«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَن أعْدائَهُمْ».

بارقه‌ی الهی در وجود انسان

خداوند عزیز معارفی در قرآن کریم برای رسیدن ما به حقایق عالم بیان فرموده‌ است. یک نکته‌ این است که انسان بارقه‌ی الهی است. انسان چیزی دارد که موجودات دیگر آن را ندارند. هم در مورد حضرت آدم بعد از آن‌که تطوّرات ملکی عالم را بیان می‌کند می‌فرماید: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»[۲] در مورد خلقت آدمیان از نسل حضرت آدم، هم نفخ روح در آیه‌ای دارد و هم «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[۳] این خلقت آخر با آن مراتب قبلی متفاوت است و بعد از این خلق آخر است که خدا به خود آفرین می‌گوید. «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» جامع آن هم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۴] است. ما خدایی هستیم، ما آن عالمی هستیم (ما ز بالاییم و بالا می‌رویم).

نکته‌ی دوم درباره‌ی وجود نازنین اوّل مخلوق عالم آفرینش که به تعبیر بزرگان کون جامع است. جامع ملک و ملکوت است و عصاره‌ی عالم امکان است. هر چه در عالم است از وجود ایشان نشأت گرفته است. در آن‌جا هم خدا می‌فرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۵] وجود نازنین پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم را از قماش مؤمنین معرّفی کرده است. این فرق دارد با «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ»[۶] این‌که حضرت رسول صلوات الله علیه و آله و سلّم دارای بعد ملکی هستند «یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی‏ فِی الْأَسْواقِ»[۷] این با اختصاصی که خدا به مؤمنین معرّفی فرموده است فرق دارد. در بعد بشری وجود نازنین پیغمبر برای ناریان، برای ظلمت زده‌ها اتمام حجّت است. چون در لباس بشر ظهور و بروز کرده است آحاد بشر او را می‌بینند، حرف‌های او را می‌شنوند، می‌بینند یک کسی که مانند دیگران بدن دارد، غرایض دارد، رفت و آمد دارد، حبّ و بغض دارد، ولی بوی خدا می‌دهد، رنگ خدا دارد و پاک و پاکیزه است. این‌ها با داشتن یک چنین حجّتی روز قیامت بهانه‌ای ندارند، عذری ندارند. امّا «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ»[۸] یک چیز دیگر است. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از انفس خود شما است.

ذات پروردگار؛ تنها حقیقت باقی در نظام هستی

 این به آن حقیقت نورانی وجه اللّهی برمی‌گردد که تمام نوریان از این برخوردار هستند. «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ * وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»[۹] این وجه رب است که باقی می‌ماند و «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» است. غیر از خود رب است. وجه رب… صورت ما معرّف ما است. خدا هم در همه‌ی موجودات یک چیزی دارد که آن را نشان می‌دهد و همان جنبه‌ی بقاء موجودات باقی را معرّفی می‌کند، تعریف می‌کند. «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۱۰] و این حقیقت در لازمان و لامکان، بر زمان و مکان سیطره دارد. لذا فرمود: «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۱۱] از جهت فرامکانی «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» است، از جهت فرا زمانی بودن هم «کُلُّ شَیْ‏ءٍ»[۱۲] هالک است، «کُلُّ مَنْ عَلَیْها»[۱۳] فان است، ولی او باقی است. چرا او باقی است؟ یک آیه‌ی دیگر این را تفسیر می‌کند. «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[۱۴] این حصر دارد. آنچه پیش خدا نیست از بین رفتنی است، هر چه پیش خدا است می‌ماند. حالا چه چیزی پیش خدا است؟ چه چیزی روح خدا است؟ چه چیزی وجه الله است؟ چه چیزی باقی می‌ماند؟

دعوت مردم به دین با رفتار و گفتار و عمل نیک

این‌جا در دو آیه دو نکته مطرح است. یکی در مورد متّقین است «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ».[۱۵]

هر کسی تقوا دارد، تقوا لفظی است که همه‌ی ما با آن آشنا هستیم، ولی مانند همه‌ی الفاظ خوب و دل انگیز دنبال مصداق آن نیستیم. با مفهوم آن صفا می‌کنیم. عدل همین‌طور است، امن همین‌طور است. معنویّت، معرفت، عرفان، محبّت، عشق الفاظی است که همه‌ی ما با این الفاظ سرگرم هستیم و مجالس خود را با این الفاظ گرم می‌کنیم، امّا در واقع و مصداق کم پیدا می‌کنیم. «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»[۱۶] ما در حرف زدن خوب حرف می‌زنیم ولی در عمل کردن که «کُونُوا دُعَاهَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ».[۱۷] باید عمل شما حرف بزند. زندگی شما حرف بزند، زهد شما حرف بزند. وارستگی شما لسان دین باشد، مبلّغ دین باشد. «رَحِمَ اللَّهُ قَوْماً کَانُوا سِرَاجاً وَ مَنَاراً کَانُوا دُعَاهً إِلَیْنَا بِأَعْمَالِهِم‏»[۱۸] یک طوری زندگی کردند که هر کسی این‌ها را دید گفت سلام بر امام صادق علیه السّلام. این شاگرد امام صادق است! ببینید این مکتب چه می‌کند. صداقت او را ببینید، امانت او را ببینید، ایثار او را ببینید، عفو و گذشت او را ببینید، ادب او را ببینید، ظرفیّت او را ببینید، خود به خود کسی این را ببینید مکتب برای او بزرگ نشان داده می‌شود. مجذوب مکتب می‌شود، مجذوب راه می‌شود.

خصوصیّت متّقین از دید قرآن

 این قسمت اوّل عرایض ما که هم بعد معرفتی دارد که ما خود را بشناسیم، ما از خدا هستیم و تنها موجودی هستیم که به خدا برمی‌گردیم. «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً»[۱۹] کسی این باور را داشته باشد زندگی او در مسیر وارستگی، قطع علایق غیر الهی جریان پیدا می‌کند. ارزش آدم خیلی بالاتر از همه‌ی دنیا است. انسان خود یافته خود را به دنیا نمی‌دهد، خود را به ریاست نمی‌فروشد. خود را در اختیار شهوات پست و آلوده‌ قرار نمی‌دهد. خود را  در چنگ دیو شهوت و گرگ غضب گرفتار نمی‌کند. از تمام این‌ها آزاد است، اقبال دنیا، ادبار دنیا، داشتن و نداشتن، تعریف و انتقاد اصلاً برای او مهم نیست و انسان آزاده‌ی به تمام معنا است و می‌تواند تمام سختی‌ها را هم تحمّل کند. امّا یک نکته‌ای که از شُعب این مرتبه‌ی شناخت ما است یکی «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»[۲۰] است که این اخوّت قرار دادی نیست. متحّد جان‌های شیران خدا است. ما یک سنخیّتی داریم. هم با خدا یک هماهنگی داریم که می‌توانیم به خدا برسیم، می‌توانیم به مقام «عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»[۲۱] برسیم. متّقین یعنی وارستگان. اگر به خانه، زندگی، فامیل، دوست وابسته بودیم متّقی نیستیم. کسانی که زنجیرها را پاره کردند، پر و بال جان خود را برای پریدن آزاد کردند می‌توانند بالا بروند. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»[۲۲] جان پاک است. ثقلی ندارد، آلودگی ندارد، زنجیری ندارد، غل ندارد بالا می‌رود. کلمه‌ی طیّب یعنی جان پاک. اگر سنخیّت ندارد آدم نمی‌تواند صبغه الله باشد. رنگ خدا باید یک سنخیّتی باشد. تا آدم تقوا نداشته باشد، زنجیرهای تعلّق به غیر از خدا را پاره نکند مطمئنّاً سنخیّتی با او ندارد.

شیطان عاجز از فریب مؤمنین

امّا اگر متّقی شدیم، وصل را… «وَ الَّذینَ اتَّقَوْا»[۲۳]  غیر از متّقین است. تقوای مقطعی قابل زوال است. امّا اگر متّقی شد تقوا در وجود او ریشه دوانده است و در این سنگر متمکّن شده است. تقوا فعلیّت او شده است. کسی که در اثر تکرار از عادت عبور کرده است. نه عادت به تقوا دارد، خود او تقوا است. عاری از معصیّت است. معصوم «عَصَمَهُ الله» چون در فناء پروردگار متعال است شیطان هرگز طمع به معصوم ندارد. مأیوس است «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ».[۲۴] در قسمی که برای گرفتاری ما خورده است «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[۲۵] هیچ کسی را استثناء نکرده است. نه عالم را، نه طلبه را، نه مدرّس را، نه پیش نماز را، نه خطیب را، نه محقّق را، نه نویسنده را، نه عابد را. هیچ کسی را استثناء نکرده است. گفته «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ» همه را به زنجیر می‌کشم، همه را آلوده می‌کنم. در همه وسوسه می‌کنم. «إِلاَّ عِبادَکَ»[۲۶] مگر آن کسانی که رنگ بندگی دارند، «مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ» این‌ها دیگر خود نیستند. آدم عبد باشد «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ»[۲۷] تو بنده بودی و تو را رها کرد! تو بنده بودی و تو را کمک نکرد! تو بنده بودی و سرپرستی نکرد! تو بنده بودی و تو را رها کرد تا دشمن تو را از بین برد! بنده بودی؟ چه زمانی بندگی کردی و ولایت ندیدی، سرپرستی ندیدی، حمایت ندیدی! «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» ای کاش خدا به ما فقه می‌داد. فقه برای قلب است. ای کاش خدا به ما دل می‌داد. صاحب دل فقیه است. کسی صاحب دل باشد، علّامه‌ی دهر هم باشد هیچ بویی فقاهت نبرده است. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها»[۲۸] فقه برای دل است. خدا اگر به ما فقه داده بود، صاحب دل بودیم، با این آیات قالب تهی می‌کردیم «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ».[۲۹]

عبودیّت حق تعالی

«إِلَهِی کَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً»[۳۰] این عبودیّت چه عزّتی دارد. ولایت خدا، شمول سرپرستی حق به بنده‌ی خود چه افتخاری است. عبدی که در عبودیّت ممحّض باشد، هیچ‌گاه در زندگی خود برای خدا شریک نیاورد، در رفتار و اعمال خود موحّد باشد، اخلاق و کشش‌های او رو به بالا باشد، تفکّر توحیدی داشته باشد که تمام این‌ها به کَلِمِ طیّب برمی‌گردد؛ جان او پاک باشد، دل او بی‌غبار باشد، حجابی نداشته باشد. اگر جان چشمه‌ی اسماء الهی شد، جان مخزن اسرار الهی شد هم در فکر انسان غیر خدا نمی‌گنجد و هم در دل انسان جز خدا نمی‌آید و هم در رفتار و کردار انسان هیچ‌گاه حاکمی جز خدا دیده نمی‌شود، عبد محض است. هر چه او گفت من همان می‌کنم «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»[۳۱] دوام حضور دارد و خدا هم دوام هدایت دارد. لحظه‌ای او را بدون دستور و راه نمی‌گذارد، با او دوست شده است. «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۲] دست انسان را در دست خود گرفته است و خود او می‌برد. این بنده نیست که می‌رود. این خدا است که می‌برد. دارد با جذبه حرکت می‌کند.

مرحوم حاج هادی ابهری از بکائین حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام

گاهی خدمت شما عرض کردیم مرحوم آیت الله خوشوقت از مرحوم حاج هادی ابهری فراوان یاد می‌کرد. یک آدم بی‌سوادی بود، ولی همین تعبیر را آیت الله میلانی در مورد ایشان بعد از وفات داشت. متأثّر بود، گریه کرده بود، گفته بود برادری داشتم که اهل جذبه بود، یعنی خود او نبود. یک نیروی مرموزی او را در مسیر قرار می‌داد که هیچ وقت عوضی نمی‌رفت. تکلّفی، تأمّلی هم برای او نبود. وقتی می‌برند آدم هیچ گیری ندارد، اهل جذبه بود.

آیت الله خوشوقت دیگر نداریم، آیت الله حائری دیگر نداریم. همه از دست رفتند. سرمایه‌هایی بودند که جهان تشیّع با این‌ها ثروتمند بود، این‌ها را از دست دادیم. آیت الله خوشوقت از مرحوم آیت الله آقا شیخ جواد انصاری همدانی که جزء اعجوبه‌های دهر است و مرحوم آیت الله دستغیب و برخی از کسانی که آیت الحق آقا میرزا قاضی را درک کرده بودند و نفس آن مرد عرشی آن‌ها را گرم کرده بود و دیگر سرد نمی‌شدند، با دیدن مرحوم آقای قاضی جزء شیدایان آقا میرزا شیخ جواد انصاری همدانی شدند. معلّم او خدا بود، استاد نداشت، موهبتی بود. بزرگانی مانند آیت الله خوشوقت، آیت الله دستغیب و دیگر کسانی که فقیه بودند، ملّا بودند، ولی سر سپرده‌ی مرحوم آقای انصاری بودند. یافته بودند که نور خدا است و غباری ندارند. ایشان به این علمای گفته بود که سر به سر حاج هادی نگذارید، او هدایت شده است. نه صرف خوانده بود، نه نحو خوانده بود، نه با الفبای فقه و اصول و منطق و کلام آشنا بود ولی دریای یقین بود، چشمه‌ی یقین بود، یقین از وجود او می‌جوشید. آدم خیلی از خود خجالت می‌کشد. یک عوام، یک آدم معمولی که مردم هم سر به سر او می‌گذاشتند، به عنوان یک آدم دیوانه با او برخورد می‌کردند. امّا به مقامی رسیده بود که با امام حسین (علیه السّلام) حرف می‌زد، با امیر المؤمنین حرف می‌زد. امیر المؤمنین را در حرم مطهّر ایشان زیارت کرده بود. به امام حسین عرض کرده بود که آقا یک دوست می‌خواهم. ما دنبال چه دوستی هستیم و آن‌ها دنبال چه دوستی هستند. از حرم امام حسین که بیرون آمده بود، مرحوم آقای میلانی بدون هیچ سابقه‌ای دست او را گرفته بود و گفته بود حاج هادی می‌آیید با هم صیغه‌ی برادری بخوانیم. یک مرجع تقلید می‌آید با او دست برادری می‌دهد و بعد از وفات او هم گریه می‌کند و می‌گوید اهل جذبه بود.

 شما چه زمانی از امام حسین علیه السّلام این خواسته‌ها را داشتید و به شما ندادند. چرا ما آرزوی خوب نداریم! چرا ما همّت بالا نداریم! ما خانه می‌خواهیم، ما همسر می‌خواهیم، ما درآمد خوب می‌خواهیم. ما مشهور در علم و سخن‌وری هستیم. آرزوی ما این‌ها است. «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ»[۳۳] بگو خود را ارزان فروختی، قیمت تو این نبود! خیلی‌ها مشهور بودند و شهرت به سر آن‌ها خورد.

  آنان که به صد زبان سخن می‌گفتند       آیا چه شنیدند که خاموش شدند

گاهی به قبرستان بروید و ببینید چه کسانی «جِیرَانٌ لَا یَتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا یَتَزَاوَرُونَ»[۳۴] همسایه‌هایی که هیچ از همدیگر سراغ نمی‌گیرند. صدایی از آن‌ها بلند نیست و تمام شد. ما هم می‌خواهیم این‌طور با خود معامله کنیم؟ همین شهرت، همین چرب و شیرین دنیا، همین جاذبه‌های غریزی! چقدر با حیوانیّت فاصله گرفتیم؟! طیران ما را دیدی!

     طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت           به در آی تا ببینی طیران آدمیت

آیت الله خوشوقت فرمودند آقا شیخ جواد انصاری به ما و علما فرمود سر به سر حاج هادی نگذارید، او هدایت شده است. او را جاهای خوب می‌بردند. نه این‌که کسی باشد که او را ببرد، در درون او یک جذبه‌ای بود که او را می‌برد. به جاهای خوب می‌رفت، سر از یک جاهای خوب در می‌آورد. آدم اگر به اصل خود برگشت که خدا ما را از روح خود قرار داده است، محجوب به حجاب‌های این عالم و طبیعت و بدن قرار داده است. اگر بتوانیم از این غشاء، از این پوسته بیرون بیاییم به او می‌رسیم. دیگر ما نیستیم، او ما را می‌برد.

قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشّریف

از جمله‌ی امور این اخوّت است که فرع با سنخیّت خدا است که ما همه یکی باشیم. صفای معنوی داشته باشیم. من و تو نداشته باشیم. وجود مبارک امام (علیه السّلام) وقتی با این سؤال مواجه شدند که قائم شما هستید، بنا است که شما قیام کنید و جهان را اصلاح کنید؟ یا سؤال می‌کنند که آن قائم چه زمانی می‌آید؟ مطلوب این بود که فکر می‌کردند خدا باید عنایت کند و جهان را از لوس وجود ظالمین و گنهکاران پاک کند. حضرت فرمودند اگر دوست شما بی‌پول بود و در جیب شما پول بود، او آمد دست در جیب شما کرد و چیزی از جیب شما برداشت، شما ناراحت می‌شود یا جیب خود را جیب او می‌دانید؟ عرض کرد طبیعی است که ناراحت می‌شویم. فرمود: پس وقت آمدن امام زمان علیه السّلام نشده است، وقت قیام جهانی نشده است. آمدن حضرت مهدی علیه السّلام وقت تجلّی خدا است، بالاتر از عدل خدا است. تجلّی جمال الهی است، تجلّی جلال الهی است.

پشیمانی برادران حضرت یوسف علیه السّلام

این‌که گوسفند و گرگ از یک آبشخور آب می‌خورد به این معنا نیست که این گرگ با صفت گرگی با گوسفند در مقام گوسفندی با هم می‌سازند. نه، این‌طور نیست. درّندگی باقی نمی‌ماند تا موجود ضعیفی پایمال شود. این گرگیّت را از بشر می‌گیرند. این‌ها مثال است، این‌ها نماد است. همان‌طور که حضرت یعقوب علیه السّلام فرمود: «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ»[۳۵] منظور حضرت یعقوب گرگ بیابان نبود. او پیغمبر بود، گرگ حسد برادران را می‌دید. نگران این بود که گرگ حسد یوسف را بدرد. بعد همین گرگ‌ها را خدای متعال ستاره کرد. همین گرگ‌هایی که یوسف را دریده بودند، ولی خدا از این‌ها سبوعیّت را گرفت. «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی‏ ساجِدینَ»[۳۶] حضرت یعقوب علیه السّلام حالت فعلی این‌ها را دید و فرمود: «وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ»[۳۷] خدا به یوسف حالت نجات از سبوعیّت را دید «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» چون واقعاً پشیمان شدند. بیچاره شدند. بیچاره‌ی واقعی شدند و آمدند دامن پدر خود را گرفتند «یا أَبانا»[۳۸]، با این‌که حضرت یوسف علیه السّلام از آن‌ها گذشته بود، فرموده بود «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ»[۳۹] من گذشتم خدا هم از شما می‌گذرد. با این حال دیدند این سبوعیّت خیلی زشت بود، برادر کشی بود. چون خیلی ظلمت را شدید دیدند دامن پدر خود را گرفتند، دامن پیغمبر خود را گرفتند. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»[۴۰] این گرگ ما بد گرگی بود. ما فکر می‌کردیم یوسف را پایمال کرده است، ولی خود ما را بدبخت کرد. یعقوب هم می‌دانست که اگر بخواهد یک گرگی را از گرگ بودن خلاص کند باید سحر بلند شود و بنالد. گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»[۴۱] روایت دارد که اوّل شب این گرگ‌های مسخ شده، آدم‌های گرگ شده، «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت‏»[۴۲] سنخیّت از دست داده، گرگی خود را برای خود خطرناک دیدند و به پیغمبر خود، به پدر خود پناه بردند. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»[۴۳] او هم همان‌جا استغفار نکرد، گفت «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُم‏»[۴۴] صبر کنید تا سحر بیاید. «نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ».[۴۵]

بنده فکر که می‌کنم گرگ هم از من بهتر است، ولی ما هم یک پدر داریم. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئین‏»[۴۶] نگاه او، نظر او کارساز است. «وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً رَحِیمَهً نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرَامَه».[۴۷]


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی حجر، آیه ۲۹؛ سوره‌ی ص، آیه ۷۲٫

[۳]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۴٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۵]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۴٫

[۶]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۱۰؛ سوره‌ی فصّلت، آیه ۶٫

[۷]– سوره‌ی فرقان، آیه ۷٫

[۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۴٫

[۹]– سوره‌ی الرّحمن، آیات ۲۶ و ۲۷٫

[۱۰]– سوره‌ی قصص، آیه ۸۸٫

[۱۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۱۵٫

[۱۲]– سوره‌ی قصص، آیه ۸۸٫

[۱۳]– سوره‌ی الرّحمن، آیه ۲۶٫

[۱۴]– سوره‌ی نحل، آیه ۹۶٫

[۱۵]– سوره‌ی قمر، آیات ۵۴ و ۵۵٫

[۱۶]– سوره‌ی سبأ، آیه ۱۳٫

[۱۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۷، ص ۳۰۹٫

[۱۸]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏ ۱۲، ص ۲۹۱٫

[۱۹]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۱۰٫

[۲۰]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۰٫

[۲۱]– سوره‌ی قمر، آیه ۵۵٫

[۲۲]– سوره‌ی فاطر، آیه ۱۰٫

[۲۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۱۲٫

[۲۴]– سوره‌ی حجر، آیه ۴۰؛ سوره‌ی ص، آیه ۸۳٫

[۲۵]– سوره‌ی حجر، آیه ۳۹؛ سوره‌ی ص، آیه ۸۲٫

[۲۶]– سوره‌ی حجر، آیه ۴۰؛ سوره‌ی ص، آیه ۸۳٫

[۲۷]– سوره‌ی زمر، آیه ۳۶٫

[۲۸]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۹٫

[۲۹]– سوره‌ی زمر، آیه ۳۶٫

[۳۰]– الخصال، ج‏ ۲، ص ۴۲۰٫

[۳۱]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۲۷٫

[۳۲]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۳۳]– سوره‌ی نساء، آیه ۷۷٫

[۳۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۹٫

[۳۵]– سوره‌ی یوسف، آیه ۱۳٫

[۳۶]– همان، آیه ۴٫

[۳۷]– همان، آیه ۱۳٫

[۳۸]– همان، آیات ۱۱، ۱۷، ۶۳، ۶۵٫

[۳۹]– همان، آیه ۹۲٫

[۴۰]– همان، آیه ۹۷٫

[۴۱]– همان، آیه ۹۸٫

[۴۲]– سوره‌ی تکویر، آیه ۵٫

[۴۳]– سوره‌ی یوسف، آیه ۹۷٫

[۴۴]– همان، آیه ۹۸٫

[۴۵]– سوره‌ی قمر، آیه ۳۴٫

[۴۶]– سوره‌ی یوسف، آیه ۹۷٫

[۴۷]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۳۰۹٫