«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ».[۱] خداوند عزیز ما را تنبّه میدهد که در ایمان خود بازنگری کنیم. ایمان به لقلقهی زبان نیست، ایمان یک نور است، ایمان یک حقیقت وجودی است و امر باطنی است. ظرف ایمان قلب است، اگر کسی میخواهد بداند مؤمن است یا نه به دل خود مراجعه کند ببیند باور باطنی دارد یا نه. اگر خدا باور قلبی و باطنی به او داده ایمان او ایمان است.
«وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ»، ایمان باید داخل قلب شده باشد. تا ایمان داخل قلب نشده، در قلب مستقر نشده است… اسلام درست است ولی ایمان او هنوز ایمان نشده است. ذیل آیهی کریمه «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً». اثر ایمان قلبی اطاعت از رسول، اطاعت از پروردگار عالم است. اگر کسی خدا را باور دارد و پیغمبر را پیک خدا، رسول خدا، خلیفهی خدا میداند نمیتواند مطیع نباشد. اثر ظاهری ایمان اطاعت است، اگر ایمان در قلب کسی داخل شد و در جوارح و زندگی او هم اثر گذاشت، او را به اطاعت وادار کرد، مطمئن باشد «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً»، از عمل مؤمن مطیع چیزی کم نمیشود.
حیات در امر باطنی با حیات در امر ظاهری مشابهتهایی دارد. اگر بدن کسی کاملاً سالم است آیا حیات و زندگی به همین چشم و گوش و دست و پا است؟ قطعاً اینطور نیست. حیات امری است که شما آن را نمیبینید، حیات امر مجرّد است. زندگی را کسی ندیده… در هیچ لابراتواری، در هیچ آزمایشگاهی، با هیچ میکروسکوپی نمیتوانند بگویند فلانی حیات دارد. با اینکه تمام بدن کنار هم، منسجم، از هم پاشیده نشده، عزرائیل که میآید جان میرود، جان را چه کسی دیده است؟ اگر موجودی زنده شد نحوهی حیات را کسی نمیبیند، مرگ را هم کسی نمیبیند. احیا کار خدا است، اماته هم کار خدا است، «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها».[۲]
وقتی مرگ میآید خدا جان شما را میگیرد، ملائکهی قبض روح مأمورین خدا هستند حضور پیدا میکنند، ملک الموت میآید جان را میبرد. ولی هیچ طبیبی، هیچ دستگاه دقیق الکترونیکی نه ملائکه را میتواند عکسبرداری کند، فیلمبرداری کند، نه جانی که دارند میبرند. اگر روح ناری باشد ملائکهی عذاب با چه سختی جان را از او میگیرند، خیلی سخت جان از او کنده میشود. ولی نه عذابی که دارد… جان دادن کافر مثل این است که در تمام رگهای انسان خار وجود دارد و دارند خار را از بدن او بیرون میکشند، از همهی مویرگهای او درد برمیخیزد. ولی احدی نه مَلَک را میبیند نه کنده شدن جان را میبیند. امر باطنی است. ولی وقتی جان از بین رفت بدن از حرکت میافتد، دیگر عکس العملی از حیات و زندگی در او پیدا نمیشود. تا وقتی زنده بود چشم میدید، گوش میشنید، انسان قیام میکرد، مینشست، ولی حالا که روح نیست این علائم را ندارد. خود روح را کسی ندیده، حیات را کسی ندیده، امّا اثر حیات، علائم حیات همین تعامل است، همین رفت و آمد است، همین احساس است و همین حرکاتی است که انسان در زندگی دارد. اینها از علائم حیات است.
[۱]– سورهی حجرات، آیه ۱۴٫
[۲]– سورهی زمر، آیه ۴۲٫
پاسخ دهید