نوشتار حاضر، قسمتى از بحثهاى رجالى استاد «نجمالدّین طبسى» در بحث خارج فقه مىباشد که توسط نگارنده، تقریر و تنظیم گردیده است.
- سرآغاز
- ۱ – این تفسیر از آنِ کدام امام علیه السلام است؟
- ۲ – ماهیّت و چیستى تفسیر موجود؟
- ۳ – طریق شیخ صدوق به تفسیر
- ۴ – چگونگى نگارش تفسیر
- ۵ – دیدگاه دانشمندان
- ۶ – بررسى اشکالات
- ۱ – وجود روایات نامأنوس
- ۲ – عدم نقل معجزات توسّط ائمّه دیگر
- ۳ – اعراض مفسّران از این تفسیر
- پاسخ
- ۴ – ناهمخوانى با سیره ائمّه
- پاسخ
- ۵ – جعل تفسیر توسط «سهل دیباجى»
- پاسخ
- ۶ – مدّت زمان تألیف
- پاسخ
- ۷ – ضعف و کذب مفسر استرآبادى،
- پاسخ
- ۸ – بى اعتبارى شیخان فقیهان
- پاسخ
- ۹ – کاتبان مجهول الحال
- پاسخ
- ریشه اشکالات
- الف) شخصیّت رجالى ابن غضائرى
- ب) صحّت انتساب کتاب ضعفاء
- نتیجه
- پى نوشت ها:
سرآغاز
پیرامون «تفسیر امام عسکرى علیه السلام » نظرات گوناگونى میان علما مطرح شده که در این نوشتار در هفت محور بحث خواهد شد:
۱ – این تفسیر از آنِ کدام امام است؟
۲ – ماهیّت و چیستى تفسیر موجود؟
۳ – طریق شیخ صدوق به تفسیر.
۴ – چگونگى نگاشته شدن تفسیر.
۵ – دیدگاه دانشمندان.
۶ – بررسى اشکالات.
۷ – نتیجه.
۱ – این تفسیر از آنِ کدام امام علیه السلام است؟
نخستین بحثى که پرداختن به آن ضرورى بوده و تعیین محلّ نزاع و بحث مى باشد، این است که «تفسیر عسکرى» املاء امام هادى علیه السلام بوده یا املاء امام حسن عسکرى علیه السلام ؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: در کتب تاریخ و حدیث، دو تفسیر به این نام (تفسیر عسکرى علیه السلام ) ثبت شده است:
الف) تفسیرى که امام هادى علیه السلام بر حسین بن خالد برقى، طىّ ۳۴ سال در ۱۲۰ جلد تقریر فرمودند (از سال ۲۲۰ تا ۲۵۴).
ب) تفسیرى که امام حسن عسکرى علیه السلام ، بر یوسف بن محمّد و علىّ بن محمّد بن سیّار۱، طىّ ۷ سال تقریر فرمودند.
در ارتباط با تفسیر امام هادى علیه السلام ظاهرا بحثى در صحّت آن نبوده (به غیر از اشکال ابن غضائرى، که در محور ششم به نقد آن اشاره خواهد شد)، ولى امروز وجود خارجى نداشته و در دسترس ما نمى باشد.
چنانچه حرّ عاملى مى فرماید:
«این تفسیر (امام هادى) غیر از تفسیرى است که مورد طعن و نقد برخى از علماى رجال بوده، چون این تفسیر از امام هادى علیه السلام بوده و تفسیر مورد طعن و اشکال، از آنِ امام حسن عسکرى علیه السلام است »۲
آقا بزرگ تهرانى در ارتباط با تفسیر دوم مى گوید:
«تفسیر عسکرى که املاء امام حسن عسکرى متولّد (۲۳۲ ه .) و قائم به امر امامت در سال (۲۵۴ ه .) و متوفّاى (۲۶۰ ه .) مى باشد، این تفسیر به روایت ابوجعفر محمّد بن على بن بابویه قمى بوده که به دعاى امام زمان علیه السلام دنیا آمده، …»
آقا بزرگ تهرانى در ارتباط با تفسیر امام هادى علیه السلام نیز مى گوید:
«تفسیر عسکرى املاء ایشان در ۱۲۰ جلد مى باشد، چنانچه این مطلب را ابن شهر آشوب در شرح حال «حسن بن خالد برقى» آورده و ظاهرا مراد از عسکرى در اینجا (نقل ابن شهر آشوب) امام هادى علیه السلام مى باشد که ملقّب به «صاحب عسکر» و «عسکرى» مى باشد و همچنین عادهً حسن بن خالد بعد از برادر بزرگترش ( ابوعبداللّه محمد بن خالد) زنده بوده و دوران امام هادى علیه السلام را درک کرده و خدمت حضرت رسیده و از دوران امامت ایشان تا دوران شهادت، ملازم امام علیه السلام بوده است و توانسته در این مدّت هر چه را که امام هادى علیه السلام از تفسیر املاء فرمودند، به رشته تحریر در آورد…»
آقا بزرگ در ادامه، و در بیان نسبت این تفسیر به حسن بن خالد و امام هادى علیه السلام و بیان مقصود ابن شهر آشوب در نسبت دادن این تفسیر به تألیفات حسن بن خالد، چنین مى گوید:
«با توجّه به اینکه امام هادى این تفسیر را بر حسن بن خالد املاء فرموده، پس بجاست که این تفسیر به حسن بن خالد برقى نیز نسبت داده شود و جزء تألیفات وى شمرده شود، چنانچه ابن شهر آشوب چنین کرده است، چنانچه این تفسیر به نام عسکرى نیز اطلاق مى شود چرا که املاء امام هادى مى باشد.»
ایشان در نهایت مى نویسد:
« ظاهرا از تفسیر امام هادى هیچ اثرى نبوده و همانند بسیارى از تألیفات اصحاب و علماى ما، هیچ اطلاعى از آن در دست نیست»۳
وى بدین سان، وجود خارجى کتاب را نفى مى کند.
گفتنى است: برخى از معاصران «محقّق داماد» گمان کرده اند تفسیر عسکرى همان تفسیر علىّ بن ابراهیم قمى مى باشد، که محقّق داماد از این نظریّه تعبیر به «وهم و خیال خام و دروغین» مى کند و منشأ این خیال را ضعف خبره و کارشناس بودن، نقصان مهارت و اطلاع نداشتن از کتب رجالى مى داند.۴
۲ – ماهیّت و چیستى تفسیر موجود؟
پرسش دیگر این است که تفسیر موجود آیا از اجزاى ۱۲۰ جلدى تفسیر امام هادى بوده یا تفسیر امام حسن عسکرى مى باشد؟
در پاسخ به این پرسش، نخست محقّق داماد احتمال مى دهد که این تفسیرموجود و فعلى که در دسترس مى باشد، از اجزاى تفسیر امام هادى نمى باشد.۵ امّا «محدّث نورى» به طور قطع و یقین مدّعى مى شود که این تفسیر از اجزاى تفسیر امام هادى مى باشد.۶ ولى شاگرد محدّث نورى، «آقا بزرگ تهرانى» در مقام دفاع از محقّق داماد و نقد نظر استاد خویش، احتمال محقّق داماد را تقویت و به یقین تبدیل و به طور قطع و یقین تفسیر موجود را غیر از تفسیر امام هادى مى داند. آقا بزرگ تهرانى مى فرماید:
«لیس هذا المطبوع من اجزاء التفسیر الکبیر؛ تفسیر موجود، جزء تفسیر کبیرى که ابن شهر آشوب آن را نقل کرده (و گفته در ۱۲۰ جلد بوده و از تألیفات حسن بن خالد برقى است) نمى باشد. چون در طلیعه تفسیر موجود چنین آمده است:
این تفسیر، تقریر و املاء امام ابومحمّد حسن (عسکرى) براى دو فرزندى که پدرانشان آن دو را نزد امام براى تعلیم و فراگیرى علم سپردند، مى باشد. که امام عسکرى طىّ ۷ سال، تفسیر را براى این دو تقریر فرمودند…
در این تفسیر موجود، هیچ اشاره اى به اینکه حسن بن خالد در این جلسات شرکت داشته، نشده است. علاوه بر اینکه احتمال زنده ماندن حسن بن خالد تا زمان امام حسن عسکرى و شرکت در درس تفسیر آن حضرت، بسیار بعید به نظر مى رسد.»
آقا بزرگ در نقد سخن استاد خود، محدّث نورى، مى فرماید:
«آنچه را که استاد ما به آن اعتقاد پیدا کرده است (مبنى بر اینکه تفسیر موجود از اجزاى تفسیر کبیر امام هادى بوده و احتمال محقّق داماد را که قائل به تعدّد تفسیر موجود مى باشد، نقد مى کند) کسى به نظر ایشان ملتزم نشده و وجهى نیز براى آن نمى بینیم چون مانعى از تعدّد نیست…»۷
با توجّه به اینکه در محور اوّل، بیان شد تفسیر امام هادى علیه السلام وجود خارجى نداشته؛ در این محور، این ادّعا ثابت شد. و از طرف دیگر، دلیل بر اینکه تفسیر موجود، تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام بوده، ثابت مى باشد، نتیجه مى گیریم تفسیر موجود، غیر از تفسیر امام هادى علیه السلام و علىّ بن ابراهیم قمى مى باشد؛ بلکه تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد.
حال اینکه آیا این تفسیر تمام یا جزئى از تفسیر امام حسن عسکرى مى باشد؟ کسى متعرّض آن نشده است. ولى با توجّه به اینکه نگاشتن و املاء تفسیر به مدّت ۷ سال به طول انجامید، احتمال داده مى شود که تفسیر اصلى بیشتر از تفسیر فعلى بوده و تفسیر موجود جزئى از آن باشد.
۳ – طریق شیخ صدوق به تفسیر
این تفسیر را فقط صدوق، رئیس المحدّثین قدس سره به دو طریق نقل کرده، ما نیز براى وضوح سند تفسیر و پاسخ به انتقادهاى وارد شده بر سند تفسیر، طریق شیخ صدوق را بیان مى کنیم:
۱ـ محمد بن قاسم؛ مفسّر استرآبادى خطیب.۸
۲ـ محمد بن على استرآبادى.۹
برخى در ردّ طریق دوم گفته اند: شیخ صدوق فقط یک طریق به تفسیر داشته و آن هم محمد بن قاسم مفسّر استرآبادى خطیب مى باشد و ناسخ، اشتباها قاسم را على نگاشته است.
در مقام پاسخ باید گفت:
اوّلاً: احتمال اشتباه در کتابت، به وسیله «اصل عدم اشتباه» ردّ مى شود.
ثانیا: یوسف بن محمّد و علىّ بن محمّد بن سیّار ـ دو نویسنده تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام ـ پس از نگاشتن و تقریر املاءات امام، به استرآباد بازگشته و تفسیر را بر مردم قرائت و بازگو مى کردند. لذا ممکن است محمد بن على استرآبادى، یکى از کسانى باشد که تفسیر را از این دو نفر شنیده و روایت کرده باشد، که هیچ منعى از این احتمال نیست.
ثالثا: انحصار طریق صدوق به محمد بن قاسم استرآبادى، ثابت و معلوم نمى باشد.
۴ – چگونگى نگارش تفسیر
از مقدّمه تفسیر، چنین به دست مى آید که ناقل و شنونده تفسیر امام حسن عسکرى، دو نفر بوده: «یوسف بن محمّد» و «على بن محمد بن سیّار». این دو همراه پدران خود، از سلطه داعى الحق، «حسن بن زید علوى» ـ امام زیدیّه در طبرستان ـ گریختند و به سامرّا نزد امام حسن عسکرى پناهنده شدند. حضرت این تفسیر را بر آنها املاء و تقریر فرمود، بدین صورت که:
محمد بن على بن محمد بن جعفر بن دقّاق مى گوید: روایت کردند براى من دو شیخ فقیه، ابوالحسن محمّد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان و ابو محمد جعفر بن على قمىاز شیخ فقیه، «ابوجعفر ابن بابویه قمى» که او فرمود: روایت کرد براى ما محمّد بن قاسم مفسّر استرآبادى خطیب، از ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و على بن محمد بن سیّار (و کانا من الشّیعه الامامیّه) که مى گویند:
پدران ما شیعه امامى بودند و در شهر ما (استرآباد) زیدى ها غالب بوده و ما تحت حاکمیّت امام زیدیّه، حسن بن زید علوى ملقّب به «داعى الحق» بودیم. او به اندک بهانه اى شیعیان را به قتل مى رسانید؛ لذا براى حفظ جان، پدران ما همراه خانواده خود، شهر را به مقصد سامرّا ترک کردند. در آنجا در یکى از کاروانسراها اقامت کرده و سپس خدمت امام حسن عسکرى رسیدیم. چون ما را دید، فرمود:
«مرحبابالآوین الینا…؛ خوش آمدید اى کسانى که به ما پناهنده شدید! خداوند سعى شما را بپذیرد و شما را در امان قرار دهد و از شرّ دشمن حفظ کرده، پس به شهر خود در کمال امنیت و آرامش باز گردید.»
ما با اینکه در صدق گفتار حضرت تردید نداشتیم، از سخن حضرت شگفت زده شدیم و گفتیم: اى امام! چه دستورى مى دهید و چه کار کنیم؟ چگونه به شهرى که از آن گریختیم و هم اکنون تحت تعقیب هستیم، بازگردیم؟ امام فرمود:
«دو فرزند خود را اینجا بگذارید تا به آنها علمى بیاموزم که خداوند عزّوجلّ به سبب آن، شرافت و بزرگوارى به آنان بخشد و شما هم هرگز دشمنان را نخواهید دید و کارى از پیش نخواهند برد. خداوند عزّوجلّ آنان را نابود و رسوا خواهد کرد و عاقبت به شما نیازمند خواهند شد.»
یوسف بن محمد و على بن سیّار مى گویند:
پدران ما طبق فرمایش امام علیه السلام ما را نزد ایشان گذاشته و همراه خانواده به شهر و دیار خود باز گشتند. ما در مدّت اقامت در سامرّا، خدمت امام مشرّف شده و حضرت همانند یک پدر با ما برخورد مى کرد. در یکى از روزها فرمود:
«اگر خبر سلامتى پدران شما و رسوایى دشمنان آنان و صدق گفتار من به شما رسید، به شکرانه این خبر، مى خواهم به شما «تفسیر قرآن» گفته؛ تفسیرى که مشتمل بر اخبار آل محمّد صلى الله علیه و آله وسلم بوده تا بدین وسیله خداوند، نشان و مقام شما را والا گرداند.»
ما از فرمایش حضرت، خوشحال شده و گفتیم: اى فرزند رسول اللّه! بنابر این، ما تمام علوم و معانى قرآن را فراخواهیم گرفت؟ امام فرمود: خیر… پس نخستین مطلبى که به ما املاء فرمود، روایاتى بود که در «فضل قرآن و اهل آن» وارد شده است، سپس تفسیر قرآن را به ما املاء فرمود. و ما در مدّت اقامت مان خدمت حضرت ـ که هفت سال طول کشید ـ هر روز مقدارى از تفسیر را مى نوشتیم.۱۰
۵ – دیدگاه دانشمندان
در مجموع، دو دیدگاه کلّى نسبت به تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام وجود دارد:
۱٫ این تفسیر، جعلى و ساختگى مى باشد.
۲٫ از کتب مورد اعتماد نزد امامیه مى باشد.
قبل از بیان قائلین، باید گفت:
اوّلاً: اختلاف در دیدگاه علما نسبت به این تفسیر، دَوَران بین جعلى بودن آن و غیر جعلى بودن آن، مى باشد.
ثانیا: مراد از اینکه این تفسیر از کتب مورد اعتماد مى باشد، این نیست که تمامى احادیث آن صحیح است. (در پایان این نوشتار، به آن اشاره خواهد شد.)
کسانى که قائل به جعلى بودن تفسیر امام حسن عسکرى مى باشند، در صدر آنان «ابن الغضائرى»۱۱بوده و به تبع وى: علاّمه حلّى (۷۲۶ ق.)۱۲*، سیّد مصطفى تفرشى (از علماى قرن ۱۱ ق.)۱۳، محقّق داماد۱۴، محمد بن على استرآبادى (۱۰۲۸ ق.)۱۵، محمد بن على اردبیلى (بعد از ۱۱۰۰ ق.)۱۶، قهپایى (از علماى قرن ۱۱ ق.)۱۷، محقّق شوشترى (۱۴۱۵ ق.)۱۸، آیه اللّه خویى (۱۴۱۳ ق.)۱۹، محمد جواد بلاغى،۲۰ میرزا ابوالحسن شعرانى۲۱ و سیّد محمد هاشم خوانسارى.۲۲ که سخنان و دلائل این گروه در بخش «بررسى اشکالات» خواهد آمد.
امّا در مقابل، کسانى وجود دارند که نه تنها قائل به جعلى بودن تفسیر نبوده، بلکه آن را از کتب مورد اعتماد شیعه مى دانند و در کتاب هایشان از این تفسیر نقل کرده و قولاً و عملاً آن را تأیید کرده اند. در این گروه، رئیس المحدّثین شیخ صدوق (۳۸۱ ق.)۲۳ مى باشد و به تبع وى: قطب راوندى (۵۷۳ ق.)۲۴، ابومنصور طبرسى (۵۸۸ ق.)۲۵، ابن شهرآشوب (۵۸۸ ق.)۲۶، محقّق کرکى(۹۴۰ ق.)۲۷، شهید ثانى (۹۶۵ ق.)۲۸، مجلسى اوّل (۱۰۷۰ ق.)۲۹، مجلسى دوم (۱۱۱۱ ق.)۳۰، شیخ حرّ عاملى (۱۱۰۴ ق.)۳۱، فیض کاشانى (۱۰۹۱ ق.)۳۲، سیّد هاشم بحرانى (۱۱۰۷ ق.)۳۳، حویزى (۱۱۱۲ ق.)۳۴، حسن بن سلیمان حلّى ـ شاگرد شهید اوّل ـ (از علماى قرن نهم)۳۵، سید نعمت اللّه جزایرى (۱۱۱۲ ق.)۳۶، محمد جعفر خوانسارى، صاحب اکلیل الرّجال۳۷، شیخ سلیمان بحرانى، صاحب الفوائد النّجفیه (۱۱۲۱ ق.)۳۸، ابو على حائرى (۱۲۱۶ ق.)۳۹، وحید بهبهانى (۱۲۰۶ ق.)۴۰، شیخ ابوالحسن شریف، صاحب تفسیر مرآه الانوار۴۱، شیخ محمد طه، صاحب اتقان المقال۴۲، سید عبداللّه شُبَّر (۱۲۴۲ ق.)۴۳، سیّد حسین بروجردى، صاحب نخبه المقال و صراط المستقیم (۱۲۶۷ ق.)۴۴، حجه الاسلام تبریزى، صاحب صحیفه الابرار۴۵، شیخ عبداللّه بحرانى، صاحب عوالم۴۶، شیخ مرتضى انصارى (۱۲۸۱ ق.)۴۷، شیخ عبداللّه مامقانى (۱۳۱۵ ق.)۴۸، آیت اللّه بروجردى (۱۳۸۰ ق.)۴۹، على بن حسن زوارى ـ استاد صاحب منهج المقال ـ ۵۰، محدّث نورى (۱۳۲۰ق.)۵۱، آقابزرگ تهرانى (۱۳۸۹ ق.)۵۲ و مرحوم شیخ محمدرضا طبسى۵۳، (جدّ نگارنده).
در اینجا به برخى از کلمات بزرگان و مؤیّدین تفسیر اشاره مى شود:
۱ – مجلسى اوّل: حقیقت این است که این تفسیر یکى از گنج هاى الهى است و امیدوارم چیزى از آن بر ما فوت نشود و همه این تفسیر را در کتاب خودمان نقل خواهیم کرد.۵۴
۲ – مجلسى دوم: تفسیر امام عسکرى از کتابهاى معروف بوده، شیخ صدوق بر آن اعتماد و از آن حدیث نقل کرده است. هر چند بعضى از محدّثان این کتاب را مورد نقد و خدشه قرار داده اند، لکن صدوق آشناى به حدیث بوده و از نظر زمان به این کتاب نزدیکتر از محدّثان منتقد بوده است. علاوه بر اینکه بسیارى از علماى ما بدون هیچ طعن و نقدى به کتاب، از آن روایات نقل کرده اند.۵۵
۳ – محدّث نورى: دیدگاه محقّقان پیرامون تفسیر امام حسن عسکرى از جمله: وحید بهبهانى، سیّد هاشم بحرانى، مجلسى اوّل و دوم، شیخ سلیمان بحرانى و محمد جعفر خوانسارى، این است که: از این تفسیر، اصحاب ما همانند ابن بابویه شیخ صدوق روایاتى نقل کرده اند. که شیخ صدوق از جمله کسانى است که تعهّد کرده در کتابهایش فقط روایات صحیح و مُتقن ـ که از ائمه رسیده است ـ را نقل کند.۵۶ (و این، نشانگر این نکته است که چون صدوق تفسیر امام حسن عسکرى را نقل کرده پس از نظر صحّت، در این تفسیر جاى هیچ شکّ و شبهه اى نیست.)
۴ – شیخ حسن بن سلیمان حلّى ـ شاگرد شهید اوّل ـ مى گوید: از جمله ادلّه رؤیت پیامبر و ائمه در حال احتضار، روایاتى است که در تفسیر امام حسن عسکرى آمده است و هیچ شکى در این احادیث نیست؛ چرا که (این تفسیر) مورد اجماع بوده و مورد نقل جماعتى از علماى امامیّه مى باشد.۵۷
۵ – شیخ محمد رضا طبسى نجفى قدس سره : براى قبول و اعتماد به تفسیر امام عسکرى دو نکته کافى است: نخست، شهادت و گواهى صدوق و دوم، گواهى دو نفر از متأخّرین وى مانند حرّ عاملى و مجلسى. لذا اعتنایى به قول خلاف نمى شود.۵۸
۶ – بررسى اشکالات
در این محور، انتقادات و دلائل کسانى که این تفسیر را جعلى دانسته، مطرح خواهد شد. پاسخ هایى که به این دلائل داده مى شود، فقط جعلى بودن تفسیر را ردّ مى کند؛ ولى در مقام این مسأله نیست که این تفسیر از کتب معتبره و مورد اعتماد علماى شیعه بوده و یا اینکه تمامى احادیث آن صحیح است.
۱ – وجود روایات نامأنوس
از جمله حدیثى، مبنى بر این که: «مختار به دست حَجّاج زندانى شد.»۵۹ که این دو با هم ناسازگار است؛ زیرا مختار در سال ۶۷ ق. کشته شد در حالى که حَجّاج در سال ۷۵ق. به حکومت رسید.
محقّق شوشترى مى گوید:
«دلیل جعلى بودن تفسیر، این است که بررسى روایات آن، بطلان و مجعول بودن تفسیر را آشکار مى سازد.»۶۰
آیت اللّه خوئى نیز مى گوید:
«کسى که در این تفسیر نظر بیندازد، هیچ شکّى در جعلى بودن آن نمى کند. مقام یک عالم محقّق بالاتر از این است که چنین تفسیرى بنویسد تا چه رسد به اینکه امام، این سخنان را گفته باشد.»۶۱
پاسخ
مجلسى اوّل پاسخ مى دهد:
«توهّم اینکه این تفسیر مناسب امام نیست، توهّمى بیش نبوده و کسى که با کلمات امام مأنوس و مرتبط باشد، مى یابد که این کلمات از آنِ خود حضرت مى باشد؛ علاوه بر اینکه امثال شهید ثانى و صدوق بر این کتاب اعتماد کرده اند.»۶۲
از پاسخ مجلسى اوّل به دست مى آید که: اوّلاً: این شبهه، سابقه دارد و منحصر به مرحوم شوشترى و خوئى نیست.
ثانیا: وجود روایت زندانى شدن مختار… و ناسازگارى آن با تاریخ شهادت وى و امثال آن، منحصر به این تفسیر نمى باشد؛ چرا که در کتاب کافى نیز چنین احادیثى آمده است؛ براى نمونه: «یزید بن معاویه به قصد حج به مدینه آمد.»۶۳ در حالى که از مسلّمات تاریخ است که یزید، نه قبل از خلافت و نه بعد از خلافت، به حج نیامده است که مجلسى دوم به این مطلب، تصریح دارد۶۴
۲ – عدم نقل معجزات توسّط ائمّه دیگر
بعض از معاصران (مرحوم شوشترى) براى اثبات ادّعاى خود، مبنى بر جعلى بودن تفسیر، گفته اند:
«این تفسیر مشتمل بر معجزات عجیبى از پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امام على علیه السلام مى باشد و اگر این مطلب واقعیت داشت، ائمّه دیگر غیر از امام عسکرى نیز بدان اشاره مى کردند و علماى سلف نیز آن را در کتاب هایشان مى آوردند.»۶۵
پاسخ
معلوم نیست چه ملازمه اى بین صحّت این معجزات و لزوم نقل آن توسط ائمّه دیگر غیر از امام عسکرى، وجود دارد؟! اثبات این ملازمه به عهده مدّعى است؛ چرا که چه بسیار روایاتِ کرامات و فضائلى را که ائمّه دیگر، به جهات و مصالحى۶۶ بیان نکرده و یا براى افراد خاصّى فرموده اند ـ که آنان نیز مأمور و مأذون به نقل نبودند (مانند مفضّل بن عمر) ـ به دست ما نرسیده است.
۳ – اعراض مفسّران از این تفسیر
مرحوم شوشترى مى گوید:
«اگر این تفسیر از امام عسکرى مى بود، مفسّران معاصر امام، همانند على بن ابراهیم قمى، محمد بن مسعود عیّاشى، یا قریب العصر امام، مانند محمد بن عباس بن مروان، باید از این تفسیر نقل مى کردند و حال آنکه تفاسیرشان خالى از این تفسیر است؛ پس جعلى مى باشد.»۶۷
پاسخ
اوّلاً: معاصر بودن مفسّرانى چون: قمى و عیاشى با امام علیه السلام ثابت نیست؛ مثلاً آنچه که در کتب رجال ثبت شده، این است که علىّ بن ابراهیم در سال ۳۰۷ ق. مى زیسته۶۸ در حالى که امام در سال ۲۶۰ ق. به شهادت رسیده اند و لازمه معاصر بودن قمى با امام این است که عمر طولانى داشته باشد و حال آنکه چنین مطلبى در جایى ثبت نشده است.
ثانیا: بر فرض معاصر بودن وى با امام، مجاورت و در یک نقطه بودن این سه نفر ثابت نیست.
ثالثاً: شاید تفسیر فوق به دست آنها نرسیده، همان گونه که کتاب هایى در دوران شیخ طوسى بوده، ولى از آنها نقل نکرده است و یا روایتى که مشتمل بر سؤالات سعد اشعرى از امام زمان علیه السلام بوده، منحصرا آن را شیخ صدوق در کمال الدّین نقل کرده و دیگران آن را نقل نکرده اند. لذا در مقام توجیه گفته شده: «شاید کتاب به دست ایشان نرسیده است.» همچنین این احتمال در مورد تفسیر امام حسن عسکرى و عدم نقل آن توسط مفسّرانِ یاد شده مطرح مى باشد.
۴ – ناهمخوانى با سیره ائمّه
این اشکال بسیار مهمّ را مرحوم کلباسى مطرح کرده، وى مى گوید:
«روش و بناى امامان علیهم السلام بر املاء و تقریر و سپس انتساب آن کتاب به امام نبوده است و یا لااقل چنین اتّفاقى رخ نداده که مجموعه اى به نام خود معصوم ثبت شود. بنابر این، تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام خلاف بناء و اصل بوده است و باید با دلائل محکم اثبات شود.»
پاسخ
مرحوم کلباسى خود نیز اشکال وارده را، چنین ردّ مى کند:
اوّلاً: این عدم بناء، ثابت نبوده و بلکه عکس آن ثابت است. شاهد این سخن، نامه امام صادق علیه السلام به عبداللّه نجاشى است که مرحوم نجاشى در رجال خود از آن به مصنّف امام صادق تعبیر کرده و گفته: «لَمْ یُرَ لأبى عبداللّه مصنّفٌ غیر تلک الرّساله۶۹؛ کتابى غیر از این نامه براى امام صادق علیه السلام دیده نشده است.»
این نامه، نشانگر این مطلب است که امام املاء و تقریر مى کرده و کتاب و رساله به امام منسوب مى شد. در روضه کافى نیز آمده است: «اصحاب، این نامه را در مصلاّى خانه هاى شان آویزان کرده و پس از نماز، آن را مطالعه مى کردند.»۷۰ همچنین توحید مفضّل، که نتیجه املاء امام صادق علیه السلام به مفضّل مى باشد.
ثانیا: بر فرض عدم بناى ائمه بر املاء و تقریر و سپس انتساب آن به ایشان، خصوص تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام با توجّه به مطالب این نوشتار و ادلّه محکم، ثابت مى باشد، گرچه خلاف اصل و بناى ائمّه دیگر بوده باشد.
۵ – جعل تفسیر توسط «سهل دیباجى»
پس از نقد و بررسى اشکالات محتوایى تفسیر، سزاوار است به اشکالات سندى نیز پرداخته شود.
این اشکال (وضع و جعل تفسیر از سوى سهل دیباجى) را به ابن الغضائرى نسبت داده اند.۷۱
پاسخ
حرّ عاملى در پاسخ مى گوید:
«این تفسیر (تفسیر امام حسن عسکرى) همان تفسیرى نیست که مورد انتقاد و طعن بعضى از علماى رجال مى باشد؛ زیرا تفسیر مورد انتقاد و مورد طعن، از امام هادى روایت مى کند در حالى که این تفسیر، از امام حسن عسکرى روایت مى کند. دیگر اینکه تفسیر مورد طعن و نقد را سهل دیباجى از پدرش نقل مى کند ولى در سند تفسیر امام عسکرى، نامى از این دو نیست. علاوه بر اینکه رئیس المحدّثین، ابن بابویه در من لایحضره الفقیه و سایر کتاب هایش احادیث زیادى از این تفسیر نقل مى کند و ما نیز این تفسیر را به سند خودمان از شیخ طوسى، از صدوق و… نقل مى کنیم.»۷۲
در ارتباط با سهل دیباجى باید گفت:
هر چند وى در سند تفسیر امام حسن عسکرى نبوده، ولى بر فرض وجود وى در سند تفسیر (طبق قول ابن غضائرى)، تضعیف سهل دیباجى فقط از طرف ابن غضائرى بوده که این تضعیف، کاملاً بى مورداست؛ چرا که:
اوّلاً: ابن غضائرى بر مبناى خود پایبند نبوده، چون در اینجا سهل دیباجى را ضعیف و کذّاب معرّفى مى کند ولى در ادامه مى گوید: «روایات دیباجى از اشعثیات و غیره، مورد قبول است؛ لا بأس بما رواه عن الأشعثیات و ماجرا مجراها ممّن رواها عن غیره»۷۳ و چنانچه دیباجى ضعیف و کذّاب باشد، باید تمامى روایاتش مردود باشد نه بخشى از آن!
ثانیا: برخى از علماى ما همانند وحید بهبهانى، سهل دیباجى را «ثقه و موثّق»۷۴ و امثال محدّث جزایرى۷۵ و مجلسى دوم۷۶ او را «حَسَن» شمرده اند، با توجّه به اینکه مرحوم نجاشى درباره وى تعبیر «لابأس به» را دارد۷۷ و شیخ طوسى نیز تعبیر «شیخ الاجازه» از وى کرده و طعنى بر او وارد نکرده است.۷۸
ثالثا: تکذیب و ردّ مطلق سهل دیباجى، ریشه در «علماى اهل سنّت» داشته و از جانب آنها مطرح شده است. اَزْهرى مى گوید: «کان کذّابا رافضیّا زندیقا» و در جاى دیگر مى گوید: «بر دیوار خانه سهل دیباجى، لعن خلفاء و بعضى از صحابه نوشته شده بود و شیخ الرّافضه (شیخ مفید) بر جنازه سهل دیباجى نماز گزارد.»۷۹ و در نهایت، سهل مورد غضب اهل سنّت بوده ولى از نظر ما، غیر از ابن غضائرى، کسى او را ردّ نکرده است. بنابراین، بر فرض اینکه سهل دیباجى در سند تفسیر امام حسن عسکرى باشد، باز هم مشکلى پدید نخواهد آمد.
۶ – مدّت زمان تألیف
طبق روایت، آن دو مُقرِّر (یوسف بن محمّد و محمد بن على بن سیّار) گفته اند: «مدّت زمانى که خدمت امام بودیم، هفت سال بوده و هر روز مقدارى از تفسیر را مى نوشتیم.»۸۰ و حال آنکه مدّت امامت امام عسکرى علیه السلام شش سال بوده که این دو، غیر قابل جمع است!
پاسخ
اوّلاً: ممکن است تعبیر هفت سال، خطاى نسّاخ باشد.
ثانیا: ممکن است خطاى در محاسبه از جانب دو راوى مقرّر باشد؛ یعنى هفت سال مدّت زمان تقریبى است نه تحقیقى.
ثالثا: ممکن است همین هفت سال، قولى باشد مبنى بر اینکه مدّت امامت امام حسن عسکرى علیه السلام ، هفت سال مى باشد نه شش سال، مگر اینکه مدّعى شویم که شش سال امامت امام عسکرى علیه السلام اجماعى است.
۷ – ضعف و کذب مفسر استرآبادى،
این اشکال نیز از جانب ابن غضائرى مطرح شده، که علاّمه حلّى این اشکال را به وى نسبت داده است.۸۱
پاسخ
اوّلاً: فراوانى نقل شخصیّتى چون صدوق از محمد بن قاسم استرآبادى در اکثر کتاب هایش و تعبیر «رضى اللّه عنه» و «رحمه اللّه» از وى، دلیل بر اعتبار احادیث استرآبادى مى باشد. چگونه مى توان گفت که ضعف و کذب استرآبادى بر شخصیّتى چون صدوق، که قریب العهد با وى بوده، مخفى مانده ولى پس از قرن ها بر ابن غضائرى آشکار شده است؟!۸۲
ثانیا: کسى که به مقدّمه صدوق در من لایحضره الفقیه نظر کند و سپس به فراوانى نقل وى از استرآبادى توجه کند، مى یابد که تضعیف ابن غضائرى کاملاً بى مورد و بى ارزش مى باشد؛ چرا که صدوق مى فرماید: «هر چه را در این کتاب آورده ام، از کتب مشهوره و مورد اعتماد و مرجع، استخراج کرده ام.»
این سخن، صراحت دارد بر اینکه این تفسیر و این مفسّر، مورد اعتماد و توجّه خاص بوده و جایى براى اشکال ابن غضائرى نمى باشد.
ثالثا: اشکال یاد شده مبنى بر اینکه طریق شیخ صدوق به تفسیر، منحصر در مفسّر استرآبادى باشد؛ در حالى که در محور سوم (طریق شیخ صدوق به تفسیر) ثابت شد که شیخ صدوق طریق دیگرى به تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام نیز دارد و اگر بر فرض، طریق نخست (محمد بن قاسم استرآبادى) ضعیف باشد، طریق دوم که محمد بن على استرآبادى مى باشد، خالى از اشکال است.
رابعا: بر فرض اینکه محمد بن قاسم استرآبادى ـ فى نفسه ـ ضعیف باشد، شیخ صدوق از طریق قرائن و شواهد، علم به صحّت روایت پیدا کرده است؛ زیرا ایشان در نقل روایات، کمال احتیاط و دقّت را رعایت کرده و تا زمانى که صحّت حدیث براى وى ثابت و احراز نشود، حدیث را نقل نمى کند؛ براى نمونه، ایشان در عیون اخبارالرّضا مى گوید: «ایشان (محمد بن عبداللّه مسمعى) اخبار علاجیه را از امام رضا علیه السلام نقل مى کند.» سپس درباره وى مى گوید: «استاد ما، محمد بن حسن بن ولید، نظر مثبتى نسبت به راوى این حدیث (محمد بن عبداللّه مسمعى) نداشته. ولى من این حدیث را (که راوى آن محمد بن عبداللّه مسمعى مى باشد)، در این کتاب نقل کردم؛ چون این حدیث در کتاب الرّحمه سعد بن عبداللّه بوده و من این حدیث را بر استادم خواندم و ایشان منکر آن نشده و آن را براى من روایت کرد.»۸۳
این بیانات، نشانگر دقّت بالاى شیخ صدوق در رُوات و نقل حدیث مى باشد. بنابراین، چگونه ممکن است اوصافى چون «ضعیف و دروغگو بودن استرآبادى» بر شیخ صدوق مخفى مانده باشد؟!
۸ – بى اعتبارى شیخان فقیهان
در سلسله سند حدیث، ابن دقّاق از «ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان» و «ابو محمد جعفر بن محمد بن على قمى» نقل کرده و نسبت به هر کدام به طور جداگانه «شیخ فقیه » تعبیر مى کند. این اشکال را مرحوم کلباسى مطرح و جواب آن را داده است.
پاسخ
کلباسى مى گوید:
«با توجّه به دو مبنا؛ اوّلاً: با نقل بیش از یک نفر نیز استفاضه حاصل مى شود (و لازم نیست به حدّ ۱۰ نفر برسد)، ثانیا: با جبران ضعف سند به وسیله شُهرت روایى؛ جاى هیچ قدح و ضعفى براى این دو راوى نخواهد بود.»
امّا ممکن است گفته شود که: «این شهرت روایى و کثرت نقل نسبت به این تفسیر، جبران مجموع را مى کند نه جمیع را. به عبارت دیگر: نتیجه عمل اصحاب به این تفسیر، تعداد زیادى از روایات آن را تقویت مى کند نه اینکه همه روایات و راویان را از اوّل تا آخر تصحیح کند. که در نتیجه، اشکال نسبت به بعض از روایات باقى خواهد ماند.»۸۴
با این حال، هیچ ابائى از این اشکال نداریم؛ زیرا چنانچه در آخر بحث خواهیم گفت: ما در مقام معارضه با نفى کلّى هستیم نه اثبات کلّى؛ یعنى در مقام نفى جعلى بودن تفسیر هستیم نه اینکه تمامى روایات آن صحیح است یا بعض آن؟
۹ – کاتبان مجهول الحال
این اشکال، بسیار مهم و اساسى بوده و در واقع، تیر خلاص مدّعیان جعلى بودن این تفسیر مى باشد. اشکال وارده چنین است:
پیرامون دو شخصیّت «یوسف بن محمد» و «على بن محمد بن سیّار» هیچ مدح و ذمّى،در کتب رجالى منعکس نشده و هیچ اطّلاعى از این دو در دسترس نیست؟!
پاسخ
اوّلاً: نقل و روایت صدوق و به تبع وى نقل عدّه اى از بزرگان شیعه، خود به تنهایى دلیل بر اعتبار و حجّیت سند است با توجه به اینکه ایشان در مقدّمه من لایحضره الفقیه فرموده اند: «هدف ما در این کتاب، روش مؤلّفین عادى و معمولى نیست که در نقل روایت، بى مبالات و سهل انگار و بى توجه هستند؛ بلکه روش من، نقل آن چیزى است که طبق آن فتوا داده و حکم به صحّت آن مى کنم و آنچه را که معتقدم بین من و خداى من معتبر و حجّت است، نقل مى کنم.»
ممکن است اشکال شود که: سخن مرحوم صدوق نسبت به اصل روایت و خبر، صادق است ولى نسبت به صدق مخبر، اعم و ساکت است؛ چرا که ممکن است شیخ صدوق از راه دیگرى به صحّت روایتى پیدا کرده باشد. پس، این دو راوى بر مجهول الحال بودن خود باقى خواهند ماند.
در جواب باید گفت:
چنانچه گفته شد، هدف ما مخالفت با نفى کلّى است نه اثبات کلّى؛ یعنى مى خواهیم بگوییم تفسیر، جعلى و مردود نمى باشد و بر فرض مجهول الحال بودن دو کاتب، شاید شیخ صدوق از طریق و راه هاى دیگر توانسته صحّت این کتاب را احراز کرده و از آن روایت نقل کند. به هر حال، غرض حاصل شده و جعلى بودن تفسیر ردّ مى شود.
ثانیا: مراد از مجهول الحال چیست؟ اگر مراد، مجهول اصطلاحى باشد، که ابو منصور طبرسى تصریح مى کند که این دو شیعه امامى هستند،۸۵ که در این صورت شاید تعبیر مجهول اصطلاحى بى مورد باشد. و اگر مراد، مجهول غیر اصطلاحى باشد؛ یعنى اطلاعات و معلومات تاریخى روشنى درباره این دو نفر در دست نیست، که این نیز باعث ضعف نمى شود، همان گونه که باعث قوّت نمى شود.
با این حال، بعضى در مقام بیان علّت عدم معروفیّت این دو، گفته اند:
«غلبه زیدیّه در آن عصر و در طبرستان و سلطه حسن بن زید علوى (داعى الحق) که سعایت دیگران در حقّ شیعه [دوازده امامى[ را مى پذیرفت و آنان را سریعا به قتل مى رسانید؛ بدین جهت، این دو با پدران و خانواده خود پنهان شده و مخفیانه خود را به سامرّا رساندند. و شاید علت عدم معروفیّت و مجهول الحال بودن آنان همین موضوع باشد.»۸۶
ریشه اشکالات
ریشه و منشأ اشکالات بر تفسیر و تشکیک در اصل آن، به ابن غضائرى بازمى گردد، او مى گوید:
«محمد بن قاسم مفسّر استرآبادى، که ابن بابویه از وى روایت مى کند، ضعیف و دروغگوست، ابن بابویه از وى تفسیرى نقل مى کند که او از دو نفر مجهول به نام هاى یوسف بن محمد بن زیاد و على بن محمد بن سیّار، از امام هادى نقل مى کند و این تفسیر، موضوع و جعلى بوده و جاعل آن، سهل دیباجى است.»۸۷
شایان توجّه اینکه: قبل از ابن غضائرى و بعد از او تا محقّق داماد، طبق تحقیقات و بررسى هاى انجام شده، کسى متعرّض نشده و تفسیر را زیر سؤال نبرده است.
حال به اختصار، دو مسئله مورد بررسى قرار مى گیرد:
الف) شخصیّت رجالى ابن غضائرى
الف) شیخ محمد رضا طبسى نجفى مى گوید:
«این شخص (ابن غضائرى) طبق نظر بعضى از بزرگان، در این فن (علم رجال) مهارت و تخصّص نداشته؛ لذا محقّقان و کارشناسان علم حدیث و رجال به تضعیفات ابن غضائرى و امثال آن اعتنایى نمى کنند.»۸۸
افرادى مانند مجلسى اوّل، ابن غضائرى را متّهم به عدم تقوا و پرهیزکارى مى کنند، ایشان مى گوید:
«به طور یقین، «صدوق» آشناتر از ابن غضائرى ـ که احدى از علماى شیعه، وى را به صراحت توثیق نکرده اند ـ بوده است. همچنین احوالات وى را نمى دانیم و ظاهرا از ورع و پرهیزکارى به دور است.»۸۹
به دیگر سخن: ابن غضائرى مورد بحث است و قولش به نظر محقّقان معتبر نیست. بعضى دیگر، وى را سریع الجرح دانسته؛ لذا به تضعیفات او اهمیّت نمى دهند.۹۰
ب) صحّت انتساب کتاب ضعفاء
کتاب ضعفاء منسوب به ابن غضائرى، دو قرن بعد از او به دست احمد بن طاووس (۶۷۳ ق.) افتاد و با اینکه ایشان صحّت کتاب ابن غضائرى را تضمین نمى کند؛ زیرا در مقدّمه کتابش مى گوید: «و لی بالجمیع روایات متّصله سوى کتاب ابن غضائرى؛ سند و طریق متّصل به کتاب هاى رجالى طوسى و کشّى و نجاشى دارم امّا به کتاب ابن غضائرى طریقى ندارم.»۹۱ با این حال، آن را در کتابش به نام «حلّ الاشکال» نقل کرده و چندان اعتنایى به آراء او نداشته و صرفا کتاب و آراء ابن غضائرى را نقل مى کند.
سخن ابن طاووس قدس سره پیرامون کتاب ابن غضائرى، منشأ اختلاف و نظرات گوناگون پیرامون کتاب فعلى ضعفاء منسوب به ابن غضائرى شده است، که آیا این کتاب از آن اوست یا خیر؟ چرا که در این کتاب هیچ کسى از انتقاد و جرح ابن غضائرى در امان نمانده و حتّى بزرگان حدیث شیعه را نیز زیر سؤال برده است. لذا علاّمه تهرانى، مؤلّف این کتاب فعلى منسوب به ابن غضائرى را از دشمنان شیعه مى داند.۹۲
همچنین متن این کتاب، اضطراب دارد؛ چرا که اگر در جمله ابن غضائرى پیرامون کاتبان تفسیر امام حسن عسکرى دقت شود، مى یابیم که اغلاط زیادى دارد؛ از جمله مى گوید: «این تفسیر را یوسف بن محمد و على بن محمد، از امام هادى نقل مى کنند» و در جاى دیگر مى گوید: «جاعل این حدیث، سهل دیباجى است.» که طبق بیانات گذشته، واضح شد که سهل در سند روایت تفسیر امام هادى علیه السلام است نه امام حسن عسکرى علیه السلام .
گفتنى است: ابن غضائرى کتابى به نام «ضعفاء» داشته ولى مفقود شدن آن و سه قرن بعد آشکار شدنش در زمان احمد بن طاووس، صحّت انتساب این کتاب را به ابن غضائرى مخدوش کرده و به راحتى نمى توان گفت این کتاب، همان کتاب ضعفاء ابن غضائرى مى باشد. از این رو، کسانى همانند آیه اللّه خوئى انتساب کتاب فعلى ضعفاء را به ابن غضائرى، ثابت نمى دانند.۹۳
برخى دیگر نیز در مقام بررسى و نقد تضعیفات ابن غضائرى، گفته اند: تضعیفات وى مستند به شهادت و سماع نبوده بلکه اجتهادى مى باشد؛ لذا ارزش و اعتبار ندارد. چنانچه این سخن از گفته هاى وحید بهبهانى برداشت مى شود.۹۴
بنابر این، به طور روشن و صریح نمى توان این تضعیفات را به ابن غضائرى نسبت داد.
نتیجه
با توجّه به اینکه منشأ تضعیف یا تشکیک در انتساب تفسیر به امام عسکرى علیه السلام از جانب ابن غضائرى بوده و در دو محور «شخصیّت رجالى» و «صحّت انتساب کتاب ضعفاء به او» زیر سؤال برده شد و با بررسى و نقد اشکالات کسانى که مدّعى جعلى بودن و مردود شمردن تفسیر امام حسن عسکرى بودند و از طرفى، اکثر محدّثان و فقهاى بنام شیعه به این تفسیر اعتنا کرده و قولاً و عملاً آن را تأیید نموده و روایات آن را در لابه لاى مباحث تفسیر، حدیث و فقه آورده اند؛ این نکته روشن مى شود که نسبت جعلى بودن تفسیر امام حسن عسکرى، به دور از انصاف و واقع بینى است ولى التزام به صحّت تمام روایات آن هم، مشکل است. چنانچه برخى از محدّثان، اکثر و یا تمامى احادیث این تفسیر را صحیح مى دانند.۹۵
با توجّه به سیر مطالب این نوشتار پیرامون سند و محتواى روایات تفسیر، و مناقشات فراوان، نمى توان به این نظر ملتزم شد. اما آنچه که مى توان به عنوان نظر تحقیقى و نهائى پیرامون روایات این تفسیر ارائه کرد، این است که: «این کتاب همانند سایر منابع حدیثى بوده و باید با قواعد و ضوابط حدیث و رجال، سنجیده شود.»
پى نوشت ها:
۱ – در بعضى از نسخه ها«على بن محمد بن یسار» ثبت شده است.
۲ – وسائل الشّیعه، ج ۳۰، ص ۱۸۷.
۳ – الذّریعه، ج ۴، ص ۲۸۶.
۴- شارع النّجاه، ص ۱۲۱.
۵ – همان، ص ۱۲۰.
۶ – خاتمه مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۱۹۴.
۷ – الذّریعه، ج ۴، ص ۲۸۶.
۸ – من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۳۲۷.
۹ – امالى، صدوق، مجلس ۳۳.
۱۰ – تفسیر امام حسن عسکرى(ع)، محمد رضا طبسى، ص ۹؛ دررالاخبار، ج ۱، ص ۱۳۹.
۱۱ – مجمع الرجال، قهپایى، ج ۶، ص ۲۵.
۱۲ – خلاصه الاقوال، ص ۲۵۶.
*- اعدادى که در میان پرانتزها قرار گرفته، بیانگر سال رحلت دانشمندان است.
۱۳ – نقدالرجال، ج ۴، ص ۳۰۳.
۱۴ – شارع النجاه، ص ۱۲۱ ـ ۱۱۸.
۱۵ – منهج المقال (چاپ قدیم)، ص ۳۱۵.
۱۶ – جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۸۴.
۱۷ – مجمع الرجال، ج ۶، ص ۲۵.
۱۸ – الاخبار الدخیله، ج ۱، ص ۲۲۸ ـ ۱۵۲.
۱۹ – معجم رجال الحدیث، ج ۱۳، ص ۱۵۹؛ ج ۱۷، ص ۱۷۲، ج ۲۰، ص ۲۰۹.
۲۰ – تفسیر آلاءالرحمن، ج ۱، ص ۴۹.
۲۱ – حاشیه مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۸۰.
۲۲ – رساله فى تحقیق فقه الرضا، ص ۷.
۲۳- من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۳۲۷؛ التوحید، ص ۴۷، ۲۳۰ و ۴۰۳.
۲۴ – خاتمه مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۱۹۴.
۲۵ – احتجاج، ج ۱، ص ۴.
۲۶ – معالم العلماء، ص ۲۹.
۲۷- مستدرک الواسائل، ج ۳، ص ۶۶۲.
۲۸ – منیه المرید، ص ۱۹.
۲۹ – روضه المتقین، ج ۱۴، ص ۲۵۰.
۳۰ – بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۸.
۳۱ – وسائل الشیعه، ج ۳۰، ص ۱۸۷.
۳۲ – در مقاطع بسیارى از تفسیر صافى و تفسیر والاصفى.
۳۳ – تفسیر البرهان.
۳۴ – تفسیر نور الثقلین.
۳۵ – المحتضر، ص ۲۰.
۳۶ و ۳۷ -مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۶۶۴.
۳۸ و ۳۹ -منتهى المقال، ج ۶، ص ۱۶۴.
۴۰ – التعلیقه على منهج المقال، ص ۳۱۶.
۴۱ – مرآه الانوار، ص ۱۲۳، ۱۹۷ و ۱۹۹.
۴۲ – اتقان المقال، ص ۳۵۹.
۴۳ – تسلیه الفؤاد، ص ۱۹۸.
۴۴ – نخبه المقال، ص ۹۴؛ الصراط المستقیم، ص ۸۸.
۴۵ – صحیفه الابرار، حجه الاسلام تبریزى، ص ۳۹۴ و ۴۹۴.
۴۶ – ر.ک: عوالم العلوم والمعارف.
۴۷ – فرائد الاصول، ص ۸۶.
۴۸ – تنقیح المقال، ج ۳، ص ۱۷۵.
۴۹- ر.ک: جامع احادیث الشیعه.
۵۰ – ریاض العلماء، ج ۳، ص ۳۹۵.
۵۱ – خاتمه مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۱۹۴.
۵۲ – الذریعه، ج ۴، ص ۲۸۳ و ۲۹۳.
۵۳ – دررالأخبار، ج ۱، ص ۱۳۹.
۵۴ – کتاب الصلاه، ص ۲۱۳.
۵۵ – بحار الانوار، ج ۱، ص ۲۸.
۵۶ – خاتمه مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۱۹۹.
۵۷ – المحتضر، ص ۲۳ ـ ۲۰.
۵۸ – درر الاخبار، ج ۱، ص ۱۵۹.
۵۹ – تفسیر امام حسن عسکرى، ص ۵۴۷.
۶۰ – الاخبارالدخیله، ج ۱، ص ۱۵۲.
۶۱ – معجم رجال الحدیث، ج ۱۲، ص ۱۴۷.
۶۲ – روضه المتقین، ج ۱۴، ص ۲۵۰.
۶۳ – کافى، ج ۸، ص ۲۳۴.
۶۴ – بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۳۷.
۶۵ – الاخبارالدّخیله، ج ۱، ص ۱۵۳.
۶۶ – چنانچه امام کاظم(ع) فرموده است: «لَو اُوذِنَ لَنا لاخْبَرْنا بِفَضْلِنا»، ر.ک: بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۳۷۲.
۶۷ – الاخبار الدّخیله، ج ۱، ص ۱۵۳.
۶۸ – الکنى و الالقاب، ج ۳، ص ۱۱۷.
۶۹- رجال نجاشى، ص ۲۱۳.
۷۰- الرسائل الرجالیه، کلباسى، ج ۲، ص ۶۳۳.
۷۱ – خلاصه الاقوال، ص ۱۵۹.
۷۲ – وسائل الشیعه، ج ۳۰، ص ۱۸۷.
۷۳ – خلاصه الاقوال، ص ۱۵۹.
۷۴ – تعلیقه على منهج المقال، ص ۱۷۶.
۷۵- حاوى الاقوال، ص ۱۸۳.
۷۶- الوجیزه، ص ۲۲۳.
۷۷ – رجال نجاشى، ص ۱۸۶.
۷۸ – رجال شیخ طوسى، ص ۴۷۴.
۷۹ – الانساب، سمعانى، ج ۵، ص ۳۹۳.
۸۰ – تفسیر امام حسن عسکرى، ص ۱۲.
۸۱ – خلاصه الاقوال، ص ۱۵۹.
۸۲ – ر.ک: بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۸.
۸۳- عیون اخبارالرضا، ج ۲، ص ۲۱، ح ۴۵، باب «ما جاء فى الحدیثین المختلفین».
۸۴ – الرسائل الرجالیه، ج ۲، ص ۶۲۹.
۸۵ – احتجاج، ج ۱، ص ۴.
۸۶ – دررالاخبار، ج ۱، ص ۱۳۸.
۸۷ – خلاصه الاقوال، ص ۱۵۹؛ مجمع الرجال، ج ۶، ص ۲۵.
۸۸٫ دررالاخبار، ج ۱، ص ۱۵۸.
۸۹٫ شرح الفقیه (فارسى)، ج ۵، ص ۲۱۳.
۹۰٫ کلیّات علم رجال، ص ۹۲.
۹۱ همان ص ۸۲.
۹۲٫ الذّریعه، ج ۴، ص ۲۲۸.
۹۳٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱، ص ۱۱۴، ج ۲۰، ص ۲۰۹، ج ۱۳، ص ۱۵۹ و ج ۱۷، ص ۱۷۲.
۹۴٫ فوائدالرجالیه، ص ۳۸؛ صحیفه الابرار، ص ۳۹۴٫ ۹۵٫ ر.ک: بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۸؛ خاتمه مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۱۹۹؛ روضه المتقین، ج ۱۴، ص ۲۵۰.
پاسخ دهید