روز شنبه مورخ ۴ اسفند ماه ۱۴۰۳، مراسم یادواره شهدای محله امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از نمار مغرب و عشاء در مسجد امیرالمؤمنین (علیه السلام) واقع در شهرک شهید محلاتی تهران با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار گردید؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- مؤمنین نسبت به همدیگر ولایت و امامت دارند
- درخواست امام سجّاد (علیه السلام) از حقتعالی برای درخواست عداوتها به همدلی
- درخواست امام زینالعابدین (علیه السلام) از حقتعالی برای ایجادِ احساس حمایت در جبههی حقّ
- درخواست حضرت سیّد الساجدین (علیه السلام) برای محبّت واقعی در جامعهی مؤمنین
- نکاتی در ارتباط با شخصیّت جَهانی شهید «سیّد حسن نصرالله»
- روضه و تَوسُّل به اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مؤمنین نسبت به همدیگر ولایت و امامت دارند
در مَحضر شما صاحبدلان دعای بیستم صحیفهی نوریهی امام زینالعابدین (علیه السلام) را نور این مَحفل و صَفای دلهای شما دیدیم. در این فَراز از دعای بیستم، امام سجّاد (علیه السلام) ۹ خواسته به مَحضر حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) تقدیم داشت که برخی از آنها را در ماههای گذشته توضیح دادیم. «وَ مِنْ عَدَاوَهِ الْأَدْنَیْنَ الْوَلَایَهَ[۲]»؛ گاهی آدم گرفتار برنامههای شیطان میشود. از کسانی که تَوقُّع ندارد، از کسانی که باید با آنها جَمع ما جمع باشد، نزدیکان ما هستند، دوستان قدیم ما هستند، به بَهانههای واهی کینه پیدا میکنیم، احساس کُدورت و دشمنی پیش میآید و خدا نکند آدم نسبت کسی ذهنش خراب بشود. فرمود: «لاَ تَطْلُبِ اَلصَّفَا مِمَّنْ کَدَرْتَ عَلَیْهِ[۳]»؛ فرمایش امام هادی (علیه السلام) است. در بُعد روانشناسی و تربیتی بسیار مهمّ است، واقعبینانه است. فرمود: کسی که دلت نسبت به او چرکین است، تَوقُّع نداشته باش او نسبت به تو خوشبین باشد، احساس محبّت بکند. باز در حدیث دیگری فرمودهاند: «ألقَلْبُ یَهْدِی إلی ألقَلْب[۴]»؛ خداوند متعال یک حِسّی در دلها قرار داده است، آدم کسی را که واقعاً دوست دارد مییابد. در باطن خودش و در سِرّ خودش میفَهمد که او را خیلی دوست دارد. و کسی هم که با او دشمن است، اگر هزار مَرتبه هم ظاهرسازی بکند، آدم در دلش نمیرود. همیشه یک نگرانی نسبت به او دارد، پَرهیز دارد. اینها مَسائل مَرموزی است که خداوند متعال روحِ بَشر را جُزء آیات خودش قرار داده است. «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی[۵]» ؛ «اَلْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَهٌ[۶]»؛ انسان قبل از آن که در قالب بدن بیاید، مُرغ روحش در عالَم دیگر آنهایی که در آنجا با هم صَفا داشتند، وقتی به اینجا میآیند و به هم میرسند انگار از کودکی با هم بودهاند. ولی آنهایی که در وَراء این عالَم، در عالَم اَشباح، در عالَم باطن به هم جوش نخوردند، میبینید ۲۰ سال با هم شریک هستند یا همسایه هستند، ولی هیچوقت همدیگر را در دل نمیبینند. بیگانه است و هیچ تَجانُسی در او ندارد. درخواست امام زینالعابدین (علیه السلام) از خداوند این است که جامعهی توحیدی، جامعهی عَلوی، جامعهی قرآنی باید اهل ولایت باشند. این آیهی کریمه در قرآن کریم فرمود: «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ[۷]»؛ مؤمنان بعضی بر بعضی دیگر ولایت دارند. همهی مؤمنین صاحب ولایت هستند و چون خداوند متعال این ولایت را در قرآن برای مؤمنین جَعل فرموده است تا اگر کسی اَمر به مَعروف و نَهی از مُنکری کرد، طرف نگوید: به تو رَبطی ندارد؛ تو چهکاره هستی که به من اَمر به مَعروف و نَهی از مُنکر بکُنی؟ البته کسی که آمر به مَعروف هست و ناهی از مُنکر هست، باید مُخاطبشناس باشد. گاهی میخواهد اَبرو را درست کند، چشم را هم کور میکند. باید عاقل باشد، مُخاطبشناس باشد، زمانشناس باشد. اگر جلوی جَمعیّت فرزند خودش را، رفیق خودش را مورد خطاب قرار بدهد، عیب او را بگوید، به عُنوان نَهی از مُنکر با او مُقابل بشود، پیداست که او احساس حِقارت میکند و دشمن میشود. میگوید: من را نزد دیگران ضایع کرد. در روایت هم دارد: «مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ[۸]»؛ کسی که برادر خودش را، رفیق خودش را، فامیل خودش را در خِفا گفت: فُلانی! فُلان مشکل را داری و میترسم آبرویت برود؛ فُلان عیب را داری و میترسم عاقبت به شَرّ بشوی؛ فُلان گرفتاری را داری و میترسم خسارت و ضَرر مُهمّی عاید تو بشود. اگر سِرّی بود، وجود نازنین مَعصوم میفرماید که او را آراسته کردهای، او را مُزیّن کردهای؛ اما اگر جلوی جمع گفتی، حتی اگر فرزند خودت هم باشد در مُقابل جمع به او نَهیب نزد، عیبش را نگو. اگر شخصیّت او خُرد شد، دیگر قابل جُبران نیست. «مَنْ وَعَظَهُ عَلاَنِیَهً فَقَدْ شَانَهُ[۹]»؛ کسی برادر خودش را در ظاهر، فرزند خودش، فامیل خودش را جلوی جمع توبیخ کرد، شِماتت کرد، این نه تنها او را اصلاح نکرده است، بلکه جلوی جَمع مَعیوب کرده است. جُزء مَسئولیّتهای بزرگ است که ما نباید مقام کرامت انسانها را پایمال کنیم. خداوند به بَشر احترام گذاشته است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ[۱۰]»؛ صَریح قرآن کریم است. نمیگوید: ما به مسجدیها، به مُتدیّنها، به مُقدّسها، به جبهه رفتهها، بلکه میگوید: بنی آدم. «لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»؛ همهی آدمها احترام دارند. اگر کسی خودش خودش را بیاحترام نکرده باشد، ما حق نداریم نسبت به او به گونهای رفتار کنیم که شخصیّت او زیر سؤال برود. در مُقابل مردم کوچک بشود. این است که مَسألهی ولایت را خداوند برای یکایک ما قرار داده است. «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ[۱۱]»؛ مُجوزی که خداوند متعال اَفکار را توجیه میکند که باید مؤمنین نسبت به همدیگر بیتفاوت نباشند، دست هم را بگیرند، عیب هم را برطرف بکنند، پیشگیری از گناه خدا بکنند، خداوند متعال میگوید: زیرا این ولایت را ما قرار دادیم. گویا همه نسبت به همدیگر بابا هستیم، همه نسبت به همدیگر امام هستیم. خداوند این حقّ را به ما داده است که نسبت به دیگران اِعمال ولایت بکنیم و این پیوند الهی را در عمل و زبان به مَنصه ظُهور بگذاریم.
درخواست امام سجّاد (علیه السلام) از حقتعالی برای درخواست عداوتها به همدلی
حالا اگر کسی بخاطر ابهامات ذهنی که دارد، آمادگی ندارد از من حرف حقّ را بشنود. یک علمی میخواهم به او بدهم، یک سِرّی میخواهم به او بدهم، یک چیزی میخواهم به عُنوان هدیه در اختیارش قرار بدهم که زندگیاش از این رو به آن رو بشود، ولی موجودیّتی برای من قائل نیست، حقّ ولایت برای من قائل نیست. امام زینالعابدین (علیه السلام) میگویند: خدایا! این نزدیکان من که با من بَد دل هستند، اینها را اهل ولایت قرار بده. یک جَذب و اِنجذابی که من هم او را سرپَرست خودم بدانم، او هم من را سرپَرست خودش بداند. این ولایت اجتماعی اُخوّتی را خدایا تو قادری که دلها را از آن کُدورت، از آن غُبار شُستشو بدهی تا با من زُلال باشید، شَفّاف باشد، من را دلسوز خودش بداند که اگر چیزی گفتم بداند به عُنوان وَلیّ او میگویم، نه به عُنوان دشمنش. ما در جلسات قبل «أَبْدِلْنِی[۱۲]» را توضیح دادیم که همهی اینها ذیل آن «أَبْدِلْنِی» هست. خدایا! من را تبدیل کُن، نمیگوید او را عوض کُن. اما یک برداشت دیگری هم که میتوان گفت، این است: خدایا! من که قدرت ندارم؛ مَگر میشود آدم با پول، با احسان، با گذشت کسی را از خودش راضی کند؟ صَریح قرآن کریم است که دلها به دستِ شما نیست. «لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ[۱۳]»؛ اگر کُرهی زمین برای تو بود، همه را اِنفاق میکردی که دلها را به هم اُلفت بدهی، این هُنر تو نبود. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ[۱۴]»؛ خدایا! من به وظیفهام عمل میکنم. این جُزء مُقدّمات نُصرت خداست. «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ[۱۵]»؛ من به وظایف اخلاقی و دلسوزیام عمل میکنم. مُسلمان را برادر خودم میدانم، نسبت به او بیتفاوت نیستم؛ ولی تو آن عداوت را به ولایت تبدیل کُن.
درخواست امام زینالعابدین (علیه السلام) از حقتعالی برای ایجادِ احساس حمایت در جبههی حقّ
جملهی بعدی هم همینجور است؛ «وَ مِنْ خِذْلَانِ الْأَقْرَبِینَ النُّصْرَهَ[۱۶]»؛ اگر یک مُنافقی، یک ضدّ انقلابی، یک تروریستی، یک تَکفیری با من مُقابله کند، بعضیها هستند که برایشان مهم نیست، احساس غیرت و تَعصُّب نمیکنند. «خِذْلَانِ» یعنی آدم را تنها گذاشتن. من برای یک حقّی دارم با کسی یا با یک جریانی مُقابله میکنم. اما آنها همگی من را میزنند. از این طرف هیچکسی من را حمایت نمیکند، گرفتار خِذلان هستم. من در جمع خودم غریب هستم. البته این متأسفانه در جمع کسانی که اهل ولایت هستند، اهل مُبارزه هستند و میداندار هستند، با یک بَهانهای قیچی و طَرد میکنند. ولی آنجا جُرمهای بزرگ همدیگر را هم لاپوشانی میکنند و دفاع میکنند. وجود نازنین امام زینالعابدین (علیه السلام) از خداوند درخواست میکنند: این احساس حمایت، این حِسّ غیرت را در جمع ما، در جریان ما، در جبههی حقّ در دلها ایجاد کُن که اگر لازم شد و من نیاز به حمایت داشتم، دوستان و برادرانم از من هم حمایت کنند، من را تنها نگذارند.
درخواست حضرت سیّد الساجدین (علیه السلام) برای محبّت واقعی در جامعهی مؤمنین
«وَ مِنْ حُبِّ الْمُدَارِینَ تَصْحِیحَ الْمِقَهِ[۱۷]»؛ «حُبِّ الْمُدَارِینَ» افرادی هستند که سِعهی صدر دارند. با همه به گونهای برخورد میکنند که او فکر میکند این خیلی دوستش دارد. اما من خودم میدانم، از قَرائن و از افراد در باطن شنیدهام که این از باب مُدارا دارد با من خوشبرخوردی میکند، خوشرویی نشان میدهد؛ اما دلی با من ندارد. اگر وقت امتحان باشد، او کنار من نیست، او پُشت من نیست. خدایا! این ظاهرسازیها را به واقعیّت تبدیل کن که ادّعاها حقیقت داشته باشد، این ظاهر، این عَلانیّت توأم با سَریره بشود. حُبّ اهل مُدارا را به تَصحیح مِقَه تبدیل کُن. مِقَه یعنی محبّت واقعی. فراتر از ظاهرسازی و خوشاخلاقی، در باطن هم، در دعاهای نماز شبش هم از من یاد کند. در جاهایی هم که من نیستم، در غیاب من از من دفاع کند، از من حمایت بکند. خداوند این صداقت را، خداوند این محبّت واقعی را در جامعهی مُوالیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) دوست دارد. لذا حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) اینها را به عُنوان مَسألت، به صورت تَقاضای جِدّی از بارگاه حضرت ذوالجَلال درخواست میکند.
نکاتی در ارتباط با شخصیّت جَهانی شهید «سیّد حسن نصرالله»
اما امشب که شبِ تَشییع جنازهی یک عَلم، یک عَلمدار، یک رَزمنده، یک کادرساز، یک رهبر، یک سرباز، یک عالِم، یک عامِل، یک سیّد از سُلالهی پاک حضرت زهرا (سلام الله علیها)، یک حکیم، یک انسانِ عَقلانی، یک مُدیر، یک مُدبّر، یک شکارچیِ دلها، یک دریادل، یک کوهِ استقامت، یک انسانِ گِرهگُشا، یک آدمی شبیه جَدّش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا[۱۸]»؛ یک تربیتشدهی مَکتب رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و مَکتب آل رسول (سلام الله علیهم اجمعین) که نه تنها توانست شیعیان لُبنان را مُنسجم کند، از پَراکندهها یک دریا به جریان بیندازد، دلها را به همدیگر مُرتبط کند، بلکه اهل سُنّت را زیر پَرچم مُقاومت قرار داد، جوانهای بسیاری از اهل سُنّت در حزب الله عُضویّت دارد و در اَثر احسان، خدمت، گِرهگُشایی، تَحمُّل، سِعهی صَدر، سرکِشی و محبّت همهی برادران اهل سُنّت لُبنان سیّد را به عُنوان یک فردی که جُدای از مَذهب خودشان است نمیدیدند؛ او را پدر میدانستند. شیعه و سُنّی لُبنان زیر پَرچم بودند، مُطیع بودند، دل به او داده بودند، بلکه بالاتر از اینها راه به کلیساها پیدا کرده بود. زنان مسیحی، مردان مسیحی او را مانند مسیح میدانستند. او را تَقدیس میکردند، تَکریم میکردند، میبوسیدند، از نیمخورهی آب او به عُنوان تَبرُّک استفاده میکردند. این آن کسی است که قرآن کریم در مورد جَدّش فرمود: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ[۱۹]»؛ یک انسانی بود که عُمرش به جهاد سِپَری شد، شب و روز در جبهه بود، در سنگر بود. یک روز آرامش نداشت. چون دشمن دَربهدَر به دنبال ترور او بود، یکوقتی ما میهمان ایشان بودیم، اینها برای جابجا کردن ما رعایت دقیقترین اُصول حفاظتی را میکردند. چند ماشین راه میاُفتاد، یکمَرتبه در یک جای خَلوتی مُنعکس میشد و ماشینها را جابجا میکردند. اینقَدر در فَراز و نَشیبها و پیچ و خَمها تاکتیک اجرا میکردند که هیچکسی مُتوجّه نشود میهمانشان در کدام ماشین قرار دارد. و خودِ سیّد در این زیر شکافها، کوهها و در خانههای مُتعدّد ابتدای شب در یکجا بود و پس از یک ساعت در جای دیگری بود. تمام عُمرش گُریز بود، فرار و حمله بود. گاهی پیش میرفت، گاهی عقب میماند. زندگی مُرفّه با همسر و فرزندان یک روز هم نَصیب ایشان نشد. اما عاشق بیقرار بود. همهی اینها برایش شیرین بود. در راه اِحیاء دین جَدّ بزرگوارش این همه مَرارتها و مَشقّتها را به جان خرید. در صحنههای نَبرد فرمانده ستادی نبود. هم فرمانده بود، خوشفکر بود، جبههشناس بود، دشمنشناس بود، تاکتیک بَلد بود و بَلد بود یاران و قُشون خودش را چگونه تنظیم کند تا در جنگ پیروزی به دست بیاورند. و هم خودش سِلاح به دست بود و در جنگ وجودِ فیزیکیاش حُضور میدانی داشت. او وارثِ صُولت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، وارث حکمت نبوی بود، وارث مَعرفت و عشق حسینی بود. عرفان امام حسین (علیه السلام) را داشت، شُجاعت امام حسین (علیه السلام) را داشت. عشق به شهادت را از جَدّ بزرگوارش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به ارث بُرده بود. چون به اندازهی سر سوزنی تَعلُّق به زندگی دنیا نداشت، مرگ برایش شیرین بود. آنچه را که در رسانهها از قول این سیّد بزرگوار بعد از شهادت سردار رَشید ما «حاج قاسم سلیمانی» شنیدید، او همیشه این حالت را داشت. میگفت: من حساب کردم که اگر حضرت عزرائیل (علیه السلام) مأموریت قَبض روح حاج قاسم سلیمانی را داشته باشد و برای اجرای مأموریت به تهران رفته باشد، آنجا به جناب عزرائیل بگویند که مُخیّر هستی جانِ حاج قاسم را بگیری یا جانِ سیّد حسن را، ایشان میگفت: من بین خود و خدایم مُحاسبه کردم، دیدم اینکه من جانم را بدهم و حاج قاسم بماند مانند عسل برای من شیرین است. این حَلّ مشکل مرگ که همیشه مرگ برایش به عُنوان یک آرزوست. مرگ در راهِ خدا، مرگ در جبهه، مرگ در حال جنگ، مرگ در حال عشقبازی با پروردگار متعال. این است که این شخصیّت در تاریخ کمنظیر است. اگر نگوییم بینظیر است، جُز یاران حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) شما در عَصر خودمان را کسی را پیدا نمیکنید. ما شهدای عاشق فراوان داشتیم. اینها برای مرگ سر و دست میشکستند، برای شهادت بیقراری میکردند؛ ولی این حکمت را، این عرفان را، این مُدیریت را، این کادرسازی را، این روحیهی تشکیلاتی را، این شکارِ دلهای اهل سُنّت و مسیحیّت را و در کنار همهی اینها با همهی عظمتی که سیّد حسن نصرالله در دنیای عَرب داشت، مرحوم «آیت الله آقای حسن زاده آمُلی» (رضوان الله تعالی علیه) وقتی سیّد حسن نصرالله را دیده بود، به ایشان گفته بود: تو اَبرمرد عَصر ما هستی. اینکه اَبرمرد بود، اینکه دل از جبههی مُستضعفین بُرده بود، اینکه تکیهگاه بود، اینکه سُتون بود، اینکه پَناه بود، اینکه خطشِکن بود، اینکه اُبّهتش دشمن را از پای درمیآورد، وقتی سخنرانی میکرد و با آن صَلابت مَطالب را میگفت، بهقَدری اسرائیل و اربابش آمریکا تَحقیر میشد. وقتی او میگفت این تارِ عَنکبوت است، همینجور نبود که یک حرفی بزند و تمام بشود؛ طرف را پایمال میکرد، روحیههای صهیونیستها را خُرد میکرد. قبل از آنکه با سِلاح بکُشد، همین شُعارها، همین سخنان نافذ، همین قدرت روحی اینها را ضربهی فَنّی میکرد. قدرت مُبارزه را از آنها میگرفت. یک شخصیّت قدرتمَند عالِم عارف حکیمِ مُجرّب شهادتطَلب شُجاع دارای فَضائل مُختلف انسانی در برابر رهبر انقلاب و نایب امام زمان (ارواحنا فداه) به شمار نمیآمد. او دل داده بود، او عاشق بود. او نه تنها در برابر فَرمان امام ما سر فُرود آورده بود، سر به آستان ولایت گذاشته بود، اگر یکجایی احتمال میداد که امامش این را بپَسندد، احتمالش را هم حُجّت میدانست. لذا در وَلیشناسی نفر اوّل بود. بعد از مقام رهبری هم عشقش به امام زمان (ارواحنا فداه) و هم عشقش به نایب امام زمان (ارواحنا فداه) شُعاع عشق به امام زمان (سلام الله علیه) بود. الحقّ و الانصاف اگر میبینید حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بعد از شهادت عَلمدارش تنها جایی که امام حسین (علیه السلام) این تَعبیر را به کار بُرد و هیچجای دیگری این سخن را نگفت. آن سخن این بود که گفت: کَمرم شکست. واقعاً شهادت سیّد مُقاومت کَمر مُقاومت را شکاند. بله خونِ او اَثر دارد، خونِ او هم جوشیده و از خونِ جَدّ بزرگوارش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود. همانگونه که اسلام را خونِ امام حسین (علیه السلام) احیاء کرد، خونِ سیّد مُقاومت هم برای مُقاومت آثار دارد. ولی دیگر مادرها عَقیم هستند از اینکه یک فرماندهی عالِم حکیمِ عارفِ عاشقِ مُطیع ولایت در این حَدّ به تاریخ عَرضه کنند. بنده هم رُشد چنین شخصیّتی در دامان امام (رضوان الله تعالی علیه) و انقلاب اسلامی که این استعداد زیر پَرچم امامت و ولایت شکوفا شد و خودش را نشان داد. کَما اینکه فرماندهان ما، سرداران ما، سردار «نیلفروشان» ما، سردار «زاهدی» ما و سایر عزیزانی که واقعاً شاخص بودند، برجسته بودند، افتتخار تاریخ بودند، اگر امام (رضوان الله تعالی علیه) نبود، اگر ولایت نبود، اگر پَرچم نیابت امام زمان (ارواحنا فداه) نبود، اینها کُجا میتوانستند رُشد کنند و این استعداد الهیشان را نشان بدهند؟ سیّد حسن نصرالله قابلیّتی بود، یک عالَم بود، یک جبهه بود. یک لشکر نبود، بلکه یک جهان برای ما بود. هم خونش یقیناً میجوشد و نابودی اسرائیل را تَسریع میکند و هم نبودش واقعاً کَمرمان را شکست. حالا که بحمدالله دلهای پاکتان که امروز بعضی از عزیزانمان به لُبنان رفتند تا در تَشییع جنازه حُضور پیدا کنند. دلمان آنجاست و تأسّف میخوریم که این توفیق نَصیب ما نشد.
روضه و تَوسُّل به اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین)
ولی بنده عرض میکنم: سیّد بزرگوار که یکی از ویژگیهای سیّد آن گریههای سوزناکی بود که در رَسای مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که مانند حاج قاسم خیلی خوشگریه بود. ضمن اینکه همیشه خندان بود، مُتبسّم بود، به سختیها لبخند میزد، ولی تا نام مادرش میآمد، تا نام امام حسین (علیه السلام) میآمد اَشکش جاری بود. عَرضه میدارم: سیّد! خوشا به حالت! هم مرگت در بستر نبود، در جبهه شهید شدی. در حال انجام وظیفه مرگ خونین نَصیبت شد. چه جَلالی! چه تَشییع جنازهای! چه عظمتی! چه جَبروتی! چه افتخاری برای جبههی شیعه و جبههی مُقاومت با همین تَشییع جنازه بود. ولی جای تو خالی بود. مادرت هم شهیده بود. آن هم در دَرگیری جانباز و شهید شد. از امام صادق (علیه السلام) پُرسیدند: آقا! علّت شهادت مادرتان کُدام آسیب بود؟ صدای گریهی امام بلند شد. فرمودند: سَبب قَتل مادرم غلاف شمشیری بود که به پَهلویش میزدند. آنجا کَمر حضرت علی (علیه السلام) شکست، کنار نَهر عَلقمه هم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمد. دیدند از ذوالجناح پیاده شد، چیزی را برداشت و میبوسد. فکر کردند وَرق قرآن است؛ جلو رفتند و دیدند دست قَلمشدهی عَلمدارش را برداشته و میبوسد. وقتی کنار نَعش بیدست عَلمدارش آمد، «بَکاء بُکاءً شدیدا»؛ یکی از جاهایی که امام حسین (علیه السلام) سخت گریه کرد کنار نَعش حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) بود. سر را به دامن گرفت؛ با گریهی شدید گفت: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی[۲۰]»؛ دیگر حسین (علیه السلام) بیچاره شد.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! مریضهایمان را شفا بده.
خدایا! گِرههایمان را باز کُن.
خدایا! ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! رهبر خوبمان را مُستدام بدار.
خدایا! خیر و بَرکت بر مردم عزیز ما نازل کُن.
خدایا! باران رحمت، نُزولات آسمانی، بیخطر و به مقداری که نیازهای جامعهی ما رَفع بشود نازل بفرما.
خدایا! این مشکلات مُدیریتی را در این کشور برطرف بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم دست ما را از بارگاه کَرَم خود خالی برنگردان.
خدایا! آنچه آرزو داریم، آنچه به فکرمان آمد، آنچه به زبانمان آمد، آنچه فکرمان نیامد ولی مُطابق کَرَم توست بر ما دَریغ مَدار.
الها! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، این شهدای مُقاومت و سیّد مُقاومت را با امام حسین (علیه السلام) مَحشور و روحشان را همواره از ما راضی بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای مکارم الاخلاق حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام)؛ صحیفه سجادیه، دعای بیستم.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَبْدِلْنِی مِنْ بِغْضَهِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمحَبَّهَ، وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّهَ، وَ مِنْ ظِنَّهِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَهَ، وَ مِنْ عَدَاوَهِ الْأَدْنَیْنَ الْوَلَایَهَ، وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِی الْأَرْحَامِ الْمَبَرَّهَ، وَ مِنْ خِذْلَانِ الْأَقْرَبِینَ النُّصْرَهَ، وَ مِنْ حُبِّ الْمُدَارِینَ تَصْحِیحَ الْمِقَهِ، وَ مِنْ رَدِّ الْمُلَابِسِینَ کَرَمَ الْعِشْرَهِ، وَ مِنْ مَرَارَهِ خَوْفِ الظَّالِمِینَ حَلَاوَهَ الْاَمَنَهِ الْاَمَنَهِ».
[۳] الدره الباهره من الأصداف الطاهره، جلد ۱، صفحه ۴۴.
«قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لِلْمُتَوَکِّلِ : لاَ تَطْلُبِ اَلصَّفَا مِمَّنْ کَدَرْتَ عَلَیْهِ، وَ لاَ اَلنُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إِلَیْهِ؛ فَإِنَّمَا قَلْبُ غَیْرِکَ لَکَ کَقَلْبِکَ لَهُ».
[۴] بحارالانوار، طبعبیروت، ج ۷۱، ص ۱۸۱٫
[۵] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫
«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ».
[۶] المؤمن، جلد ۱، صفحه ۳۹.
«وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: اَلْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَهٌ تَلْتَقِی فَتَتَشَامُّ کَمَا تَتَشَامُّ اَلْخَیْلُ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا اِئْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اِخْتَلَفَ وَ لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً جَاءَ إِلَى مَسْجِدٍ فِیهِ أُنَاسٌ کَثِیرٌ لَیْسَ فِیهِمْ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَمَالَتْ رُوحُهُ إِلَى ذَلِکَ اَلْمُؤْمِنِ حَتَّى یَجْلِسَ إِلَیْهِ».
[۷] سوره مبارکه توبه، آیه ۷۱٫
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ ۚ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
[۸] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۴۸۹.
«وَ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : مَنْ وَعَظَ أَخَاهُ سِرّاً فَقَدْ زَانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلاَنِیَهً فَقَدْ شَانَهُ».
[۹] همان.
[۱۰] سوره مبارکه اسراء، آیه ۷۰٫
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا».
[۱۱] سوره مبارکه توبه، آیه ۷۱٫
[۱۲] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای مکارم الاخلاق حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام)؛ صحیفه سجادیه، دعای بیستم.
[۱۳] سوره مبارکه انفال، آیه ۶۳٫
«وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
[۱۴] همان.
[۱۵] سوره مبارکه محمد، آیه ۷٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ».
[۱۶] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای مکارم الاخلاق حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام)؛ صحیفه سجادیه، دعای بیستم.
[۱۷] همان.
[۱۸] سوره مبارکه کهف، آیه ۶٫
[۱۹] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹٫
«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ».
[۲۰] بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۴۱.
«أقول و فی بعض تألیفات أصحابنا أن العباس لما رأى وحدته علیه السلام أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصه؟ فبکى الحسین علیه السلام بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلى أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربه و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعه آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتى دخل الماء. فلما أراد أن یشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمى الماء و ملأ القربه و حملها على کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمه فقطعوا علیه الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها فحمل القربه على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزند فحمل القربه بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربه و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکى و قال الحسین علیه السلام الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی».
پاسخ دهید