دوره کامل خلافت و حکومت حضرت علی (ع) را شرح دهید؟
وقتی امیرالمؤمنین (ع)، با بیعت عمومی به خلافت رسید، حوادث آینده نشان داد که به تقریب،هیچ یک از ارکان خلافت در ۳۵ سال گذشته، با آن حضرت توافق ندارند. نخست باید از بنیامیه نام برد که در واقع خلافت آنها در دورۀ عثمان آغاز شده بود و نه فقط قصد نداشتند دست از امتیازات پیشین دست بردارند، بلکه معاویه بن ابیسفیان، والی شام از زمان عمر و عثمان، خود را به تخت خلافت نزدیک میدید. افزون بر اینها، باید عداوت آنان را با آن حضرت، از دورۀ ظهور اسلام و حیات پیامبر (ص) در یاد داشت. بنیامیه، چنانکه ملاحظه خواهد شد، با زیرکی تمام توانستند، خونخواهی عثمان را تنها اندکی پس از قتل او، موضوع اتحاد سیاسی خود با دیگر مخالفان امیرالمؤمنین علی (ع)، یعنی طلحه و زبیر و عایشه قرار دهند، که ایشان خود، به همدستی یا دست کم رضایت به قتل آن خلیفه متهم بودند. دشواریهای سختی که در دورۀ خلافت امام علی (ع) پدید آمد و به ۳ جنگ بزرگ در حوزۀ داخلی مسلمانان منجر گردید، همگی از دورۀ خلافت عمر و عثمان و گسترش دامنۀ فتوحات و افزایش هنگفت درآمدهای بزرگان اصحاب پیامبر (ص) سرچشمه میگرفت و سر در انواع مطامع مخالفان داشت. البته می باید این نکته را نیز در نظر داشت که افزایش ثروت در شماری از اصحاب،مانند طلحه و زبیر،آتش اشتیاق آنان را برای رفاه مطلوب در جاهایی جز حجاز،با وجود شرایط نامناسب آن، فرو ننشانده بود و به همین سبب،آنها سودای ولایت بر مناطقی چون عراق و یمن را در سر داشتند؛به ویژه که در دوره عثمان نیز به سبب تسلط بنی امیه،همچنان ناکام مانده بودند. از سوی دیگر، امیرالمؤمنین علی (ع) سخت در پی احیای سنتهای پیامبر (ص) و کاهش و حذف امتیازات بود (مثلاً نک : نهجالبلاغه، خ۱۶) و چنانکه در گفت و گویی با ابنعباس تصریح کرد (طبری، ۴/۴۴۰)، دلیلی برای نرمخویی و مماشات با هیچ یک از مخالفان نمیدید. چنانکه ملاحظه خواهد شد، مخالفان عمدۀ آن حضرت، گذشته از مُحَکِّمه یا خوارج، خلافت امام (ع) را با منافع خویش در تضاد کامل میدیدند و حوادث دورۀ خلافت امام (ع) به خوبی نشان داد که هیچ یک از آنان، در ادعای تشکیل «شورا» برای تعیین خلیفه از این طریق، صادق نبودند و تنها برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت آن حضرت، از «شورا» سخن به میان میآوردند.
روایات موجود، که تمایلات عقیدتی گوناگون، از همان سدههای نخست ق بدین سو، بر آنها سایه افکنده است، تصویر دقیق و روشنی از شرایط مدینه، پس از قتل عثمان در ذیحجۀ ۳۶ ق تا بیعت با امام علی (ع) به دست نمیدهند و به ویژه از حیث ترتیب و توالی حوادث، بسیار آشفتهاند. بنا بر روایتی، امام علی (ع) هنگام قتل عثمان در بیرون مدینه بسر میبرد (بلاذری، ۳/۷؛ طبری، ۴/۴۲۳) و بزرگان از هواداران آن حضرت، مانند عمّار یاسر و مالک اشتر، همراه شمار دیگری از مردم، در بیرون شهر،خواستار بیعت با آن حضرت شدند (بلاذری، ۳/۷-۸؛ طبری، همانجا). در این میان و شرایط آشفتۀ مدینه، طلحه بن عبیدالله که کلیدهای بیتالمال را هم به دست آورده بود، توانست نظر گروهی از مردم را برای کسب خلافت جلب کند (بلاذری، همانجا)، اما امام علی (ع) با آنکه سخت مورد اقبال عمومی بود، از پذیرش خلافت خودداری میکرد و میفرمود: اگر «وزیر» باشم، بهتر از «امیر» بودن است و سرانجام چون اصرارها فزونی گرفت، شاید در تعریض به ماجرای سقیفه و بیعت ابوبکر، گفت: بیعت با من «سری» نخواهد بود و همگان را به مسجد مدینه فراخواند (همو، ۳/۱۱). طلحه که اکثریت بسیار ضعیفی با او همراه بودند، چون شرایط را چنین دید، نخستین کسی بود که در مسجد با آن حضرت دست بیعت داد (همو، ۳/۸). از گروه انصار، همگی با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند (طبری، ۴/۴۲۱)، اما در میان سرشناسان از اصحاب، چند تن مانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص و اسامه بن زید (ه م)، هر یک به بهانههایی از بیعت خودداری کردند، اما امام کار ایشان را به خدا واگذار کرد (مفید، الأرشاد، ۱/۲۴۳-۲۴۴).
نخستین مسأله مهمی که امیر المؤمنین (ع) از آغاز خلافت بدان پرداخت،تغییر والیان و حاکمان منصوب از دوره خلافت عمر و به ویژه عثمان بود. از نظر امام (ع)،تغییر والیان،که عثمان در واقع تاوان اعمال ایشان را پرداخت،بی اندازه اهمیت داشت. امام (ع) در برابر توصیه های اشخاصی مانند مغیره بن شُعبه و ابن عباس ـ که البته آراء آن دو در زمینه ایقاء یا عزل والیان پیشین یکسان نبود ـ بر عزم خود مبنی بر عزل والیان و حاکمان ادوار پیشین تأکید کرد که آنها هرگز والیان من نخواهند بود (نک: طبری،۴/۴۳۸- ۴۴۱).
گر چه طلحه و زبیر، جزو نخستین بیعت کنندگان با امام علی بودند (نک : ابنسعد، ۳/۳۱؛ بلاذری، ۳/۷، ۱۶؛ طبری، ۳/۴۲۷-۴۲۸)، اما بعدها بارها تصریح کردند که بیعت آنها اختیاری یا قلبی نبوده است (بلاذری، ۳/۲۲؛ نیز نک : ابنابی الحدید، ۱/۲۳۲؛ برای کلام امام دربارۀ بیعت زبیر، نک : نهجالبلاغه، خ ۸). روایتهایی نیز که در تأیید ادعادی بیعت غیر اختیاری آنها نقل شده (مثلاً نک : بلاذری، ۳/۱۹؛ طبری، ۴/۴۲۹)، در مجموع نشان میدهد که آنها راهی برای انکار اصل بیعت نداشتهاند.
نخستین حرکت علیه امیرالمؤمنین علی (ع)، از سوی طلحه و زبیر و با همراهی و پشتیبانی مؤثر، عایشه همسر مشهور حضرت رسول (ص) ترتیب داده شد. طلحه و زبیر آشکارا خواهان امتیازاتی بودند که به نحوی مشارکت در خلافت تلقی میشد، مانند ولایت بر دو شهر مهم و حاصلخیز عراق، یعنی بصره و کوفه یا منطقۀ یمن،که البته تا حدی مطامع آنها را تأمین میکرد. با اینکه مغیره بن شعبه به امیرالمؤمنین (ع) توصیه کرد تا این خواستهها را بپذیرد، امام نپذیرفت (بلاذری، ۳/۱۰، ۱۸؛ طبری، ۴/۴۲۹). بسیار محتمل است که طلحه و زبیر به تحریک معاویه، موضوع ولایت بر کوفه و بصره را با امام (ع) مطرح کرده باشند، زیرا گفتهاند مدت کوتاهی پس از خلافت امام علی (ع)، معاویه ــ که در برابر بیعت با آن حضرت، وضعیت صبر وانتظار را تا زمان مناسب در نظر گرفته بود (نک : دنبالۀ مقاله) ــ نامهیی به زبیر نوشت و او را «امیرالمؤمنین» خواند و بر اهمیت دستیابی به بصره و کوفه تأکید کرد و هم در این نامه، آن دو را به طرح خونخواهی عثمان خواند (ابنابی الحدید، ۱/۲۳۱)، آن دو برای کسب اجازه از امام (ع) به بهانۀ حج عمره، نزد آن حضرت رفتند، اما امام در گفت و گو با ایشان از قصد آنها برای رفتن به بصره و کوفه سخن به میان آورد، ولی آن دو تأکید کردند که تنها قصد عمره دارند (بلاذری، ۳/۲۲؛ نیز نک : یعقوبی، ۲/۲۰۹؛ الأمامه و السیاسه، ۱/۵۲). از آن سوی عایشه نیز از مدتی پیش از قتل عثمان، در مکه اقامت داشت و پس از شنیدن خبر بیعت مردم با امام علی (ع)، از بازگشت به مدینه خودداری کرده بود (بلاذری، ۳/۱۸؛ مفید،الجمل، ۱۶۲-۱۶۳). رجال سرشناس بنیامیه، مانند مروان بن حکم و سعید بن عاص هم در مکه گردآمده بودند (بلاذری، ۳/۲۲-۲۳) و همۀ مخالفان، در اقامتگاه عایشه در مکه جمع شدند تا برای آینده تصمیمگیری کنند (همانجا؛ نیز نک : طبری، ۴/۴۵۲). بعید به نظر میرسد که تجمّع مخالفان در مکه، اتفاقی و بدون برنامهریزی قبلی صورت گرفته باشد. چنین به نظر میرسد که مخالفان قصد داشتند، شهری را تصرف کنند و سپس اندک اندک بر دایرۀ متصرفات خویش بیفزایند. در جلسه مکه، مناطق گوناگون برای عزیمت مخالفان بررسی شد، اما آنها سرانجام بصره را انتخاب کردند. گزینش جایی برای آغاز مرحلۀ تصرف، نمیتوانست از شعار اصلی مخالفان برای ابراز مخالفت جدا باشد، زیرا،گر چه طلحه و زبیر خود از متهمان به همدستی در قتل عثمان بودند و این موضوع آشکارا و بارها بیان شد، بر اثر القاء و تحریک بنیامیه، آنها هدف اصلی خود را از مخالفت با امیرالمؤمنین علی (ع)، خونخواهی عثمان اعلام کردند.
چنانکه مجموع روایات نشان میدهند، طلحه و زبیر و عایشه، در خطوط کلی مخالفت با امام علی (ع)، از همان مراحل آغاز، عوامل رجال بنیامیه بودهاند و خود برای آینده، برنامۀ روشنی نداشتند، به ویژه که روابط طلحه و زبیر به عنوان دو رهبر اصلی جریان مخالفت، بسیار متزلزل بود (نک : دنبالۀ مقاله). حضور عایشه، همسر مشهور رسول خدا (ص) و دختر ابوبکر نخستین خلیفه، در جمع مخالفان بر موقعیت ایشان میافزود. البته او تنها به حضور در جمع ایشان اکتفا نکرد و بعدها در حوادث منتهی به جنگ جمل نقش مؤثری داشت. سرچشمۀ مخالفت او با امیرالمؤمنین (ع) تا حدی مبهم است و از سدههای نخست، سبب دشمنی وی را با آن حضرت، پیشنهاد امام علی (ع) به پیامبر (ص) مبنی بر طلاق عایشه در ماجرای «افک» دانستهاند (ابنهشام، ۳/۳۴۵-۳۴۶؛ واقدی، ۲/۴۳۰؛ مفید،همان، ۴۲۶؛ برای تفصیل نک : ه د عایشه)، اما در هیچ یک از جزئیات مربوط به سیر حوادث تاریخی جمل، کوچکترین اشارهیی به ماجرای افک دیده نمیشود و وانگهی، صحت روایات «افک» جای پرسش بسیار دارد. مخالفان پیش از حرکت به سمت بصره، کوشیدند کسان دیگری را نیز با خود همراه کند، مانند امسلمه همسر دیگر رسول خدا (ص) که او نیز در مکه اقامت داشت، اما پاسخ امسلمه نومید کننده بود (بلاذری، ۳/۲۲؛ یعقوبی، ۲/۲۰۹-۲۱۰). مخالفان سرانجام توانستند با یاری مالی بنیامیه، لشکری از مکه به سمت بصره حرکت دهند (بلاذری، ۳/۲۲-۲۳؛ طبری، ۴/۴۵۲-۴۵۴؛ مسعودی، ۳/۱۰۲) و از همان هنگام ورود این شهر، کما بیش معلوم شد که بصره به آسانی به دست نخواهد آمد: خطابههای طلحه و زبیر و عایشه برای مردم بصره، اعتراض سخت اهالی را برانگیخت، به ویژه ادعای مخالفان مبنی بر خونخواهی عثمان، بر اهالی شهر،که کسانی از ایشان نامههای طلحه را در تشویق به قتل خلیفه دیده بودند، سخت گران آمد و پس از سخنان عایشه، میان شماری از اهالی بر سر حقانیت طرفین نزاع درگرفت و چند تنی کشته شدند (بلاذری، ۳/۲۵؛ طبری، ۴/۴۶۹-۴۷۰).
عایشه در خطابۀ خود، از بازگشت به «شورا» برای تعیین خلیفه هم سخن به میان آورد (بلاذری، همانجا)، اما طرح موضوع «شورا» برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت امام علی (ع) بود و اصالتی نداشت، وگرنه بیعت اکثریت ضعیفی از مردم مدینه با طلحه پس از قتل عثمان، که عایشه از شنیدن خبر آن در مکه شادمان شد (بلاذری، ۳/۱۸؛ ابناعثم، ۱/۷۹؛ مفید،همان، ۱۶۲-۱۶۳)، از طریق «شورا» صورت نگرفته بود. باری، مخالفان در شهر بصره با والی منصوب امیرالمؤمنین علی (ع) و دیگر هواداران آن حضرت، به توافق رسیدند که دارالأماره و مسجد و بیتالمال همچنان در دست او باشد و آنها نیز هر کجا خواستند اقامت کنند (خلیفه، ۱/۲۰۱؛ بلاذری، ۳/۲۶؛ طبری، همانجا)، اما این توافق با هدف تصرف شهر همخوانی نداشت و به همین سبب، اندکی بعد، والی را به غفلت گرفتند و پس از شکنجه به زندان افکندند (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۴/۴۶۸-۴۶۹)، سپس بیتالمال را در اختیار گرفتند (بلاذری، همانجا؛ یعقوبی، ۳/۱۰۳). بنا بر شماری از روایات، پس از تصرف بیتالمال، میان طلحه و زبیر بر سر امامت صلات ــ که نمادی سیاسی نیز شمرده میشد ــ اختلاف پیش آمد (ابنسعد، ۵/۵۴؛ بلاذری، ۳/۲۶-۲۷؛ یعقوبی، ۲/۲۱۰-۲۱۱). اختلاف بر سر این موضوع، هنگام عزیمت به بصره هم پیش آمده بود که به تدبیر عایشه، سرانجام عبدالله بن زبیر عهدهدار نماز شد (طبری، ۴/۴۵۴-۴۵۵، ۴۷۴). اختلاف بر سر مهر نهادن بر بیتالمال نیز (مفید،همان، ۲۸۴)، نشانۀ دیگری از تزلزل روابط میان مخالفان بود. شاید برای رفع این اختلافات، مخالفان با زبیر به عنوان «امارت» بیعت کردند و عایشه تأکید کرد که بیعت با زبیر نباید بر اساس «خلافت» باشد (بلاذری، ۳/۲۸، ۵۹، ۶۰). عایشه در بصره نقش بیشتری بر عهده گرفت، از جمله به ابوموسی اشعری، عامل وقت کوفه، نامه نوشت تا مردم کوفه را از همراهی امیرالمؤمنین (ع) بر حذر دارد (مفید،همان، ۲۵۷)، در نامه به مردم مدینه، ضمن اشاره به حوادث پیش آمده، خواهان اطاعت ایشان شد (همان، ۲۹۹-۳۰۰) و در نامهای کوتاه، حفصه دختر عمر و همسر پیامبر (ص) را به همراهی با مخالفان خواند، اما حفصه به اشارۀ برادرش از پیوستن به ایشان خودداری کرد (همان، ۲۷۶-۲۷۷؛ طبری، ۴/۴۵۱)
از آن سوی، امام علی (ع) پس از خروج مخالفان به سوی بصره، در اواخر ربیع الآخر ۳۶ ق / اکتبر ۶۵۶م همراه مردانی از اهل مدینه، از شهر خارج شد (خلیفه، ۱/۲۰۳؛ طبری، ۴/۴۷۸). سپس در ربذه،پس از دیدار با عثمان بن حُنیف، والی شکنجه شدۀ بصره، هاشم بن عتبه را راهی کوفه کرد تا سپاهی گردآورد (بلاذری، ۳٫/۳۰؛ دینوری، ۱۴۴). آنگاه خود به سوی کوفه به راه افتاد و در میانۀ راه، فرزندش امام حسن (ع) یا یارانش مانند عمار یاسر، عبدالله بن عباس و محمد بن ابیبکر را برای گردآوری سپاه به سوی کوفه گسیل میکرد (خلیفه، ۱/۲۰۲؛ دینوری، ۱۴۴-۱۴۵؛ طبری، ۴/۴۹۹؛ نیز نک : ابنسعد، ۳/۲۳؛ بلاذری، ۳/۲۹؛ یعقوبی، ۲/۲۱۱). در کوفه به ابوموسی اشعری،گر چه مردم را از «فتنه» بر حذر میداشت (بلاذری، ۳/۱۴، ۲۹، ۳۱) اما با کوشش امام حسن (ع) و فرستادگان امیرالمؤمنین (ع)، سپاه عظیمی از همۀ قبایل و تیرههای کوفه، گردآمد (خلیفه، ۲/۲۰۳؛ بلاذری، ۳/۲۹؛ طبری، ۴/۵۰۰، ۵۰۶؛ برای فهرستی از قبایل شرکت کننده در سپاه امام (ع) از کوفه، نک : بلاذری، ۳/۳۲؛ طبری، ۴/۵۰۰). امام (ع) پس از رسیدن به بصره، چند روزی در ناحیۀ زاویه در شمال شهر درنگ کرد و بارها از طریق فرستاده و پیغام کوشید مخالفان را به ترک مخاصمه بخواند، اما این اقدامات بیفایده بود، به ویژه که رهبران مخالفان، درک درستی از شرایط نداشتند. مثلاً عایشه در گفت و گویی با ابن عباس، مدعی شد که سرزمینهای تحت تصرف ایشان، بسی بیشتر از امام علی (ع) است (مفید،همان، ). هنگامی که ابن عباس از سابقۀ امام علی (ع) در اسلام سخن گفت، عایشه در پاسخ، از رنج و کوشش طلحه در نبرد احد سخن به میان آورد و سرانجام افزود: «با علی چیزهای بسیار هست» (همانجا). امام نیز بارها و به مناسبتهای گوناگون تا هنگام جنگ، نظر خویش را در باب آنچه مخالفان در سبب مخالفت خویش بر زبان میآوردند، آشکار کرده بود (مثلاً نک : نهجالبلاغه، خطبههای ۱۳۷، ۱۶۹، ۱۷۲).
سرانجام امام (ع) سپاه بیاراست و کسانی از یارانش را بر جناحهای سپاه و پیادگان و سواران گماشت (بلاذری، ۳/۳۵) از آن سوی مخالفان نیز سپاه آراسته بودند و بنا بر توافق پیشین، فرماندهی با زبیر بود و فرزندش عبدالله و مروان بن الحکم و طلحه و فرزندش نیز جناحهای سپاه را در اختیار داشتند (مفید،همان، ۳۲۴-۳۲۵). عایشه نیز سوار بر شتری که کجاوۀ آن را برای محافظت از او سخت پوشانده بودند، در میدان نبرد حاضر شد (زهری، ۱۵۴؛ بلاذری، ۳/۳۶؛ مفید،همان، ۳۷۶-۳۷۷).
امام حتی هنگام صفآرایی دو سپاه کوشید مخالفان را از نبرد بر حذر دارد و پیغامهای بسیاری میان دو طرف رد و بدل شد ( الأمامه و السیاسه، ۱/۷۴-۷۵؛ نیز نک : مسعودی، ۳/۱۰۹). آن حضرت در گفت و گو با زبیر، از جمله سخنی از حضرت رسول (ص) را به او یادآوری فرمود، حاکی از اِخبار آن حضرت به نبرد ناحق زبیر با امام علی (ع) که زبیر را سخت متأثر کرد (بلاذری، ۳/۴۹؛ ۵۰؛ طبری، ۴/۵۰۱)، وگر چه آثار پشیمانی در او ظاهر شد، اما عایشه و عبدالله فرزندش، او را به ادامۀ جنگ تشویق کردند (طبری، ۴/۵۰۱، ۵۰۸-۵۰۹). زبیر برخلاف برخی روایات تأمل برانگیز (بلاذری، ۳/۴۹؛ دینوری، ۱۴۷؛ یعقوبی، ۲/۲۱۲) نه فقط میدان را رها نکرد، بلکه در لحظات نخست جنگ حضور داشت و از نبرد تن به تن او با عمار یاسر سخن به میان آمده است (طبری، ۴/۵۱۲).
امام (ع) به سپاهیان خویش فرموده بود که در آغاز جنگ پیشدستی نکنند و ایشان را از حمله بر زخمیان و مثله کردن اجساد و ورود بیاجازه به خانهها و دستاندازی بر اموال و هراساندن زنان سخت بر حذر داشته بود (بلاذری، ۳/۳۶)، اما سپاهیان مقابل، مردی را که به فرمان امام (ع) مصحفی در دست گرفت و همگان را به کتاب خدا دعوت کرد، تیرباران کردند (همو، ۳/۳۶-۳۷؛ طبری، ۴/۵۰۹، ۵۱۱). گویا نبرد سخت به صورت تن به تن آغاز شد (مفید،همان، ۳۴۴، ۳۵۰-۳۵۱؛ نیز نک : بلاذری، ۳/۴۱). طلحه یکی از نخستین کسانی بود که بر اثر اصابت تیرناشناسی از پای درآمد (خلیفه، ۱/۲۰۴؛ بلاذری، ۳/۳۰؛ طبری، ۴/۴۹۸). مروان بن الحکم، بعدها تیراندازی به طلحه را به خود نسبت داد (خلیفه، ۱/۲۰۵؛ طبری، ۴/۵۰۹)، اما کاملاً محتمل است که مروان برای توجیه همراهی خود با متهمان به قتل عثمان و برای خوشامد هواداران بنیامیه، قتل طلحه را به خود نسبت داده باشد. زبیر پس از آغاز نبرد (ابنسعد، ۳/۱۱۱) و به احتمال بسیار، پس از کشتهشدن طلحه رو به گریز نهاد (بلاذری، ۳/۳۰)، اما در وادی اسباع ــ نزدیک بصره و بر سر راه حجاز ــ به دست عمرو بن جرموز مجاشعی کشته شد (ابنسعد، ۳/۱۱۰-۱۱۱؛ بلاذری، ۳/۳۰؛ طبری، ۴/۴۹۸-۴۹۹، ۵۱۰). با کشته شدن طلحه و فرار زبیر، آثار شکست در سپاه بصره نمایان شد، گر چه نگهبانان شتر عایشه، همچنان پایداری بسیاری نشان میدادند (بلاذری، ۳/۳۸-۴۵؛ مفید،همان، ۳۴۸-۳۵۰). سرانجام به فرمان امام (ع)، که خود سخت سرگرم نبرد بود (همان، ۳۷۹)، شتر عایشه پی و سرنگون شد (خلیفه، ۱/۲۱۳-۲۱۴؛ طبری، ۴/۵۱۹؛ مفید،همان، ۳۷۴-۳۷۵). امام (ع) بیدرنگ پس از پایان نبرد، دستور داد تا از تعقیب گریختگان خودداری شود و هر کس سلاح بیفکند و در خانه بماند در امنیت باشد (بلاذری، ۳/۵۷؛ یعقوبی، ۲/۲۱۳؛ دینوری، ۱۵۱). عایشه نیز پس از مدتی اقامت در بصره، به دستور امیرالمؤمنین (ع) با احترام و با گروهی محافظ به مدینه باز گردانده شد (بلاذری، ۳/۴۵؛ یعقوبی، همانجا؛ مفید، ۳۷۸ بب )
امیرالمؤمنین علی (ع) از نخستین روزهای خلافت، به مسألۀ معاویه اهمیت خاصی میداد، به همین سبب، ابنعباس را مأمور کرد تا به شام رود و به جای معاویه، والی آن دیار باشد، ولی ابنعباس که از عکسالعمل معاویه بیمناک بود، نپذیرفت و رفتن به شام را به زمان استقرار کامل خلافت بر امام (ع) موکول کرد (بلاذری، ۳/۱۰). مغیره بن شعبه در توصیههای خود به امیرالمؤمنین (ع) در آغاز خلافت، خواستار ابقای معاویه بر شام شد (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۴/۴۳۹)، اما امام (ع) در پاسخ، سوگند یاد کرد که حتی دو روز هم معاویه را بر منصب پیشین خود تحمل نخواهد کرد و جز شمشیر چیزی به او نخواهد بخشید (همو، ۴/۴۴۰-۴۴۱). امام (ع) نخست یکی از یاران خویش را همراه نامهیی، مبنی بر موضوع قتل عثمان و بیت مردم با آن حضرت، نزد معاویه گسیل داشت و به او دستور داد همراه اشراف شام نزد ایشان درآید، اما معاویه که به هیچ روی قصد بیعت نداشت، در حرکتی نمادین، نامهیی تنها حاوی نام خود و امام علی (ع) برای آن حضرت فرستاد (بلاذری، ۳/۱۲-۱۳). موضوع مخالفت طلحه و زبیر و عایشه با امام علی (ع) و تصرف بصره ــ که ملاحظه شد، معاویه و دیگر رجال بنیامیه نقش مؤثری در اشتعال آن داشتند ــ به معاویه فرصت داد تا همچنان به عنوان والی در شام بماند و برای آینده، برنامهریزی کند. پس از شکست اصحاب جمل، امیرالمؤمنین (ع) از بصره به کوفه درآمد و قصد داشت برای بیعت ستاندن از معاویه بن ابی سفیان، فرستادهیی گسیل کند. جریر بن عبدالله بجلی،والی همدان از اواخر عهد عثمان، داوطلب چنین مأموریتی شد (نصر بن مزاحم، ۲۷؛ یعقوبی، ۲/۲۱۴). گر چه مالک اشتر، جریر را مأمور مناسبی نمیدانست، اما سرانجام وی با نامه یی از امام (ع) خطاب به معاویه به شام رفت (زبیر بن بکار، ۶۲۰-۶۲۲؛ ابنعساکر، ۷۲/۷۱). روشن نیست که جریر تا چه اندازه برای انجام مأموریت خویش کوشش میکرد، اما معاویه آشکارا وقت میگذرانید و سرانجام امام در نامهیی بر جریر، فرمان داد تا در اجرای مأموریت خویش شتاب کند (نصر بن مزاحم، ۵۵؛ نیز نک : نهج البلاغه، نامۀ ۸). جریر پس از بازگشت از این مأموریت بیحاصل، اقدامات معاویه را به امام گزارش داد (طبری، ۴/۵۶۲). بدین گونه، چارهیی جز نبرد با معاویه نماند و به همین سبب، امام (ع) با بزرگان اصحاب خویش در این خصوص رایزنی کرد. گروهی را نظر بر این بود که امام در کوفه بماند و سپاه گسیل کند و به نظر برخی دیگر، امام میباید خود فرماندهی سپاه را برعهده میگرفت و امام نظر اخیر را پذیرفت (همو، ۴/۵۶۳). از آن سوی، معاویه که خود را در این مبارزه، از نظرات سیاستمدار ماهری مانند عمرو بن عاص بینیاز نمیدید، او را برای مشورت، نزد خود خواند (نصر بن مزاحم، ۳۴؛ بلاذری، ۳/۷۲) و او به معاویه پیوست (طبری، ۴/۵۶۰-۵۶۱). چنانکه محققان به درستی گفتهاند، اتّحاد معاویه و عمرو عاص، نیروی سیاسی قابل توجّهی علیه خلافت امام علی(ع) پدید آورد (مادلونگ، ). معاویه، با راهنماییهای مؤثر عمروعاص، توانست اندک اندک برنامۀ خود را از یک والی سرکش در برابر امیرالمؤمنین علی (ع) به فردی خونخواه عثمان و سپس مدّعی خلافت تبدیل کند.
به هر حال، امام علی با سپاهی عظیم، از کوفه به سوی شام به راه افتاد؛ از مدائن گذشت و قصد داشت در رقّه با عبور از پل فرات به سمت شام راه بسپرد (طبری، ۴/۵۶۵). در آنجا بود که مشخص شد، معاویه و سپاهیان او در راه هستند (همو، ۴/۵۶۶)، زیرا معاویه نیز پس از دریافت حرکت سپاه امام علی (ع) به سوی شام، به اشارۀ عمروعاص و اهتمام او در گردآوری سپاه، به سمت مسیر سپاه امام به راه افتاد و همۀ کسانی که از امام (ع) به نحوی در هراس بودند، از همه بیشتر رجال بنی امیه را نزد خود خواند (همو، ۴/۵۶۳). امیرالمؤمنین علی (ع) در اواخر ذیحجۀ ۳۶ق به ناحیۀ صفین، بر ساحل غربی شمال فرات و نزدیک رقّه رسید (بلاذری، ۳/۸۲؛ طبری، ۴/۵۷۲)، اما سپاهیان معاویه زودتر رسیده بودند و چون شریعه را در اختیار داشتند، از دسترسی سپاه امام (ع) به آب جلوگیری کردند. نخستین نبرد بر سر دسترسی به شریعۀ آب روی داد و سپاهیان امام توانستند، شریعۀ فرات را از چنگ سپاه شام بدر آورند، اما امام علی (ع) به سپاه معاویه اجازه داد تا از آب استفاده کند (نصر بن مزاحم، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۸۶؛ طبری، ۴/۵۷۲). امام (ع) پیش از هر اقدام نظامی، نخست فرستادگانی نزد معاویه گسیل داشت (بلاذری، ۳/۸۴) و معاویه در پاسخ فرستادگان آن حضرت، از تحویل قاتلان عثمان سخن گفت و اینکه میباید گزینش خلیفه با «شورا» باشد (طبری، ۵/۵-۶)، اما امام (ع) در پاسخ فرستادگان معاویه، ضمن اشاره به سوابق ناپسند ابوسفیان و معاویه در دوران دعوت اسلام، فرمود: ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) میخوانیم و عثمان، نه «مظلوم» بود و نه «ظالم» (طبری، ۵/۸). دو سپاه، همۀ محرم ۳۷ق را به آمادگی پرداختند (همو، ۵/۱۰) و چون ماه صفر فرا رسید (بلاذری، همانجا)، امام (ع) آمادۀ نبرد شد، امّا همچنان از پیشدستی در آغاز نبرد خودداری داشت (همو، ۵/۱۰-۱۱).
سرانجام امام علی (ع) لشکر بیاراست (همو، ۵/۱۲) و در چند روز نبردهای بیحاصل به صورت تن به تن ادامه داشت (همو، ۵/۱۲-۱۳). حتّی یکبار امام (ع)، معاویه را به نبرد تن به تن فراخواند، اما معاویه نپذیرفت (بلاذری، ۳/۸۵؛ طبری، ۵/۴۲). عمروعاص یکی از فرماندهان اصلی بود (نصر، ۲۱۳، ۲۲۶-۲۲۷) و به امور سپاه میپرداخت (همو، ۲۰۳؛ طبری، ۵/۱۰). گفته شده است که گروه کثیری از شامیان، با معاویه، تا پای جان بیعت کرده بودند و به ویژه، شماری از اهالی دمشق، حفاظت از مقرّ خاصّ او را در میدان جنگ بر عهده داشتند (همو، ۵/۱۵-۱۶). در صفّین، گذشته از درگیریهای نظامی، نزاعهای عقیدتی میان اعضای دو سپاه آشکار بود. مثلاً عمروعاص درفش سیاهی برافراشت و آن را به رسول خدا (ص) نسبت داد (نصر بن مزاحم، ۲۱۵) و در مقابل در سپاه امام (ع) بر سابقۀ سوء او در دوران پیامبر (ص) تأکید میشد (همو، ۳۲۱، ۳۴۰). یا یکی از اصحاب امام (ع)، نبرد با معاویه را با جنگ با مشرکان در دورۀ پیامبر مقایسه میکرد و این جنگ را، نبرد دوباره با همان مشرکان سابق میدانست (طبری، ۵/۱۶). با شهادت عمّار یاسر صحابی مشهور پیامبر و امام علی (ع) در میدان نبرد، سپاه شام در وضعیّت دشواری قرار گرفت، زیرا به سرعت حدیثی از پیامبر (ص) نقل شد مبنی بر اینکه قاتلان عمّار، «فئۀ باغیه» هستند (همو، ۵/۴۱؛ نیز نک : نصر بن مزاحم،۳۴۱- ۳۴۲؛ بلاذری، ۳/ ۹۲ بب )، اما از تأثیر انتشار این حدیث بر سپاه معاویه به طور دقیق اطّلاعی در دست نیست، به ویژه به سبب تبلیغات گستردۀ معاویه در شام، به نحوی که یک مرد شامی در صفّین در گفتوگو با یکی از اصحاب امام (ع)، به صراحت نماز گزاردن آن حضرت را انکار کرد (طبری، ۵/۴۴). به هر حال، در شب ۱۲ صفر سال ۳۷ق که بعدها به «لیله الهریر» شهرت یافت، نبرد به سختی ادامه داشت و به نظر میرسید، کار معاویه رو به پایان باشد (بلاذری، ۳/۹۵، ۹۸؛ طبری، ۵/۴۷). عمرو عاص که پیروزی سپاه امام (ع) را نزدیک میدید، در اقدامی شگفتانگیز و چنانکه بعدها خود گفت، در وقت مناسب، به معاویه پیشنهاد داد تا مصاحف را به عنوان «حکم» میان دو سپاه برافرازند (نصر بن مزاحم، ۴۷۶-۴۷۷؛ بلاذری، ۳/۹۸، ۱۰۳؛ طبری، ۵/۴۸).
او بیگمان، از پیامدهای چنین اقدامی در دو سپاه،که شمار بسیاری از ایشان را طبقۀ «قُرّاء» تشکیل میدادند (مثلاً نک : همو، ۵/۴۴) آگاهی داشت. هم چنین،معاویه، پیش از برافراشتن مصاحف و هنگامی که شکست را نزدیک میدید، برادرش عُتبه بن ابی سفیان را با پیشنهاد ترک مخاصمه،نزد اشعث بن قیس کندی،از بزرگان سپاه عراق،که روابط چندان مناسبی هم با امام (ع) نداشت (برای تفصیل،نک: ه د اشعث بن قیس)، فرستاد (نصر بن مزاحم، ۴۰۸-۴۰۹). اکنون جزئیات چندانی از گفتوگوی اشعث با برادر معاویه در دست نیست، امّا حاصل این دیدار، احتمالاً در همان «لیله الهریر» که نزدیک بود کار بر معاویه یکسره شود، پدیدار گردید، چه اینکه اشعث در میان یاران خود از قبیلۀ پرنفوذ کِنده بپا خاست و ضمن خطابهیی، خواستار ترک جنگ و خونریزی شد و با رسیدن خبر خطابۀ او، معاویه دستور داد تا قرآنها را فراز نیزه کنند (همو، ۴۸۰-۴۸۱؛ دینوری، ۱۸۸-۱۸۹). البته حمل و طرح مصحف، کاملاً بیسابقه نبود، چنانکه در جنگ جمل هم پیش از آغاز نبرد، مردی به فرمان امام علی (ع) مصحفی به دست گرفت و همگان را بدان خواند (بلاذری، ۳/۳۶-۳۷؛ طبری، ۴/۵۰۹، ۵۱۱). امیرالمؤمنین در صفّین، خود در پاسخ به اعتراض «قرّاء» تصریح کرد که معاویه و عمروعاص، در برافراشتن مصاحف، رفتار مشابه آن حضرت را در برابر اصحاب جمل تقلید کردهاند، جز آنکه هدف آنها، حیلهگری است (بلاذری، ۳/۹۸)؛ در نمونۀ دیگری، در همان نبرد جمل، قاضی بصره، کعب بن سور ازدی، که به اصرار عایشه به صف مخالفان پیوست (مفید،همان ۳۲۲)، مصحفی به دست گرفت یا بر گردن آویخت و در میدان نبرد حاضر شد و مردم را با سوگند، از ریختن خون یکدیگر برحذر میداشت (خلیفه،۱/۲۰۴ ؛ ابن سعد، ۷/۶۴؛ بسوی، ۳/۳۱۲؛ طبری، ۴/۴۹۸)
به هر حال، این اقدام نتیجۀ مورد نظر معاویه و عمروعاص را در پی آورد و کسانی که بسیاری از ایشان بعدها در شمار «محکمّه» یا خوارج درآمدند، خواستار ترک جنگ شدند و هر چند امیرالمؤمنین (ع) تأکید کرد که معاویه و عمروعاص اهل قرآن و دین نیستند، نپذیرفتند و با زبان تهدید، به امام (ع) اصرار کردند تا هر چه زودتر فرمان بازگشت مالک اشتر را در نزدیکی مقرّ معاویه صادر کند (بلاذری، ۳/۹۸؛ طبری، ۵/۴۸-۴۹). مالک اشتر در گفت و گو با «قُرّاء» تأکید کرد که تا پیروزی فاصلۀ چندانی نمانده است، ولی آنها نپذیرفتند (همو، ۵/۵۱). البته جالب است که موافقان ترک مخاصمه، فقط «قُرّاء» نبودند، بلکه اشعث بن قیس و شماری از کِنْدیان نیز با ایشان همراهی میکردند (نصر بن مزاحم، ۴۸۲-۴۸۴)، سرانجام هنگامی که بسیاری از سپاهیان امام (ع) از ادامۀ جنگ خودداری کردند، امام (ع) اشعث بن قیس را نزد معاویه گسیل داشت تا از هدف برافراشتن مصاحف پرسوجو کند. معاویه در پاسخ گفت: باید مردی از سوی شما و مردی از جانب ما «حَکَم» باشند و آنچه را که رأی ایشان بر آن قرار گرفت، اجرا کنیم (بلاذری، ۳/۹۸؛ نیز نک : طبری، ۵/۵۱). هنگام انتخاب «حَکَم»، اشعث بن قیس و کِنْدیها، همراه «قُرّاء» با گزینش مالک اشتر یا ابن عباس به عنوان «حکم» اهل عراق سخت مخالفت کردند و بر انتخاب ابوموسی اشعری ــ که اساس از همراهی با امام علی (ع) سرباز زده بود ــ پای فشردند (نصر بن مزاحم، ۴۹۹-۵۰۰؛ طبری، ۵/۵۱-۵۲). «قرّاء» اهل شام نیز عمروعاص را به عنوان «حکم» برگزیدند (همانجا).
هنگام نگارش معاهدۀ حکمیّت، عمروعاص با ثبت نام امام (ع) به عنوان «امیرالمؤمنین» مخالفت کرد (نصر بن مزاحم، ۵۰۸-۵۰۹؛ طبری، همانجا) و موافقت امام با حذف این لقب، در تأسی به سیرۀ پیامبر (ص) هنگام نگارش معاهده با مشرکان در ماجرای صلح حُدیبیّه، آزردگی شماری از اصحاب آن حضرت را در پی آورد (دینوری، ۱۹۴؛ طبری، ۵/۵۲-۵۳؛ نیز نک: دنباله مقاله). عبارات متن معاهدۀ حکمیّت (نک : بلاذری، ۳/۱۰۸؛ طبری، همانجا)، بسیار کلّی است و تنها تأکید شده است که دو طرف، میباید به حُکم خداوند ــ که دو نفر حَکَم آن را در کتاب خدا و سنّت رسول (ص) جستجو خواهند کرد ــ گردن نهند. آنگاه شماری از بزرگان دو سپاه بر این معاهده گواهی نهادند (بلاذری، ۳/۱۰۹). در معاهده، اعلام رأی دو حکم، پایان ماه رمضان همان سال تعیین شد، امّا آن دو برای اعلام رأی خود، میتوانستند بر سر تاریخ زودتر یا دیرتری توافق کنند (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۵/۵۴). وقتی اشعث بن قیس متن معاهدۀ حکمیّت را بر حاضران از سپاه امام (ع) عرضه کرد، مردی از بنی تمیم، عروه بن ادیّه ــ که بعدها از سران «محکمّه» شد ــ با شمشیر بر او هجوم آورد و به «حکمیّت» در دین خدا اعتراض کرد. این عبارت او که: «لا حُکْمَ الّا للّه» بعدها، شعار مشهور محکمه شد (بلاذری، ۳/۱۱۰؛ دینوری، ۱۹۷؛ طبری، ۵/۵۵).
بدین گونه، نبرد صفّین پایان یافت و امام اندکی بعد، از آنجا به سوی کوفه به راه افتاد (بلاذری، ۳/۱۱۱؛ طبری، ۵/۶۰)، امّا اعتراضهای جماعت محکمّه از همان صفیّن فزونی گرفت، تا آنجا که شمار کثیری از ایشان در سپاه امام علی (ع)، حدود ۱۲ هزار نفر، به کوفه نیامدند و در جایی به نام «حروراء» در نواحی کوفه،اقامت گُزیدند (بلاذری، ۳/ ۱۱۲- ۱۱۴، ۱۲۹؛ طبری، ۵/ ۶۳). در برابر شماری از «حَروریّه» که پذیرش تحکیم را موجب شرک میدانستند و خواهان توبۀ امام (ع) بودند (بلاذری، ۳/۱۱۵)، بسیاری از شیعیان امیرالمؤمنین (ع)، بر استواری در بیعت با آن حضرت در همه احوال تأکید میکردند (طبری، ۵/۶۴).
از آن سوی، در رمضان ۳۸ق معاویه با گروهی، از دمشق به دومه الجَندل آمد، امام علی (ع)، ابن عباس را گسیل داشت (بلاذری، ۳/۱۲۰-۱۲۱). نتیجۀ جلسۀ حکمیّت تا حدّی روشن بود، زیرا ابوموسی اشعری دل با امام علی (ع) نداشت و عمروعاص تا حدّ ممکن در این جلسه،در جلب نظر او کوشید (نصر بن مزاحم، ۵۵۴؛ بلاذری، ۳/۱۲۴). در جلسۀ حکمیت در ناحیۀ اَذرح (ه م)، در شعبان یا ربیعالاول ۳۸ق، عمرو از ابوموسی تأیید گرفت که عثمان به ناحق کشته شده و معاویه خونخواه به حقّ اوست، سپس آن دو به تعیین آیندۀ خلافت پرداختند: ابوموسی از عبداللّه بن عمر برای منصب خلافت نام بُرد و عمرو از عبداللّه فرزند خویش (نصر بن مزاحم، ۵۴۲؛ بلاذری، همانجا؛ طبری، ۵/۶۸)،اما هنگام اعلام رأی،عمرو عاص، معاویه را به خلافت برگُزید و چون ابوموسی دانست که فریب خورده، کار میان آن دو به ناسزاگویی کشید (نصر بن مزاحم، ۵۴۶؛ بلاذری، ۲/۱۲۴-۱۲۵؛ طبری، ۵/۷۱). بدین گونه، معاویه از فردی خوانخواه عثمان، به مدّعی خلافت تبدیل شد؛ چنانکه پس از ماجرای حکمیّت در شام با او به عنوان خلافت بیعت کردند (بلاذری، ۳/۱۲۶).
در عراق، روز به روز مشکل محکمّه یا حروریّه بیشتر میشد: امام (ع) در چند نوبت، برخی از اصحاب خود، مانند ابن عبّاس و صعصعه بن صوحان را به نزد ایشان گسیل داشت، تا به طور مسالمت جویانه دست از مخالفت بردارند (طبری، ۵/۶۴-۶۵، ۷۳). حتّی یکبار خود به نزد آنها رفت و کوشید در باب برافراشته شدن قرآن و هشدارهای خود در این زمینه و نیز موضوع حکمیّت و حذف عنوان «امیرالمؤمنین» توضیح دهد، امّا محکمه خواهان توبۀ امام بودند و از بازگشت به جنگ با معاویه سخن میگفتند،و امام (ع) معاهده حکمیت را به ایشان یادآوری کرد (بلاذری، ۳/۱۲۲-۱۲۳، ۱۲۷-۱۲۸، ۱۳۱، ۱۳۳؛ طبری، ۵/۶۵، ۷۲). سرانجام شماری از آنان، به دعوت امام (ع) به کوفه بازگشتند و با آنکه امام (ع) با آنان همچون دیگر مسلمانان رفتار میکرد و میفرمود تا زمانی که دست به شمشیر نبردهاند، با آنان کاری نخواهد داشت، ولی برخی از محکمّه در مسجد و حتّی در میانۀ خطابۀ امیرالمؤمنین (ع)، به آن حضرت تعریض میکردند (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۵/۷۲-۷۳). سرانجام، شماری از تندروترین ایشان، به ناحیۀ نهروان عراق،نزدیک مدائن رفتند و در شوال ۳۷ق با عبداللّه بن وهب راسبی بیعت کردند (بلاذری، ۳/۱۳۴، ۱۳۷؛ طبری، ۵/۷۵).
پس از ماجرای حکمیّت، امام (ع) در خطابهیی در کوفه، رأی دو حکم را ردّ کرد و همگان را بار دیگر به جهاد خواند. سپس در کنار کوفه، در نُخیله اردو زد و شمار کثیری از مناطق گوناگون،بار دیگر به آن حضرت پیوستند (بلاذری، ۳/۱۴۰-۱۴۲؛ طبری، ۵/۷۸-۷۹). امام حتّی در نامهیی به محکمّه، از ردّ رأی دو حَکم سخن گفت و آنها را به قتال با معاویه دعوت کرد، امّا آنها بار دیگر نپذیرفتند و شرکت خود را در این سپاه، به گواهی امام (ع) به کُفر خود و سپس توبه، منوط کردند (بلاذری، ۳/۱۳۵؛ طبری، ۵/۷۸). اقدام محکمه در نهروان در قتل ابن خَبّاب و خانوادۀ او، نشان داد که آنها تنها به ابراز عقیدۀ مخالف بسنده نخواهند کرد (بلاذری، ۳/۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۴؛ طبری، ۵/۸۱). چون امام (ع) با سپاه انبوهی، از کوفه به عزم شام، به سوی مدائن راه افتاد، کسانی از اعضاء سپاه، به آن حضرت اصرار کردند تا پیش از عزیمت به شام، کار را بر محکمّه در نهروان یکسره کند (همو، ۵/۸۲). بنابراین، امام (ع) به سوی نهروان رفت و در آنجا بار دیگر ایشان را نصیحت کرد و امان داد و به طاعت خویش خواند (بلاذری، ۳/۱۴۵-۱۴۶؛ طبری، ۵/۸۵). با جُدایی شماری از محکمّه از دیگران، البته بدون اینکه نظرات امام (ع) را بپذیرند، عبداللّه بن وهب راسبی،با شمار کمتری باقی ماند (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۵/۸۶). امام (ع) بنابر سنّت معهود خود، به یاران خویش سپرد تا آنها دست به سلاح نبردهاند، نبرد را آغاز نکنند، امّا آنان یکباره بر سپاه امام (ع) هجوم آوردند و سپاه عراق، تیغ در میانشان نهاد (بلاذری، ۳/۱۴۶-۱۴۷؛ طبری، همانجا).
سپس امام (ع) همگان را از همان نهروان به جهاد با شامیان خواند، ولی اشعث بن قیس کندی، خستگی سپاه را بهانه کرد و دیگر مردمان را نیز از همراهی امام (ع) باز داشت (بلاذری، ۳/۱۵۳؛ طبری، ۵/۸۹). گفتنی است که معاویه پس از ماجرای حکمیّت و قتال سپاه امام (ع) با محکمّه، با برخی بزرگان و سرشناسان عراق، مانند اشعث بن قیس مکاتبه داشت و آنها را به بخشش مالهای هنگفت فریفته بود (بلاذری، ۳/۱۵۶). با این همه، معاویه خود، با رسیدن خبر عزیمت امام (ع) به سوی شام، بار دیگر با سپاهی به صفّین رفت و مدّتی در آنجا ماند (همو، ۳/۱۵۷).
امیرالمؤمنین (ع) خود به نُخَیله بازگشت، امّا سپاه عراق در کوفه ماند و از دعوتهای مکرّر امام (ع) برای شرکت در جهاد، استقبال نشد (همو، ۳/۱۵۴). از آن سوی، معاویه که نیک میدانست امام (ع) از تصمیم به نبرد با او دست برنخواهد داشت، کوشید با ایجاد درگیریهای پراکنده در نواحی عراق، از تشکیل سپاه منسجمی برای مقابله با خود،جلوگیری کند، به همین سبب، دورهیی از نبردهای غالباً بیحاصل و پراکنده آغاز شد که در روایتهای تاریخی از آنها، با عنوان عمومی «غارات» یاد میشود (مثلاً نک : ابراهیم بن محمد ثقفی، سراسر کتاب). کسانی چون ضحّاک بن قیس فهری (بلاذری، ۳/۱۹۷؛ طبری، ۵/۱۳۵)، سفیان بن عوف (همو، ۱۳۴)، نعمان بن بشیر انصاری (بلاذری، ۳۱/۲۰۵-۲۰۷؛ طبری، ۵/۱۳۳)، عبداللّه بن مَسعدۀ فزاری (همو، ۵/۱۳۴-۱۳۵)، بُسر بن ابی ارطاه (بلاذری، ۳۱/۲۱۱؛ طبری، ۵/۱۳۸ به بعد؛ نیز نک: ه د بسر بن ابی ارطاه)، زهیر بن مکحول (بلاذری، ۳/۲۲۳)، مسلم بن عقبۀ مُرّی (۳/۲۲۵)، حارث بن نمر تنوخی (همو، ۳/۲۲۷)، از سوی معاویه مأموریت یافتند تا پی در پی، مناطق گوناگون شمال و جنوب عراق، مانند انبار و مدائن و تیماء و دومه الجندل و سواحل فرات را تا حدّ ممکن ناامن کنند؛ و گرچه سپاهیان اعزامی امام (ع) در جنگ و گریز با این فرماندهان و سپاهشان موفق بودند، امّا معاویه از این راه، نخست سپاه امام (ع) را در نواحی گوناگون مشغول میکرد و از سوی دیگر، با ایجاد ناامنیهای مکرّر، خلافت را از هم گسیخته جلوه میداد. معاویه حتّی، یزید بن شجرۀ رهاوی را برای اقامۀ حج به مکّه فرستاد و یکی از اصحاب امام (ع) خود داوطلب مقابله با او شد، ولی یزید بدون درگیری از مکّه گریخت (همو، ۳/۲۱۹-۲۲۱). معاویه هم چنین، ابن حضرمی (ه م) را برای جلب نظر قبایل، به ویژه ازدیها به بصره فرستاد. در این زمان، والی بصره ابن عباس در شهر حضور نداشت و زیاد بن ابیه جانشین او، ناچار شد از بیم کینهتوزیهای قبیلگی به خانۀ صبره بن شیمان، بزرگ قبیلۀ ازد پناه ببرد (ابراهیم بن محمد ثقفی، ۲۵۹، ۲۶۷). سرانجام، امام (ع) جاریه بن قدامۀ سعدی (ه م) را به بصره گسیل فرمود و با حمایت قبیلۀ ازد، زیاد دوباره به دارالأماره بازگشت (همو، ۲۸۰-۲۸۱).
از دیگر مناطق اسلامی،مصر بود که در دورۀ خلافت امام علی (ع)، جز مدّت کوتاهی، در اختیار آن حضرت در نیامد. امیرالمؤمنین (ع) اندکی پس از خلافت، یکی از یاران خود، قیس بن سعد بن عباده را که مردی زیرک و کاروان بود، بر ولایت مصر گماشت (بلاذری، ۳/ ۱۶۱). قیس به مصر آمد و مردم را به بیعت با امام (ع) خواند و همگی پذیرفتند، جز ناحیۀ نه چندان مهمّی که عثمانی بودند و از بیعت خودداری کردند و قیس با هوشمندی تمام،با آنان مدارا کرد (طبری، ۴/۵۴۷؛ نیز نک : بلاذری، ۳/ ۱۶۲). در مدّت نبرد جمل، قیس همچنان در مصر بود، امّا پس از آنکه امام (ع) عزم کرد تا با معاویه پیکار کند، معاویه از جانب مصر، آسوده خاطر نبود و احتمال میداد که قیس بن سعد از آن سوی بر وی هجوم بَرَد (طبری، ۴/۵۵۰). به همین سبب، نخست بنابر روشی که معمولاً داشت، باب مکاتبه با قیس را به منظور فریفتن او گشود، امّا چون کاری از پیش نبرد (همو، ۴/۵۵۰-۵۵۱)، در حیلهیی که با عمروعاص درچید، توانست قیس بن سعد را از منصب ولایت بر مصر براند و امام (ع) محمّد بن ابیبکر را به جای او به آن سامان گسیل داشت (همو، ۴/۵۵۲-۵۵۳؛ نیز نک: بلاذری،۳/ ۱۶۳). با آنکه قیس بن سعد، در باب اوضاع مصر، محمّد بن ابیبکر را به خوبی راهنمایی کرد، امّا محمّد بلافاصله با اهالی جایی که از بیعت با امام (ع) خودداری کرده بودند، در جنگ شد و شکست خورد (همو، ۵/۹۴). امام (ع) که محمّد بن ابی بکر را جوانی کم تجربه میدانست، مالک بن اشتر نخعی را خواست و امارت مصر بدو سپرد و محمّد بن ابیبکر با وجود اینکه آشکارا آزرده خاطر شده بود، در پاسخ به نامۀ امام (ع) در همین باب، بر مراتب اطاعت خویش تأکید کرد (همو، ۵/۹۶-۹۷).
از آن سوی، به معاویه خبر رسید که امام (ع)، مالک اشتر را بر مصر گماشته است و چون نیک میدانست که مقابله با مالک بسی دشوارتر از محمّد بن ابیبکر است، یکی از بزرگان مصر را فریفت و او مالک را در راه مصر، زهر کُشنده خورانید (همو، ۵/۹۵-۹۶؛ نیز نک: بلاذری،۳/ ۱۶۸). پس از ماجرای حکمیّت،معاویه سخت در پی تصرف مصر بود (همو، ۳/۱۶۹؛ طبری، ۵/۹۷)، به همین سبب، عمروعاص را که نه فقط مصر در دورۀ عمر به دست او فتح شد، بلکه سالیانی بر آن دیار حکم رانده بود (نک : ه د، عمرو بن عاص)، به مصر گسیل داشت. معاویه و عمروعاص، نخست در نامههایی به محمّد بن ابیبکر، با زبان تهدید از او خواستند تا کار مصر را بدیشان وانهد (طبری، ۵/۱۰۱-۱۰۲؛ نیز نک : بلاذری، همانجا)، اما محمّد نامههای معاویه و عمروعاص را همراه نامهیی از خود برای امام (ع) فرستاد و امام او را به مقابله با سپاه عمروعاص تشویق کرد (همانجاها)، اما محمّد سرانجام در برابر عمروعاص به سختی شکست خورد و به دست یکی از هواداران سر سخت عثمان و معاویه، به صورت شکنجه آمیزی به قتل رسید و امام بر فقدان او بسی غمگین شد (بلاذری، ۳/۱۷۱-۱۷۲؛ طبری، ۵/۱۰۳-۱۰۵).
به سبب تمرکز روایات تاریخی بر حوادث عراق و شام و مصر در دورۀ خلافت امام علی (ع) از نواحی ایران آگاهیهای بسیار اندکی در دست است. میدانیم که در ۳۶ق مرزبان مرو به نزد امام (ع) آمد و آن حضرت در نامهیی، صلح با دهقانها و بزرگان مرو را پذیرفت، اما احتمالاً با وقوع اختلافات در مرکز خلافت، برای مخالفان در آن نواحی مجالی پیش آمد و آنان توانستند اختیار ابر شهر (= نیشابور) را در دست بگیرند. بعید نیست که خیزش در تخت گاه خراسان، در این دوره در یکی دو نوبت صورت گرفته باشد، زیرا از دو ۳ تن به عنوان مأموران امام (ع) برای توافق با اهالی در مآخذ یاد شده است (همو، ۴/۵۵۷، ۵/۶۴، ۹۲؛ نیز نک : خلیفه، ۱/۲۰۰). هم چنین در سال ۳۹ق اهالی فارس و کرمان والیان خود را از شهر راندند و از پرداخت خراج خودداری کردند. امام (ع) ولایت بر فارس را به زیاد بن ابیه سپرد و او آن نواحی را آرام کرد (بلاذری، ۵/ ۱۹۹؛ طبری، ۵/۱۳۷).
امیرالمؤمنین علی (ع) پس از بازگشت از نهروان،نخست در نُخَیله درنگ کرد،اما سپاهیان آن حضرت به شهر بازگشتند و شمار اصحاب باقی مانده با ایشان،به سیصد تن نیز نمی رسید؛ بنابراین، ایشان نیز به کوفه درآمد و اصرارهای امام (ع) برای ادامه جهاد علیه شامیان،بی پاسخ ماند ( بلاذری،۳/ ۱۵۳- ۱۵۵)،تا آنکه در بامداد چند شب گذشته از نیمه سال ۴۰ق/ ژانویه ۶۶۱ م،در مسجد کوفه،شخصی به نام عبدالرحمن بن مُلجم مرادی،با شمشیر زهرآلود،بر سر امام (ع) ضربت زد و آن حضرت دو روز بعد بر اثر آن،به شهادت رسید. ماجرایی که به شهادت امام علی (ع) انجامید و راه را برای معاویه برای اشغال کرسی خلافت،بسیار هموارتر کرد،یکی از مرموزترین توطئه ها بود و همچنان رازهای بسیاری از آن در پس پرده مانده است.
آنچه در روایات مشهور در باب توطئه قتل امام (ع)،در باب تعهد ۳ تن از بازماندگان محکمه نهروان،در مکه برای قتل همزمان امام علی (ع) و معاویه و عمرو عاص آمده است (بلاذری،۳/ ۲۴۹؛ طبری، ۵/۱۴۳- ۱۴۴ ) ،به هیچ روی تاب نقد علمی ندارد و روایات حاکی از اقدام مشابه دو تن دیگر در سوء قصد ناکام به جان معاویه در شام و عمرو عاص در مصر نیز،به داستان بیشتر شباهت دارد (برای تفصیل،نک: ه د بُرَک). بنابر آگاهی هایی،ابن ملجم مرادی،که نسب او به تیره های تُجیب و مراد از قبیله بزرگ مذحج می رسید (نک: کلبی، ۱/ ۳۶۶)،با قبیله کِنده هم به نحوی نسبت قبیلگی داشت (مثلاً نک:طبری،۵/۱۴۴) و پس از ورود به کوفه،در خانه اشعث بن قیس کندی منزل گُزید (ابن فقیه همدانی،۲۵۲؛ نیز نک: یعقوبی،۲/ ۲۵۱ ). از سوی دیگر، مجموعه روایاتی،اشعث بن قیس را با این توطئه مربوط می کند،از آن جمله، گفته اند که اشعث یکبار امام را به قتل ناگهانی،تهدید کرده (ابوالفرج اصفهانی، ۳۴؛ ابن عدیم، ۴/ ۱۹۱۴؛ ذهبی، ۲/ ۴۰- ۴۱)؛ یا از قصد ابن ملجم با آن حضرت سخن گفته بود (مبرد،۳/ ۱۱۱۷ )؛ یا اندک زمانی پیش از ورود امام (ع) به مسجد کوفه،به ابن ملجم هشدار داد تا پیش از دمیدن صبح، در مقصود خویش شتاب کند (ابن سعد، ۳/ ۳۶؛ بلاذری، ۳/۲۵۴ ؛ ابوالفرج،همانجا؛ مسعودی،۳/ ۱۶۵- ۱۶۶).
پس از ضربت خوردن امام (ع) نیز،اشعث فرزند خود را گسیل داشت تا از احوال امام (ع) آگاهی کسب کند و از گفته او به فرزندش پیداست که می دانست آن حضرت بر اثر ضربت به سر،زنده نخواهد ماند (بلاذری،۳/۲۵۶). حضور چند همدست با ابن ملجم در این اقدام (نک: همو،۳/ ۲۵۴؛ طبری،۵/ ۱۴۵)،نشان می دهد که توطئه کنندگان و مجریان،می خواسته اند کاملاً به هدف خود در قتل امام (ع) برسند. جالب است که بیش از یک سده بعد،منصور عباسی هم در خطابه یی،توطئه قتل امام (ع) را به اصحاب آن حضرت نسبت داد (همو، ۸/۹۳). بنابر روایات موجود،ابن ملجم با شعار محکمه «لا حکم الا لله» تیغ بر سر امام (ع) فرود آورد (بلاذری، ۳/ ۲۵۳؛ طبری، ۵/ ۱۴۵ به نقل از محمد حنفیه) و با آنکه یکی از اباضیان معاصر،تعلق ابن ملجم به خوارج را با گردآوری استنادهایی انکار کرده است (سلیمان بن داود، ۱۹۳ به بعد)،اما دست کم یکی از بازماندگان محکمه نهروان،که با استفاده از بخشش امام (ع)،در آن واقعه،جان به در بُرد و بعدها از سران ایشان شد،اندک زمانی پس از قتل امام (ع)،نه فقط ابن ملجم را «برادر مرادی» خواند و دیگر همراهان او نیز به لب به حمد و ستایش گشودند (نک: طبری، ۵/ ۱۷۳)، بلکه در آثار نظم و نثر گروههای خوارج در طول سده های نخست هجری نیز، مدح و ستایش ابن ملجم دیده می شود (ابوقحطان، ۱/ ۱۱۴؛ سالم بن حمد حارثی، ۴۱- ۴۲؛ نیز نک: عباس، ۳۵،قطعه ۵، ۳۸،قطعه ۷ و ۸، ۱۴۷،قطعه ۱۶۳).
منبع:پرسمان
پاسخ دهید