هوای بتشکنی در سر اسماعیل
شهید اسماعیل دقایقی
مردم اهواز نه از شاه دل خوش داشتند و نه از پدرش رضاه شاه که حالا مجسمهاش را بر بلندای یک میدان میدیدند. اسماعیل از دور شاهد همه چیز بود؛ چرا که چند روزی مجسمه و مردم دور و بر میدان را خوب زیر نظر داشتند. او فکری به ذهنش رسیده بود و میخواست هم مردم اهواز را از شرّ مجسمه خلاص کند و هم زنگ خطر را برای پسرش محمدرضا به صدا دربیاورد. او میخواست بمب دستسازی را زیر مجسمه کار بگذارد. البته این تنها فکر او نبود؛ چند نفر دیگر هم در این قضیه دست داشتند. امّا قرار بر این شده بود که اسماعیل با دستهای خود بمب را کنار مجسمه جای دهد. بمب را به کار انداخت و دور از چشم باغبان، زیر سکوی مجسمه کار گذاشت. بعد از اینکه اطمینان پیدا کرد، کسی او را ندیده، دوید و از میدان دور شد.
منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر، ص ۹ و ۱۰٫
پاسخ دهید