در واقعه‌ای قبل از اسلام، فردی از مکه کالایی را گرفت ولی قیمت آن‌را به فروشنده نداد. فروشنده بعد از تلاش بسیار از گرفتن بهای کالای خود ناامید شده، فریاد به دادخواهی بلند کرد و در مظلومیت و بی‌یار بودن خود اشعاری را سرود. این واقعه در میان برخی اثر گذارد و در نهایت زبیر فرزند عبد المطلب که خود از بزرگان قریش بود بلند شد و مجلسی از بزرگان بنى هاشم و برخی قبایل دیگر جلسه‌ای تشکیل داد و در آن مجلس این دسته از بزرگان قریش دست به هم دادند و سوگند یاد کردند که از این تاریخ به کمک هر ستم‌دیده‌ای برخیزند و داد او را از بیدادگر بستانند. این پیمان حِلف الفضول نامیده شد. از جمله افرادی که در این پیمان شرکت کردند، پیامبر اسلام بود که بعدها از آن پیمان به نیکی یاد کرده و می‌فرمود اگر در اسلام نیز به چنین پیمانى دعوت شوم آن‌را خواهم پذیرفت.

 

در میان اعراب قبل از اسلام، صفات و آداب خوبی نیز وجود داشت که پیمان حِلف الفضول یکی از آنها است. شهر مکه نیز حرم و مکان امن مردم بود، بویژه در ماه‌هاى حرام که قتل و غارت و تعرّض در آن ممنوع بود. در دوران جوانى پیامبر گرامی اسلام(ص)، مبانى اخلاقى و احترام نسبت به مکه و ماه‌هاى حرام سست شده بود. در نتیجه گه‌گاهى از ناحیه افراد بى‏مبالات به فروشندگان کالاها تجاوز و تعدى مى‏شد و دادگاهى براى رسیدگى به شکایات آنان نبود. روزى مردى با کالاى قیمتى وارد مکه شد و شخصی از مکیان آن کالا را از وى خرید و به خانه برد بی‌آن‌که بهاى آن‌را به صاحبش بپردازد و از فروشنده نیز پنهان شد تا جایى که مرد فروشنده از دیدار خریدار و دریافت بهاى کالای خود ناامید شد و هر چند به افراد قبیله او توسل جست و حتی به مجالس و اجتماعات قریش نیز رو آورد که از هیچ‌یک نتیجه نگرفت. تا این‌که صبح‌گاهى که قریش جمع شده بودند بر کوه ابو قبیس بر آمد و ندا در داد و اشعاری در مظلومیت خود و ستمی که به او روا شده بود، سرود. دادخواهى او بر قریش تأثیر گذارد و در نهایت، زبیر عموی پیامبر و پسر عبد المطلب که خود از بزرگان قریش نیز بود بلند شد و مجلسی از بزرگان بنى هاشم، بنى اسد، بنى زهره و بنى تیم در خانه عبد الله پسر جدعان تیمى تشکیل داد و در آن مجلس این دسته از بزرگان قریش دست به هم دادند و سوگند یاد کردند که از این تاریخ به دستیارى ستم‌دیده، هرکس که باشد، برخیزند و داد او را از بیدادگر بستانند و نیز سوگند یاد کردند که در امر معاش و تقسیم ثروت نیز با یکدیگر همکارى نمایند و زبیر این حزب و این مجلس را «حلف الفضول» نامید و نخستین نتیجه‏اى که از آن گرفته شد، گرفتن حق مظلوم نامبرده از خریدار بود. این واقعه با اختلافاتی که در جزئیات آن وجود داشته (و ما از بیان آن جزئیات خودداری کردیم)، موضوعی است که منابع تاریخی به تواتر بدان پرداخته‌اند.[۱]
اما در مورد نام حِلف الفضول باید گفت؛ فضول از ماده فضل می‌باشد که به لحاظ لغوی می‌توان ترجمه‌هایی مانند پیمان صاحبان کَرَم و … برای آن قرار داد. با این‌حال در عموم ترجمه‌ها اصطلاح حلف الفضول را به پیمان جوانمردی (جوانمردان) ترجمه کرده‌اند و تقریباً اصطلاحی خاص برای آن شده است که با معنای لغوی سازگاری چندانی ندارد.
اما در این‌که چرا این پیمان را حِلف الفضول نامیده‌اند، اقوال مختلفی وجود دارد؛ مانند:
۱ – 
قبل از اینان افرادی بودند که به همین محتوا با یکدیگر هم‌پیمان شدند و از آن‌جا که نام همه آنها فضل بود، نام پیمان آنها نیز فضول نامیده شد و بدین پیمان نیز حلف الفضول گفتند.[۲]
۲ – 
برخی نیز گفته‌اند حلف الفضول نامیده شد؛ زیرا آنها متکفل فضلی گشتند که بر آنها واجب نبوده است.[۳]
۳ – 
اینها باقی مانده اموال خود را بخشش می‌کردند.[۴]
صرف نظر از دلیل نام‌گذاری، این پیمان اخلاقی امری بسیار موجه و نیکو بوده و همان‌گونه که گفته شد، افرادی از قبایل مختلف از جمله پیامبر اکرم(ص) در آن حضور داشتند.[۵]
در زمان انعقاد این پیمان، پیامبر در سنین جوانی بود. برخی از منابع، سن ایشان در زمان پیمان را بیست سالگی دانسته‌اند.[۶]
این پیمان قطعاً مایه مباهات افرادی بود که در آن حضور داشتند؛ لذا می‌بینیم که پیامبر اسلام(ص) بعد از نبوّت خود و زمانی که طرفدارانی برای خود داشته از این پیمان به نیکی یاد می‌کند و می‌گوید اگر در زمان نبوتش نیز از او چنین دعوتی به عمل می‌آمد، می‌پذیرفت: «لقد شهدت فی دار عبد اللّه بن جدعان حلفا ما احبّ‏ أنّ‏ لی‏ به‏ حمر النّعم‏ و لو ادعى به فی الإسلام لأجبت»؛[۷] در سراى عبد الله بن جدعان پیمانی دیدم که به هیچ روى روا نمى‏دارم حتی در مقابل ثروت زیاد آن پیمان را زیرپا گذارم و اگر در اسلام نیز به چنین پیمانى دعوت شوم آن‌را خواهم پذیرفت.

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق: خلیل شحاده، ج ۲، ص ۴۰۶،  بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۲، ص ۱۱- ۱۲، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق؛ کلبى، ابو المنذر هشام بن محمد، ترجمه کتاب الأصنام (تنکیس الأصنام)، تحقیق: احمد زکى باشا، ص ۶۵، افست تهران، نشر نو، چاپ دوم، ۱۳۶۴ ش؛ شامی، یوسف بن حاتم، الدر النظیم فی مناقب الأئمه اللهامیم‏، ص ۵۲، جامعه مدرسین‏، قم، چاپ اول، ‏۱۴۲۰ق‏.

[۲]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق و مصحح: میر دامادی، جمال الدین،‏ ج ۱۱، ص ۵۲۷، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق؛ زمخشری، محمود بن عمر، الفائق فی غریب الحدیث، محقق و مصحح: شمس الدین، ابراهیم،‏ ج ۲، ص ۳۱۳، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق؛ جزری، ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج ۳، ص ۴۵۶، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، چاپ اول، ۱۳۶۷ش.

[۳]. به نقل از: أنساب‏ الأشراف، ج ‏۲، ص ۱۳.

[۴]. به نقل از: صالحی دمشقی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، ج ۲، ص ۱۵۵، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۵]. ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۲، ص ۲۹۱، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۷ق؛ مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع‏، تحقیق: نمیسی، محمد عبد الحمید، ج ۱، ص ۱۸، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

[۶]. البدایه و النهایه، ج ‏۲، ص ۲۹۱؛ یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب‏، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷، دار صادر، بیروت، چاپ اول، بی‌تا.

[۷]. ابن هشام، عبد الملک، السیره النبویه، تحقیق: السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج ۱، ص ۱۳۴، دار المعرفه، بیروت، چاپ اول، بی‌تا؛ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج ۴، ص ۱۳۷، مکتبه الثقافه الدینیه، بور سعید، بی‌تا؛ خویى، میرزا حبیب الله‏ هاشمى، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، محقق و مصحح: میانجى، ابراهیم‏، ج ۱۹، ص ۱۲۴، مکتبه الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، ۱۴۰۰ق‏.