بسم الله الرحمن الرحیم

 

لزوم ملکه شدن صداقت

مسئله صدق از اهم مسائلی است که در قرآن و در بیان معصومین علیهم السلام  مورد تاکید بسیار زیاد قرار گرفته است. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: «لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى یَتْرُکَ‏ الْکَذِبَ‏ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ.»[۱]؛ هیچ بنده طعم ایمان را نخواهد چشید، تا زمانی که دروغ را چه شوخى باشد و چه جدى ترک کند.

دروغ با شوخی هم طعم ایمان را از ذائقه روح انسان می زداید و خطرناک است. این شوخی ها آهسته آهسته به جدی تبدیل می شود.

بر اساس آیه کریمه «هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُم‏»[۲] یکی از فضلیت هایی که روز قیامت منفعت عام دارد و در سایر فضایل اثر می گذارد، فضیلت «صدق» است.

” هر کاری به صورت عادت ملکه در نیاید، قابل زوال و نگران کننده است اما وقتی گوینده ی صدق، قائل صدق شد، – نه قال و صَدَقَ، بل هو قائلُ الصدق؛ وقتی صدق در او به عنوان یک وصف محقق شد،- زمینه بیمه شدن و ثبیت، در این امر برایش پیش می آید. “

در کتاب بحار الانوار، باب صدق[۳]، می فرماید که «آنچه که بهتر از صدق است، قائل صدق می باشد»[۴]؛ این حدیث دارای لطیفه ای است. صدق خیلی خوب است اما قائل صدق بهتر از خود صدق می باشد؛ یعنی کسی که ذاتش مولد صداقت است، جایگاهش والاتر از «صدق» است. صدق عملی، یک عمل گذار است؛ عمده همین است که انسان قائل صدق باشد، صفتش این باشد، ملکه صداقت داشته باشد؛ این بهتر است. برخی انسانها افعال خیر انجام می دهند، برخی هم خیر مجسم اند، ذاتا این کاره هستند. هر کاری به صورت عادت ملکه در نیاید، قابل زوال و نگران کننده است اما وقتی گوینده ی صدق، قائل صدق شد، – نه قال و صَدَقَ، بل هو قائلُ الصدق؛ وقتی صدق در او به عنوان یک وصف محقق شد،- زمینه بیمه شدن و ثبیت، در این امر برایش پیش می آید.

 

استثنائات دروغ 

صدق یکی دوتا تبصره دارد؛ یکی مقام توریه است، یکی مقام تقیه است. در این دو مورد اجازه داده شده است که انسان واقعه را آنگونه که خودش می بیند، به طرف مقابل ارائه نکند.

نکته اول این است که دین ما دین عقل است. باید ارزش هر کاری را با محاسبات خاصی در جای خودش دید. در جایی که «راست گفتن» و ارائه واقعیت به طرف مقابل، موجب می شود شخصِ مقابل، به فسادی به مراتب بالاتر از دروغ گفتن من مبتلا شود، خداوند اجازه نمی دهد که ما باعث قتل کسی شویم، باعث آزار و ایذاء کسی شویم، باعث بی آبرویی کسی شویم.

” اگر معصیتی مهمتر از دروغ در مسیر قرار گرفت، باید سعی کرد که حتی دفع افسد به فاسد نشود؛ بلکه همین فاسد را باید به نحو دیگری بگوییم که در نیت خودمان مرتکب آن نشده باشیم. این مفهوم تقیه و توریه است. “

اگر معصیتی مهمتر از دروغ در مسیر قرار گرفت، باید سعی کرد که حتی دفع افسد به فاسد نشود؛ بلکه همین فاسد را باید به نحو دیگری بگوییم که در نیت خودمان مرتکب آن نشده باشیم. این مفهوم تقیه و توریه است.

انسان های زرنگ می دانند چگونه توریه کنند، توریه از موارات است، واراهُ یعنی سَتَرَ؛ در توریه انسان به گونه ای مقصود خود را پوشش می دهد که طرف مقابل، در گمان خودش چیزی فکر می کند که بر خلاف

نیت حقیقی توریه کننده است.

 

در ادامه چند جریان از حضرات معصومین (علیهم السلام ) را نقل و بررسی می کنیم:

  • به این روایات از امام هشتم دقت فرمائید: «دَخَلَ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ الْیَوْمَ شَیْئاً عَجِبْتُ مِنْهُ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ رَجُلٌ کَانَ مَعَنَا یُظْهِرُ لَنَا أَنَّهُ مِنَ الْمُوَالِینَ لِآلِ مُحَمَّدٍ الْمُتَبَرِّینَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ فَرَأَیْتُهُ الْیَوْمَ وَ عَلَیْهِ ثِیَابٌ قَدْ خُلِعَتْ عَلَیْهِ وَ هُوَ ذَا یُطَافُ بِهِ بِبَغْدَادَ وَ یُنَادِی الْمُنَادِی بَیْنَ یَدَیْهِ مَعَاشِرَ النَّاسِ اسْمَعُوا تَوْبَهَ هَذَا الرَّافِضِیِّ ثُمَّ یَقُولُونَ لَهُ قُلْ فَیَقُولُ خَیْرُ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَبَا بَکْرٍ فَإِذَا قَالَ ذَلِکَ ضَجُّوا وَ قَالُوا قَدْ تَابَ وَ فَضَّلَ أَبَا بَکْرٍ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ الرِّضَا ع إِذَا خَلَوْتُ فَأَعِدْ عَلَیَّ هَذَا الْحَدِیثَ‏ فَلَمَّا خَلَا أَعَادَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّمَا لَمْ أُفَسِّرْ لَکَ مَعْنَى کَلَامِ الرَّجُلِ بِحَضْرَهِ هَذَا الْخَلْقِ الْمَنْکُوسِ کَرَاهَهَ أَنْ یَنْقُلَ إِلَیْهِمْ فَیَعْرِفُوهُ وَ یُؤْذُوهُ لَمْ یَقُلِ الرَّجُلُ‏ خَیْرُ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ أَبُو بَکْرٍ فَیَکُونَ قَدْ فَضَّلَ أَبَا بَکْرٍ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ لَکِنْ قَالَ خَیْرُ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ أَبَا بَکْرٍ فَجَعَلَهُ نِدَاءً لِأَبِی بَکْرٍ لِیَرْضَى مَنْ یَمْشِی بَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ بَعْضِ هَؤُلَاءِ الْجَهَلَهِ لِیَتَوَارَى مِنْ شُرُورِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ هَذِهِ التَّوْرِیَهَ مِمَّا رَحِمَ بِهَا شِیعَتَنَا وَ مُحِبِّینَا.»[۵]

ترجمه: «مردى خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید و گفت: یا ابن رسول اللَّه امروز چیزى دیدم که از آن در شگفت ماندم، فرمود: آن چیست؟ عرض کرد: مردى با ما زندگى مى‏کند و خیال مى‏نماید که از دوستان آل محمد است و از دشمنان آنها بیزارى مى‏جوید. امروز او را مشاهده کردم که جامه‏هاى خلعتى در بر کرده و او را در بغداد مى‏گردانند، و منادى فریاد مى‏زند اى گروه مردمان توبه این رافضى را بشنوید، بعد به او مى‏گویند بگو بهترین مردمان بعد از رسول خدا، ابوبکر است. هنگامى که آن مرد این را مى‏گوید مردم صیحه مى‏زنند و مى‏گویند او توبه کرده و ابوبکر را بر على بن ابى طالب فضیلت مى‏دهد.

امام رضا علیه السّلام فرمودند: هنگامى که پیرامون من خلوت شد بیا و بار دیگر این حدیث را تکرار کن، و او بعدا برگشت و جریان را تکرار کرد. امام رضا علیه السّلام فرمود: من سخنان او را در نزد آن مردم وارونه تفسیر نکردم که آنها مقصود را دریابند و بعد او را بشناسند و آزار و اذیت کنند، آن مرد نگفت[۶]‏ بهترین مردم بعد از رسول خدا ابو بکر است که در این صورت او را بر على بن ابى طالب فضیلت دهد.

او گفت بهترین مردم بعد از رسول خدا ابا بکر است، و او ابوبکر را با گفتن این کلمات منادى قرار داد تا مردمانى که مقابل او حرکت مى‏کنند خوشحال گردند و آن جاهلان راضى گردند، و او بتواند از شر آنها آرامش پیدا کند و این توریه‏اى است که خداوند به وسیله آن جناب و دوستان ما را حفظ مى‏کند.»

توریه یکی از راه های خلاصی از شر دشمنان است.

 

  • المناقب لابن شهرآشوب قَالَ کَهْمَشٌ‏ قَالَ لِی جَابِرٌ الْجُعْفِیُ‏ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لِی مِنْ أَیْنَ أَنْتَ فَقُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَهِ قَالَ مِمَّنْ قُلْتُ مِنْ جُعْفِیٍّ قَالَ مَا أَقْدَمَکَ إِلَى هَاهُنَا قُلْتُ طَلَبُ الْعِلْمِ قَالَ مِمَّنْ قُلْتُ مِنْکَ قَالَ فَإِذَا سَأَلَکَ أَحَدٌ مِنْ أَیْنَ أَنْتَ فَقُلْ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ قُلْتُ أَ یَحِلُّ لِی أَنْ أَکْذِبَ قَالَ لَیْسَ هَذَا کَذِباً مَنْ کَانَ فِی مَدِینَهٍ فَهُوَ مِنْ أَهْلِهَا حَتَّى یَخْرُجَ‏.[۷]

جابر جعفى گوید: خدمت امام باقر علیه السّلام رسیدم فرمود: از کجا مى‏آیى گفتم اهل کوفه هستم، فرمود: از کدام قبیله؟ گفتم: از جعفى فرمود: چرا اینجا آمدى؟ گفتم: براى طلب علم، فرمود: از چه کسى؟ گفت: از شما.

امام فرمود: هر کس از شما سؤال کرد اهل کجا هستى بگو از اهل مدینه هستم، عرض کردم جایز است دروغ بگویم، فرمودند این دروغ نیست، هر کس وارد شهرى شد و تا از آنجا بیرون نشده از اهل آن شهر شمرده مى‏شود.

 

  • جریان حزقیل با فرعون[۸] که یکی از جریان های خیلی قشنگ است.

حزقیل فرعونیان را به یکتاپرستى و نبوت موسى و تفضیل محمد صلى اللَّه علیه و آله به همه پیامبران و تفصیل على علیه السّلام و ائمه با سایر اوصیاء دعوت مى‏کرد، و آنها را وامى‏داشت که دست از ربوبیت فرعون باز دارند.

حاسدان به فرعون گزارش کردند که حزقیل مردم را به مخالفت با شما دعوت مى‏کند، و با دشمنانت بر ضد تو فعالیت مى‏نماید. فرعون گفت: او پسر عمو و جانشین من هست، اگر آن طور است که شما مى‏گویید او مستحق عذاب مى‏باشد، زیرا وى کفران نعمت مرا کرده است، اما اگر دروغ بگویید شما استحقاق عذاب خواهید داشت که او را متهم کرده‏اید.

حزقیل را نزد فرعون آوردند و آنهایى که او را متهم کرده بودند در مجلس حاضر کردند، به حزقیل گفتند: تو ربوبیت فرعون را منکر هستى و نعمت او را کفران مى‏کنى، حزقیل گفت: اى ملک! آیا تا حالا از من دروغى مشاهده کرده‏اى؟ گفت خیر ندیده‏ام.

حزقیل گفت: اکنون از آنها سؤال کن خداى آنها کیست؟ گفتند: فرعون، گفت سؤال کنید خالق شما کیست؟ گفتند فرعون، گفت بپرسید کدام کس روزى شما را تامین مى‏کند، و بدى‏ها را از شما دور مى‏گرداند؟ آنها گفتند فرعون.

حزقیل گفت: اى ملک من اینک در نزد تو و همه کسانى که در حضورت هستند گواهى مى‏دهم که خداى آنها خداى من است، و رازق آنها رازق من است، هر کس که زندگى آنها را تامین مى‏کند زندگى مرا هم تامین مى‏کند، مرا خدایى و رازقى جز خدا و رزاق آنها نیست، من اکنون در حضور تو گواهى مى‏دهم که به خدایى غیر از خداى آنها و رزاقى غیر از رزاق آنها اعتقاد ندارم و از خدایان دیگر بیزارم.

مقصود حزقیل در اینجا خداى واحد بود و هیچ وقت فرعون را قصد نکرده بود، ولى آنها خیال مى‏کردند که مقصود او فرعون است، و خالق و رازق او فرعون مى‏باشد، بعد از این فرعون متوجه آن جماعت شد و گفت شما مردان شر و فاسدی هستید و در نظر دارید در کشور من آشوب بپا کنید، و بین من و پسر عم من اختلاف ایجاد نمایید، در حالى که او بازوى من مى‏باشد. اینک شما شایسته عذاب هستید، زیرا در نظر دارید فساد کنید و پسر عم مرا هلاک کنید، و بازوى مرا سست نمایید بعد از آن دستور داد میخ‏هایى آوردند در روى پاها و سینه‏هاى آنها کوبیدند و بعد با شانه‏هاى آهنین گوشت بدن آنها را از هم جدا کردند.[۹]»

 

تاکتیک بودن توریه و تقیه

در اسلام مسئله توریه و تقیه تاکتیک است. خدا رحمت کند استاد اخلاق ما شهید بزرگوار آیت الله قدوسی را، ایشان می گفتند: «تقیه یعنی هر چه بیشتر زدن و هر چه کمتر خوردن!!» «إِنَّ التَّقِیَّهَ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ، وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ».[۱۰] تقیه تورس مومن است؛ تورس یعنی چیزی که حفاظت می کند.[۱۱] تقیه برای حفظ دین نه حفظ جان وضع شده است. تقیه تاکتیکی است که انسان بتواند دین خویش را حفظ کند، تقیه علامت هوشمندی مومن است، تاکتیک مومن است، تورس مومن است و در شرایطی به عنوان تبصره، باید از آن استفاده کرد. لذا در شرایطی انسان اهم و مهم می کند و به این نتیجه می رسد که اینجا موضع تقیه است، و حتی در بعضی موارد واجب هم می شود.

” اما اساس زندگی انسان باید بر صداقت باشد، بنابراین به حول قوه خدا تصمیم بگیریم به هیچ وجه دروغ را در زندگی مان راه ندهیم؛ اگر جاهایی هم لازم بود به وسیله تاکتیکی از شری عبور کنیم، از توریه استفاده نماییم “

اما اساس زندگی انسان باید بر صداقت باشد، بنابراین به حول قوه خدا تصمیم بگیریم به هیچ وجه دروغ را در زندگی مان راه ندهیم؛ اگر جاهایی هم لازم بود به وسیله تاکتیکی از شری عبور کنیم، از توریه استفاده نماییم. مثل عمل کرد مومن آل فرعون یا ماجرای شیعه امام رضاعلیه السلام و ابابکر که از تاکتیتک توریه استفاده کردند.

از آنجا که تقیه از اموری است که وهابیت بر شیعه خورده می گیرد، لذا شما علاوه بر اینکه باید این تاکتیک را جدی بگیرید، لازم است توجیه قرآنی آن را نیز بیاموزید؛ قرآن کریم جریان حضرت عمار یاسر و والدینش را نقل می کند: «الا من اکره و قلبه مطمئننه بالایمان» ظاهراً در سوره نحل باید باشد.

مال و آبرو و جان ما، برای خداست؛ او این ها را به ما داده، مالک این ها هم خود اوست. چون مالکش خداست، او اجازه نداده در همه جا، مال و آبرو و جان خود را بذل کنیم.[۱۲]  گاهی ضرورت ایجاب می کند، -کسی که در باطن خود تردیدی ندارد، برای نجات از یک خطر، برای حفظ دینش، برای حفظ جان و آبروی خویش تا فرا رسیدن زمان مناسب که بذل جان و آبرو در آن زمان برای دین بیشتر موثر واقع شود،- تاکتیتک تقیه یا توریه را به کار بندد.

لذا امام حسن مجتبی (علیه السلام) تاکتیک صلح را بکار بست تا زمینه ساز قیام خونین برادرش باشد، تا وقتی که امام حسین خون خودش را نثار می کند، تحول تاریخ را در پی داشته باشد. اگر امام حسن مجتبی (علیه السلام) می خواست در زمان معاویه لعنت الله علیه و اله مانند امام حسین(علیه السلام) قیام نماید، دین محفوظ نمی ماند. – خود امام حسین(علیه السلام) نیز در ده سال از مدت امامتشان که با حکومت معاویه تقارن زمانی داشت، صبر کرد و اقدام به قیام خونین نکردند.- چرا که تا کسی چون یزید بر سر کار نمی آمد و آشکارا و بی پرده، فسق و فجور و جانی بودنش برای مردم روشن نمی شد؛ خونی که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) داد، آن خون در تاریخ اثر خودش را نمی گذاشت؛ چون معاویه می توانست این خون را به نفع خودش و به زیان صاحب خون استفاده کند. همین قیام را بهانه می کرد و قتل عامی راه می انداخت و همان قیام ضرر بیشتری به دین وارد می کرد.

بنابراین تقیه یا توریه تاکتیکی است برای محاسبه دقیق این نکته که در کجا و به چه کیفیتی، حفاظت دین میسور است. گاهی اگر انسان تقیه نکند، نیروها را هرز می دهد، جان خود را مفت از دست می دهد؛ در حالی که اگر این سرمایه را به وسیله تقیه نگه می داشت، می توانست با مصرف آن در بازار دیگری، اثر خودش را باقی بگذارد. به همین دلیل است که ائمه علیهم السلام در مورد تقیه فرمودند این دین ماست[۱۳] یعنی تاکتیک همیشگی ما تقیه است. از تقیه به عنوان یک تاکتیک، میتوان در جبهه استفاده کرد.

اساس زندگی صدق است. خداوند سبحان می فرماید: «هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُم»‏[۱۴]، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین»[۱۵]‏، «الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون»[۱۶]، «أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏»[۱۷]؛ و نبی مکرم اسلام نیز می فرمایند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص زِینَهُ الْحَدِیثِ الصِّدْقُ»[۱۸] این نشان می دهد اساس و روح دین ما صدق است. این رکن دین ماست، رکن اخلاق ماست؛ اما باید بدانیم، خدایی که به ما عقل داده است، برای ما راهی قرار داده که اگر زمانی صدق برای ما موجب زیان کلان می شود، از توریه یا تقیه به عنوان تاکتیک استفاده کنیم. این تاکتیک عقلانی سبب می شود تا نیرو و انرژی خویش را در جایی که برای حفظ دین بهتر می تواند کارگر باشد، به کار ببریم.


[۱] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۲، ص۳۴۰

[۲] المائده: ۱۱۹٫

[۳] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۶۸، ص۱

[۴] أَحْسَنُ مِنَ الصِّدْقِ قَائِلُهُ وَ خَیْرٌ مِنَ الْخَیْرِ فَاعِلُهُ‏؛ ترجمه: بهتر از راستى کسى است که راست مى‏گوید و بهتر از کار نیک آن شخصى است که کار نیک انجام مى‏دهد.

[۵] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۶۸، ص ۱۶

[۶] من اونجا نگفتم چون نامحرم بود، نا محرم می رفت آن کسی را که اونا فکر می کردند توبه کرده و تشویقش می کردند لو می داد و سبب می شد اذیتش کنند اما او آدم زرنگی بود نگفت:

[۷] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۶۸، ص۱۴

[۸] مجرای حزقیل و فرعون؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۶۸، ص۱۳ :

وَ لَقَدْ کَانَ لِحِزْقِیلَ الْمُؤْمِنِ مَعَ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الَّذِینَ وَشَوْا بِهِ إِلَى فِرْعَوْنَ مِثْلُ هَذِهِ التَّوْرِیَهِ کَانَ حِزْقِیلُ یَدْعُوهُمْ إِلَى تَوْحِیدِ اللَّهِ وَ نُبُوَّهِ مُوسَى وَ تَفْضِیلِ مُحَمَّدٍ ص عَلَى جَمِیعِ رُسُلِ اللَّهِ وَ خَلْقِهِ وَ تَفْضِیلِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ الْخِیَارِ مِنَ الْأَئِمَّهِ عَلَى سَائِرِ أَوْصِیَاءِ النَّبِیِّینَ وَ إِلَى الْبَرَاءَهِ مِنْ رُبُوبِیَّهِ فِرْعَوْنَ فَوَشَى بِهِ وَاشُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ قَالُوا إِنَّ حِزْقِیلَ یَدْعُو إِلَى مُخَالَفَتِکَ وَ یُعِینُ أَعْدَاءَکَ عَلَى مُضَادَّتِکَ فَقَالَ لَهُمْ فِرْعَوْنُ ابْنُ عَمِّی وَ خَلِیفَتِی عَلَى مُلْکِی وَ وَلِیُّ عَهْدِی إِنْ فَعَلَ مَا قُلْتُمْ فَقَدِ اسْتَحَقَّ الْعَذَابَ عَلَى کُفْرِهِ نِعْمَتِی فَإِنْ کُنْتُمْ عَلَیْهِ کَاذِبِینَ فَقَدِ اسْتَحْقَقْتُمْ أَشَدَّ الْعِقَابِ لِإِیثَارِکُمُ الدُّخُولَ فِی مَسَاءَتِهِ فَجَاءَ بِحِزْقِیلَ وَ جَاءَ بِهِمْ فَکَاشَفُوهُ وَ قَالُوا أَنْتَ تَجْحَدُ رُبُوبِیَّهَ فِرْعَوْنَ عَنِ الْمُلْکِ وَ تَکْفُرُ نَعْمَاءَهُ فَقَالَ حِزْقِیلُ أَیُّهَا الْمَلِکُ هَلْ جَرَّبْتَ عَلَیَّ کَذِباً قَطُّ قَالَ لَاقَالَ فَسَلْهُمْ مَنْ رَبُّهُمْ فَقَالُوا فِرْعَوْنُ قَالَ وَ مَنْ خَالِقُکُمْ قَالُوا فِرْعَوْنُ هَذَا قَالَ وَ مَنْ رَازِقُکُمُ الْکَافِلُ لِمَعَایِشِکُمْ وَ الدَّافِعُ عَنْکُمْ مَکَارِهَکُمْ قَالُوا فِرْعَوْنُ هَذَا قَالَ حِزْقِیلُ أَیُّهَا الْمَلِکُ فَأُشْهِدُکَ وَ کُلَّ مَنْ حَضَرَکَ أَنَّ رَبَّهُمْ هُوَ رَبِّی وَ خَالِقَهُمْ هُوَ خَالِقِی وَ رَازِقَهُمْ هُوَ رَازِقِی وَ مُصْلِحَ مَعَایِشِهِمْ هُوَ مُصْلِحُ مَعَایِشِی لَا رَبَّ لِی وَ لَا خَالِقَ وَ لَا رَازِقَ غَیْرُ رَبِّهِمْ وَ خَالِقِهِمْ وَ رَازِقِهِمْ وَ أُشْهِدُکَ وَ مَنْ حَضَرَکَ أَنَّ کُلَّ رَبٍّ وَ خَالِقٍ وَ رَازِقٍ سِوَى رَبِّهِمْ وَ خَالِقِهِمْ وَ رَازِقِهِمْ فَأَنَا بَرِی‏ءٌ مِنْهُ وَ مِنْ رُبُوبِیَّتِهِ وَ کَافِرٌ بِإِلَهِیَّتِهِ یَقُولُ حِزْقِیلُ هَذَا وَ هُوَ یَعْنِی أَنَّ رَبَّهُمْ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لَمْ یَقُلْ إِنَّ الَّذِی قَالُوا إِنَّ رَبَّهُمْ هُوَ رَبِّی وَ خَفِیَ هَذَا الْمَعْنَى عَلَى فِرْعَوْنَ وَ مَنْ حَضَرَهُ وَ تَوَهَّمُوا أَنَّهُ یَقُولُ فِرْعَوْنُ رَبِّی وَ خَالِقِی وَ رَازِقِی فَقَالَ لَهُمْ فِرْعَوْنُ یَا رِجَالَ الشَّرِّ وَ یَا طُلَّابَ الْفَسَادِ فِی مُلْکِی وَ مُرِیدِی الْفِتْنَهِ بَیْنِی وَ بَیْنَ ابْنِ عَمِّی وَ هُوَ عَضُدِی أَنْتُمُ الْمُسْتَحِقُّونَ لِعَذَابِی لِإِرَادَتِکُمْ فَسَادَ أَمْرِی وَ هَلَاکَ ابْنِ عَمِّی وَ الْفَتَّ فِی عَضُدِی ثُمَّ أَمَرَ بِالْأَوْتَادِ فَجُعِلَ فِی سَاقِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ وَتِدٌ وَ فِی صَدْرِهِ وَتِدٌ وَ أَمَرَ أَصْحَابَ أَمْشَاطِ الْحَدِیدِ فَشَقُّوا بِهَا لُحُومَهُمْ مِنْ أَبْدَانِهِمْ فَذَلِکَ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا لَمَّا وَشَوْا بِهِ إِلَى فِرْعَوْنَ لِیُهْلِکُوهُ‏ وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ‏ وَ هُمُ الَّذِینَ وَشَوْا بِحِزْقِیلَ إِلَیْهِ لَمَّا أَوْتَدَ فِیهِمُ الْأَوْتَادَ وَ مَشَّطَ عَنْ أَبْدَانِهِمْ لُحُومَهَا بِالْأَمْشَاطِ.

 

[۹] در اینجا بود که خداوند متعال فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا، خداوند او را از گزند بدخواهان حفظ کرد و به آل فرعون بدترین عذاب‏ها را نازل نمود، و آنها کسانى بودند که نسبت به حزقیل سعایت کردند ولى سرانجام فرعون در بدن آنها میخ کوبید و بدنهاى آنها را پاره پاره کرد.

[۱۰] قرب الإسناد (ط – الحدیثه)، متن، ص۳۵

[۱۱] تَتَرَّسَ‏- تَتَرُّساً [ترس‏]: زره پوشید، در میان زره پنهان شد. / فرهنگ ابجدی عربی فارسی، متن، ص: ۲۰۷

[۱۲] آدم همه جا مجاز نیست جان خودش را، آبرو خودش را، مال خودش را، بگذارد از دست برود؛ آدم باید تاکتیک داشته باشد

[۱۳] ُ إِنَّ التَّقِیَّهَ مِنْ دِینِ اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏۲، ص: ۷۰۳

[۱۴] المائده: ۱۱۹٫

[۱۵] براءه (توبه) ۱۱۹٫

[۱۶] الزمر: ۳۳- ۳۵٫

[۱۷] الحشر: ۸٫

[۱۸] بحارالانوار، ج‏۶۸، ص ۱۷