بسم الله الرّحمن الرّحیم
یَأَیهَّا الْمُدَّثِّرُ(۱) قُمْ فَأَنذِرْ(۲) وَ رَبَّکَ فَکَبرْ(۳) وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ(۴) وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ(۵) وَ لَا تَمْنُن تَسْتَکْثرُ(۶)
مبعث شریف را، طلوع خورشید هدایت عالمین را، جوشش چشمه زلال محبت الهی در عروق و در شریان های تاریخ بشری را، رستاخیز عموم انسانیت تا قیامت را، و نزول قرآن کریم بر قلب پیغمبر اکرم صلیاللهوعلیهوآله را تبریک عرض می کنم. نکاتی چند با استعانت از خدا، به استمداد از نبی مکرم اسلام صلیاللهوعلیهوآله به محضر شریف تقدیم می دارم.
ما در مبحث تملک نفس، تسلط بر ذهن، تحصیل حضور قلب، نجات از حواس پرتی؛ و اقتدار بر تمرکز قوای درونی، مطالبی خدمت شما بزرگواران تقدیم نموده بودیم؛ و گفتیم یکی از راه های مالک شدن بر ذهن و نجات از پریشانی خاطر، تفکر است! فکر و اندیشه، انسان را از پراکندگی نجات می دهد، به شرط اینکه هم روش فکر را بلد باشد؛ و هم بداند متعلق فکر را چه چیزی قرار دهد و به چه چیز بیاندیشد!؟
تفکر در عنایت های خداوند
در آیه شریفه قرآن کریم، صاحبان باطن را، اهل فکر معرفی کرده است؛ فرمود: الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّار. آل عمران؛ ۱۹۱٫
چه کسی باطن دارد، پوچ نیست، بی محتوا نیست!؟؟ آن کسی که خدا را از یاد نمی برد، دائماً سیم دلش با خدا وصل است! خدا که با ماست ما چرا با او نیستیم؟! انسانِ صاحب باطن، صاحب عقل، رفیقی که ولی نعمتش است، خالقش هست، مالکش هست، حافظش هست، مهربانش هست، انیسش هست، تکیه گاهش هست را نمی تواند فراموش بکند! کسی یک بار محبتی به آدم کرده باشد، از خطری او را نجات داده باشد، آدم هرگز او را از یاد نمی برد و همیشه به فکر جبرانش هست! خدایی که دائماً ما را از خطر حفظ می کند؛ و اگر یک لحظه حفاظتش را بردارد ما نابود می شویم! خدایی که علی الدوام به ما آبرو می دهد و اگر یک لحظه پرده را بردارد، ما بی آبرو می شویم! خدایی که همیشه به ما سلامتی می دهد و اگر عنایش را بردارد، به بهانه ای یک مویرگ می گیرد و ما سکته مغزی می کنیم و سال ها در بستر می افتیم! این همه محبت از جانب خدا، اقتضا می کند که هم ما فکر در نعمت های خدا؛ و هم فکر در محبت های حق تعالی بکنیم.
” این که انسان محبتی را دائماً در وجود خودش احساس بکند، بیابد، ممنون باشد، مدیون باشد؛ این حالت، حالت ذکر است! ذکر، یاد است، یاد محبت ها، یاد خدمت ها، یاد احسان ها، یاد دستگیری ها، یاد پناه دادن ها! انسان اگر مقداری تامل بکند، در قلبش حالت ارتباط دائم با خدای خودش پیش می آید “
این که انسان محبتی را دائماً در وجود خودش احساس بکند، بیابد، ممنون باشد، مدیون باشد؛ این حالت، حالت ذکر است! ذکر، یاد است، یاد محبت ها، یاد خدمت ها، یاد احسان ها، یاد دستگیری ها، یاد پناه دادن ها! انسان اگر مقداری تامل بکند، در قلبش حالت ارتباط دائم با خدای خودش پیش می آید؛ و کسانی که در ارتباط دائم با خدا هستند، عالَم را آینه و جلوه خدا می دانند؛ لذا در جلوه های خدا اندیشه می کنند: وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. در خلقت فکر می کنند، یعنی در کیفیت آفرینش آسمان ها و زمین فکر می کنند.
افسوس دانشمندانی که قانون جاذبه را کشف کردند؛ و با فرمول های ریاضی دقیق فاصله بین سیارات و خورشید را محاسبه می کنند؛ و با چشم های مسلح کهکشان ها و سحابی را کشف می کنند، این ها متاسفانه گرفتار حجاب هستند و یکی از حجاب های برتر، غرور علمی است که پیدا می کنند! اگر این ها عالَم را به عنوان جلوه خدا که منشأ آن ذکر است می دیدند، به رشد و کمال می رسیدند.
فکری که منبعث از ذکر است، ابتدا دل را به کار می اندازد، بعد فکر کار می کند، سپس احساس و عشق انسان را گرم می کند، و سرانجام انسان عاشق در جلوه های معشوق اندیشه می کند، فکر میکند، و به ترقی دست می یابد. وقتی فکر کار کرد؛ انسان آسمان ها و زمین را سفره احسان الهی می بیند که مامورین خدا و در خدمت بشر هستند! از خود می پرسد این موجودات چه آثار و برکاتی برای بشر دارند!؟
” افسوس دانشمندانی که قانون جاذبه را کشف کردند؛ و با فرمول های ریاضی دقیق فاصله بین سیارات و خورشید را محاسبه می کنند؛ و با چشم های مسلح کهکشان ها و سحابی را کشف می کنند، این ها متاسفانه گرفتار حجاب هستند و یکی از حجاب های برتر، غرور علمی است که پیدا می کنند! اگر این ها عالَم را به عنوان جلوه خدا که منشأ آن ذکر است می دیدند، به رشد و کمال می رسیدند “
انسان وقتی با داشتن قلب، با محبت و باطن گرم، به فکر می افتد و کانون اندیشه اش فعال می شود؛ به امر جدیدی پی می برد! تا حال مبدا را می شناخت، از مبدا جدا نمی شد، «ولی نعمت» را شناخته بود، خود را سر سفره نعمت الهی می دید، اما وقتی در برنامه ریزی خداوند تفکر می کند، می فهمد که موجودات هدف دارند، و به معرفت می رسد.
تفکر در هدف از خلقت
انسانی که در زندگی هدف ندارد ابتر است! دانشجویی که هدف ندارد، تاجری که هدف ندارد، طلبه ای که هدف ندارد، پدری که هدف ندارد، مادری که هدف ندارد، جوانی که ازدواج می کند اما با هدف ازدواج نمی کند، این ها در زندگی ابتر هستند! این ها همیشه وامانده و جا مانده اند! باری به هر جهت هستند! هرگز دور اندیشی ندارند، برنامه ریزی ندارند، امکانات و سرمایه خودشان را در چهارچوبی که برایشان ذخیره بشود و در روز مبادا بدردشان بخورد قرار نمی دهند!
مسئله اساسی که به زندگی انسان فرم می دهد، شکل می دهد، نظم می دهد، کشف هدف است! به هدف فکر کردن است! و یکی از آثار و برکات فکر کردن درعالم آفرینش، کشف هدف در عالم آفرینش است. این زندگی، این کائنات، این نظام گسترده عالم آفرینش، نشان می دهد که این روح، باطنی دارد! امروز، فردایی دارد! دنیا، آخرتی دارد! عمل، نتیجه ی ابدی دارد! کشف هدف در اثر فکر در نظم آفرینش است. وقتی که انسان می بیند نجاری بر اساس طرحی، چوب را به نحوه خاصی می تراشد، تخته هایی را کنار هم جور می کند، می فهمد که این لغو نیست، این می خواهد چیزی درست کند، و هدف او این است که صندلی یا تختی بسازد که محصل روی آن بنشیند و درس بخواند!
با نگاه کردن به شخصی که کاری را بر اساس برنامه ای آغازی می کند، دارای مسیر، ماده و صورت مشخصی است، می فهمیم هدفی دارد، در پی رسیدن به مقصدی است. حال شما به هر جای عالم نگاه بکنید، می بینید فرمول ریاضی است! به قدری اندازه گیری ها دقیق است که بعضی از دانشمندان – این قدر مسئله ریاضی و حساب در عالم، برایشان عظمت پیدا کرده- می گویند خالق جهان ریاضیات است!! این که عالم بر اساس فرمول های ریاضی تنظیم شده است، نشان می دهد که عالم دارای برنامه ای حساب شده است؛ نمی تواند بدون هدف باشد! پس این زندگی باطل نیست، بی هدف نیست. اگر کسی متوجه این نکات شد، این پرسش برایش مطرح می شود که حالا هدف من چه چیزی است!؟ سپس مشغول تفکر برای یافتن پرسش خود می شود.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ / به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا! / یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم!
نه به خود آمدم این جا که به خود باز روم / آن که آورد مرا باز برد در وطنم
تفکر در حرکت موجودات
این سیر موجودات، حرکت موجودات، این که هیچ موجود عادی در عالَم قراری ندارد، حرکت شش چیز لازم دارد، یکی مبدا است، یکی منتهاست، یکی موضوع است، یکی فاعل است، یکی مسیر است که از او به عنوان زمان یاد می کنند، دیگری هدف است! هر حرکتی به یک منتهی الیه ختم می شود؛ و این عالَم عالم حرکت است، کسی تأمل بکند، به این حقیقت پی می برد. دانشمندان در اثر تفکر، نه تنها ظاهر عالم را در حال حرکت دیدند، بلکه دیدند جوهر موجودات نیز در حرکت است! موجودات در حال شدن هستند، نه اینکه رنگ عوض بشود، وزن عوض بشود، اندازه و قامت عوض بشود، کم و زیاد بشود؛ نه! هر موجودی از عمق وجودش در حرکت است!
اگر حرکت حق است، معاد حق است، مرگ حق است. حرکت طی طریق است، طریق برای رسیدن به مقصد است. به مقصد که رسیدیم پایان حرکت است و آنجا رسیدن به نتیجه است! ما چه کرده ایم و به چه نتیجه ای می رسیم؟! پناه به خدا می بریم! اگر کسی در گناهانش تامل بکند، نگران می شود، مسیر حرکتش را عوض می کند، مسیر حرکت زبان عوض می شود، مسیر حرکت چشم عوض می شود، مسیر حرکت تولید عوض می شود، مسیر هزینه کردهای آدمی عوض می شود!!
تفکر در نتایج اعمال
کسانی که در زندگی هدف ندارند، از هر راهی ثروت در می آورند و هر طور هم دلشان خواست، مصرف می کنند. به خودشان اجازه می دهند که به هر چیزی می خواهند نگاه کنند! هر چه به زبانشان آمد بگویند! چون نظم نیست، حاکی از این است که این آدم بی محتوا است! پوچ است! هدف و مقصدی برای کارهایش در نظرنگرفته است! اما آدم عاقل نسبت به کارهایش تفکر می کند. با فکر هر کاری می خواهد بکند، مقصدش را می بیند، نتیجه اش را می بیند؛ لذا می گویند: از مکافات عمل غافل نشو! گندم از گندم بروید جو ز جو.
” می گویند: از مکافات عمل غافل نشو! گندم از گندم بروید جو ز جو “
شاید خدمتتان عرض کرده باشم، جناب لقمان حکیم، مردی بود که برده ی اربابی بود؛ ولی در اثر شایستگی ها و نبوغی که در وجودش بود، نظر ارباب را جلب کرد و او هم این برده را به عنوان سر کارگر امور کشاورزی، مدیر امور زراعی، قرار داده بود! به او دستور داد در فلان منطقه گندم بکار، بگو که در آنجا گندم بپاشند. این بر خلاف دستور اربابش دستور داد بذر دیگری را کاشتند، موقع حاصل که رسید، ارباب آمد بازدید بکند، ببیند حاصلش چگونه است، دید که گندم به عمل نیامده، چیز دیگری به عمل آمده است!؟ پرسید: مگر به تو نگفته بودم اینجا گندم بکاری؟ لقمان پاسخ داد: جناب مگر نمی شود آدم مثلا جو بکارد، هسته یک درخت دیگری را بکارد، گندم از آن به وجود بیاید؟! گفت: این چه حرف نابخردانه ای است، معلوم است که هر بذری حاصل خودش را می دهد!! گفت: استاد، ارباب من، عمداً این کار را کردم تا بگویم شما هر کاری می کنید، نتیجه کارتان را باید به عهده بگیرید!
” نمی شود شما کار بد بکنید و نتیجه خوب از کارتان ببینید، نمی شود شما ظلم بکنید و عاقبت بخیر باشید، نمی شود شما اذیت بکنید و خودتان در آسایش باشید “
نمی شود شما کار بد بکنید و نتیجه خوب از کارتان ببینید، نمی شود شما ظلم بکنید و عاقبت بخیر باشید، نمی شود شما اذیت بکنید و خودتان در آسایش باشید! انسانی که منشأ ایذاء دیگران می شود، این آزارها نتیجه می دهد، خودش اذیت می شود، خودش ناراحت می شود؛ لذا فرمودند: مَن حفر بئراً لِاَخیه وقع فیه. چاه نکن بهر کسی؛ اول خودت، بعدا کسی. انسان اگر بخواهد دیگران را گرفتار کند، باید بداند چاهی برای خود کنده است که دیر یا زود گرفتارش می شود!
این هدف دار بودن عالَم، به انسان، از طریق فکر تنبه می دهد که کار من هم نتیجه دارد. کار بد بکنم نتیجه بد می گیریم، کار خوب بکنم نتیجه خوب می گیریم! نتیجه تنبلی، تخصص نیست! نتیجه تضییع عمر، بهشت نیست! نتیجه بی بند و باری، نورانیت نیست! نتیجه ظلم، آرامش دل و آسایش جامعه نیست! اگر انسان در تمام کارها به نتیجه فکر کند، انسان از اَفعال بد خودش را کنار می کشد و در مسیر خوبی ها قرار می گیرد!
پاسخ دهید