والی مدینه پیکی را به دنبال امام حسین علیه السلام برای بیعت گرفتن با یزید فرستاد.با توجه به اینکه ولید بن عتبه در ذهن خود می پنداشت که امام حسین علیه السلام از مرگ معاویه بی اطلاع است،و به نحوی به دنبال آن بود که حضرت را در تنگ گاه استراتژی سیاسی قرار دهد که حضرت نه راه پس و نه راه پیش داشته باشد واز آن حضرت با متوصل شدن به یک اهرم نظامی و زور بیعت بگیرد.

ابن اعثم در روایتش مى گوید:

آن گاه حسین بن على علیه السلام به منزل خویش رفت و آب خواست. جامه پوشید و با آب وضو ساخت و برخاست و دو رکعت نماز گزارد و در نماز هر چه دوست داشت از خداوند خواست. چون از این کار فراغت یافت، دنبال مردان قبیله و دوستان و خاندانش فرستاد و آنان را از کار خویش آگاه ساخت. آن گاه فرمود:

بر در خانه این مرد باشید من مى روم و با او سخن مى گویم، چنانچه شنیدید، صدایم بلند شد و سخنم را شنیدید که شما را صدا زدم: «اى خاندان پیامبر»، بدون اجازه به درون خانه بریزید، آن گاه شمشیرها را بکشید ولى شتاب مورزید. اگر چیز ناخوشایندى دیدید، شمشیر بکشید و هر کس را که آهنگ کشتن مرا داشت بکشید.

آن گاه حسین علیه السلام از خانه بیرون آمد، در حالى که عصاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را به دست داشت و سى تن از خاندان، موالى و شیعیانش وى را همراهى مى کردند؛ تا آن که آنان را بر در خانه ولید بن عتبه متوقف کرد و فرمود: ببینید که چه سفارشى به شما کرده ام و از آن تجاوز مکنید، من امیدوارم که سالم نزد شما باز گردم.[۱]

اما شیخ مفید روایت کرده است که امام علیه السلام به آنان فرمود:

ولید مرا در این هنگام فراخوانده است. و از این که مرا به امرى وادارد که نپذیرم، ایمن نیستم. او مورد اطمینان نیست. پس همراه من باشید و چون بر او وارد شدم، بر در خانه بنشینید و هرگاه شنیدید که صدایم بلند شد، درآیید و او را از [رساندن گزند به ] من بازدارید.[۲]

باز مى گردیم به روایت ابن اعثم که مى گوید:

سپس حسین بر ولید بن عتبه وارد شد و بر او سلام کرد. ولید پاسخ سلام را نیک داد و امام علیه السلام را به خود نزدیک گردانید … در این حال مروان بن حکم نیز در مجلس نشسته بود و میان مروان و ولید دعوا و بگو مگو بود.

حسین علیه السلام رو به ولید کرد و گفت: خداوند کار امیر را راست گرداند؛ و صلاح بهتر از فساد و پیوند بهتر از خشونت و کینه جویى است.[۳] اینک گاه آن رسیده است که باهم گرد آیید؛ و سپاس خدایى را که میان شما الفت ایجاد کرد.آن دو در این باره پاسخى به امام علیه السلام ندادند.

سپس حسین علیه السلام گفت: آیا از معاویه خبرى ندارید، او بیمار بود و بیماریش به درازا کشیده بود اکنون حالش چطور است؟

ولید آهى بلند و نفسى عمیق کشید و گفت: اباعبدالله، خداوند در مصیبت فقدان معاویه به تو پاداش خیر دهد، او براى شما عموى با اخلاصى بود. او مرگ را چشیده و این نامه امیرالمؤمنین یزید است.

حسین علیه السلام گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ [۴] ، اى امیر، خداوند پاداش تو را نیز زیاد گرداند، ولى مرا به چه منظور فراخوانده اى؟!

گفت: شما را براى بیعت فرا خوانده ام؛ و مردم همه بر او اتفاق کرده اند.

حسین علیه السلام فرمود: کسى چون من پنهانى بیعت نمى کند،[۵] من دوست مى دارم که بیعت آشکارا و در حضور مردم باشد؛ چون فردا فرا رسید و مردم را به بیعت فراخواندى، مرا نیز دعوت کن تا کار یک جا صورت گیرد.

ولید گفت: اباعبدالله، گفتى و نیک گفتى، من هم دوست داشتم از شما همین پاسخ را بشنوم و گمان من درباره شما همین بود. پس به برکت خداوند، هدایت یافته باز گرد تا آن که فردا همراه مردم نزد من بیایى.

مروان بن حکم گفت: یا امیر، اگر حسین این ساعت از تو جدا شود، هرگز با تو بیعت نخواهد کرد و تو بر او و بر امثال او چیره نخواهى شد. بنابراین او را نزد خود زندانى کن و اجازه رفتن مده تا آن که بیعت کند وگرنه گردنش را بزن.

حسین علیه السلام روبه او کرد و گفت: نفرین بر تو اى پسر کبود چشم، آیا به کشتن من فرمان مى دهى!؟ به خدا سوگند دروغ گفتى. به خدا سوگند اگر هر کدام از مردم چنین آرزویى را مى داشت، پیش از این زمین را با خونش آبیارى مى کردم؛ و اگر تو چنین چیزى را مى خواهى، اگر راست مى گویى، آرزوى زدن گردن مرا بکن.

آن گاه حسین علیه السلام رو به ولید کرد و گفت: یا امیر، ما خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، گنجینه رسالت، جایگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمتیم. خداوند به وسیله ما گشود و به وسیله ما پایان بخشید. یزید مردى است فاسق و شراب خوار. نَفْس هاى محترم را مى کشد و فسق را آشکار مى سازد. کسى چون من با چون اویى بیعت نمى کند، ولى ما و شما شب را به صبح مى آوریم و (در آینده نزدیک) مى بینیم و مى بینید که کدام از ما به خلافت شایسته تر است.

مردم خارج خانه صداى بلند امام با مروان را شنیدند و مى خواستند وارد خانه شوندکه امام از خانه خارج شد و به سرعت نزد آنان رفت و به آنان فرمان داد که به خانه هایشان باز گردند؛ و خود نیز به خانه اش باز گشت.[۶]

آن گاه مروان بن حکم به ولید بن عتبه گفت: با من مخالفت ورزیدى، تا آن که حسین از دستت رفت. آگاه باش، به خدا سوگند هرگز چنین فرصتى به دست نخواهى آورد؛ و به خدا سوگند که آنان بر تو و بر امیرالمؤمنین خروج خواهند کرد. این را دانسته باش.[۷]

ولید بن عتبه گفت: واى بر تو! کشتن حسین را به من پیشنهاد مى کنى، در حالى که با کشتن او دین و دنیایم را از دست مى دهم. به خدا سوگند دوست ندارم که همه دنیا را به چنگ آورم و قاتل حسین بن على، پسر زهرا، بوده باشم. به خدا سوگند گمان نمى کنم کسى خداى را با کشتن حسین دیدار کند، جز این که کفه میزان او در روز قیامت سبک است؛ و خداوند به او نمى نگرد و او را پاکیزه نمى سازد و براى او عذابى دردناک است.

… آن گاه مروان لب فرو بست.[۸]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله داستان آغاز انقلاب

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] تارخ یعقوبی یا الفتوح، ص ۱۳٫

[۲] الارشاد، ص ۲۲۱٫

[۳] در تاریخ الطبرى (ج ۴، ص ۲۵۱) آمده است: «و پیوند بهتر از بریدن است».

[۴] بقره (۲)، آیه ۱۵۶٫

[۵] در تاریخ الطبرى (ج ۴، ص ۲۵۱) آمده است: و نمى بینم که تو این را به طور سرى از من بپذیرى، بدون آن که آشکارا نزدمردم اعلام کنم. گفت: بلى. در الامامه والسیاسه (ج ۱، ص ۲۰۶) آمده است: در بیعت پنهانى خیرى نیست، و خیر در آشکار است و آن گاه که مردم حاضر شدند، کار یکى مى شود». در ارشاد (ص ۲۱) آمده است: گمان ندارم که تا آشکارا بیعت نکنم و مردم آن را ندانند، بیعت پنهانى مرا بپذیرى.

[۶] در تاریخ الطبرى (ج ۴، ص ۲۵۲) آمده است: سپس بیرون آمد و بر یارانش گذشت و آنان همراهش رفتند تا به منزلش رسید.

[۷] در ارشاد (ص ۲۲۱- ۲۲۲) آمده است: مروان گفت: به خدا سوگند اگر این ساعت حسین از نزد تو بیرون رود و بیعت نکند چنین فرصتى هرگز به تو دست نخواهد داد تا آن که کشتار میان شما و او بسیار شود مرد را حبس کن و نباید از نزد تو بیرون رود تا آن که بیعت کند یا گردنش را بزنى. حسین در این هنگام از جا برخاست و گفت: اى پسر کبودچشم، تو مرا مى کشى یا او!؟ به خدا سوگند دروغ گفتى و مرتکب گناه شدى …

[۸] الفتوح، ج ۵، ص ۱۳- ۱۴٫