قدیمها هر روز ظهر، قبل یا بعد از نماز، یک اتوبوس از محلات میآمد قم. بابا هر روز میرفت به آنجا سر می زد و اگر کسی جا نداشت، یا به دکتر احتیاج داشت، یا نمیدانست کجا برود مشکل اداریاش را حل کند، میآوردش خانه و ازش پذیرایی میکرد و گره کارش را هم تا آنجایی که از دستاش برمیآمد باز میکرد.
تا آخر عمرش هفتهای نبود که دو سه نفر از محلات نیایند خانهی ما و التماس دعا نداشته باشند. چه زمانی که نمایندهی مجلس شد از محلات، چه بعدش، درِ خانهی ما به روی همشهریهای بابا باز بود. الآن بیست و چهار پنج سال از رفتناش میگذرد. اگر یک سر به شهر بزنید، هنوز که هنوز است، عکساش را توی خیلی از خانهها و مغازهها میتوانید پیدا کنید.
آنقدر آدم خندهرو و خوش سخنی بود که هیچ کس دلاش نمیخواست از پای نقلاش یا منبرش یا مجلس گردانیاش بلند شود.
قاصد خندهروف ص ۲۰۶٫
پاسخ دهید