با توجه به مستندات تاریخی؛ در این باره می‌توان گفت:
اولا: ابوطالب، عموی تنی پیامبر(ص) بودند، و طبیعی است که سرپرستی آن‌حضرت به ایشان سپرده شود؛ چرا که دلبستگی بیشتری به فرزند یتیم برادر تنی‌شان داشتند.
ثانیا: او فرد صاحب نفوذی در قبیله قریش، بویژه بنی‌هاشم بودند.
ثالثا: ابوطالب شاهد عزّت و احترام فوق العاده‌ای بود که پدرش عبدالمطلب برای این نوه برگزیده خود به جا می‌آورد.
 

الف. رسول خدا(ص) هشت ساله بود که «عبد المطّلب» وفات یافت، و در «حجون» مکّه به خاک سپرده شد.[۱]عبد المطلب پیش از مرگ، سرپرستى و نگه‌دارى رسول خدا(ص) را به فرزند خویش أبوطالب که با «عبداللّه» -پدر رسول خدا- از یک مادر بودند واگذاشت:
۱ – عبد المطلب به ابوطالب چنین سفارش کرد: «اى عبد مناف! تو را پس از خود درباره یتیمى که از پدرش جدا مانده، سفارش می‌کنم. او در گهواره پدر را از دست داد و من براى وى چون مادرى دلسوز بودم که فرزند خویش را محکم در آغوش می‌کشد. اکنون براى دفع ستم یا محکم ساختن پیوند، به تو از همه فرزندانم امیدوارترم».
[۲]
۲ – رسول خدا(ص) را پس از وفات عبد المطّلب، عمویش أبوطالب سرپرستى می‌کرد، و با این‌که او فقیر بود، بهترین سرپرست بود. سرورى بزرگوار، مطاع و با عظمت بود. حضرت علی(ع) فرمود: «پدرم در عین فقر، سرورى کرد و پیش از او هیچ فقیرى سرورى نیافت».
[۳]
۳ – فاطمه دختر أسد بن هاشم همسر أبوطالب، رسول خدا را پرورش داد.
رسول خدا(ص) پس از وفات فاطمه که زنى مسلمان و بزرگوار بود، با ناراحتی فرمود: «امروز مادرم از دنیا رفت».
سپس او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش وارد شد و در لحد او خوابید، وقتی به او گفته شد: اى رسول خدا! براى «فاطمه» سخت بی‌تاب گشته‌اى؟ فرمود:
«او براستى مادرم بود؛ چرا که کودکان خود را گرسنه می‌داشت و مرا سیر می‌کرد، و آنان را گردآلود می‌گذاشت، و مرا شسته و آراسته می‌داشت، راستى که مادرم بود».
[۴]
ب. با توجه به روایات؛ درباره علت سپردن عبد المطلب، پیامبر اکرم(ص) را به ابوطالب می‌توان سه دلیل آورد:
اول: ابوطالب، عموی تنی پیامبر(ص) بودند، و طبیعی است که چون او دلبستگی بیشتری به فرزند یتیم برادر تنی‌شان داشته، سرپرستی آن‌حضرت به او سپرده شد.
دوم: او فرد صاحب نفوذی در قبیله قریش، بویژه بنی‌هاشم بود.
[۵]
سوم: ابوطالب شاهد عزّت و احترامی‌ بود که پدرش عبدالمطلب به این نوه برگزیده خود می‌گذاشت؛ براى عبد المطلب در سایه دیوار کعبه جایی آماده می‌کردند که جز او کسى به خاطر احترام او در آن‌جا نمی‌نشست و پسرانش در کنار او می‌نشستند تا این‌که عبد المطلب بیرون مى‏آمد. رسول خدا(ص) پسر بچه‌اى بود که می‌آمد و بر بساط جدش می‌نشست. عموهایش ناراحت می‌شدند و او را می‌گرفتند تا کنار بکشند، ولى وقتى عبد المطلب این را می‌دید به آنان می‌گفت: «رهایش کنید! به خدا سوگند او شأن و مقامى دارد و می‌بینم روزى را که او بر شما سرورى کند».

آن‌گاه او را در آغوش می‌گرفت و با خودش می‌نشاند. چون عبد الله و ابوطالب از یک مادر بودند، رو به ابوطالب می‌کرد و می‌گفت: «این پسر مقام و شأن بزرگى دارد، او را حفظ کن و چون تنهاست از وى حمایت نما، و مانند مادر براى او باش تا چیزى که او را ناراحت می‌کند، به او نرسد». آن‌گاه او را بر شانه خویش می‌گذاشت و هفت دور طواف می‌کرد.[۶]
ابوطالب به قدرى به معنویات و پاکى حضرت محمد(ص) اعتقاد داشت که در موقع خشک‌سالى او را همراه خود به مصلّى می‌برد و خدا را به قرب و مقامش سوگند می‌داد و براى مردم بلا دیده و دور از رحمت، باران طلبید و دعایش مستجاب ‌شد.
[۷]

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج ‏۱، ص ۸۴، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق؛ احمد بن أبی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۳، بیروت، دار صادر، بی‌تا.

[۲]. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۳٫

[۳]. همان، ص ۱۴٫

[۴]. همان.

[۵]. ر.ک: «ایمان ابوطالب»،  سؤال ۳۴۱۴.

[۶]. شیخ صدوق، محمد بن على‏، کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۱۷۱ – ۱۷۲، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق. 

[۷]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج ‏۱، ص ۱۳۷، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق.