کار فرهنگی
آنجا همهمان را مجبور کرد که هم کار خودمان را بکنیم و هم کار فرهنگی. یعنی حتّی گاهی میفرستادمان دبیرستان برویم درس بدهیم. ارتباط خودش خیلی قوی بود. با بیمارستان، با دبیرستان، با تمام روستاهای اطراف، با همهجا. همهجا اکیپهای فرهنگی میفرستاد. از آن طرف هم پای ثابت عملیاتهای نظامی بود. حتّی روزنامه هم چاپ میکرد.
یأس و ناامیدی اصلاً در وجود این بشر راه نداشت. دیدش هم عمیق بود. هم روانشناس ذاتی بود هم جامعهشناس. هر چی بگویم کم گفتهام. بعد از مجروح شدن ناصر کاظمی فرماندهی سپاه پاوه را محوّل کردند به حاج همّت. او حالا دیگر با همه ارتباط برقرار میکرد. هر جا میرفتی میشناختندش. به اسم برادر همّت میشناختندش. با آن لبخند همیشگیاش، هر کس یک بار میدیدش، شیفتهاش میشد. حتّی وقت شکست هم لبخند میزد.
منبع: کتاب به مجنون گفتم زنده بمان ۳؛ شهید ابراهیم همت – انتشارات روایت فتح
به نقل از: مجید حامدیان
پاسخ دهید