شهر مدینه، شهر رسول مکرم است

آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است

 

شهر مدینه آینه‌دار پیمبری‌ست

کز جمله انبیا به فضیلت مقدّم است

 

شهری که رنگ وحی و نبوت گرفته است

چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است

 

با چشم خویش، منظره‌هایی که دیده است

بعد از هزار سال حدیث مجسم است

 

شهر مدینه سنگ صبور است در حجاز

هم ترجمان زمزمه، هم نقش زمزم است

 

این شهر عشق، شاهد راز شب علی‌ست

دامانش از سرشک وفا غرق شبنم است

 

شهر مدینه، شهر شهادت، هنوز هم

گیسوی نخل‌هاش پریشان و درهم است

 

هر روز صبح سرمه به چشم ملک کِشد

از تربت بقیع که اکسیر اعظم است

 

یک سینه درد و داغ جگر سوز «مجتبی»

دارد به یادگار که دنیایی از غم است

 

این خاک پاک، انس گرفته‌ست با حسین

این آب و خاک، آینه‌گردان ماتم است

 

باران اشکِ «سید سجاد» را که دید

چشمش پر از ستاره چو ماه محرم است

 

شهر مدینه از نفس «باقرالعلوم»

باغ بهشت و قبلۀ حاجات عالم است

 

هر گوشه‌اش نشانه‌ای از «صبح صادق» است

صبحی که تازه چون دَمِ عیسی‌بن‌مریم است

 

دروازۀ مدینه که با زینب آشنا‌ست

گویا هنوز بر لب او خیر مقدم است

 

این باغ گل که گلشن احساس و آرزوست

از اشک چشم فاطمه، سر‌سبز و خرم است

 

شهر مدینه شاهد غم‌های فاطمه است

یعنی که بوسه‌گاه قدم‌های فاطمه است