کس نیست نویسد غم پنهانی من را

گوشی نشنیده است پریشانی من را

سکان شکند غم، دل توفانی من را

پایان نبود بی سر و سامانی من را

زیرا که گل چیده ی دور از چمنم من

فرزند غم و محنت و ماتم حسنم من

 

درد و غم و حرمان من اندازه ندارد

هر غصه برایم سخن تازه ندارد

در غم چو من خسته کس آوازه ندارد

غمنامه ی این دلشده شیرازه ندارد

در کوچه به پیش نظر اوج غم من بود

سیلی به رخ مادر من ماتم من بود

 

با سیلی دشمن ز جهان مادر ما رفت

از دست پدر اشک فشان مادر ما رفت

با چشم تر و قد کمان مادر ما رفت

آن پیر زمینگیر جوان مادر ما رفت

ماتمکده ی روی زمین منزل ما شد

هر جا که غمی بود نصیب دل ما شد

 

مادر چو ز کف رفت، پدر خانه نشین شد

آنکس که سزاوار نبد رهبر دین شد

جای پدرم شخص دگر جایگزین شد

ابن الطلقا شارح قرآن مبین شد

قرآن سر نی بهر فریب بُلها رفت

شیرازه برون از کف مردان خدا رفت

 

شاعر:حسین شیدائیان