ابن زیاد چرا و به چه علت پس از دریافت پیک یزید اینقدر با سرعت و بدون هیچ گونه درنگی به سمت کوفه راهی شد!!؟؟

نیرنگ ابن زیاد برای ورود به شهر و کاخ کوفه چه بود؟

عبیدالله پس از دریافت نامه یزید که به وسیله مسلم بن عمرو باهلى براى وى فرستاده بود، بى درنگ فرمان آماده باش داد و عازم سفر کوفه گشت.[۱] سپس بیش از یک روز در بصره نماند و طى آن سلیمان بن رزین، پیک امام حسین علیه السلام براى اشراف بصره، را به قتل رساند. همچنین به منبر رفت و طى خطابه اى، جانشینى برادرش عثمان بن زیاد را اعلام داشت و ضمن تهدید مردم بصره آنان را از پیمودن راه خلاف و یاوه سرایى بر حذر داشت و بیم داد؛ و فرداى آن روز رهسپار کوفه گشت.

یک نقل تاریخى مى گوید: او همراه مسلم بن عمرو باهلى، شریک بن اعور حارثى[۲]   و خدم و حشم و خاندانش، در حالى که عمامه اى سیاه به سر داشت و روبند زده بود، رفت تا به کوفه رسید.[۳]

روایتى دیگر مى گوید: ابن زیاد در حالى که مسلم بن عمرو باهلى، منذر بن جارود و شریک حارثى و عبدالله بن حارث بن نوفل و پانصد تن از نخبگان بصره وى را همراهى مى کردند، با شتاب رهسپار کوفه گشت. او چنان با جدیت حرکت مى کرد که به افتادن یارانش توجه نداشت شریک بن اعور و عبدالله بن حارث براى به تأخیر افکندن ورود او به کوفه خود را بر زمین انداختند. ولى ابن زیاد از بیم آن که مبادا حسین علیه السلام پیش از او به کوفه برسد، هیچ توجهى به آنان نکرد. چون به قادسیه رسید، غلامش، مهران، نیز بر زمین افتاد. ابن زیاد به او گفت: اگر مقاومت کنى (و با من بیایى) تا به قصر برسى صد هزار نزد من دارى. گفت: به خدا نمى توانم. عبیدالله نیز او را رها کرد و جامه اى یمانى و عمامه اى سیاه پوشید و به شهر درآمد. چون بر نگهبانان مى گذشت، با این پندار که او حسین علیه السلام است مى گفتند: «اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله خوش آمدى؛ و او بى آن که سخنى بر زبان براند از سوى نجف به کوفه درآمد».[۴]

طبرى ادامه داستان را این گونه نقل مى کند: مردم شنیده بودند که حسین به سوى آنان مى آید، از این رو منتظر قدوم آن حضرت بودند. هنگامى که عبیدالله آمد، پنداشتند که حسین است؛ از این رو بر هر گروهى که مى گذشت بر او سلام مى کردند [۵] و مى گفتند:

«اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله خوش آمدید، صفا آوردید». بشارت هایى که به حسین علیه السلام مى دادند موجب ناخشنودى او گشت. مسلم بن عمرو پس از دیدن خوشامدگویى هاى فراوان مردم گفت: آرام باشید، این امیر عبیدالله بن زیاد است!

عبیدالله همراه بیش از ده مرد از طریق نجف وارد کوفه شد و به قصر درآمد، مردم از ورود عبیدالله بن زیاد به شدت اندوهناک شدند. وى نیز به خاطر آنچه از مردم شنیده بود به خشم آمد و گفت: امیدوارم که اینان را بار دیگر چنین ببینم![۶]

گزارش هایى که درباره چگونگى ورود عبیدالله به کوفه نقل شده است، حاکى از آمادگى (و بلکه جوش و خروش) مردم است. اوضاع کوفه به هم ریخته بود و در انتظار قدوم مبارک امام حسین علیه السلام به سر مى برد. هیچ یک از فرستادگان بنى امیه جرأت ورود آشکار و آزادانه به شهر را نداشتند و قدرت مردم بر حکومت اموى برترى داشت. از این رو هر یک از فرستادگان یا مسؤولان اموى ناچار بودند تا پنهانى و ناشناخته و با فریب مردم وارد شوند.

آنها مجبور بودند با لباس مبدّل و از راه ویژه مسؤولان رسمى وارد شوند؛ و به این ترتیب مردم را به اشتباه بیندازند تا فکر کنند که او همان محبوبى است که شوق دیدارش را دارند.

عبیدالله نیز با استفاده از این شیوه وارد قصر شد و براى سرکوب قیام مردم کوفه و ازمیان بردن محبوبى که سویشان مى آمد، دست به کار کشیدن نقشه و گرفتن تصمیم لازم گردید.

نیرنگ ابن زیاد هنگام ورود به کاخ

تاریخ، ادامه داستان نیرنگ ابن زیاد را این گونه نقل مى کند: عبیدالله شب هنگام همراه با گروهى از مردم که به تصور این که حسین علیه السلام است و به او پیوسته بودند، به در کاخ رسید. نعمان در را بر روى او و نزدیکانش بست. برخى همراهانش فریاد زدند که در را باز کنند. نعمان به پندار این که او حسین است نزدش آمد و گفت: تو را به خدا سوگند چرا دست بر نمى دارى؟ گرچه من ضرورتى براى جنگ با تو نمى بینم، ولى امانتى را که به من سپرده اند تسلیم تو نخواهم کرد. عبیدالله بازهم سخنى نگفت. آن گاه نزدیک تر رفت و با وى که در کنار پنجره قصر ایستاده بود، آغاز به گفت و گو کرد … و گفت: در بگشا، خدا کارت را نگشاید که شبت به درازا کشید! یکى از کوفیانى که پشت سرش بود، این سخن را شنید و خطاب به مردمى که به پندار حسین علیه السلام همراهش آمده بودند گفت:

اى مردم، به خداى یگانه سوگند که او پسر مرجانه است.

سپس نعمان در را به رویش باز کرد. عبیدالله وارد شد و در را بر روى مردم بستند؛ و آنان پراکنده گشتند.[۷]

این روایت به طور کامل حاکى از ترس و ناتوانى نمایندگان نظام اموى در کوفه آن روز است. پسر بشیر ملازم کاخ گشته بود و از بیرون آمدن براى مقابله با کسى که مى پنداشت حسین است، بیم داشت. عبیدالله نیز از بیم شناخته شدن، حتى از بلند کردن صدایش در میان کوفیان بیمناک بود. این روایت به خوبى حاکى از تحول وضعیت حاکم بر کوفه براى طرد رژیم اموى و انتظار رسیدن حاکم شرعى عازم به سوى آنها مى باشد.

نخستین سخنرانى تهدید آمیز

هنوز پسر مرجانه وارد کاخ نگشته از رنج سفر نیاسوده بود که مردم را به مسجد فراخواند تا خبر رسیدنش را به آنان بدهد و تصمیم هاى بیدادگرانه و تهدیدآمیزش را اعلام کند. تاریخ مى گوید: چون در قصر فرود آمد، ندا داده شد که نماز جماعت برپا مى شود. گوید: مردم گرد آمدند و عبیدالله نزد ما آمد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اما بعد، امیرمؤمنان- اصلحه الله- مرا بر شهر و سرزمین تان گمارده و فرمان داده است که با ستمدیدگانتان به عدالت رفتار کنم و تهیدستانتان را عطا بخشم. با اشخاص شنوا و فرمانبردار شما نیکى کنم و بر اشخاص دو دل و سرکش سخت بگیرم. من پیرو اویم و فرمانش را میان شما به اجرا درمى آورم. من نسبت به نیکوکاران و افراد فرمانبردار چونان پدرى مهربانم؛ و شمشیر و تازیانه ام بر روى هر کسى که فرمانم را نشنیده بگیرد و با پیمانم مخالفت ورزد، کشیده است. یکایک شما باید به فکر حفظ جان خویش باشید.الصدق ینبى ء عنک لا الوعید،[۸]  و آن گاه فرود آمد.[۹]

اشاره

توجه و تأمل در این خطبه نشان مى دهد که پسر مرجانه مدعى است که از سوى یزید مأمور است تا با آنهایى که گوش شنوا دارند و فرمانبردارند نیکى کند! ولى اسناد تاریخى این ادعا را تأیید نمى کند و آن را یکى از دروغ هاى بى شمار پسر زیاد مى شمارد. این نیکى- در صورت تحقق- مشروط به اطاعت و فروتنى کامل نسبت به سلطه امویان بود. این وعده دروغین هنگامى داده شد که پیش از آن، معاویه رئیس سرکشان بنى امیه انواع بیداد، گرسنگى و محرومیت را به کوفیان چشانده آنان را هیمه آتش جنگ هاى مرزى و درگیرى با خوارج ساخته بود؛ آنهم به جرم دوستى با على علیه السلام. معاویه هیچ توجهى به شکایت اهل کوفه نداشت. شاکیان را به بدترین گونه پاسخ مى داد و با سنگدلى تمام و تحقیر آنان را از خود مى راند.

سوده، دختر عماره، شکایت کارگزارانى را، که معاویه بر جان و مال کوفیان مسلط کرده بود، نزد وى آورد و گفت: «هر روز یکى را مى فرستى تا عزّتت را به پا دارد و اقتدارت را بگستراند. و او ما را چونان خوشه مى چیند و همانند گاو پامال مى کند؛ وچونان فرومایگان خوارمان مى سازد و از ما جلیله [۱۰]  مى طلبد. پسر ارطاه به سرزمین من آمده است و مردانم را کشته و اموالم را گرفته است …»[۱۱]

تنها پاسخى که معاویه به او داد این بود: «هیهات، پسر ابوطالب شما را جسور کرده است»[۱۲]

عکرشه، دختر اطرش، خطاب به معاویه گفت: پیش از این زکات از توانگران ما گرفته و به تهیدستان ما داده مى شد و اینک این را از دست داده ایم. هیچ شکسته اى براى ما بسته نمى شود و هیچ بینوایى جان نمى گیرد. اگر اینها به فرمان تو باشد، کسى که در مقام تو است باید از خواب غفلت بیدار شود و به درگاه خداوند توبه کند؛ و اگر جز به فرمان تو باشد، تو از کسانى هستى که از خیانت پیشگان یارى جسته و ستمگران را به کار گمارده اى!»[۱۳]

تنها پاسخى که معاویه به او داد این بود: «اى اهل عراق، هیهات، پسر ابوطالب شما را بیدار کرده است، در نتیجه غیر قابل تحمل شده اید …!»[۱۴]

در طول سالیان درازى که معاویه جام پستى، خوارى و محرومیت را به کوفیان نوشانید، مردم از حکومت مرکزى اموى و والیانش انتظار نیکى، مهربانى و مدارا نداشتند.

اما گدازه هاى آتشفشان کوفه از درونش بیرون ریخته و فریاد هشدار به سرپیچى و قیام همراه حسین علیه السلام علیه حکومت اموى در آن طنین افکن بود. والى جدید، پسر زیاد، براى آرام کردن این آتشفشان بحران آفرین، پس از سال ها، نغمه احسان و نیکى به مردم را ساز کرد؛ اما این چگونه احسانى بود؟ آرى، احسانى بود که تنها به کسانى که گوش شنوا داشتند و فرمانبردار بودند، اختصاص داشت.

نخستین تصمیم تهدیدآمیز

عبیدالله زیاد، پس از ایراد آن سخنرانى تهدیدآمیز، نخستین تصمیم وحشت آفرین خویش را نیز براى قلع و قمع مردم به اجرا درآورد. او بر مهتران و عامه مردم بسیار سخت گرفت؛ و گفت: نام غریبه ها و کسانى که امیرمؤمنان در صدد دستگیرى آنهاست و نیز حروریان [۱۵]  و دودلانى که اندیشه اختلاف و تفرقه در سر مى پرورانند برایم بنویسید.

هر کس نوشت از کیفر معاف است؛ و هر کس ننوشت باید تعهد کند که در حوزه ریاست او هیچ کدام از مخالفان حضور و یا عزم سرکشى علیه ما را ندارند. هر کس چنین نکرد، امان از او برداشته است و جان و مالش حلال است. هر مهترى که مخالفان امیرالمؤمنین را در قلمروش پناه داده و به ما معرفى نکرده باشد، بر در خانه اش دار زده مى شود و نام آن مهتر از دیوان عطا پاک مى گردد و به زاره[۱۶]   در عمان تبعید مى گردد.[۱۷]

مهتری چیست؟

مهترى، از وظایف دولت بود که براى شناسایى رعیت و تنظیم حقوق آنان از بیت المال وضع شده بود. کوفه صد مهتر داشت. حقوق به سران چهار بخش کوفه داده مى شد و آنان به مهتران، نقیبان و امانتداران مى دادند؛ و اینان حقوق هر یک از مردم کوفه را در خانه اش پرداخت مى کردند. دستور پرداخت حقوق در محرم هر سال داده مى شد و فرمان تقسیم غنایم در هنگام طلوع ستاره شَعْرى، یعنى موسم برداشت غله، میان مردم صادر مى گشت. مهترى در روزگار پیامبر صلى الله علیه و آله نیز رایج بود.[۱۸]

«تکیه دولت بر مهتران بود. آنان تصدى امور قبایل را بر عهده داشتند و حقوقشان را تقسیم مى کردند. تنظیم اسناد عمومى که نام مردان و زنان و کودکان در آن نوشته بود و ثبت نام نوزادان براى دریافت حقوق از دولت و نیز حذف نام متوفیان از فهرست حقوق بگیران از دیگر وظایف مهتران بود. آنان همچنین عهده دار برقرارى نظم و امنیت بودند. در دوران جنگ، مردم را به نبرد مى فرستادند و آنها را تشویق به پیکار مى کردند؛ و نام متخلفان از جنگ را به حکومت گزارش مى دادند. چنانچه مهترى در انجام وظایف خود کوتاهى مى کرد و یا سستى نشان مى داد، از سوى حکومت به سختى کیفر مى دید.

از مهم ترین اسباب پراکنده شدن مردم از گرد مسلم بن عقیل این بود که مهتران دست به کار شکست انقلاب و اشاعه ترس در میان مردم گشتند. اینان از مهم ترین عوامل وادار کردن مردم براى جنگ با حسین علیه السلام نیز بودند.[۱۹]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «  تلاش حکومت اموی در روز های مکی نهضت حسینی»

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] ر. ک. ارشاد، ص ۲۰۶٫

[۲] شریک بن اعور حارثى: وى از شیعیان على علیه السلام و در بصره ساکن بود (سفینه البحار، ج ۴، ص ۴۲۴؛ الغارات، ص ۲۸۱). او از سران اخماس بود و ریاست عالیه را بر عهده داشت؛ و در جنگ صفین آنان را همراه ابن عباس فرستاد تا در رکاب على علیه السلام علیه معاویه بجنگند (وقعه صفین، ص ۱۱۷).

نام پدرش حارث بود و از این رو به وى حارثى اطلاق گردیده است (معجم رجال الحدیث، ج ۹، ص ۲۴). او از اصحاب خاص على علیه السلام بود و در جنگ  هاى جمل و صفین در رکاب حضرتش بود. او ایمانى قوى و یقینى استوار داشت. او در جنگ با ابن حضرمى در بصره، پشتیبان جاریه بن قدامه و در جنگ با خوارج در کوفه، پشتیبان معقل بن قیس ریاحى بود. او در رأس سه  هزار تن از جنگجویان بصره قرار داشت.

او همراه ابن  زیاد از بصره به کوفه آمد و بیمار گردید. چند روزى را میهمان هانى بود و سپس به مسلم بن عقیل گفت: چون عبیدالله زیاد به عیادت من آمد، من سخن را به درازا مى  کشانم و تو حمله  کن و او را به قتل برسان.

محدث قمى نقل مى  کند که او پیش از شهادت مسلم و هانى از دنیا رفت و در کوفه دفن گردید.

او در یک گفت و گوى جنجال  آمیز با معاویه به خشم آمد و درحالى که اشعار زیر را مى  خواند او را ترک گفت:

ایشتمنى معاویه بن صخرٍ

 

وسیفى صارم ومعى لسانى 

فلا تبسط علینا یابن هند

 

لسانک أن بلغت ذرى الامانى 

وان تک للشقاء لنا امیراً

 

فإنّا لا نقر على الهوان 

وان تک فى امیه من ذراها

 

فانا من ذرى عبدالمدان 

   

 

آیا معاویه بن صخر مرا دشنام مى  دهد؛ و حال آنکه هنوز شمشیرم برّان است و زبانم در کام؟!

اى پسر هند، حالا که به آرزوهایت رسیدى براى ما زبان درازى نکن!

اگر از بدى روزگار تو امیر ما شدى، ولى ما به ذلت تن نمى  دهیم!

اگر تو بزرگ بنى  امیه هستى، ما هم بزرگان عبدالمدان هستیم!

(ر. ک. سفینه البحار، ج ۴، ص ۴۲۶؛ مستدرکات علم الرجال، ج ۴، ص ۲۰۹). او به ولایت اصطخر فارس گمارده شد و در سال ۳۱ مسجدى بنا کرد: در سال ۵۹ از سوى عبیدالله بن زیاد بر ولایت کرمان گمارده شد؛ و چند روز پس از رسیدن به کوفه مرد و ابن زیاد بر او نماز گزارد. (تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۶۴).

[۳] ارشاد، ص ۲۰۶؛ مزّى در تهذیب الکمال گوید: چون خبر حرکت حسین علیه السلام در کوفه به عبیدالله زیاد رسید، همراه دوازده تن دیگر سوار بر استر بیرون آمد تا به کوفه رسید.

[۴] مقتل الحسین، مقرم، ص ۱۴۹٫

[۵] در روایت اخبار الطوال (ص ۲۳۲) آمده است: «او بر هر جماعتى که مى  گذشت، به پندار این که  حسین علیه السلام است به احترامش بر مى  خاستند و دعا مى  کردند و مى  گفتند: اى فرزند رسول خدا، خوش آمدید. صفا آوردید!».

[۶] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۸۱؛ و ر. ک. مقتل الحسین، خوارزمى، ج ۱، ص ۲۹۰؛ ارشاد، ص ۲۰۶٫

[۷] ارشاد، ص ۲۰۶؛ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۴۰ (به نقل از ارشاد).

[۸] این مثل براى ترسو زده مى  شود که تهدید مى  کند ولى عمل نمى  کند. [المنجد].

[۹] تاریخ الطبرى، ج ۳، ص ۲۸۱؛ الارشاد، ص ۲۰۲٫

[۱۰] جلیله: شترى که بیش از یک شکم نزاییده باشد.

[۱۱] عقد الفرید، ج ۲، ص ۱۰۴٫

[۱۲] همان.

[۱۳] همان، ص ۱۲۲٫

[۱۴] همان، ص ۱۱۲٫ گروه  هاى دیگرى از زنان نیز براى شکایت از جور و ستم معاویه و کارگزارانش نزد وى رفتند مانند دارمیه، ام  الخیر، اروى (دختر عبدالمطلب)، ام  سنان، زرقاء و بکاره هلالیه (ر. ک. عقدالفرید، ج ۲، ص ۱۰۲- ۱۲۱). پدیده رفتن زنان و نه مردان براى دادخواهى نزد معاویه حاکى از آن است که اموى  ها در آن روزگار، مردان را چنان ترسانده بودند که از بیم شکنجه و عقوبت، حتى جرأت دادخواهى نیز نداشتند.

[۱۵] یعنى خوارج، منسوب به حروراء از نواحى کوفه. حرورا نخستین جایى بود که خوارج پس از بازگشت ازصفین و رسیدن به کوفه در آنجا اجتماع کردند.

[۱۶] جایى است مشهور بر ساحل خلیج «فارس» نزدیک عمان؛ که هوایى بس گرم دارد. از این رو پسر مرجانه به دلیل سختى زندگى در زاره مخالفان را تهدید کرد که به آنجا تبعید خواهند شد. (ر. ک. معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۵۰).

[۱۷] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۸۱؛ ارشاد، ص ۲۰۲؛ تذکره الخواص، ص ۲۰۰٫

[۱۸] وقعه الطف، ص ۱۱۰٫

[۱۹] حیاه الامام الحسین بن على علیه السلام، ج ۲، ص ۴۴۷٫