مقدمه بحث

بحثی را که در هفته پیش مطرح کردیم، ظاهرش یک بحث علمی است؛ ولی باید توجه داشت که ثمره عملی دارد. اخلاق جمع خُلق است، خُلق عبارت است از یک صفت، از یک ملکه، از یک طبیعت ثانوی یا اولی، که باعث می شود کاری که از انسان سر می زند به سهولت انجام شود. کسی که شجاع است، جنگ رفتن برای او آسان است، برخورد با مشکلات و موانع برایش سخت نیست؛ اما کسی که این ملکه را ندارد، وقتی دعوایی پیش می آید خودش را می بازد، بخواهد از خودش دفاع کند باید خیلی زور بزند، باید کسی حمایتش بکند.

بودن و یا نبودن خُلق و ملکه؛ در این جهت است که آن کسی که دارای خُلق است، برای کاری که می خواهد انجام بدهد بهانه ندارد، خیلی راه برایش هموار است، اما کسی که دارای خُلق نیست و می خواهد کاری را انجام بدهد، ولو از روی تکلیف واجب، با سختی این کار را انجام می دهد. مثلاً کسی بخواهد خمس یا زکات بدهد، اگر ملکه داشته باشد، به سهولت زکاتش را می دهد اما اگر فاقد ملکه باشد، -به حکم این که مسلمان است و حرام خور نیست،- می خواهد زکاتش را بدهد، اما خیلی سخت است، [گویا می خواهد جان بدهد.]

بنابراین جهاد برای کسی که خُلق شجاعت دارد، کار آسانی است؛ خمس دادن برای کسی که خُلق سخاوت دارد کار سهلی است؛ اما برای کسی که خُلق ندارد، این صفت در او نیست، این طبیعت در او نیست، بسیار دشوار و طاقت فرساست. لذا گاهی نمی تواند از امتحانات درست بیرون بیاید و همیشه در دست انداز حرکت می کند.

***

آیا خُلق اکتسابی است؟

 حال این سوال مطرح است که آیا خُلق اکتسابی است؟ *متأسفانه صوت به مدت یک دقیقه قطع شد* بعضی ها گفته اند: اَلّناسُ معادِنُ کَمَعادِنِ الَّذهَبِ وَ الْفِضَّهِ؛ کافى، ج ۸، ص ۱۷۷؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۰؛ بحار الانوار، ج ۵۸، ص ۶۵ و ۱۰۶؛ ج ۶۴، ص ۱۲۱ .همان گونه که گوهر اشیاء با یکدیگر متفاوت هستند، هر چیزی خودش عین خودش نمی شود، بشر هم همین طور است. همان گونه که معدن طلا و معدن نقره فرق دارد، از هر معدنی چیزی در می آید، انسان ها هم مثل معدن می مانند، ذاتیاتشان با هم فرق دارد.

گاهی از انسان کاهای بدی صادر می شود که جز صفات ذاتی بد اوست، اساساً آدم بد ذاتی است، ذاتش شیشه خورده دارد، مشکل دارد، شرور است، بد خواه است، آدم ناراحتی است. دیگری را می بینی که تمام وجودش خیر و برکت است، هیچ کسی از او آزاری نمی بیند، گل بی خار است، وجودش مثل گل می ماند، بو دارد، زیبایی دارد، جاذبه دارد؛ سیرت خوبش، اخلاق خوبش مثل گل آدم را جذب می کند.

آدم های بد ذهنِ بد ذاتی وجود دارند که آدم جز بدی از ایشان توقع ندارد. بعضی ها معتقدند که اینها همه ذاتی است. جزء ژن های منتقل شده است، بنابراین آدم بد بد است و آدم خوب هم خوب است. بعضی هم معتقدند که نه هر بدی خوب نمی شود و هر خوبی هم بد نمی شود، بلکه مایل به تغییر هستند. می گویند بشر عموماً قابل تغییر است، قابل تربیت است، آدم های خوب امکان بد شدنشان هست. آدم های بد امکان خوب شدنشان هست. [به نوعی دید نسبی دارند.]

بعضی ها هم اعتقاد دارند رنگ و جنس محیط موثر است. شما در طول عمرتان خیلی سراغ دارید که آدمهایی ابتداً بد بودند و در محیط بد پرورش یافتند، اما هنگامی که محیط بد را که از او گرفتند و در محیط خوب قرار گرفت، این آدم تفاوت کرد، تغییر کرد، دیگر آن آدم قبلی نیست. سابقاً مدام کارهای بد می کرد و شرور بود، ولی یک مرتبه اصلا خاموش شد، دیگر هیچ مزاحمتی، هیچ شرّ و آزاری از او به دیگران نمی رسد. کم نیستند افرادی که در مقطعی حالاتشان حالات بدی بوده است، بعد وضع تغییر کرده، اوضاعشان تغییر کرده است.

گاهی دیدن داغ فرزند باعث تحول انسان می شود، شخصی که آدم بسیار بدی است، خدا داغی به او می دهد، بچه جوانش را از او می گیرد، این انسان به کلی بدی را کنار گذاشت و آدم خوبی شد. گاهی هم حادثه ای آدم را عوض می کند، گاهی یک مجلس آدم را عوض می کند، گاهی یک رفیق آدم را عوض می کند، گاهی یک لقمه غذا آدم را عوض می کند؛ اینها همه جز اموری است که در مشیت تأثیر دارد.

هم تجربه نشان می دهد -که بدی و خوبی ذاتی افراد نیست، بلکه آدمهای بد می توانند خوب بشوند و آدمهای خوب هم می توانند بد بشوند.- [هم تاریخ شهادت می دهد.] حتی پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله هم نتوانست ابوجهل را تغییر بدهد. ابولهب عموی پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله بود، از نزدیکانش بود، اما نه معجزه او را عوض کرد، نه موعظه او را عوض کرد، نه نسبت فامیلی در او اثر داشت: تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ ﴿۱﴾ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ ﴿۲﴾ سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ﴿۳﴾ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَهَ الْحَطَبِ ﴿۴﴾ فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ ﴿۵﴾ سوره  المسد- بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد (۱) دارایى او و آنچه اندوخت‏سودش نکرد (۲) بزودى در آتشى پرزبانه درآید (۳) و زنش آن هیمه‏کش [آتش فروز] (۴) بر گردنش طنابى از لیف خرماست (۵)

بالاخره این زن و مرد تحت تاثیر مواعظ پیغمبر، نفس کیمیا، اثر پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله [قرار داشتند، اما هیچ یک از اینها از نبی خاتم تاثیری نگرفتند و حضرت نتوانست] در عموی خودش اثر بگذارد. حالا زندگی عمویش جدا بود، اما بعضی همسران پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله با پیغمبر زندگی می کردند، ولی تاثیراتش را حس نکرده بودند، تحت تاثیر تربیت و نفس پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله قرار نگرفتند؛ که هم در سوره مبارکه تحریم اشاره دارد، هم در سوره احزاب اشاره دارد. [در این دو سوره می فرماید:] بعضی بانوان پیغمبر اکرم صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله هیچگاه درست نشدند و به حقیقت حال آنها اشاره می کند.

بنابراین شخاصی هستند که به هیچ قیمتی هدایت پذیر نیستند، [از آن طرف] آدمهایی هستند که اینها به هیچ قیمتی دست از دینشان بر نمی دارند، همان طور که بعضی از بدها حتی با نفس پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله هم عوض نمی شوند، بعضی خوبها هم تمام عالم جمع شوند، تهدیدشان بکنند، تطمیعشان بکنند، امکان ندارد سر سوزنی از ایمان او، از حقیقت او کاسته بشود. پدر مادر عمار یاسر هنوز خیلی هم تحت تاثیر تربیت اسلامی قرار نگرفته بودند، اما هر دو زیر شکنجه ها جان دادند ولی دست از ایمانشان بر نداشتند. جناب ابوذر در نهایت گرسنگی به سر می برد، عثمان در دل شب کیسه های زر را به در خانه اش می فرستاد، اما او گرسنگی را تحمل می کند و کیسه زر را نمی گیرد. تمام عالم را به او بدهی از علی علیه السلام جدا نمی شود، ایمانش ضعیف نمی شود.

 

دلایل تربیت پذیری بشر

بنابراین در تاریخ استثنائاتی داریم. بدهایی پیدا شدند که به هیچ قیمتی خوب نشدند، خوب های هم در عالم هستند که به هیچ قیمتی بد نشدند؛ اما اینها استثنائات تاریخ هستند، لیکن نوع بشر به چند دلیل قابل تربیت است:

  1. اگر قابل تربیت نبودند، خداوند متعال برای چه پیغمبر می فرستاد؟ همین بعثت پیغمبران دلیل بر این است که بشر قابل تربیت است. خدای متعال کتاب فرستاده است، اگر کتاب اثر ندارد، اگر تعلیمات اثر ندارد، برای چه خداوند متعال نسخه فرستاده است. وَ نُنَزِّلُ الْقُرْآنِ ما هُوَ شَفَا وَ رَحْمَهُ لِّلْمُؤْمِنِینَ. اسراء؛ ۸۲٫ اصلا تعبیر شفا برای این است که قرآن مشکلات اخلاقی را درمان می کند. معلوم می شود امکان دارد بشرِ مبتلا به امراض اخلاقی و روحی، با آیات قرآن تغییر کند، درمان شود، عقل سلیم پیدا کند، روحش پالایش شود، آلودگی های روحی و اخلاقی را کنار بگذارد. پس بعثت انبیا و نازل شدن کتب آسمانی، قویترین دلیل بر این است که خداوند متعال بشر را قابل هدایت قرار داده است، امکان هدایت وجود دارد.
  2. از آن طرف [خداوند سبحان پیوسته در قرآن کریم هشدار می دهد. می فرماید: هر لحظه ممکن است] انسان ملعون شود، [غافل نشوید، نگوئید] ما که وضعمان خوب است، عمری حلال خوردیم، [دیگر سقوط نمی کنیم.] باید بداند همان طوری که وجود پیغمبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله و وجود قرآن برای هدایت انسان نقش آفرین هستند، خدای متعال دشمن هایی را نیز برای ما معرفی کرده است. درباره شیطان می فرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ. یس؛ ۶۰- اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟ آدم یک دشمن آشکار دارد.

     قرآن می گوید: وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ. یس؛ ۶۲- و [او] گروهى انبوه از میان شما را سخت گمراه کرد آیا تعقّل نمى‏کردید؟ خاطرتان جمع نشود که ما درست شدیم، دیگر بد نمی شویم، نه! این شیطان ایمان گروههای کثیری را غارت کرده است. به خودتان خاطر جمع نشوید و با غفلت زندگی نکنید. هر قدر سرمایه ایمانتان بیشتر باشد، [خطر حمله و کمین دشمن بیشتر می شود.] گاهی یه شبه، در یک لحظه آدم سقوط می کند و دشمن آدم را غافل گیر می کند؛ و تمام سرمایه اش را در یک لحظه با خودش می برد. کم نیستند آدم هایی که در اواخر عمر، با داشتن سابقه های خیلی خوب، همه چیز را باختند و از دست دادند. یک نمونه بلعم باعوراست. بلعم باعورا آدم خوش سابقه ای بود، به جایی رسیده که صاحب نفس شده است، مستجاب الدعوه شده است، چه بسا تاثیر ولایی و تکوینی پیدا کرده است، اما وسوسه شد! و در انتها خدای متعال در موردش می فرماید: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. اعراف؛ ۱۷۶٫

از همه اینها عبرت آموزتر خود شیطان است! شیطان شش هزار سال سابقه خوب دارد، سابقه بندگی دارد، سابقه زندگی با ملائکه را دارد. در پرونده اش چیزهای خیلی خوبی به ثبت رسیده است، اما امیرالمومنین علیه السلام در خطبه قاصعه شیطان را جزء عبرت ها به ما معرفی می کند: فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِاِبْلیسَ، نهج الابلاغه؛ خطبه ۲۳۴- یُسَمّى الْخُطْبَهَ بِالْقاصِعَهِ.  از ابلیس عبرت بگیرید که وَ کانَ قَدْ عَبَدَاللّهَ سِتَّهَ آلافِ سَنَه. شش هزار سال عبادت کرد. لا یُدْرى اَمِنْ سِنِى الدُّنْیا اَمْ سِنِى الاْخِرَهِ معلوم نیست که شش هزار سال، شش هزار سال دنیاست یا شش هزار سال آخرت!!؟

کسی که شش هزار سال یک دروغ از زبانش در نیامده است، یک غیبت نکرده است، شش هزار سال یک مردم آزاری نداشته، یک حرام خوری نداشته، یک هوس بازی نداشته است. شش هزار سال پاک زندگی کرده اما بعد از این شش هزار سال، در یک امتحان کم آورد و همه ی شش هزار سال ذخیره اش را در یک لحظه به آتش کشید!؟ ملعون شد، معلون ابد. منشا تمام فتنه های عالم شد، شر محض شد. [آن وقت با وجود چنین عبرت هایی] ما از خودمان غافلیم که خوش سابقه ایم و بد نمی شویم!

  1. دلیل سوم؛ این است که هر قدر بد هستیم، نگوییم از ما گذشته قابل تغییر نیستیم. یک توبه، یک دلشکستگی، یک اشک، آدم بد را خوب می کند! مگر حرّ بعد از توبه اش چه قدر عبادت کرد؟ توبه کرد و رفت شهید شد. در یک لحظه به آخر عمرش مانده، وضع خودش را تغییر داد. وضع حر خیلی بد بود، حرام خور بود، ظالم بود، در دسته های ظلم بود؛ اما یک لحظه بیدار شد، [به سوی خدا بازگشت و] خدا همه چیز را درست کرد. آدم هر قدر بد باشد نباید ناامید شود.

***

نتیجه: بشر قابل تربیت است، بشر قابل تغییر است، بشر می تواند مسیر خودش را عوض کند؛ حتی یک ساعت به آخر عمرش باقی مانده باشد. از آن طرف هر قدر خوبیم، مغرور نباشیم چرا که خوبی های ما جزء ذاتمان نیستند، خُلق عوض می شود، اخلاق عوض می شود. نکند که خدای ناخواسته ما فکر کنیم که خوب هستیم، اگر در امتحانات حواسمان نباشد بد امتحان خواهیم داد. در زمان خودمان هم بدهایی خوب شدند، هم خوب هایی بد شدند. بنابراین مراقبت در اخلاق نقش اساسی دارد.

***

فرازی از کتاب شریف عدۀ الداعی

حالا امروز از روی کتاب جامع السعادات چیزی نخواندیم، به خاطر اینکه حاصل آن را بگوییم تا برای بعضی ها هم خستگی نیاورد. اما از کتاب شریف عدّه الدّاعی حدیثی می خوانیم و بعد هم در خانه اهل بیت علیهم السلام را بزنیم انشاء الله.

***

نقش خشوع در استجابت دعا

یکی از چیزهایی که در استجابت دعا خیلی مهم است، این است که انسان خودش را پایین بگیرد نه اینکه هنگام طلب از روی استحقاق طلب کند. فکر کند چون حالا نمازی خواندیم، خیلی مهم هستیم، خیلی خوش سابقه هستیم؛ حالا خدا باید ما را تحویل بگیرد، هر چی گفتیم باید به ما جواب بدهد، لبیک بگوید! کسی اینطور خودش را طلب کار خدا بداند، خودش را خیلی خوب بداند؛ و مزد خوبیهایش را استجابت دعاهایش قرار دهد، بداند که خدا چنین کسی را تحویل نمی گیرد. هر کسی از خودش راضی باشد، خودش را تحویل بگیرد، از چشم خدا می افتد؛ ولو شب و روز هم مشغول عبادت باشد، هیچ گناهی هم نکرده باشد، خود این از «خود راضی بودن» گناه بزرگی است. کسی پیش خدا خودش را مهم بداند و اعتباری برای خودش قائل شود، حسابی برای خودش باز کرده باشد، فکر کند من آنم که هر چه بخواهم خدا به من می دهد، خدای متعال بنا ندارد چنین کسانی را تحویل بگیرد.

اما اگر بیچاره ای، هیچ استحقاقی برای خودت نمی بینی، هر چه از کرم خدا [به تو برسد راضی می شوی، می گویی خدا] که کریم است، [پس] به خودت اجازه می دهی دست گدایی به سویش باز کنی. اگر در خودت چیزی ندیدی، با داشتن همه چیز خودت را ناچیز دیدی، خودت را بیچاره دیدی، خودت را مستحق عذاب الهی دیدی؛ اگر گفتی چون خدا بزرگ است ما بندگی خدا را کردیم، خدا خودش در را باز کرد، گفته بیا در بزن من جوابت می دهم، اگر برای او و حرفهایش حساب باز کردی، خدا هم برای تو حساب باز می کند. اما اگر برای خودت، برای نمازت، برای روزه ات، برای سوابق خوبت حساب باز کردی، خدای متعال برای تو حساب باز نمی کند، اعتباری برایت قائل نمی شود.

***

در هفته پیش روایتی خدمت شما قرائت کردم، این هفته هم یک حدیث در این رابطه خدمت شما عرض می کنم. از پیغمبر خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله روایت شده است: مَرَّ مُوسَى بِرَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ سَاجِدٌ- وَ انْصَرَفَ مِنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ سَاجِدٌ فَقَالَ ع لَوْ کَانَتْ حَاجَتُکَ بِیَدِی لَقَضَیْتُهَا لَکَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا مُوسَى لَوْ سَجَدَ حَتَّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا قَبِلْتُهُ أَوْ یَتَحَوَّلَ عَمَّا أَکْرَهُ إِلَى مَا أُحِبُّ وَ مِنْ طَرِیقٍ آخَرَ إِنَّ مُوسَى مَرَّ بِرَجُلٍ وَ هُوَ یَبْکِی ثُمَّ رَجَعَ وَ هُوَ یَبْکِی فَقَالَ إِلَهِی عَبْدُکَ یَبْکِی مِنْ مَخَافَتِکَ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَا مُوسَى لَوْ بَکَى حَتَّى نَزَلَ دِمَاغُهُ مَعَ دُمُوعِ عَیْنَیْهِ لَمْ أَغْفِرْ لَهُ وَ هُوَ یُحِبُّ الدُّنْیَا. عده الداعی و نجاح الساعی، ص: ۱۷۶

حضرت موسی علیه السلام عبور می کردند، دیدند کسی به سجده افتاده و غرق در گریه و تضرع است. حضرت موسی علیه السلام عبور کرد، رفت کار خودش را انجام داد، وقتی برگشت دید هنوز هم حالت قبلی را دارد و سر از سجده بر نداشته است. عرضه داشت: خدایا اگر حاجت این بنده دست من بود، با این حال خوشی که در او می بینم، مشکلش را حل می کردم. خدای متعال به موسی وحی فرمود: موسی علیه السلام اگر اینقدر سجده کند که رگ های گردنش قطع شود، من این را قبولش نمی کنم تا اینکه خودش را از دست بدهد، از هر چه که در دنیا هست دست بر دارد و در راهی که من می پسندم بیاید.

***

در روایت دیگر دارد که حضرت موسی علیه السلام عبور می کرد، دید کسی در حال گریه و ناله است، رفت و برگشت، باز هم دید که آن شخص در حال گریه و ناراحتی است. عرضه داشت: بار الها! پروردگارا! اگر من بودم حاجت او را بر می آوردم. خدای متعال فرمود: اگر اینقدر گریه کند که مغزش از دماغش بیرون بریزد، باز هم من او را قبول نمی کنم. وَ هُوَ یُحِبُّ الدُّنْیَا. دلش با ما نیست، با دنیاست. این نوع گریه ها گریه های ظاهری است، عمق جانش را ببینید، متوجه می شوید او با ما نیست.

بنابراین باید ریشه ی نیت انسان درست بشود. گاهی گریه می آید، انسان فکر می کند دارد از ترس خدا گریه می کند؛ اما اگر روانکاوی کند، می بیند در دلش مجبت دنیا خوابیده است. تا آدم خودش را تغییر ندهد، پالایش نکند، خدای متعال او را قبول نمی کند. بنابراین به ظواهر امر نباید آدم مغرور باشد، بلکه باید خود زدایی بکند، بیچاره ی خدا باشد، مضطر واقعی باشد، خدا را همه کاره خودش بداند تا اینکه خدا هم برای او ترحم بکند.

***

 صلی الله علیک یا ابا عبد الله. در اتصال به پروردگار متعال، وسیله ای موثر تر از سوز برای امام حسین علیه السلام در عالم سراغ نداریم. کسی دلش برای امام حسین علیه السلام و مصائبش مشتعل بشود؛ و نسبت به حضرت سید الشهدا علیه السلام گرایش پیدا بکند؛ و نسبت به دشمنانش برائت داشته باشد، بهترین وسیله قرب پروردگار متعال و وسیله استجابت دعا است.