در میان شیعیان، گروهی از هر حیث تابع ائمه بوده و آنها را وصی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و منتخب او می‌دانستند. از سوی دیگر گروههایی از مردم عراق و بعضی از مناطق دیگر تنها برتری علویان را بر امویان در نظر داشته و تشیّع آنها در همین حد بود.[۱] افرادی که در کربلا در کنار امام حسین علیه السّلام به شهادت رسیدند، از شیعیانی بودند که امامت را تنها حقّ علی علیه السّلام و فرزندانش می‌دانستند. خود امام علیه السّلام در موارد متعدّدی از مردم خواست تا حق را به اهلش بسپارند و او را یاری کنند؛ زیرا امویان غاصب این حق هستند.[۲] در موردی فرمود: «أیها الناس أنا ابن بنت رسول الله و نحن أولی بولایه هذه الأمور علیکم من هؤلاء المدعین ما لیس لهم.[۳]و در جای دیگر فرمود: «و انا أحقّ من غیری لقرابتی من رسول الله.»[۴]
علاوه بر امام، یارانش در فرصتهای مختلفی این اعتقاد را با نثر و نظم بیان کردند.
مسلم به ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، معاویه خلیفه به حق نیست؛ بلکه با حیله‌گری بر وصی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله غلبه کرده و خلافت را غصب کرده است.[۵] عبد الرحمن بن عبد الله یزنی، اصحاب امام حسین در کربلا، می‌گفت:
أنا بن عبد الله من آل یزن‌                                                                                      دینی علی دین حسین و حسن[۶] من فرزند عبد الله از آل یزن بوده و دینم همان دین حسین و حسن است. همچنین حجاج بن مسروق خطاب به امام حسین علیه السّلام می‌گفت:
ثم أباک ذی الندی علیّا                                                                                                   ذلک الذی نعرفه وصیّا[۷] هلال بن نافع بجلی در شعری می‌گفت:
أنا الغلام الیمنی البجلی‌                                                                                          دینی علی دین حسین و علی [۸] من از بنی تمیم و بجلی هستم و دینم همان دین حسین و- پدرش- علی است.عثمان بن علی بن ابی طالب- رحمهم الله- نیز در شعری می‌گفت:
إنی أنا عثمان ذو المفاخر                                                                                             شیخی علی ذو الفعال الطاهر
و ابن عم النبی الطاهر                                                                                                        أخو حسین خیره الأخائر
و سید الکبار و الاصاغر                                                                                           بعد الرسول و الوصیّ الناصر[۹] من عثمان صاحب مفاخر هستم. آقایم علی، صاحب کارهای پاک و طاهر است، من پسر عمّ پیامبر طاهر هستم. برادر حسین که برگزیده‌ترین برگزیدگان است. سید بزرگان و کوچکان بعد از پیامبر و وصی هستم.
نافع بن هلال می‌گفت: أنا الجملی أنا علی دین علی. شخصی از سپاه دشمن در برابرش گفت: أنا علی دین عثمان.[۱۰] از این اشعار و نیز اشعاری که از عباس بن علی علیه السّلام و دیگران نقل شده، بخوبی می‌توان اعتقاد شیعی یاران امام را، نه در حد طرفداری سیاسی، بلکه بعد اعتقادی آن را، بخوبی درک کرد.

حکمت شهادت امام حسین علیه السّلام‌

جنبش کربلا به عنوان یک نهضت مقدس مذهبی و یک حرکت سیاسی از نوع انقلابی آن، پایدارترین جنبش در فرهنگ سیاسی شیعه است. این جنبش، نهضتی در جهت احیای احکام دین، زدودن انحرافات دینی و سیاسی و جایگزین کردن حکومتی علوی و امامتی بجای نظام اموی بوده است. جنبش کربلا از زاویه دستیابی به اهداف خود حاوی نوعی شکست و نوعی پیروزی بود. شکست سیاسی با توجه به پذیرفتن این که هدف سرنگونی حکومت اموی و ایجاد دولتی علوی بوده است. پیروزی معنوی به دلیل تحکیم آرمانهای معنوی اصیل و دینی در جامعه اسلامی. اگر کسی سرنگونی حکومت اموی را در شمار اهداف امام حسین علیه السّلام نیاورد، شاید شکست سیاسی را هم نپذیرد.
حقیقت آن است که جنبش کربلا را باید آخرین تلاش سیاسی ممکن برای بازگرداندن حکومت به آل علی علیه السّلام تلقی کرد. توضیح این معنا، نیاز به شرح بیشتری دارد: کوچکترین تردیدی وجود ندارد که امام علی علیه السّلام حق خویش را پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از دست رفته می‌دید، اما به دلایلی سکوت کرد. پس از عمر، انتظار آن را داشت تا حق به حقدار بازگردد. در این باره خود و شیعیانش نظیر مقداد و عمار تلاش کردند، اما این تلاشها به جایی نرسید. پس از آن در دوره عثمان، امام چنین احساس کرد که در شرایط جدید، رهبری جامعه چشم‌انداز موفقی ندارد. با این حال اصرار مردم او را امیدوار کرد. این امید در طی چهار سال و نه ماه اقدامات سخت امام برای رهبری صحیح بر باد رفت. تلاش محدود و نومیدانه امام حسن علیه السّلام هم بسرعت در هم شکسته شد. اکنون باید انتظار بیست ساله‌ای تا مرگ معاویه مطرح می‌شد. امام حسین علیه السّلام این مدت را صبر کرد گرچه در این مدت اعتراضاتی بر معاویه در زمینه‌های سیاسی بویژه قتل برخی شیعیان داشت.
در سالهای آخر حیات ننگین معاویه سخن از ولایتعهدی یزید به میان آمد.
امام حسین علیه السّلام مخالفت کرد، اما چندان امیدی نبود. با این حال امام در مقام امامت نمی‌توانست تحمل کند.
با روی کار آمدن یزید، امام از روی اعتراض به مکه آمد. در اینجا بود که روزنه امیدی از سمت شرق گشوده شد. عراق چند بار تجربه نامیمونی را پشت سر گذاشته بود. اما چه می‌شد کرد. اگر قرار بود اقدامی صورت گیرد، نه در شام و حجاز بلکه فقط در عراق ممکن بود. آیا ممکن بود تا یک بار دیگر به کمک مسلمانان عراق که شیعیان در آن بودند حکومت اموی را سرنگون کرد و دولت علوی را سر پا نمود؟ ظاهر امر، یعنی حمایتهای گسترده‌ای که خبر آنها به امام رسید این امر را تا اندازه‌ای تأیید می‌کرد. امام فرصت را از دست نداد، امام وقتی به کوفه نزدیک شد، اوضاع دگرگون شده بود. او در برابر سپاه ابن زیاد قرار گرفت. سخن از تسلیم شدن و بیعت با یزید بود، امام نپذیرفت. نتیجه آن شد که همراه یاران محدودش در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
این توضیح در شرح سخنی است که چند سطر قبل به آن اشاره کردیم و آن این که کربلا آخرین تلاش سیاسی ممکن برای دستیابی به دولتی علوی در جامعه‌ای بودکه به عنوان جامعه مسلمانان! شناخته می‌شد.
در کربلا برجستگان خاندان طالبیان به شهادت رسیدند. از مردان برجسته این خاندان در آن شرایط جز محمد بن حنفیه و علی بن الحسین علیه السّلام و عبد الله بن جعفر کسی زنده نماند. بنابراین، باید گفت تا چه اندازه این اقدام برای از بین بردن تمامی خاندان پیامبر علیهم السّلام خطرناک بوده است. اکنون باقی‌مانده این خاندان، چه می‌باید می‌کرد؟ اگر کسی با زندگی امام سجاد علیه السّلام آشنا باشد می‌تواند به راحتی بگوید که امام با سیاست نظامی به طور کامل خداحافظی کرد. اقدام به حرکتی سیاسی- نظامی، در آن شرایط خاتمه یافته فرض شد. امام نه در اندیشه سامان دادن قیام شیعی دیگری بود و نه در این مدت با جنبشهای سیاسی- نظامی مخالف اموی و حتی هوادار علویان همکاری کرد، گرچه شاید همدردی داشت. اصرار امام در این باره تا اندازه‌ای بود که در مدینه توانست در حد شخصیتی مقبول به کار علمی پرداخته و همه را از سفره پربرکت علمی خویش بهره‌مند سازد. به نظر می‌رسد اگر اندکی بوی سیاست از اقدامات امام بر می‌آمد، اکنون آن همه تعریف و تمجید، از امام را در کلام ابن شهاب زهری و امثال او نداشتیم. با وجود این برخورد، امام همچنان برای شیعیان به عنوان امام باقی ماند. فقه امام، دعای امام و شخصیت امام در شیعه به عنوان یک الگوی امامت شیعی پذیرفته شد.
پس از رحلت امام سجاد علیه السّلام حرکت شیعی دو بخش شد. بخشی که همان مشی پدر را دنبال می‌کرد و بخشی که اعتقاد به مشی انقلابی داشت. رهبری بخش نخست در دست فرزند ارشد امام سجاد علیه السّلام یعنی امام باقر علیه السّلام (رحلت در سال ۱۱۴ یا ۱۱۷) قرار گرفت و بخش دیگر در دست فرزند کوچکتر زید بن علی (رحلت در سال ۱۲۲) که در وقت شهادت اندکی بیش از چهل سال داشت. زید احترام برادر را داشت، اما اعتقاد جدی به حرکت انقلابی نیز داشت. در زمانی که او حرکت نظامی خود را آغاز کرد، برادرش رحلت کرده و رهبری شاگردان پدر را با همان سیاست، فرزند برادرش امام صادق علیه السّلام عهده‌دار بود. فضای شیعی کوفه دو قسمت شد، بخشی به طرفداری زید، معتقد به مشی انقلابی بود و بخشی به تبعیت امام صادق علیه السّلام همان سیاست امام سجاد علیه السّلام و امام باقر علیه السّلام را دنبال می‌کردند. حرکت دوم با همه احترامی که برای زید قایل بود و از نظر شخصیتی او را می‌ستود، و حتی انگیزه او را در این قیام انگیزه‌ای خالص تلقی می‌کرد، اعتقادی به مشی انقلابی نداشت. این حرکت از نظر امام صادق علیه السّلام که اکنون سامان ده شیعیان امامی شده بود، به راهی جز شهادت خاتمه نمی‌یافت.
نکته جالب آن است که زید که عدم همراهی بخشی از شیعیان را دید، و یا به دلیل اندکی یاران، از همه گروهها دعوت به همکاری کرد. شواهد فراوانی وجود دارد که از همه فرقه‌ها، در قیام او حضور داشته و با او احساس همدردی کرده‌اند.
این مسأله، یعنی همراهی غیر شیعیان خروج از چهارچوبی بود که شیعه برای خود ایجاد کرده بود. شیعه، پس از کربلا اعتمادش را به پدیده‌ای به نام جامعه عمومی مسلمانان از دست داده بود. به سخن دیگر آنها را خارج‌شده کامل از خطی می‌دانست که خط اصیل اسلامی بود. اکنون زید از این چهار چوب خارج شده بود و حتی کسانی از خوارج در قیامش مشارکت می‌کردند. اگر شیعیان امامی نیز بنای آن داشتند تا «اصحاب سیف» باشند، راهی جز آنچه زید انتخاب کرد نداشتند. جمعیت محدود شیعه توان بر پایی جنبشی فراگیر را نداشت.
در این میان مشکل آن بود که اگر قرار بود تا جنبشی با همکاری همه فرقه‌ها برپا شود، علاوه بر آنکه پایداری آن در معرض تردید بود، ضرورت داشت تا تشیع از چهار چوبه اعتقادی و فقهی خویش فاصله بگیرد. افزون بر اینها، اگر چنین، جنبشی موفق می‌شد، در فردای پیروزی راهی جز آنچه بنی عباس رفتند نداشت. می‌دانیم که بنی عباس جنبشی شیعی را سامان دادند. وقتی بر سر کار آمدند، نمی‌توانستند در یک جامعه سنّی حکومتی شیعی داشته باشند. تنها ممکن بود با اقدامی بسیار خشونت بار جامعه را به جبر به راه دیگری بازگرداند.
با این مقدمه، اکنون سؤال این است که با مشی که شیعه امامی در پیش گرفته و نه به عنوان «اصحاب السیف» بلکه به عنوان «اصحاب الامامه» شناخته شد، جنبش کربلا تحت چه عنوانی و با چه تحلیلی در شیعه باقی ماند؟ به سخن دیگر، کربلا برای زیدیان، سر فصل جنبشی انقلابی از نوع نظامی آن بود که با حرکت زید و فرزندش یحیی دنبال شد، کربلا برای شیعه امامی چگونه تحلیلی یافت؟
ما فرض را بر این گذاشته‌ایم که اصولا دو نگرش در برخورد با حادثه کربلا بوده، و میانه این دو نگرش،دیدگاههای دیگری که به این سو یا آن سو متمایل است.
یکی حادثه کربلا را صرفا حادثه‌ای اختصاصی برای امام حسین علیه السّلام با اهداف خاصی دانسته است. نگرش دوم جنبش کربلا را جنبشی سیاسی دانسته است که عملا برای سرنگونی حکومت یا هر هدف سیاسی دیگر برپا شده بوده است. قصد ما در اینجا بر آن است تا نشان دهیم زمینه‌های رشد برداشتهای صوفیانه چه بوده است. عجالتا این نکته را باید بپذیریم که هر زمان به دلیل دشواریهای که شیعه در برابر مسائل درونی یا بیرونی خود با آن درگیر بوده، یکی از این بینشها غلبه داشته است. در اینجا ما روش تاریخی را در بررسی این تحول کنار گذاشته بیشتر به مسائل فکری می‌پردازیم.

عاطفه و برداشت سیاسی‌

یکی از جنبه‌های حادثه کربلا، بعد عاطفی است. می‌دانیم که کربلا به دلیل وضعیت خاص خود در به شهادت رسیدن بیش از شانزده تن از خاندان رسالت و نیز کیفیت خونبار آن، زخمی عمیق و پردامنه بر قلب جامعه شیعه ایجاد کرد. حادثه از هر جهت جدی و قابل ملاحظه بود. اثر عاطفی آن بلافاصله در شیعه پدیدار شد. توّابین نخستین گروهی بودند که تحت تأثیر این بعد قضیه قرار گرفته و از آنجا که خود را مقصر می‌دیدند، بدون آنکه اندیشه سیاسی روشنی داشته باشند، خود را در معرض شهادت قرار دادند. می‌دانیم که آنان قبل از رفتن به سوی شام، از کوفه بر سر مزار امام حسین علیه السّلام آمدند و طی چند روز به گریه و زاری پرداختند. چنین امری در جامعه آن روز، پدیده‌ای غریب بوده است. به هر روی شهادت شانزده تن از اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به آن صورت استثنایی امری سخت بوده و اندوه ناشی از آن در قلوب شیعه به صورت امری پایدار در آمد. با نگاهی به آنچه در احادیث امامان علیهم السّلام درباره اقامه عزاء و زیارت مرقد امام حسین علیه السّلام وارد شده می‌توان دریافت که به سرعت بعد عاطفی کربلا جای خود را در جامعه شیعه باز کرده و حتی گروههای از سنیان را نیز به خود جذب کرد. به مرور عزاداری سالانه آغاز شد. ادبیات شیعی نیز تحت تأثیر این قضیه و سایر رخدادهای خونینی که برای شیعیان (اعم از زیدی با امامی) پیش آمد، ادبیاتی مبتنی بر «مرثیه» شد.
بدین ترتیب باید در جامعه شیعه آثار این حرکت عاطفی- ادبی را دنبال کرد. از آن پس نام امام حسین علیه السّلام همراه با گریه بوده و عاشورا مهمترین حادثه غمگینانه (تراژدی) در تاریخ به شمار می‌آمد. گریه برای امام ثوابی بی‌اندازه و رفتن به زیارت مرقد امام حسین علیه السّلام پاداشی فزون از حد داشت. این بعد عاطفی کم کم توسعه بیشتری یافت و ایام شهادت سایر امامان نیز به عنوان ایام عزاء مطرح شد. جالب است بدانیم که بعدها کاشفی این روضه‌خوانی را به تمامی انبیا تسری داد.
پرداختن به جنبه‌های عاطفی کربلا می‌تواند ما را در بحث مورد نظر کمک کند.
سؤال ما این بود که منشأ برداشت سیاسی و برداشت صوفیانه در حادثه کربلا چه بوده و کدام یک از این دو در میان شیعه قوت بیشتری داشته است. این نکته مسلم است که پرداختن به جنبه‌های عاطفی می‌تواند به طور غیر مستقیم خاطره یک حادثه را زنده کند و به نحوی بار سیاسی آن را انتقال دهد، اما باید توجه داشت که با چنین پرداختی، برداشت مستقیم سیاسی نمی‌توان داشت. مقصود ما از برداشت سیاسی مستقیم آن است که حرکت امام حسین علیه السّلام به صورت یک الگوی قابل تکرار در آمده باشد. چنین برداشتی با ویژه کردن یک حرکت به لحاظ ماهیت و آثار، به جز در حد کلمات- یعنی ارزش کلی یک اقدام ضد ظلم یا امثال آن- چندان سازگار یا به تعبیر بهتر لااقل همراه نیست.

دو تجربه صلح و انقلاب‌

نکته دیگر آن است که در تشیع امامی، اعمال همه امامان به یک اندازه حجیت شرعی دارد. پیش از آنکه حادثه کربلا به وقوع پیوندد، تجربه صلح امام حسن علیه السّلام رخ داده بود. آن حادثه کنار آمدن با حکومت ظالم را در شرایط خاص خود توصیه می‌کرد. اگرما بحثهایی را که درباره تفاوت شرایط حاکم بر جامعه اسلامی در دو مقطع صلح امام حسن علیه السّلام و قیام امام حسین علیه السّلام مطرح شده بپذیریم، در این صورت حد اقل قضیه آن است که دو دستور العمل متفاوت را در دو شرایط خواهیم داشت. این امر، فی حد نفسه، کاری منطقی و معقول است. اما یک پرسش هست و آن این که در دوره‌های بعد، کدام یک از این دو الگو در زندگی سایر امامان تکرار شد؟ همان گونه که در آغاز بحث اشاره کردیم، امامان شیعه علیه السّلام از نقطه نظر مبارزات انقلابی با الگوی کربلا راه مسالمت‌جویانه‌ای را در پیش گرفتند، این در حالی است که امامان زیدی، بر پایه همان الگوی نظامی پیش رفتند. سخن بر سر ارزیابی نتایج این دو حرکت نیست، بلکه بر سر آن است امامان، حرکت خویش را نه بر پایه مشی انقلابی بلکه بنا به ضرورتی که تشخیص دادند، بر پایه روشی به ظاهر آرام و مسالمت‌جویانه قرار دادند. بی‌شبهه این اصلی است که تاریخ آن را تأیید می‌کند. باید توجه داشت که این به معنای پذیرش مشروعیت حکومت وقت نبود، حتی به این معنا نبود که امامان حقانیت خود را برای پست امامت رسمی و سیاسی جامعه انکار می‌کردند، بلکه صرفا به این معنا بود که اقدام نظامی و انقلابی خاصی ندارند. همین تجربه را در زندگی فقها و علمای شیعه در دوره‌های مختلف داریم. برای بررسی یک تجربه تاریخی به مذاکرات شیخ ابراهیم قطیفی با محقق کرکی بر سر همراهی و همکاری با دولت جدید التأسیس صفوی باید توجه کرد. در آنجا پایه استدلال محقق کرکی که از همکاران دولت صفوی بود، بر تجربه تاریخی امام حسن علیه السّلام است. [۱۱]
با این توضیحات می‌توان به نکته دیگری در باب «برداشت سیاسی» و «برداشت صوفیانه» از حادثه کربلا رسید و آن این که چنین روشی می‌توانست بار برداشت سیاسی از حادثه کربلا را کم کرده و بر بار برداشت صوفیانه آن بیفزاید.
در اینجا باید بلافاصله بر این نکته تأکید کنیم که بنای ما بر بیان ویژگیهای اقدامات امامان نیست. اگر بنا بود چنین چیزی را شرح دهم حرکت امامان را پس از حادثه کربلا در دو دوره «اقدامات علمی» برای تبیین مکتب، تا عهد امام صادق علیه السّلام ودوره ایجاد سیستم «وکالت» از دوره امام کاظم به بعد تقسیم می‌کردیم. پیش از آن بنی عباس سیستم ارسال «داعی» را داشتند، به موازات آنها، شیعه امامی و به تبع آن، اسماعیلیان نیز این تجربه را دنبال کردند.امامی‌دانیم که این دوحرکت همانندزیدیه، هیچ دوره‌ای رابه عنوان دوره «اقدامات علمی» پشت سرنگذاشتند.

تجربه سیاست یا فرهنگ‌

باید توجه داشت که مشی سیاسی امامان به تبع اصالتی که به کار فرهنگی می‌دادند، و در سیاست مداخله جدی نداشتندوبیشتر به امید روزی بودندکه بتوانند جامعه‌ای شیعی را شکل دهند و همان زمان نیز دیدگاه های خود را در درون جامعه موجود حفظ و رهبری کنند. بعدها در شیعه امامیه این اثر را باقی گذاشت که برای سیاست موجود چندان اعتباری قایل نبود. یعنی شیعه امامی در اندیشه ظهور امام غایب و به تعبیر دیگر امام قائم علیه السّلام بود. در این صورت لزومی به مداخله در کار سیاست نداشت. به مرور از باب تقیّه و حتی بر اساس شیوه‌ای که خود شیعیان در نفوذ در دستگاه خلافت از زمان امامان داشته و هر روز بر شدت آن افزوده شده بود، خود را به حکام نزدیکتر کردند. نتیجه آن شد که شیعه، علی رغم داشتن زمینه‌های سیاسی مهم، کم کم رنگ عرفانی به خود گرفت، و یا حد اقل فقه اش از سیاست تهی شد. در چنین وضعیتی شهادت امام حسین علیه السّلام چه تحلیلی می‌یافت؟ آیا راهی جز به سوی تقویت برداشتهای صوفیانه وجود داشت؟ حمید عنایت می‌نویسد: (و باید این نوشته را با احتیاط پذیرفت)
با گرایش روزافزون شیعه به شیوه تسلیم طلبانه تقیّه و تن در دادن به نظام حاکم، مسأله شهادت امام حسین علیه السّلام به عنوان خود را فدای امت ساختن، با تحکیم هدف مبارزه‌جویانه شیعه شد (!) در عین حال گریه کردن، و نه ارشاد یا آگاهی یابی سیاسی، به عنوان تنها هدف از کل یاد و خاطره مجاهدت امام حسین علیه السّلام شناخته شد. این نکته در درجه اول از نام اغلب مقتلها و تذکره‌های مربوط به واقعه کربلا بر می‌آید: مفتاح البکاء، طوفان البکاء، محیط البکاء (محیط یعنی دریا و اقیانوس)، مثیر الاحزان (برانگیزاننده غمها)، لهوف (سوگهای سوزان). یا بسیار به ندرت به روایتی که بوی انتقام‌جویی و کینه خواهی سلحشورانه بدهد، بر می‌خوریم. گرایش غالب همانا به دست دادن روایت سوگمندانه و مرثیه‌وار وقایع کربلاست. [۱۲]
گفتنی است که در همه دوره‌های تاریخی شیعه بوده‌اند کسانی که بر نگرش سیاسی تأکید کرده‌اند، آنچه اهمیت دارد آن است که نگرش غالب چه بوده است.

مفهوم امام‌

اصولا «امام» در اندیشه شیعه امامی در حوزه سیاست و معنویت چه جایگاهی دارد؟ می‌دانیم که بجز امام علی علیه السّلام و فرزندش امام مجتبی علیه السّلام، دیگر امامان هیچ نوع پست سیاسی نداشتند. این استثنا را باید در مورد امام رضا علیه السّلام نیز بکار ببریم. جز آنکه امام رضا علیه السّلام آشکارا از پذیرش خواسته مأمون روی برتافت و تنها به اجبار آن را پذیرفت. افزون بر آن، شرط کرد تا هیچ نوع دخالت اجرایی در امور سیاسی و جز آن نداشته باشد. اکنون پرسش این است که جدا شدن امامان از رهبری سیاسی، چه آثاری بر مفهوم امامت در اندیشه شیعه بر جای می‌گذاشت؟ به طور طبیعی نتیجه آن این بود که بار روحی و معنوی مفهوم امام بیشتر می‌شد. سیر رشد تجرّد در مفهوم «ولایت» می‌توانست ناشی از همین تجربه تاریخی غیر سیاسی بودن مفهوم امام باشد. ولایت در اصل نوعی سرپرستی سیاسی بود[۱۳]که بر پایه ویژگیهای برتر در علم و عمل تعریف می‌شد، اما به موازات ضعف سیاسی آن در مرحله عمل، بار صوفیانه آن افزوده شده و بجای کاربرد در حوزه سیاست، در حوزه ما وراء طبیعی کاربرد یافت. عدم درگیر بودن با سیاست به معنای جدّی آن، حوزه حدیثی شیعه را به سمت دیگری کشاند. بحثهایی که درباره ویژگیهای امام مطرح شده، و نیز آنچه در بیان حوزه اقتدار امام آمده نشان می‌دهد که توجه به ابعاد ما وراء سیاست، بسیار بیشتر از بعد سیاسی به معنای «احکام السلطانیه» است. شاید در این زمینه مهمترین شاهد آن باشد که بحث از امامت در شیعه، به حوزه کلام سپرده شده و به سخن دیگر در ضمن اصول عقاید درآمد. در حالی که اگر جنبه‌های عملی در آن قوی بود، به حوزه فقه سپرده می‌شد. در چنین وضعیتی می‌توان تصور کرد که چگونه حادثه‌ای چونان کربلا که آشکارا رنگ سیاسی و نظامی داشته، در روند حرکت تصوف‌گرایانه در امامت، حل شود.

تأثیر غالیان‌

در زمینه غیر سیاسی کردن مفهوم امامت و نیز حادثه خونبار کربلا، غالیان هم بی‌سهم نبودند. آنها با نسبت دادن نگرشهای لاهوتی به امامان، بر تجرّد مفهوم امامت از سیاست و واقع، تأثیر بسزایی داشتند. نگاهی به آنچه از غالیان و درباره آنها نقل شده، می‌تواند اصرار و سماجت آنها را در غیر سیاسی کردن مفهوم امامت نشان دهد. نزاع شیعیان معتدل با شیعیان غالی به طور اصولی بر محور الوهیت‌گرایی در حوزه امامت بود. توجه به این نمونه جالب است. آنها در شرح این آیه قرآنی که می‌فرماید: «هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله» می‌گفتند که اله در زمین همان امام است. «قالوا هو الامام». این سخن آنان سبب شد تا امام صادق علیه السّلام آنها را از بدتر از مجوس و یهود و نصاری و مشرکین بخواند. [۱۴]
اکنون پرسش اینجاست که، آیا بحث غلو صرفا بر محور الوهیت‌گرایی در حوزه امامت است یا در محورهای دیگری هم در همان حوزه مطرح بوده است؟ این که برخی از بزرگان علم حدیث در تضعیف برخی از راویان غالی اصرار داشته‌اند، و یا آثاری چون بصائر را از دیده اعتبار ساقط دانسته‌اند، شاهدی است بر این که محور بحث صرفا در محدوده الوهیت‌گرایی نبوده است. در نگرش غالی، امام چیزی کمتر از رسول الله نیست. بیاد داشته باشیم که در میان غالیان بودند کسانی که مدعی بودند جبرئیل درباره انتخاب رسول (نعوذ بالله) به خطا رفته و می‌بایست امام علی بن ابی طالب علیه السّلام را بر می‌گزید. اعطای ویژگیهای نبوتی و حتی بالاتر از آنها، به این معنا بود تا اگر امام در حوزه سیاست اجرایی امامتش مشهود نیست در عالم بالا این امامت از هر چیز محکمتر و دامنه‌اش وسیعتر است. سخن بر سر نفی این امور یا اثبات آنها نیست، سخن بر سر آن است که اصولا عناوینی که در «بصائر» و یا موارد مشابه آمده نشان از آن دارد که حوزه ولایت در فضای مجرد بسیار بیش از حوزه ولایت در فضای سیاست مورد توجه قرار گرفته است.
اکنون جای آن است که بدانیم اصولا غالیان درباره امام حسین علیه السّلام چگونه می‌اندیشیدند و جنبه سیاسی این نهضت را که در ظاهر شکست بود، چگونه تحلیل می‌کردند. نکته عجیبی که در این باره رخ داد و البته با اندیشه غلات کاملا سازگار بود آنکه امام حسین علیه السّلام در این حادثه موقعیتی شبیه به عیسی بن مریم علیه السّلام یافت. سؤال آنها این بود که چگونه ممکن است از گیر چنین شکستی برای «ولی خدا» بدر آییم؟ بهتر آن است که وضعیت او را با وضعیت عیسی مسیح علیه السّلام در روز به دار آویخته شدن او شبیه بدانیم. یهودیان به جای مسیح شخص دیگری را به صلیب کشیدند. در کربلا نیز کوفیان حنظله بن اسعد شامی را بجای امام حسین علیه السّلام به قتل رساندند! در این باره بهتر است روایت مورد نظر را بیاوریم: علامه مجلسی ترجمه حدیث را به این گونه آورده است:
ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که ابو صلت هروی به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام عرض کرد که، گروهی در کوفه هستند که دعوی می‌کنند که حسین بن علی علیهما السّلام کشته نشد و حق تعالی شباهت او را بر حنظله بن اسعد شامی افکند و آن حضرت را به آسمان بالا برد، چنانکه عیسی را به آسمان بالا برد و این آیه را حجت می‌سازند: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا»، (نساء/ ۱۴۱).
حضرت فرمود: دروغ می‌گویند، بر ایشان باد غضب و لعنت خدا، و کافر شده‌اند ایشان به تکذیب کردن پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله که خبر داد که آن حضرت کشته خواهد شد. به خدا سوگند که کشته شد حسین و کشته شد کسی که بهتر بود از حسین، یعنی امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السّلام. و هیچ یک از اهل بیت رسالت نیست مگر آنکه کشته می‌شویم و مرا به زهر شهید خواهند کرد به مکر و حیله. و این خبر رسیده است به من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و خبر داده است آن حضرت را جبرئیل از جانب خداوند عالمیان. و مراد حق تعالی در آن آیه، آن است که کافر را حجتی بر مؤمن نیست و چگونه این معنا تواند مراد بود؟ و حال آنکه حق تعالی در قرآن خبر داده است که کافران بسیاری از پیغمبران را به ناحق کشته‌اند و لیکن با وجود کشتن ایشان حجّت پیغمبران بر ایشان غالب بود و حقیّت ایشان ظاهر بود.[۱۵]
در خبر دیگری نیز آمده است که: فرمانی به خط حضرت صاحب الامر بیرون آمد که قول آنان که دعوی آن دارند که امام حسین علیه السّلام کشته نشده کفر است و تکذیب رسول و ائمه است و ضلالت و گمراهی است.[۱۶] تشبیه امام حسین را به عیسی بن مریم علیه السّلام در حدیث دیگری نیز آمده و از قول امام صادق علیه السّلام افزوده شده است: خدا لعنت کند غالیان را که در حق اهل بیت غلو می‌کنند و از حد به در می‌روند.[۱۷] در منابع غالیان شیعی نیز این قبیل توجیه‌ها درباره شهادت امام حسین علیه السّلام وجود دارد. در کتاب «الهفت الشریف من فضائل مولانا جعفر الصادق» بحثی تحت عنوان «فی معرفه قتل الحسین علی الباطن فی زمن بنی امیه» آمده که شامل هذیان گویی غالیان از این مسأله است. [۱۸]
همان گونه که گذشت، اصولا غلو نسبت به همه امامان سبب شده است تا بار سیاسی مفهوم امامت در شیعه کم شود. در این باره بویژه موضع غالیان نسبت به امام حسین علیه السّلام که اقدام سیاسی او آشکارا در مرئی و منظر همه بوده، در محدود کردن آن در فضای لاهوتی مؤثر بوده است. اگر بدانیم که به صلیب کشیده شدن عیسی علیه السّلام در میان مسیحیان نه مفهوم سیاسی بلکه صرفا از زاویه بعد لاهوتی آن قابل توجه بوده، می‌توانیم اهمیت تأثیر این تشبیه را نسبت به امام حسین علیه السّلام دریابیم. استاد مطهری در ضمن بحثی درباره مقایسه عیسی مسیح علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام به این نکته که برخی به اشتباه، اعتقاد عیسویان را به تفدیه مسیح درباره امام حسین علیه السّلام نیز مطرح کرده‌اند،توجه داده‌اند.[۱۹] به این معنا که مانند مسیح که با رضایت دادن به آویخته شدن به صلیب خواست گناه پیروان خود را ببخشد، امام حسین علیه السّلام نیز این چنین به شهادت تن داد.

منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان


[۱] ما در کتاب تاریخ تشیّع در ایران به اندازه کافی در این باره سخن گفته‌ایم.

[۲] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۵

[۳] الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۷

[۴] همان، ج ۵، صص ۱۴۴- ۱۴۵

[۵] همان، ج ۵، ص ۹۸

[۶] همان، ج ۵، ص ۱۹۴

[۷] همان، ج ۵، ص ۱۹۹

[۸] همان، ج ۵، ص ۲۰۱

[۹] همان، ج ۵، ص ۲۰۶

[۱۰] تاریخ الطبری، ج ۴، صص ۳۳۱، ۳۳۶

[۱۱] دین و سیاست در دوره صفوی، رسول جعفریان، قم، ۱۳۷۰، صص ۳۶- ۳۵

[۱۲] اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، حمید عنایت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران، ۱۳۶۲، ص ۳۱۲

[۱۳] النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم.

[۱۴] اختیار معرفه الرجال، ابو جعفر طوسی، تحقیق: مصطفوی، مشهد، ص ۳۰۰

[۱۵] عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۰۳، ج ۵؛ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۷۱، ح ۴

[۱۶] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۷۱، ح ۳

[۱۷] علل الشرایع، صص ۲۲۷- ۲۲۵، بحار الانوار، ج ۴۴، صص ۲۷۱- ۲۶۹

[۱۸] الهفت الشریف (تحقیق مصطفی غالب، بیروت، دار الاندلس) ص ۹۶

[۱۹] حماسه حسینی، مرتضی مطهری، قم، صدرا، ۱۳۶۵، ج ۳، صص ۲۳۷- ۲۲۴، در ص ۲۲۶