ابن جوزی گوید:
امام پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا؛ به آن نینوا هم میگویند. حضرت گریست و فرمود: رنج و محنت! امّ سلمه به من خبر داد که روزی جبرئیل نزد رسول خدا (ص) بود. تو هم با من بودی. گریه کردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. تو را رها کردم. پیامبر تو را به دامن خود نشاند. جبرئیل گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: آری. گفت: امّت تو او را خواهند کشت. اگر بخواهی سرزمین شهادتش را نشانت دهم. فرمود: آری. جبرئیل بال خود را بر کربلا گشود و آن را به پیامبر نشان داد. چون به حسین (ع) گفتند که نام اینجا کربلاست، آن را بویید و گفت: به خدا این همان سرزمینی است که جبرئیل به پیامبر خدا خبر داد که من اینجا کشته خواهم شد.
در روایتی است که مشتی از خاک آن برگرفت و بویید…
ابن سعد نقل میکند: چون علی (ع) در مسیر صفّین از کربلا گذشت و رو به روی روستای نینوا بر کرانۀ فرات قرار گرفت، ایستاد و خدمتکار خود را گفت که به ابا عبد الله خبر دهد به این سرزمین چه میگویند؟ گفت: کربلا. حضرت گریست تا آنکه زمین از اشکهایش تر شد. فرمود: روزی خدمت پیامبر رسیدم که میگریست. سبب گریه را پرسیدم، فرمود: جبرئیل پیش من بود. مرا خبر داد که فرزندم حسین (ع) در کنار فرات در جایی به نام کربلا کشته میشود. مشتی از خاک آن را برداشت و داد تا بویش کنم. چشمانم پر از اشک شد.
قال ابن الجوزیّ:
قال الحسین: ما یقال لهذه الأرض، فقالوا: (کربلاء) و یقال لها: أرض (نینوی) قریه بها، فبکی و قال: کرب و بلاء؛ أخبرتنی أمّ سلمه قالت: کان جبرئیل عند رسول الله (ص) و أنت معی فبکیت فقال رسول الله (ص): دع ابنی، فترکتک فإخذک و وضعک فی حجره، فقال جبرئیل: أتحبّه؟ قال: نعم، قال فإنّ أمّتک ستقتله. قال: و ان شئت أن أریک تربه أرضه الّتی یقتل فیها؟ قال: نعم، قالت: فبسط جبرئیل جناحه علی أرض کربلاء فأراه إِیّاها فلمّا قیل للحسین هذه أرض کربلاء شمّها و قال: هذه و الله هی الأرض الّتی أخبر بها جبرئیل رسول الله و إنّنی أقتل فیها.
و فی روایه: قبض منها قبضه فشمّها و قد ذکر ابن سعد فی (الطبقات) عن الواقدی بمعناه و قال: فاستیقظ رسول الله (ص) و بیده تربه حمراء.
و ذکر ابن سعد أیضاً عن الشعبیّ، قال: لمّا مرّ علیّ (ع) بکربلاء فی مسیره صفّین و حاذی نینوی قریه علی الفرات وقف و نادی صاحب مطهرته أخبر أبا عبد الله ما یقال لهذه الأرض؟ فقال: کربلاء، فبکی حتّی بلّ الأرض من دموعه ثمّ قال: دخلت علی رسول الله (ص) و هو یبکی فقلت له: ما یبکیک فقال: کان عندی جبرئیل آنفاً و أخبرنی أنّ ولدی الحسین یقتل بشطّ الفرات بموضع یقال له: کربلاء، ثمّ قبض جبرئیل قبضه من تراب فشمّنی إیّاها فلم أملک عینی أن فاضتا.[۱]
[۱]– تذکره الخواص: ۲۲۵، موسوعه کلمات الامام الحسین (ع) من المصادر المختلفه متفرقاً: ۳۷۴٫
پاسخ دهید