کمرم دارد میشکند
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه
خیلی جاها کم آوردم بعد از رفتنش. شال و کلاه میکردم میرفتم سر مزارش، تنها، مینشستم کنار شمعهایی که روشن کرده بودم، میگفتم «فقط خودت برام ماندهای کمکم کنی، محمود. به دادم برس. نگذار نخواه به کس دیگری روز بزنم.»
باورتان میشود اگر بگویم میآمد توی خوابم میگفت: باید چی کار کنم؟ برای خودم هم سختست یادآوریاش. امّا میآمد. خندان میآمد. میگفت «باز چی شده، فاطمه؟»
میگفتم «کمرم دارد میشکند زیر این همه باری که بعد از رفتن تو روی دوشم مانده.»
میگفت «مگر قرار نگذاشتیم کم نیاوریم؟»
میگفتم «چرا. قرار گذاشتیم. ولی با هم.»
میگفت «من که الآن هستم.»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: فاطمه عماد الاسلامی (همسر)
پاسخ دهید