این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان
می‌بَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان
 
سرشان  گشته جدا از تن و پیدایت هنوز
جای گل بوسه‌ی مسلم، به رخ انورشان
 
داغ بابا به جگر، گوشه‌ی زندان، یک سال
خون دل ریخته پیوسته ز چشم ترشان
 
باور شمع هم، این قصه‌ی جان‌سوز نبود
کاین دو پروانه، غریبانه بسوزد پرشان
 
غصّه‌هایی که پس از کشتن مسلم خوردند
چشمه‌ی خون شد و فوّاره زد از حنجرشان
 
بوده بر صورتشان، گرد و غبار زندان
شسته گردیده ز خوناب جگر، پیکرشان
 
خبر کشتنشان را به مدینه نبرید
به خدا! منتظر هر دو بُوَد مادرشان
 
با سجودی که به هنگام شهادت کردند
زنده گردید نماز از دم جان‌پرورشان
 
زلفِ پیچیده و چشمِ ترشان می‌گوید
که غریبانه جدا گشته ز پیکر، سرشان
 
گنه این دو چه بوده است؟ که هر شب، چون شمع
آب گردیده به زندان، بدن لاغرشان
 
چون نگرید ز غم این دو برادر، «میثم»؟
که عدو یک‌سره خون ریخته در ساغرشان


شاعر: غلامرضا سازگار(میثم)