برای اینکه فرق عارفان حقیقی با صاحبان اعمال غیرعادی (مثل مرتاضان) مشخص شود، پاسخ را در قالب تمثیلی چنین گفته اند

«اگر کسی در کویری بی آب، برای یافتن آب به حفر زمین بپردازد و بعد از تلاش پی گیر، به چند سکه طلا دست یابد هرچند طلا ذی قیمت است، اما او نباید فراموش کند به دنبال آب و این منبع حیات بوده است و در این بیابان چند سکه طلا، مشکل تشنگی او را برطرف نمی کند. او موقتاً خوشحال می شود اما اگر دست از ادامه کار بکشد در واقع دنبال آب نبوده است و ممکن است از تشنگی هلاک شود، اما اگر حفر را ادامه دهد هم به آب می رسد و هم طلا را دارد. بزرگان دین فرموده اند: دست یافتن به این قدرت ها برای اولیاء دین «نقل و نبات» راه است که خداوند به دوستانش عطا می‌کند و آن هم در مواردی که مصلحتی بر اعطاء این قدرت وجود داشته باشد. دست یافتن به این قدرت ها، فطرت تشنه بشر را سیراب نمی‌کند و این فطرت باید به اصل خود برگردد. فراتر از آب، سراب است که اثر حقیقی ندارد. آنچه هدف سالک حقیقی است «تحصیل روح تعبد و رسیدن به مقام زلال بندگی » است نه رسیدن به قدرت های ویژه. راه رسیدن به بندگی حقیقی خداوند، «شریعت» است. به عبارت دقیق تر «شریعت، طریقتِ حقیقت است» و «قرآن و عرفان و برهان» همه یک حقیقتند.


ابن‌عربی می گوید: «هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!… چرا که حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت».


به ابوسعید ابی‌الخیر گفته شد: فلان کس بر روی آب راه می رود. پاسخ گفت: «سهل است، «قورباغه» نیز روی آب راه می رود. گفتند: «فلان کس در هوا می پرد» جواب داد: «مگس نیز بر هوا می پرد». گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌رود». جواب داد: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می رود. این چیزها قیمتی ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگی کند و با آن ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خدای خود غافل نباشد» .


نقل شده در زمان امام صادق(علیه‌السلام) شخصی مدّعی بود که قادر است از اشیایی که دیگران پنهان کرده اند خبر دهد. مردم به عنوان سرگرمی و تفریح از راه های مختلف وی را امتحان کردند. آن فرد برخلاف انتظار حاضرین به خوبی از پس امتحانات برآمد، تا اینکه امام صادق(علیه‌السلام) سر رسید، اوضاع را جویا شد، جریان را شرح دادند. حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسید؛ در دست من چه چیزی است؟ او بعد از لحظاتی تأمل و فکر، با حالت تحیّر و تعجّب به امام خیره شد. امام(علیه‌السلام) پرسید چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت جواب را می‌دانم ولی در تعجبم شما از کجا آن را آورده اید. آن شخص ادامه داد: در تمام کره زمین همه چیز مسیر طبیعی خود را می گذراند فقط در یک جزیره مرغی دو تا تخم گذاشته که یکی از آنها مفقود شده و آنچه در دست توست باید همان تخم باشد. حضرت تصدیق کردند. امام(علیه‌السلام) از او پرسید چگونه به اینجا رسیدی؟ جواب داد: «با مخالفت با هوای نفس»، هرچه دلم خواست خلافش را انجام دادم. حضرت از او خواست مسلمان شود. جواب داد، دوست ندارم. امام(علیه‌السلام) فرمود؛ مگر قرار نبود با هوای نفست مخالفت کنی؟ طبق عهد خودت الان باید مسلمان شوی، چون دوست نداری مسلمان شوی. زمینه فراهم بود؛ هم به قدرت معنوی امام پی برد و هم در مقابل استدلال امام پاسخی نداشت. بعد از مسلمان شدن، قدرت غیبی خود را از دست داد. سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم الان که خدا را پذیرفتم قدرتم را از دست داده ام! این چه دینی است؟» امام(علیه‌السلام) فرمود: «تاکنون متحمّل زحمتی شده بودی و خداوند در همین عالم مزد زحمت تو را می‌داد و بعد از دریافت مزد، طلبی از خدا نداشتی چون با خدا بیگانه بودی و از الان آنچه عمل می کنی خداوند برای آن جایی که به آن نیازمندی ذخیره می‌کند و آنچه که قبلاً داشتی برای نیل به سعادت ابدی، سودی به تو نمی‌رساند».


سخن آخر این که قدرت های غیرعادی به خودی خود نه نشان عرفان است و نه ضدعرفان تلقی می شود و در این میان دسته‏ای از قدرت‏های غیرعادی هم چون طی‌الارض و ورود با عالم مثال و ذهن خوانی و تخلیه روح مشترک بین مؤمن و کافر است. از طرف دیگر باید دانست که ورود به بعضی از عوالم و درک تجربه توحیدی ناب (مکاشفات ذاتیه و سریه) مرتبه‏ای است که فقط برای موحدین امکان‌پذیر است. مانند درک اسماء و صفات الاهی و ورود به عالم خلوص و درک توحید مطلق که آرزوی هر سالک طریق عرفان راستین است.

 

حمزه شریفی دوست

 

منبع:پرسمان