گریه، ای دختر رباب! مکن
نرگست، شیشه‌ی گلاب مکن
 
روی غم‌های جان، غمی مفزای
ز اشک حسرت، دلم کباب مکن
 
روی مخْراش و مو مکَن، زینهار!
خانه‌ی صبر خود، خراب مکن
 
چون شوم کشته، هم‌چو ابر بهار
گریه کن؛ حالیا شتاب مکن
 
ابر اگر تیره کرد، روی جهان
گله از ماه و آفتاب مکن
 
پدرت چون ز تیغ نندیشد
تو هم اندیشه از طناب مکن
 
اشتران بی‌جهاز و ره پُر خار
تا نیفتی به شب، تو خواب مکن

 

شاعر: دانش گیلانی