پیامبر اسلام(ص) در راستای وظیفه تبلیغی خود به ملاقات شش نفر از انصار که به حجّ آمده بودند، رفت و بخشى از قرآن را براى آنان تلاوت کرد. آنها که صفات او را از اهل کتاب شنیده بودند، نسبت به پیامبری ایشان مطمئن و مسلمان شدند. البته در آن هنگام، آنها جز مسلمانی هیچ تعهدی نسبت به پیامبر(ص) نداشتند و گفتند اگر اوضاع یثرب درست شود، سال بعد نیز به حضور آن‌حضرت خواهند آمد.
با برگشت این گروه به یثرب، سخن از اسلام در آن‌جا رواج یافت و بر تعداد مشتاقان به اسلام افزوده شد.
‌در سال بعد دوازده نفر از حاجیان آن شهر با پیامبر(ص) ملاقات کرده و با ایشان بیعت کردند. این پیمان را «پیمان عقبه اولی» می‌نامند. در این پیمان، خواسته پیامبر(ص) آن بود که: «براى خدا شریکى قائل نشوید، دزدى نکنید، مرتکب زنا نشوید، فرزندان خود را نکشید، بهتان و افترا نزنید، در کارهاى نیک، نافرمانى پیامبر(ص) را نکنید». به دنبال این پیمان پیامبر(ص) فرمود: «اگر به پیمان وفا کردید پاداشتان بهشت است، و گرنه کارتان با خدا است. اگر بخواهد کیفر کند و اگر بخواهد بیامرزد.» بعد از آن بود که پیامبر(ص) مصعب‏ بن‏ عمیر را به عنوان مبلغی برای اسلام در یثرب انتخاب کرد.
سال بعد هفتاد مرد و دو زن از اهالی یثرب با پیامبر(ص) بیعت کردند و پیمان بستند که از ایشان دفاع کنند. این پیمان به «عقبه دوم» معروف شد و پس از آن بود که مسلمانان هجرت به مدینه را آغاز کردند.

 

اندکی پس از پایان محاصره اقتصادی و سیاسی در شعب ابی‌طالب، ابوطالب و خدیجه رحلت کردند. فقدان ابوطالب به همراه عوامل دیگر سبب شد، فشار مکیان بر پیامبر(ص) بیشتر شده و به نوعی، دیگر امید چندانی به ایمان آوردن افراد دیگری از اهل مکه وجود نداشت؛ لذا پیامبر(ص)، تبلیغ در دیگر قبائل و شهرها را به صورت جدی‌تر در دستور کار قرار داد. حضرتشان برای دعوت مردم طائف، به آن‌جا سفر کرد که با مخالفت سران آن دیار مواجه شد و بدون موفقیتی به مکه بازگشت. محیط مکه به قدری برای ایشان ناامن شده بود که پیامبر(ص) تحت حمایت شخصی به نام مطعم بن عدی به این شهر بازگشت.[۱] اما در همین دوران بود که روی آوردن تعدادی از اهالی یثرب به اسلام گشایشی برای پیامبر(ص) به وجود آورد.

 

اولین ایمان آورندگان از یثرب
در ایام حج تمتع و عمره ماه رجب، پیامبر آزادی بیشتری داشت و به تبلیغ میان قبائل می‌پرداخت. در یکی از این دیدارها پیامبر(ص) به ملاقات گروهى از یثربیان که به حجّ آمده بودند، رفت و پیامبرى خود را به آنها اعلان کرد و بخشى از قرآن را نیز براى آنان تلاوت کرد. آنان‌که صفات او را از اهل کتاب شنیده بودند، با خود گفتند: «این همان پیامبری است که یهودیان نوید آمدنش را می‌دادند».[۲] سپس چون گفتار آن‌حضرت را شنیدند نسبت به آن یقین حاصل کرده و دل‌هاى ایشان اطمینان یافت.
آنها به پیامبر(ص) گفتند: شما می‌دانید که میان اوس و خزرج، اختلافات سختی وجود دارد. ما همگى شیفته و خیرخواه شما هستیم. ما معتقدیم که با توکل به خدا شما فعلاً همچنان در مکه بمانید ما پیش قوم خود بر می‌گردیم و شأن و منزلت شما را بیان می‌کنیم و آنها را به سوى خدا و رسولش فرا می‌خوانیم، شاید خداوند متعال به این وسیله میان ایشان را اصلاح نماید و آنها را با یکدیگر هماهنگ کند. امروز ما همگى نسبت به هم دشمن و کینه‌توزیم و اگر بدون آن‌که صلح در میان ما برقرار شود، نزد ما بیائید، نمی‌توانیم گرد شما جمع شویم. اکنون وعده می‌دهیم که در موسم حج سال آینده حضورتان شرفیاب شویم، پیامبر(ص) موافقت فرموده و آنان بازگشتند و قوم خود را نهانى به اسلام فرا ‌خواندند.[۳]
در مورد تعداد این افراد، اختلاف اندکی وجود دارد؛ برخی آنها را شش نفر دانسته‌اند[۴] و برخی نیز احتمال هفت نفر را داده‌اند.[۵]  همچنین عموم مورّخان[۶] تمامشان را از قبیله خزرج دانسته‌اند.[۷] این اختلاف در مورد اسامیشان نیز وجود دارد که عموماً این افراد را در این پیمان نام برده‌اند: «أبو أمامه أسعد بن زراره بن‏ عدس، عوف بن الحارث بن رفاعه(عوف بن عفراء)، رافع بن مالک بن العجلان، قطبه بن عامر بن حدیده، عقبه بن عامر بن نابی‏ و جابر بن عبد الله ریاب».[۸]
در این‌که این مرحله از ایمان آوردن برخی اهالی مدینه را پیمان عقبه بدانیم یا نه؟ اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی از مورّخان پیمان‌های عقبه را سه مورد دانسته که این مرحله را عقبه اولی و دو بیعت بعدی را عقبه دوم و سوم دانسته‌اند.[۹] در مقابل؛ از دیدگاه بسیاری از مورّخان، دو بیعت منعقد شده است و بیعت مذکور مشمول دو عقبه نیست.[۱۰] به نظر می‌رسد این دیدگاه بهتر ‌باشد؛ زیرا در این مورد، اهل یثرب هیچ تعهدی نسبت به پیامبر(ص) نداشته و تنها اسلام اختیار کردند برخلاف دو مرحله بعد که در هر یک از آنها تعهداتی از طرف آنان مورد پذیرش قرار گرفت.

 

عقبه اولی
با برگشت این گروه به یثرب، سخن از اسلام در آن‌جا رواج یافت و بر تعداد مشتاقان به اسلام افزوده شد. سال بعد دوازده نفر[۱۱] که نیمی از آنان افرادی بودند که سال قبل مسلمان شدند و نیم دیگر را  افرادی تشکیل می‌دادند که در حج این سال به آنان ملحق شده بودند. از این دوازده تن، ده نفر از خزرجیان و دو نفر از اوس بودند[۱۲] که در عقبه به ملاقات پیامبر(ص) رفته و با ایشان بیعت کردند.
مفاد این پیمان عبارت بود از این‌که: «براى خدا شریکى قائل نشوید، دزدى نکنید، مرتکب زنا نشوید، فرزندان خود را نکشید، بهتان و افترا نزنید، در کارهاى نیک نافرمانى رسول خدا(ص) را نکنید». به دنبال این پیمان، پیامبر(ص) فرمود: «اگر به این پیمان وفادار ماندید پاداشتان بهشت است، وگرنه کارتان با خدا خواهد بود که اگر بخواهد کیفر کند و اگر بخواهد بیامرزد»[۱۳] این بیعت به «بیعه النساء» معروف گشت؛ و این احتمالاً به این جهت بود که بیعت ایشان نظیر بیعتى بود که پیامبر خدا با زنان می‌کرد؛ زیرا تا به آن روز رسول خدا(ص) مأمور به جنگ با کفار و مشرکان نشده بود و از این‌رو در بیعت با آنها شرط جنگ وجود نداشت.[۱۴]
ایمان آورندگان، از پیامبر خواستند که برای آنان مبلّغی بفرستد تا به آنها و اهالی یثرب قرآن و اسلام را بیاموزد. حضرت رسول(ص) این مأموریت را به مصعب‏ بن‏ عمیر که تازه جوانى بود، واگذار کرد،[۱۵] مصعب قبل از اسلام، نزد پدر و مادرش عزیز و محترم بود، و زندگى با شکوهى داشت، هنگامى که اسلام را اختیار کرد پدر و مادرش وى را رها کردند و از خود راندند، این جوان در شعب با پیامبر(ص) زندگى می‌کرد و گرفتار مشقت و سختى‏ گردید، و اوضاع و احوالش دگرگون شد.[۱۶]

 

عقبه ثانی
بعد از عقبه اولی، اسلام میان اهل یثرب گسترش یافت، سال بعد، مصعب بن عمیر همراه گروهى از مسلمانان یثرب براى دیدار با پیامبر(ص) به مکه آمدند، گروهى نیز که هنوز ایمان نیاورده بودند، با ایشان همراه گشتند. اینان با رسول خدا(ص) وعده گذاردند که در اواسط ایام التشریق و در عقبه با یکدیگر ملاقات کنند. آن شب، آهسته و پنهانی، بی‌آنکه کافران، آگاه شوند، به عقبه آمدند.[۱۷] عده آنها هفتاد مرد بود و در میان آنها دو زن به نام نسیبه بنت کعب و اسماء از بنى سلمه بودند.[۱۸]
عباس عموی پیامبر که همراه حضرتشان بود، در آغاز گفت: اى قوم خزرج (در آن هنگام مکیان دو طایفه خزرج و اوس را یکى پنداشته و آنها را خزرج می‌خواندند) چنان‌که می‌دانید محمد میان ما گرامى و مصون می‌باشد و او خواست به شما ملحق شود؛ اگر شما چنان‌که تصمیم گرفته‌اید به وعده خود وفا کنید و از او دفاع و حمایت نمائید این شما و این آینده او. و اگر گمان می‌برید که او را تسلیم (دشمن) خواهید کرد، پس هم اکنون او را رها کنید که در عزت و امان باشد.[۱۹]
البته عده‌ای از محققان در این‌که این سخن‌گو، عباس عموی پیامبر بوده باشد تردید کرده‌اند؛ زیرا او هنوز مشرک بوده و بعدها در جنگ بدر علیه سپاه اسلام جنگید.[۲۰]
در ادامه، اهالی یثرب رو به پیامبر کرده و گفتند: تو اى پیامبر خدا! براى خود و خداى خود از ما هر چه می‌خواهى، بگو. پیامبر سخن گفت و قرآن‏ خواند و به اسلام تشویق کرد. سپس گفت: شما از من چنان باید حمایت و دفاع کنید که از فرزندان و زنان خود دفاع می‌کنید. بعد از آن بود که براء بن معرور  دست پیامبر(ص) را گرفت و گفت: به خداوندى که تو را بر حق فرستاد، ما از تو مانند دفاع از فرزندان (و خانواده) خود دفاع خواهیم کرد.[۲۱] و این‌گونه انصار به مدافعان پیامبر تبدیل شده و چه رشادت‌ها و جانفشانی‌هایی برای اسلام انجام دادند.

 

بیعت پیامبر با انصار
بعد از بیعت، برخی از انصار ترسیدند که مبادا آنها از پیامبر دفاع کنند، اما پس از پیروزی، پیامبر به میان قوم خود برگردد و آنان را رها کند؛ ابو الهیثم بن تیهان خطاب به پیامبر گفت: اى پیامبر خدا میان ما و مردم رشته‌هاى (اجتماعى و زندگانى) پیوسته اگر خداوند تو را پیروز کند و تو میان قوم خود برگردى و ما را به حال خود بگذارى چه خواهیم کرد؟ پیامبر تبسمى فرموده گفت: «بل الدم الدم و الهدم الهدم، أنتم منی و أنا منکم، أسالم من سالمتم و أحارب من حاربتم»؛ خون به دنبال خون و ویرانى در پى ویرانى خواهد بود (مقصود مقابله و معامله به مثل است) شما از من و من از شما، با هر که جنگ کنید جنگ می‌کنم و با هر که صلح و مسالمت کنید صلح می‌کنم.[۲۲]

 

انتخاب نقباء
در پایان پیامبر دوازده نفر از آنان را به عنوان نماینده خود و مسئول امور انصار پذیرفت: «دوازده نقیب برگزینید که به کار قوم خویش پردازند» و سپس به آنها گفت: «بر کار قوم خویش هستید و مانند حواریان عیسى بن مریم، سرپرست آنهایید، و من نیز سرپرست قوم خویشم» و آنها گفتند: «چنین باشد».[۲۳]

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. ر.ک: ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، تحقیق، عطا، محمد عبد القادر، ج ۱، ص ۱۶۴ – ۱۶۵، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.

[۲]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۹۶، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.

[۳]. بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوه و معرفه أحوال صاحب الشریعه، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج ۲، ص ۴۳۱، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۵ق.

[۴]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۱، ص ۲۳۹، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق؛ صالحی دمشقی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، ج ۳، ص ۱۹۴، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۵]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی‌طالب(علیهم السلام)، ج ۱، ص ۱۷۴، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق.

[۶]. أنساب ‏الأشراف،ج‏ ۱،ص ۲۳۹؛ مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع‏، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج ۱، ص ۵۰، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

[۷]. تعدادی از محققان نیز پنج نفر از خزرج و یکی از آنها را از اوس می‌دانند؛ مناقب آل أبی‌طالب(علیهم السلام)، ج ‏۱، ص ۱۷۴.

[۸]. إمتاع‏ الأسماع، ج‏ ۱، ص ۵۰ – ۵۱.

[۹]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، تحقیق، البجاوی، علی محمد، ج ۱، ص ۸۰، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۱، ص ۸۷، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ سبل‏ الهدى، ج‏ ۳، ص ۱۹۴.

[۱۰]. ابن هشام، عبد الملک، السیرهالنبویه، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج ‏۱، ص ۴۳۱، بیروت، دار المعرفه، چاپ اول، بی‌تا؛ أنساب ‏الأشراف، ج ‏۱، ص ۲۳۹؛ ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۳، ص ۱۵۰، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق؛ حلی، رضی الدین علی بن یوسف، العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، محقق، مصحح، رجائی، مهدی، مرعشی، محمود، ص ۱۱۹، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۴۰۸ق.                        

[۱۱]. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج ۳، ص ۳۲، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق؛ العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، ص ۱۱۹.

[۱۲]. الطبقات ‏الکبرى، ج ‏۱، ص ۱۷۱.

[۱۳]. السیره النبویه، ج ۱، ص ۴۳۳.

[۱۴]. همان.

[۱۵]. الاستیعاب، ج ‏۴، ص ۱۴۷۳.

[۱۶]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۵۷، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق.

[۱۷]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق، خلیل شحاده، ج ۲، ص ۴۱۸، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.

[۱۸]. الکامل، ج‏ ۲، ص ۹۸ – ۹۹.

[۱۹]. همان.

[۲۰]. برای نمونه، ر. ک: سید جعفر مرتضی عاملی به نقل از، میرشریفی، سید علی، درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام (پیام آور رحمت)، ص ۱۲۸، بعثه رهبری، بی‌تا.

[۲۱]. السیره النبویه، ج‏ ۱، ص ۴۵۴.

[۲۲]. الکامل، ج ‏۲، ص ۹۹؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج ‏۱، ص ۱۸۱.

[۲۳]. «اخرجوا الى منکم اثنى عشر نقیبا، یکونون على قومهم بما فیهم فاخرجوا اثنى عشر نقیبا … ثم قال للنقباء: أنتم على قومکم بما فیهم کفلاء، ککفاله الحواریین لعیسى بن مریم، و انا کفیل على قومى، قالوا: نعم»؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۲، ص ۳۶۳، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.