چه کسانی در صدر اسلام مدعی نبوّت بودند؟ و چرا مسلمانان آنها را کشتند؟
در زمان پیامبر گرامی اسلام(ص) افرادی بودند که ادعای نبوّت کردند. البته تعداد کمی از آنها توانستند به پیروانی دست یابند. از جمله معروفترین آنها مسیلمه بن ثمامه بود که خود را شریک پیامبر در امر نبوّت میدانست، و اسود عنسی و طلیحه بن خویلد و … که هر یک در منطقهای بودند.
اما در مورد علت کشتن آنها توسط مسلمانان باید گفت؛ این مدعیان دروغگو، مجموعهای از اشتباهات بزرگ را انجام دادند که هر یک از آنها میتواند سبب کشته شدن آنها باشد؛ دروغ بستن به پیامبر و داشتن ادعای دروغ در نبوّت خود، گمراه کردن مردم از دین، کشتن برخی از مسلمانان و … . اما از مهمترین و اصلیترین علت کشته شدن چنین افرادی، ارتداد و تلاش برای مرتد نمودن دیگران بوده است. بیشتر مدّعیان نبوّت در ابتدا مسلمان شدند و به پیامبری پیامبر اسلام اعتقاد و التزام پیدا کردند، اما با گذشت زمان از نبوّت که از اصول مسلم و قطعی اسلام است، دست کشیدند و اینگونه مرتد شدند و اعدام و جنگ با آنان از همین جهت بوده است.
در زمان پیامبر گرامی اسلام(ص) افرادی بودند که ادعای نبوّت کردند، که برخی از این افراد معرّفی میشوند:
مسیلمه بن ثمامه
مسیلمه بن ثمامه که با کنیه أبا ثمامه نیز شناخته میشد،[۱] به همراه گروهی پیش پیامبر اسلام(ص) رفتند و او به پیامبر گفت:[۲] اگر امور را چنان قرار دهی که پس از تو، امور از آن من باشد،(من جانشینت باشم) از تو پیروى خواهم کرد. پیامبر به او رو کرد در حالیکه در دستش شاخهاى از نخل بود، فرمود: «اگر از من چنین چیزی که در دست من است را درخواست کنی، به تو نخواهم داد، در کار خود با آنچه خدا برایت در نظر گرفته دشمنی مکن و اگر رویگردان شوى خداوند دنبالهات را خواهد برید. و من تو را همان میبینم که در خواب دیدم …».[۳] او بعد از این ماجرا و در زمان برگشت به سمت قبیله خود، ادعای نبوّت کرد و گفت که با پیامبر اسلام در نبوّت شریک است.[۴] البته او نبوّت پیامبر اسلام را رد نکرد ولی خود را مانند او پیامبر میدانست و میگفت من و محمد در امر نبوّت شریک هستیم.
بعد از مدتی که مسیلمه توانست عدهای را گرد خود جمع کند به پیامبر نامهاى نوشت: «از مسیلمه پیامبر خداوند به محمد پیامبر خدا، درود بر تو! اما بعد، همانا که من با تو در امر (نبوّت) شریک هستم و نیمى از زمین از آن ماست و نیمى از قریش، اما قریش تجاوز میکنند». پیامبر خدا در پاسخ او نوشت: «از سوى محمد پیامبر خداوند به مسیلمه دروغگوى، درود بر کسى که از راه رستگارى پیروى کند. اما بعد، زمین از آن خداوند است که به هرکس از بندگانش که بخواهد، به ارث میرساند و سرانجام از آن پرهیزکاران است[۵]».[۶]
در منابع آمده که پیامبر شخصی به نام حبیب بن زهد را به سوی مسیلمه گسیل داشت. مسیلمه به او گفت: شهادت میدهد که محمد رسول و فرستاده خدا است؟ حبیب گفت: بله. مسیلمه گفت: شهادت میدهی که من رسول خداوند هستم. حبیب گفت: من کر و لال هستم. این کلام چندین بار رد و بدل شد تا اینکه مسیلمه اعضای او را یک به یک برید و او شهید شد.[۷]
در نقلی دیگر آمده: مسیلمه کذاب دو تن از اصحاب رسول اکرم(ص) را گرفت و به یکى از آن دو گفت: آیا شهادت میدهى که محمد رسول خدا است؟ گفت: آرى. باز پرسید: آیا به رسالت من هم شهادت میدهى؟ گفت: آرى. پس او را آزاد کرد. سپس دومى را خواست و گفت: آیا به رسالت محمد شهادت میدهى؟ گفت: آرى. سپس پرسید آیا به رسالت من هم شهادت میدهى؟ جواب داد: من گنگ و لالم … و او شهید شد. این مطلب به گوش پیامبر اکرم(ص) رسید و فرمود: «اما آنکه کشته شد بر صدق و یقین خود شهید شد و به فضیلت و مقام خود نایل گردید؛ پس گوارا باد بر او این مقام و پاداش عالى و اما دیگرى اجازه و رخصت خدا را (بر تقیه) پذیرفت و بر او گناهى نیست».[۸]
مسیلمه بعد از مرگ پیامبر ادعا کرد که با نبودن پیامبر اسلام، او تنها پیامبر موجود است و مردم باید از او اطاعت و حمایت کنند.[۹]
در نهایت، خلیفه اول وقتی خطر مسیلمه را جدی دید چندین سپاه را برای جنگ با او بسیج کرد و چندین درگیری کوچک و بزرگ در میان آنان شکل گرفت که در نهایت سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید در جنگی سخت پیروز شد و مسیلمه نیز در همان جنگ کشته شد.[۱۰]
البته در مورد او و معجزاتی که مدعی انجامش بود، داستانها وجود دارد؛ شخصی پیش پیامبر از شوری آب چاه خود گلایه کرد، پیامبر اکرم(ص) پیش آنها رفت و در چاه، آب دهان ریخت، پس آب سرد و گوارا شد، این داستان به اهالی یمامه رسید، آنها نیز از مسیلمه انجام چنین عملی را خواستند، او نیز در چاهی کم آب، آب دهان انداخت و آب آنجا تبدیل به آب شور و داغ شد.[۱۱] او همچنین در تلاش بود آیاتی به مانند آیات قرآن از خود بگوید که البته معمولاً بر وزن و قافیه برخی از آیات قرآن گفته میشد: «الفیل و ما الفیل و ما ادراک ما الفیل له ذنب وثیل و خرطوم طویل».[۱۲]
أسود عنسی
وی از اهالی یمن بود که ادعای نبوّت کرد.
طلیحه بن خویلد أسدی
او از ایرانیان بود که بعد از پیامبر ادعای نبوّت کرد و گروهی نیز گرد او جمع شده و از او پیروی میکردند، سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید به جنگ با او رفت و خود او به همراه بیشتر پیروانش در این جنگ کشته شدند.[۱۳]
علت جنگ با آنها و کشتنشان
این مدعیان دروغگو، مجموعهای از اشتباهات بزرگ را انجام دادند که هر یک از آنها میتوانست سبب کشته شدن آنها بوده باشد؛ دروغ بستن به پیامبر گرامی اسلام(ص) و داشتن ادعای دروغ در نبوّت خود، گمراه کردن مردم از دین و فساد در زمین، کشتن برخی از مسلمانان که داستانش گفته شد و … . اما از مهمترین و اصلیترین علت کشته شدن چنین افرادی، ارتداد و تلاش برای مرتد نمودن دیگران بوده است. بیشتر مدعیان نبوّت در ابتدا مسلمان شدند و به پیامبری پیامبر اسلام اعتقاد و التزام پیدا کردند، اما با گذشت زمان، از نبوّت که از اصول مسلم و قطعی اسلام است، دست کشیدند و اینگونه مرتد شدند و اعدام و جنگ با آنان از همین جهت بوده است.
منبع: اسلام کوئست
[۱]. زرکلى، خیر الدین، الأعلام (قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین)، ج ۷، ص ۲۲۶، دار العلم للملایین، بیروت، چاپ هشثم، ۱۹۸۹م.
[۲]. در برخی از نقلها ذکر شده که او به پیش پیامبر نرفت و دیگران از او نقل قول کردند و پیامبر نیز جواب داد؛ الأعلام، ج ۷، ص ۲۲۶٫
[۳]. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، محقق: الناصر، محمد زهیر بن ناصر، ج ۴، ص ۲۰۳، دار طوق النجاه، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
[۴]. مقریزی، تقی الدین، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، ج ۱۴، ص ۲۲۹، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.
[۵]. اعراف، ۱۲۸: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ».
[۶]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۱۴۶، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.
؛ ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج ۶، ص ۳۴۱، دار الفکر، بیروت، بیتا.
[۷]. عبد البر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، تحقیق: بجاوى، على محمد، ج ۱، ص ۳۲۰، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۲ ق؛ ابن اثیر جزری، عز الدین أبو الحسن، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج ۱، ص ۴۴۳، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۹ق.
[۸]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج ۲، ص ۷۳۰، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش؛ ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، محقق و مصحح: عراقی، مجتبی، ج ۲، ص ۱۰۴، ۱۰۵، دار سید الشهداء للنشر، قم، چاپ اول، ۱۴۰۵ق؛ فخرالدین رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ۸، ص ۱۹۳، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۲۰ق.
[۹]. البدایه و النهایه، ج ۶، ص ۳۴۱٫
[۱۰]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون(دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر)، تحقیق: خلیل شحاده، ج ۲، ص ۵۰۲، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.
[۱۱]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج ۱، ص ۱۱۷ – ۱۱۸، انتشارات علامه، قم، چاپ اول، ۱۳۷۹ق؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج ۱، ص ۲۷، نشر بنی هاشمی، تبریز، چاپ اول، ۱۳۸۱ق.
[۱۲]. صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، محقق و مصحح: خواجوی، محمد، ج ۲،ص ۳۹۸، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
[۱۳]. الاستیعاب، ج ۲، ص ۷۷۳٫
پاسخ دهید