کیست این کشته که جان همه قربان تنش!

خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش

 

مصحف فاطمه در قلزم خون افتاده

آیه آیه شده چون صفحه ی قرآن، بدنش

 

چشم زهرا به سویش بود و گره خورد به هم

پنجه ی قاتل و گیسوی شکن در شکنش

 

او که با هر نفسش، جان به مسیحا می داد

چه گنه داشت؟ که شد سنگ جواب سخنش

 

سر به بالای نی و چشم یه سوی زینب

صوت قرآن به لب و خون گلو در دهنش

 

باغبان کس نشنیده است که از بی آبی

آب از خون دل خویش دهد بر چمنش

 

این همان کشته ی اشک است که تا روز جزا

دل مردان الهی شده «بیت الحزنش»

 

این شهیدی است که تا صبح قیامت هر روز

تازه تر گرددو گردیده، عزای کهنش

 

کردترک وطن از بهرشهادت که بود

دل «میثم»  نه دل عالم وادم، وطنش

 

شاعر: غلام رضا سازگار