کتاب کم حجم التوحید و کتاب کشف الشبهات از مشهورترین کتاب هاى شیخ محمد، بلکه شاید این دو کتاب، مشهورترین کتاب هاى او على الاطلاق[۱]است که شیخ آن را در ابتداى دعوتش نوشته است; به دیگر سخن، این کتاب از اولین نوشته هاى شیخ است که در بالا رفتن میزان افراط در سال هاى اخیر نقش داشته است، زیرا براساس قانون ]عربستان[، این کتاب به عنوان یک ماده درسى باید در تمام مراحل آموزشى کشور تدریس شود. تدریس این کتاب در مدارس از کلاس اول ابتدائى تا کلاس سوم دبیرستان الزامى است. با این تفاوت که در کلاس هاى راهنمایى فقط موضوعات فرهنگى به آن افزوده شده است، اما در دوره آموزش متوسطه، این کتاب با افزودن شرح هایى که از تندى محتواى آن مى کاهد و تغییر برخى عناوین به گونه اى که با عنوان اصلى کتاب ـ کتاب توحید که حق خداوند بر بندگان است ـ سازگار باشد تدریس مى شود، اما در دوره ابتدائى مختصرتر از آن است.
ما از سال ها پیش تاکنون براى اصلاح این قانون رنج ها کشیدیم، اما وزارت آموزش و پرورش کشور اظهار مى دارد: توانایى تغییر این قانون یاتشکیل کمیته مستقل تألیف کتاب هاى معتدل شرعى را ندارد، زیرا کافى است یکى از علما به دولت شکایت کند و آن کمیته و اعتدال را منحل کند. از این رو هراز چندگاهى وزارت آموزش و پرورش براى قانع کردن برخى از علما و ارائه برخى مقررات تلاش مى کند تا شاید موافقت آنان را براى اصلاحات ضرورى جلب کند، ولى تصور کنید عکس العمل علمایى که این کتاب را حق مطلق مى دانند و بر این باورند که نه در گذشته باطلى به آن راه یافته است و نه در آینده راه خواهد یافت چه خواهد بود؟ این درخواست مثل این است که آموزش و پرورش از علماى بزرگوار تقاضا کند در قرآن کریم اصلاحاتى انجام دهند، متأسفانه در میان ما، افراط به جایى رسیده است که مى توانیم بگوییم شبیه چنین حالتى است. هر کس براى نقد قوانین مربوط به کتاب التوحید پیشنهاد یا تلاش کند – هر چند نقد ناچیزى باشد، یا مثلا درباره تناسب قانون با سن دانش آموز باشد ـ در معرض کیفرهاى شدید پنهانى قرار مى گیرد. به هر حال به کتاب التوحید باز مى گردیم.
این کتاب شامل ۱۱۲ صفحه، به قطع کوچک و ۶۵ فصل است:
در این فصل، به دلیل ارتباط شدید این کتاب با فکر و مسلک شیخ محمد، و با توجه به اینکه این کتاب از اولین کتاب هاى اوست و ـ با کتاب کشف الشبهات ـ مطلقاً ازمشهورترین کتاب هاىوهابیت به شمارمى رود، نمونه هایى از اشکال هاى آن را ذکر مى کنم با اذعان به اینکه قرائت انتقادى کتاب کامل نیست، و آرزو دارم فرصتى پیش آید که این قرائت انتقادى کامل شود.

 

 

اشکال اول: زیاده روى در تکفیر و بدعت گذار دانستن


شیخ کتاب را با یادآورى آیات مربوط به وجوب پرستش خداوند یکتاى بى همتا آغاز مى کند[۲] که در این باره هیچ اختلافى میان مسلمانان وجود ندارد و چنانچه رویکرد کتاب با مشرکان بود که غیر خدا را پرستش مى کنند با شیخ بحثى نداشتیم; اما متأسفانه مقصود شیخ از آن مطالب، مسلمانان مخالف وهابیت هستند که برخى اعمال را انجام مى دهند که وهابیت آنها را شرک مى داند، ولى در واقع آنها از جمله امور مورد اختلاف یا اعمال اشتباهى است که برخى مسلمانان انجام مى دهند، خواه مباح باشد یا بدعت یا شرک اصغر، اما در میان آنها شرک اکبر، جدّاً اندک است، اگر نگوییم اصلا وجود ندارد. وانگهى این اعمالِ خلاف، خرافات و بدعت ها اختصاص به زمان ما ندارد، بلکه در گذشته نیز سابقه داشته است. البته این به معناى ترک نقد خرافات و بدعت ها وعدم لزوم پرهیز ازآنها نیست، بلکه واجب است ازافراط در رد آنها که گستره آن تا تکفیر مسلمانان هم کشیده مى شود پرهیز شود. پس نهایت چیزى که مى توان گفت این است: جامعه اسلامى از افکار نادر برخى افراد خالى نیست، که این مسئله در تمام امت ها و ملت ها امرى طبیعى است، اما اینکه این گونه خطاها مجوّز ضرر رساندن به دیگران قرار گیرد و در دشمنى ها زیاده روى شود به گونه اى که از دولت، قانون، خطابه، بیانیه، منبر، گمرک و تبلیغات براى این زیاده روى کمک گرفته شود، طرفدارى از امورى است که اکثر آنها اختلافى است و عین بدعت و ظلم است.

 


اشکال دوم: بررسى حدیث ابن مسعود


شیخ در ادامه حدیثى را از ابن مسعود نقل مى کند که نص آن چنین است: «هر کس مى خواهد به وصیت محمد(ص) که مُهر او بر آن است بنگرد، پس کلام خداوند را بخواند که مى فرماید: «بگو اى پیامبر بیایید تا آنچه خدا بر شما حرام کرده، همه را براى شما بیان کنم: ]در مرتبه اول[ اینکه به هیچوجه براى خداوند شریک نیاورید… و این است راه راست».[۳] شیخ نص دو آیه و منبع حدیث را ذکر نکرده است. نکته شایان توجه اینکه هرچند آیات کریمه براى ما مهم است ـ با چشم پوشى از اینکه آیا پیامبر(ص) چنان توصیه اى داشته است یا نه ـ اما همین کافى است که خداوند این اوامر و نواهى – آیات ۱۵۲ و ۱۵۳ سوره انعام – را صراط مستقیم خود نامیده است که پس از مراجعه به این دو آیه، مطالب زیر را از آنها استنتاج مى کنیم:
۱-
نهى از شرک
۲-
دستور به نیکى کردن به پدر و مادر.
۳-
نهى از کشتن فرزندان از ترس فقر.
۴-
نهى از ارتکاب فحشاو منکر،اعم از ظاهر و پنهان آن.
۵-
نهى از کشتن نفسى که خداوند حرام دانسته، مگر به حق.
۶-
نهى از خوردن مال یتیم.
۷-
امر به رعایت عدالت در سنجش وزن و کیلِ اجناس.
۸-
امر به رعایت عدالت در گفتار، هر چند درباره خویشاوندان باشد.
۹-
دستور به وفاى به عهد.
شیخ در نهى از شرک اصغر و اکبر ــ على رغم به حساب آوردن امور بسیارى در شمار شرک که درحقیقت شرک نیست ــ زیبا سخن گفته است; اما اگر از این موضوع بگذریم خواهیم دید که وهابیت برخى از اوامر این آیه را نادیده گرفته است، مانند: «نهى از کشتن نفسى که خداوند آن را حرام دانسته، مگر به حق.» زیرا وهابیت، بسیارى از مسلمانان را به ناحق کشته اند، تا جایى که قتل آنان توسط وهابیت به مواردى در بین نماز آن هم در مساجد کشیده شد. همان گونه که در تکفیر علما و عوام[۴] ــ اعم از حنابله، اهل سنت و دیگران ـ عصر خود با اطلاق کفر اکبر بر آنان که باعث خروج از دین مى شود، عدالت را رعایت نکردند، اما به حکم وجوب رعایت عدالت در گفتار، هر چند درباره خویشان باشد، باید هنگامى که ادله کافى براى ثبوت این موضوع وجود دارد، به آن اعتراف کنیم.
شیخ و پیروانش به متابعت از او، از میان وصایاى نه گانه این آیه قرآن، على رغم نبود شرک در میان امت اسلام یا اندک بودن آن، با زیاده روى در افزودن آنچه شرک نیست به موارد شرک، بر وصیت اول که نهى از شرک است تکیه کردند. در حالى که ـ با وجود زیاده روى نیز – با دیگر اوامر و نواهى همین آیه، ازجمله مهم ترین آنها، یعنى حرمت خون و ناموس مسلمان، حرمت خون مسلمانان را پاس نداشتند[۵]، و در گفتار و قضاوت علیه مخالفان مسلمان خود، اعم از علما و عوام، عادلانه رفتار نکردند – رحمت و بخشش خدا بر آنان باد.

 

 


اشکال سوم: بررسى حدیث معاذ بن جبل


آنگاه شیخ حدیث معاذ بن جبل را که در آن سخن پیامبر (ص) خطاب به او وارد شده است ذکر کرده است: «اى معاذ، آیا مى دانى حق خداوند بر بندگان و حق بندگان بر خداوند چیست؟ حق خداوند بر بندگان این است که او را بپرستند و چیزى را شریک او قرار ندهند و حق بندگان بر خداوند این است که خداوند کسى را که به او شرک نمىورزد، عذاب نکند
توضیح: بحث علمى گسترده اى درباره چگونگى احتجاج به احادیث نبوى که ظاهر آن مخالف قرآن است وجود دارد که قصد ورود به آن را ندارم، و نمى گویم حدیث معاذ از جمله آن احادیث است، اما رها کردن حدیث واحدى (غیرمتواتر) که ثبوت آن ظنى است، آسان تر از رها کردن آیات کریمه اى است که ثبوت و دلالت آن قطعى مى باشد که شرح آن در آینده خواهد آمد.
شیخ محمد – رحمه الله – و نیز جریان وهابى – با توجه به ظاهر آنچه ما از آثار آنان مطالعه و فهم مى کنیم – با استناد به این حدیث به مردم القا مى کنند که مسلمان وقتى به خداوند شرک نورزد، خداوند هرگز او را عذاب نخواهد کرد و مقصود آنان از شرک دو چیز است: شرک اصلى و اعمال دیگرى که آنان شرک به شمار آورده اند، ولى مورد اختلاف علماست.
این دیدگاه اولا خطاى در شیوه است که نتیجه پیروى از دلیل ظنى و نادیده گرفتن دلایل قوى تر و صریح تر است ـ هر چند این یک مصیبت شایع در میان مسلمانان است و اختصاص به وهابیت ندارد.[۶] پس روا نیست به حدیثى که با نصوص قرآنى در تعارض است، استدلال کنیم، یا حداقل باید فهم درستى از حدیث به دست آوریم، اما اینکه حدیثى را نقل کنیم، سپس یک برداشت ناقص از ظاهر آن به دست آوریم و بدون توجه به اهمیت تعیین معناى آن به گونه اى که مخالف یا متناقض با روایات صحیح نباشد، دنبال آن حرکت کنیم و دراین حرکت شتابزده با تعداد زیادى از آیات قرآنى، احادیث صحیح نبوى و قواعد قطعى اسلام مخالفت کنیم، عملى جاهلانه و پیروى از هواى نفس است که ما را گرفتار تناقض در گفتار و کردار مى کند. پرستش موردنظر حدیث ـ اگر لفظ آن صحیح باشد[۷] ـ همان اطاعت از خداوند در قالب عمل به اوامر و نواهى اسلام است و روا نیست حدیث را – خواه این حدیث خواه احادیث دیگر را – جداى از آیات و احادیث صحیح فهم کنیم; به خصوص که اگر به ظاهر این حدیث که در تناقض آشکار با قرآن است عمل کنیم، بدین معناست که فرد مسلمان بر اثر کشتن مردم، ستم کردن به آنان و خوردن مالشان تا زمانى که براى خدا شریکى قرار نداده است مجازات. نشود درحالى که قرآن کریم قبل از این حدیثِ واحد (غیرمتواتر) تصریح کرده است، قاتل «نفس محترم» به جهنم خواهد رفت. خداوند مى فرماید: «هر کس مؤمنى را به عمد بکشد، مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید و معذب خواهد بود، خدا بر او خشم و لعن کند و عذابى بسیار شدید مهیا سازد».[۸] آیا صحیح است آیه صریحى را در برابر نقل عده اى از راویان که نمى توان اطمینان داشت در نقل حدیث مطلبى را فراموش یا توهم نکرده باشند، رها کنیم؟[۹]
شیخ و جریان وهابیت به این موضوع که مسلمان خداوند را پرستش کند و چیزى را براى او شریک قرار ندهد، بسنده نکرده اند، بلکه کسى را که نتواند در شهرش منکرات را مردود اعلام کند و از آن شهر هجرت نکند تکفیر کرده اند وکسانى را که با آنان درتکفیر مسلمانان موافق نبوده اند نیز تکفیر کرده با آنها جنگیده اند. همچنین هر کس آنان را خوارج نامیده تکفیر و با او جنگیده اند و او را دشنام دهنده دین رسول دانسته اند! که شواهد این مسئله و مانند آن در گذشته بیان شد. پس آنان در اجراى دیدگاه هاى خود در معناى شرک و احکام آن و نیز استفاده از شمشیر، فراتر از آنچه باید عمل کنند عمل کرده اند.

 

 

 


اشکال چهارم: معناى پرستش


شیخ مسائلى را که از این حدیث استفاده مى شود بدین شرح ذکر مى کند:
۱- «
پرستش، همان توحید است، زیرا دشمنى بر سر توحید است.»[۱۰]
توضیح: این دیدگاه به معناى منحصر کردن پرستش در بخشى از معناى آن است، زیرا مخالفان شیخ همواره از او مى پرسیدند: چرا ما را که جز خدا را نمى پرستیم تکفیر مى کنید؟ اما نکته اساسى این است که شیخ پرستش را منحصر در توحید مى داند، سپس توحید را در یک فهرست طولانى از شروط «لااله الاالله» و نواقض آن محدود مى کند، به گونه اى که محال است مخالف او مسلمان باقى بماند، مگر اینکه از دیدگاه و اجتهاد او در تعریف سخت گیرانه و دور از رأفتش درباره توحید و شرک پیروى کند که در ابتدا شخص آن را صحیح مى پندارد. از این رو، برخى از عالمان دین مانند: امیرصنعانى، شوکانى و دیگران، تأیید مى کنند که گفته هاى شیخ محمد کاملا صحیح است، زیرا شیخ و پس از او پیروانش هنگام گسیل کردن علما براى تبلیغِ دین به آنها مى گویند: ما فقط به پرستش خداوند و ترک شرک دعوت مى کنیم. بنابراین سایر علما راهى جز این ندارند که بگویند: این دین خداست و ما با شما هستیم، و گاهى با شیخ یا افراد پس از او مکاتبه کرده و گاهى با شعر و نثر آنان را ستوده اند. اما اگر همین علما مى دانستند که کلمه توحید نزد وهابیان شروط عریض و طویل، دقیق و متضاد فراوان و نادرستى دارد، بى تردید شیخ را تأیید نمى کردند بدین جهت امیر صنعانى، هنگامى که مربد التمیمى ـ که در سال
۱۱۷۱
ق. در رغبه به دست وهابیان کشته شد ـ او را با محتواى کتاب هاى شیخ آشنا کرد، از آن پس وى از ستایشگری شیخ به صورت انتقاد کننده تند او تبدیل شد .
اختلاف علما با شیخ در دعوت به توحید و نهى از شرک نیست، چرا که این موضوعى است که هیچ مسلمان عامى اى با آن مخالف نیست، چه رسد به علماى نجد، حجاز، عراق، یمن و سایر شهرها، بلکه اختلاف بنیادى آنان با شیخ درباره این فهرست هاى طولانى حاوى شروط و نواقض توحید است، که شیخ درباره توحید و سلامتِ از شرک بیان کرده بود. هر گاه این نکته را به خوبى دریابیم، آن گاه انگیزه مخالفت علما با او و اطاعت عوام از او را مى فهمیم. شیخ گله مى کرد که چرا مخالفان او عمدتاً از میان علماى دین و خواص هستند، نه از عوام و مردم ساده لوح، که بحث آن در آینده به طور مستند و دقیق خواهد آمد. عموم عوام هر گاه حدیثى را بشنوند، حتى اگر سند حدیث ضعیف باشد، یا گفته عالمى را بشنوند، هر چند ناقص و بى پایه باشد، به محتواى آن از جهت ترغیب و یا تهدید اعتقاد پیدا مى کنند و تلاش مى کنند تا آن را به اطلاع عموم مسلمانان برسانند. چرا که از علماى خود شنیده اند که شرک مسلمانان از شرک ابوجهل شدیدتر است; همان سخنى که شیخ ـ سامحه الله ـ در توصیف علماى مخالف خود مى گفت.[۱۱] وانگهى مقصود شیخ که مى گوید دشمنى میان انبیا و مردم فقط درباره توحید بوده است، صحیح نیست، چرا که این ادعا موجب منحصر کردن رسالت در بخشى از دعوت پیامبران است و گناهان زیادى وجود دارد که مردم آن را انجام مى دهند و پیامبران مردم را از انجام دادن آن برحذر داشته اند، مانند: ظلم، کم فروشى، قتلِ نفسِ محترم. شیخ کتاب مسائل الجاهلیه را که افزون بر هفتاد خصلت جاهلى است نوشت تا نشان دهد، مردم دوران جاهلیت در چه مسائلى با پیامبر(ص) مخالفت کرده اند.
بنابراین تمام خصلت هایى که قرآن کریم نهى کرده است، حداقل در برخى از کفار وجود دارد. اما اگر مقصود شیخ آن است که نزاع میان او و علماى عصرش فقط درباره توحید بوده است، این نیز نادرست مى باشد، زیرا نزاع آنان بر سرِ دو مسئله مهم بود: تکفیر و جنگ با مردم. درنتیجه، این مطلب که شیخ پرستش را در توحید منحصر دانسته، خطاست، و ادعاى وى مبنى بر اینکه خصومت مخالفان با او فقط درباره توحید است، خطاى دیگر اوست، اما این دو خطا را بادیه نشین ها و روستاییان درنیافته بودند. بنابراین براى جنگیدن با مسلمانان شور و شوق عظیمى داشتند، زیرا آنان را، آن گونه که شیخ مى گفت، مشرکانى مى دانستند که شرک آنان از شرک کفار قریش هم شدیدتر بود.
۲ – 
شیخ در بیان یکى دیگر از آن مسائل مى گوید: «هر کس موحد نباشد خداوند را عبادت نکرده است».
توضیح: این سخن از جهت نظرى کاملا صحیح است، اما اختلاف شیخ با علماى عصرش در نجد، حجاز و دیگر شهرها، بر سر این موضوع نبوده است، بلکه اختلاف آنان با او در معناى توحیدى است که شیخ براى آن شروط عریض و طویل و کاملا ظنى یا حتى اشتباه را لازم دانسته است، که غالباً علماى دیگر، آن شروط را لازم ندانسته اند. از این رو هر کس آن شروط را نداشته باشد، از دیدگاه شیخ مشرک، و از دیدگاه آن علما مسلمان است. بنابراین منتقل کردن اختلاف از جاى خودش، و پرداختن به موضوعى که محل اختلاف نیست، اغفال دیگران است; آن هم با چشم پوشى از اظهار نظر درباره انگیزه این عمل، که خواه ناشى از شور و شوق باشد، یا اجتهاد عالمانه، نیت خالص، و یا حتى برخاسته از خصومتى باشد که به ستمگرى بینجامد.
۳ – 
شیخ در بیان یکى دیگر از آن مسائل مى گوید: «پرستش خداوند جز با رویگردانى از طاغوت تحقق نمى یابد».
توضیح: این درست است و محل اختلاف نیست، زیرا مخالفان شیخ نمى گویند: ما هم به خدا، و هم به طاغوت ایمان داریم، اما شیخ در توصیف اشیاء به طاغوت و اینکه طاغوت شامل چه چیزهایى مى شود، اجتهاد مى کند. مخالفان او مى گویند: در میان اینها اعمال مباح، مکروه و حرام وجود دارد و صحیح نیست درباره آنها گفته شود که طاغوت هستند، و سپس نتیجه بگیریم که هرکس آن چیز را مثلا شرک نداند، بى تردید به طاغوت ایمان آورده و از اسلام و اسلامیان خارج شده و باید با او جنگید. ملاحظه مى کنید که کسى با آن گفته عام مخالف نیست، بلکه اختلاف بر سر این است که این سخن را به کسى که سزاوار آن نیست نسبت دهیم. اختلاف شیخ و علماى نجد در عصر وى و سپس میان او و علماى حجاز، عراق و سایر بلاد اسلامى، و امروز میان ما و تمام جهان، از همین جا شروع شده است.
۴ – 
شیخ در بیان یکى دیگر از آن مسائل مى گوید: «طاغوت عام است و شامل پرستش هر چیزى جز خدا مى شود».
توضیح: این گفته صحیح است، اما باید به چند مسئله توجه داشت: یکم: معناى پرستش و اینکه آیا پرستشِ غیرخدا به معناى مجازى است، که درنتیجه، مواردى را که با جهل یا تأویل هم تحقق مى یابند شامل شود یا نه؟ اگر شامل نمى شود، بنابراین روا نیست مقلدان را به ادعاى اینکه علمایشان را به جاى خدا پروردگار گرفته اند تکفیر کنیم، آن گونه که شیخ با مقلدان علماى مخالفش عمل کرده است، و اگر چنین عملى رواست باید ـ مثلا ـ براى من نیز جایز باشد هرشخصى که این بحث را صحیح و صائب نداند، تکفیر کنم، زیرا من او را متهم مى کنم که شیخ را به جاى خدا، پروردگار خود گرفته است. بنابراین نباید به ظاهر برخى جمله هاى مطلق به تنهایى و بدون درنظر گرفتن مقید آنها استناد کرد، بلکه باید با دیگر نصوصى که به پرهیز از تکفیر مسلمانان و رعایت موانع تکفیر، همچون جهل، تأویل، اجبار و اضطرار دعوت مى کند، جمع کرد. اگر براى هر صاحب نظرى جایز باشد کسانى را که از او پیروى نمى کنند به پرستش علما متهم کند، در آن صورت مسلمانى بر روى زمین باقى نمى ماند، که اورا متهم به کفر وپرستش غیرخدا نکرده باشیم.
دوم: مخالفانى که شیخ این کتاب را براى احتجاجِ با آنها نوشته است، به او اعتراض مى کنند که برخى از امورى که او ایمان به طاغوت دانسته این گونه نیستند، بلکه میان مباح، مکروه یا حرام و بدعت قرار دارند و اگر از او بپذیریم که شرک اکبر در میان امت اسلام وجود دارد، از او نمى پذیریم که آن شرک، عام و گسترده است، آن گونه که او مى گوید، چرا که وى ادعا مى کند: شرک حتى مورد جزئى را هم شامل مى شود و مردم به پرستش لات و عزى برمى گردند! از این رو ـ به زعم وى ـ هیچ شهرى از شهرهاى نجد پیدا نمى شود، مگر اینکه در آن بتى به جاى خدا پرستیده مى شود، و شرک اکبر جزیره العرب را فرا گرفته است و نیز اکثر مردم زمان او در نجد و حجاز منکر قیامت بوده اند و دیگر امور مهمى که به صورت مطلق بیان مى کرد که نمونه هاى آن در فصل هاى گذشته با ذکر سند بیان شد. پس اگر آنان بپذیرند که شرک اکبر وجود دارد، آن را تنها در چند مصداق خاص مى بینند، نه به طور عام; آنان مى پذیرند که بعید نیست شرک اکبر در بلاد اسلامى وجود داشته باشد، اما اگر یافت شود نمونه هاى آن اندک است و عمومیت ندارد، و نمى توانیم از کسى که مى گوید عموم مسلمانان مشرک اند، پیروى کنیم.
شیخ در ادامه مى گوید: «این مسئله را اکثر صحابه نمى دانستند».
توضیح: اگر مقصود شیخ از بیان این مسئله آن است که خود حدیث را اکثر صحابه نمى دانستند، زیرا پیامبر(ص) به معاذ دستور داده بود آن را کتمان کند، این گفته صحیح است و اگر مقصود او آن است که مسائل موجود در آن حدیث را اکثر صحابه نمى دانستند، در آن صورت این دیدگاه صحیح نیست، بلکه این کاستى و نقیصه، از شمار کاستى هاى «محتوایى حدیث است»، زیرا جایز نیست پیامبر(ص) یکى از مهم ترین مسائل را از اصحاب خود کتمان کند. وانگهى اگر اکثر صحابه این مسئله را نمى دانستند، چگونه شیخ انتظار دارد که تمام مسلمانان عصر او، آن را بدانند؟ و نیز هر کس آن را نداند زیر پتک تکفیر قرار گیرد که بارها تکرار کردیم که صحابه از ما عالم ترند، اما حالا ادعا کنیم که اکثر آنان مسئله مهمى را که اهل درعیه مى دانند، نمى دانسته اند؟

 

 

 


تناقضات بى پایان


۱ – 
شیخ مى گوید یکى از نکات مستفاد از حدیث آن است که کتمان علم به خاطر رعایت مصلحت، جایز است.


مقصود او از بیان این نکته دستور پیامبر(ص) به معاذ درباره کتمان این حدیث است، ولى اگر این دیدگاه درست است، در آن صورت چگونه شیخ محمد آن را اولین آموزه دعوت خود قرار داده بود؟ آیا شیخ مخالفان خود را مسلمان مى داند، اما براى حفظ مصلحتْ کتمان مى کند، زیرا اگر آنان را مسلمان معرفى کند، مردم براى جنگ با آنان از خود شور و شوقى نشان نمى دهند. وانگهى اگر پیامبر(ص) به دلیل نگرانى و ترسى که بر صحابه داشت آن را کتمان کرده است، پس شیخ از این حدیث چنان برداشت کرده که اکثر مردم هیچ جایگاهى ندارند و غیرقابل اعتمادند. نیز اگر مقصود پیامبر(ص) از معناى حدیث همان چیزى بود که شیخ مى فهمید، قطعاً دستور مى داد که آن را کتمان کنند تا مردم بى ارزش و غیرقابل اعتماد نشوند.
این دیدگاه مقدار انحراف و کژفهمى شیخ از معناى حدیث را مى رساند، زیرا او پرستشِ ذکر شده در حدیث را در دایره توحید منحصر کرده است. آن گاه براى توحید شروط و نواقض زیادى را مقرر کرده است که حدیث را از دعوت کننده به اعتماد متقابل، به دعوت کننده به پوچى تبدیل کرده است. بنابراین همان گونه که گفتیم این حدیث یا مخالف قرآن است یا موافق. اگر با قرآن موافق است، باید آن را به گونه اى تفسیر کنیم که با قرآن سازگار باشد; بنابراین ما رسالت را در توحید منحصر نمى کنیم و براى توحید نیز شروطى در نظر نمى گیریم تا نظریه تکفیر مسلمانان در آن راه نیابد. و اگر مخالف قرآن کریم است، باید پیامبر(ص) را از گفتن آن حدیث منزّه بدانیم و آن را بر اوهام مردم و گزارش هاى شفاهى برخى از آنان قبل از تدوین حدیث حمل کنیم، عقلا، عرفاً و واقعاً، ممکن است بر اثر این گزارش شفاهى مشکل هایى پیش آید و عامل آن این باشد که راویان، از وهم، خطا و فراموشى معصوم نیستند. زیرا گاهى یکى از آنان یک کلمه را فراموش مى کند، که آن کلمه موجب تغییر تمام معناى حدیث مى شود، یا در معناى آن به گونه اى اثر مى گذارد که آن را به گزاره اى موافق با نصوص قرآن کریم تبدیل مى کند. مثلا میان معاذ بن جبل، که راوى بىواسطه حدیث از پیامبر(ص) بوده است و بخارى و مسلم که از آنها نقل کرده اند، دو قرن گذشته است و اطمینان نداریم در اثناى گزارشِ حدیث توسط راویان براى یکدیگر،توهم، خطا و فراموشى از هیچ یک از آنان سرنزده باشد; على رغم اینکه آنان فى الجمله توثیق شده اند. در روزگار کنونى نیز بسیارى از مردم را مشاهده مى کنیم که شکى در موثق و صالح بودن آنان نداریم، اما گاه در نقل گزاره یا گزارش از یک نفر دچار خطا مى شوند، چه رسد به اینکه بخواهد از کسى نقل کنند که او از شخص دوم، و همو از فرد سومى و… نقل کرده است. من حدیث را رد نمى کنم، مگر اینکه محتوایش با صراحتِ قرآن مخالف باشد، و اهل حدیث از جهت نظرى در تمام کتاب هاى معروف خود اعتراف مى کنند که گاهى سند حدیث صحیح است، اما محتواى آن به دلیل مخالفتِ با قرآن کریم و عدم امکان جمع میان آنها، باطل مى باشد.
معتزله که یک مذهب اسلامىِ خردگراست بر این باورند که هرگاه حدیثى مخالف قرآن باشد، نیازى نیست که براى جمع کردن و ایجاد همسویى میان آنها، خود را به زحمت بیندازیم، بلکه مردود بودن حدیث و مقدم بودن قرآن قطعى است، و در آن صورت یقین مى کنیم که راویان در نقل حدیث دچار لغزش شده اند و آن حدیث، بى تردید سخن پیامبر(ص) نمى باشد; زیرا پیامبر(ص) هرگز در مخالفتِ با قرآن سخن نمى گوید. از این رو، خواه سند حدیث و متن آن را صحیح بدانیم، خواه هر دو را رد کنیم، نمى توان آن را جداگانه و با نادیده گرفتن نصوصِ قوى تر و به خصوص نصوص قرآنى فهم کرد. متأسفانه جریان خردگراى نقلى حدیثى، متعرض خودسنجى و نقد خود نشده اند.[۱۲]

 


۲ – 
شیخ در بیان یکى دیگر از آن مسائل، اختصاص دادن علم را تنها به برخى از مردم روا دانسته است.


توضیح: این دیدگاه نزد اهل حدیث جاى درنگ دارد، زیرا جایز نیست علمى را که امت اسلام به آن نیازمندند، کتمان کرد، بلکه کتمان علم تنها در جایى جایز است که به آن نیاز ندارند و این از اشکال هایى است که منتقدانِ اهل حدیث بر آنان وارد کرده اند.
۳٫
شیخ در انتهاى این فوائد، که از حدیث معاذ استنباط کرده است، مى گوید: «این مسئله مهم است».
توضیح: این دیدگاه یکى از نقایص متن آن حدیث به شمار مى رود، زیرا پیامبر(ص) هرگز امر مهمّى را خود از امت کتمان نکرده و سپس امر به کتمان آن کند. پیامبر(ص) پیام رسان همه احکام خدا براى مردم است و اسلام چیز رازآمیز ندارد، بلکه به عکس، دینى است علنى، و باطنیه با استفاده از همین ابزار (رازآمیز بودن دین) هرچه خواستند له یا علیه دین ادعا کردند. همچنین برخى از سلفیه، با این مسئله مخالف اند و ادعا مى کنند که هر کس بر این باورباشد که پیامبر(ص) موضوعى را از امت خود پنهان کرده، کافراست.

 

 

اشکال پنجم: بررسى حدیث عباده بن صامت


شیخ باب اول را[۱۳] با عنوان، “باب فضل توحید و گناهانى که توحید مى پوشاند” آغاز کرده و چند حدیث را ذکر کرده است، از جمله حدیث عباده بن صامت را بدین شرح نقل کرده است: «هر کس شهادت دهد که جز خداى یگانه خدایى نیست و محمد بنده و فرستاده او، عیسى بنده خدا و فرستاده و کلمه اوست که بر مریم القا کرد، و روح اوست و نیز بهشت و دوزخ حق است، خداوند او را وارد بهشت خواهد کرد».
توضیح: در اینجا چند نمونه را از باب مقدمه نقدِ حدیث ذکر مى کنم، که اکثر اهل حدیث از حیث عملى آن را رعایت نمى کنند، هر چند از جهت نظرى آن را مى پذیرند و این تناقض میان نظریه و عمل اهل حدیث، موضوعى است که درک آن براى کسى که داراى سه شرط باشد، آسان است:
نخست: شناخت قواعد حدیث، که طلاب رشته علم حدیث کاملا این قواعد را مى شناسند. دوم: قضاوت درباره آثار اهل حدیث (کتاب هاى حدیثى); با توجه به نظریه اى که خود محدثان وضع کرده اند اما رعایت کنندگان این شرط کمیاب اند، مگر نسبت به احادیثى که ضعف آن آشکارا مشهود و مشهور است، یا آراى مخالفانِ حدیث را تأیید کند. ولى شمار کسانى که عملشان با نظریه آنان سازگار باشد، اندک است، که از جمله این گروه اندک شمار مى توان از دارقطنى، البانى و احمد غمارى نام برد; این گروه برخى از احادیث صحیحین را با شرمندگى و تردید، ضعیف شمرده اند.
سوم: شجاعت علمى، به گونه اى که طلبه علوم دینى، در بیان علم از بدگویىِ سرزنش کنندگان و محکوم شدن توسط مردم به بدعت،گمراهى یا کفر نهراسد. بر او واجب است نیت خود را براى خدا و رسیدن به حقیقت، خالص گرداند، آنگاه آنچه را حق یافته است بیان کند، زیرا علم دو بخش دارد; بخشى مربوط به معلومات است و بخش دیگر مربوط به شجاعت طرح معلومات. اما نکته شایان ذکر اینکه هرچند حدیث سابق را شیخ از صحیح بخارى نقل کرده است، ولى انتساب آن به پیامبر(ص)، به عللى که بیان خواهیم کرد، صحیح نیست.[۱۴]
زیرا این حدیث مخالف صریح قرآن کریم است، چراکه اگر مسلمانى به همه این امور شهادت دهد و سپس بدرفتارى و ظلم کند، مردم رابکشد، مرتکب دزدى و زنا شود، مال یتیم را بخورد، نماز، زکات، حج و روزه را ترک کند، به محارمش تجاوز کند و مرتکب گناهان کبیره شود، در امثال این موارد، نص قرآن کریم این است که او به دوزخ خواهد رفت نه بهشت. از این رو بارها تکرار کرده ام که ما قرآن را مهجور کردیم; قرآن آخرین سندى است که به آن استدلال مى کنیم، اما به روایات منتسب به پیامبر(ص) اعتماد مى کنیم، با وجود اینکه شاید در میان راویان احادیث، افرادى بوده اند که دچار توهم و فراموشى شده و بسیار اشتباه کرده باشند. افزون بر این کاستى، گاهى نیز آگاهانه براى مصلحت، سیاست و ترویج مذهب، احادیثى جعل و نقل شده است که در این گونه احادیث، نیازى به بررسى سند آنها نیست، بلکه کافى است آیات کریمه اى را که به مرتکبان گناهان کبیره وعده آتش داده است یادآور شویم، آنگاه حدیث را مورد بررسى قرار دهیم، پس هر گاه براساس آن حدیث، اجتناب از آن گناهان کبیره لازم شمرده نشده باشد، نسبت حدیث با آن الفاظ به پیامبر (ص) باطل است، هر چند در صحیح بخارى باشد.

 

 

نقد سند حدیث عباده


اولا: این حدیث شامى است و از میان مرجئه، شامى ها از همه آنان فاسدترند[۱۵]و این حدیث با عقیده مرجئه سازگار است.
ثانیاً: حدیث را بخارى در کتاب صحیح خود، به نقل از صدقه بن فضل نقل کرده است که درباره او گفته شده است: وى اهل خراسان، سلفى و ثقه است. وى این حدیث را از ولید نقل کرده است; درباره ولید گفته شده است: ولید بن مسلم اهل دمشق، اموى و «مدلِّسْ» است و عیب این حدیث وجود ولید در سند آن است که شرح مفصل آن در آینده خواهد آمد. ولید از اوزاعى نقل کرده است که پیشواى اهل شام بوده و اکثر احادیث او على رغم اینکه ثقه است، ضعیف مى باشد.[۱۶] و اوزاعى از عمیر بن هانى، اهل دمشق نقل کرده که هیچ یک از علماى معتبر، او را توثیق نکرده اند و ابن ابو حوارى، روایت اوزاعى از او را انکار کرده است و یادآور شده است که با او دشمن بوده و عمیر همراه شامى ها علیه یزید بن ولید، که بعد از عمر بن عبدالعزیز، از همه بنى امیه عادل تر بوده، شوریده و به همین سبب کشته شده است. این واقعیت بدان معناست که او با ولید بن یزید که از همه بنى امیه فاسق تر بوده همراهى مى کرده است! و بعید نمى دانم وى این حدیث را براى تبرئه ولید جعل کرده باشد، که در گناهکارى زیاده روى مى کرده است. این حدیث، ولید را مستحق بهشت مى داند به گونه اى که از تمام درهاى هشتگانه آن مى تواند وارد شود. عمیر از جناده بن ابوامیه که اهل شام است روایت کرده و شامى ها اهل حدیث نبوده اند. وانگهى او زهرانى است و علماى رجال، بسیارى از زهرانى هایى را که اشتغال به حدیث داشته اند توثیق نکرده اند; چراکه آنان بسیار حدیث نقل مى کردند در حالى که شروط لازم براى نقل حدیث را نداشتند. همچنین وى از یاران معاویه بود که از جانب او ریاست نیروى دریایى را به عهده داشت و معاویه هر گاه به گروهى غضب مى کرد، آنان را به جنگ دریایى مى فرستاد و سپس کشتى غرق مى شد! و این عمل با آگاهى وى به اجرا درمى آمد و مورد اعتماد معاویه بود و معاویه فقط و فقط به افرادِ خطاکار، اعتماد مى کرد.


جناده از عباده بن صامت روایت کرده، که از اصحاب بزرگ بدر است و با معاویه به علت ارتکاب گناهانى چون ربا و فروش شراب دشمن بوده و اگر او راوى این حدیث بوده باشد، ستم هاى معاویه را توجیه مى کرده است، زیرا معاویه اظهار مى کرده است که بر همه امور پیش گفته در این حدیث ایمان دارد و خداوند عباده بن صامت را از نقل چنین روایاتى منزه داشته است، چه رسد به پیامبرش(ص).
ثالثاً: عیب اساسى این حدیث وجود ولیدبن مسلم در سند آن است که شامى و از طرفداران بنى امیه است و شامى ها اهل حدیث نبوده و به آن اهمیت نمى داده اند و اینکه او از دوستداران بنى امیه است، او را در مظان پیروى از مرجئه قرار داده است، زیرا بنى امیه در نشر جبر و ارجاء در شام تلاش مى کردند و از همه مهم تر و از دلایلى که نشان مى دهد وجود او در سند این حدیث موجب نقص آن است، متهم بودن او به دروغگویى درباره سند احادیث است; زیرا او از افراد کذّاب و ضعیفى که میان او و اوزاعى قرار گرفته اند روایت کرده است. وى هنگام نقل احادیث نام آنها را حذف نموده و گاهى شیوخ ضعیف اوزاعى را حذف کرده و به جاى آنها افراد ثقه را قرار داده است، زیرا به زعم او اوزاعى منزه تر از آن است که از امثال این ضعفا و کذّاب ها نقل روایت کند، و او متهم است که حدیث اوزاعى را فاسد کرده است. توثیقات عامى که درباره ولید بن مسلم ذکر شده و آنچه در سرزنش او به صورت خاص گفته شده است را بیان مى کنیم:
امام احمد درباره او مى گوید: او کثیر الخطاست و احادیث مرفوع بسیارى نقل کرده است (رفاعا). هموطن و معاصر او، ابومسهر دمشقى شامى درباره او مى گوید: «ولید احادیث اوزاعى را از ابن ابوسفر فرا مى گرفته است و ابن ابوسفر کذّاب است»، از این رو ولید در نقل این احادیث مى گوید: اوزاعى گفت! و نیز ابومسهر مى گوید: «ولید بن مسلم احادیث اوزاعى را از افراد کذّاب دریافت مى کرده است، آنگاه با تدلیس در آنها (حذف نام آنها) آن احادیث را نقل مى کرده است» و هیثم بن خارجه به ولید بن مسلم گفت: «حدیث اوزاعى را تباه کردى.» سپس در بیان چگونگى آن به وى گفت: «زیرا اوزاعى از راویانى همچون زهرى و نافع نقل روایت مى کند، اما تو نام این راویان ضعیف را از اَسناد حذف مى کنى. ولید در جواب این اتهام سنگین گفت: اوزاعى شریف تر از آن است که از امثال چنین افرادى نقل روایت کند! آنگاه هیثم یادآور شد که ولید به نصیحت او اعتنا نکرده است».[۱۷]
دارقطنى گفته است: «ولید بن مسلم احادیثى به صورت مرسل از اوزاعى نقل کرده که از دیدگاه اوزاعى از شیوخ ضعیفى به نقل از شیوخى که اوزاعى آنان را درک کرده، مانند نافع و زهرى نقل شده است، آنگاه ولید نام ضعفا را حذف کرده و به جاى آن از اوزاعى از نافع و اوزاعى از عطا، زهرى و… نقل کرده است. و ابوداوود گفته است: «ولید بن مسلم از مالک ده حدیث نقل کرده است که اصل ندارد».
توضیح: با توجه به اینکه ولید اهل شام است و مالک مدنى حجازى است و با وجود آن این گونه از او حدیث نقل کرده است، پس اگر مالک شامى بود، چه مى شد! و چقدر روایت باطل از او روایت مى کرد! و ابوداوود نیز مى گوید: دیگر مُدلّسین (دست برندگان در احادیث) که از مدلّس ترین مردم هستند از ولید بن مسلم بهترند.


حافظ بن حجر مى گوید: او موثق است اما کثیرالتدلیس والتسویه است. و نام او را در کتاب المدلسین[۱۸] در دسته چهارم مدلسان نقل کرده است; این دسته کسانى هستند که، همه اتفاق نظر دارند نباید به هیچ یک از احادیث آنان استدلال شود، مگر اینکه در آنها تصریح کنند خودشان حدیث را شنیده اند، زیرا تدلیس آنان در نقل از ضعفا و افراد مجهول فراوان است.
باید توجه داشت که این حدیث معنعن است که ولید در سند آن قرار دارد، و او در مظان تدلیس و تسویه است و نباید روایات ولید را قبول کرد، مگر اینکه در آن تصریح کند خود روایت را شنیده است. و ولید تصریح نکرده است آن را شنیده است، بنابراین روایت ضعیف است. و ذهبى در دفاع از ولید و اتهام او به تدلیس، على رغم اعتراف به اینکه او تدلیس هاى زشتى در روایات کرده است، ادعاى منتشر شده در میان متأخران اهل حدیث را درباره راویان ضعیفى که بخارى یا مسلم از آنها روایت کرده اند بازگو کرده و گفته است: «بخارى و مسلم به ولید احتجاج کرده اند، اما احادیث او را گلچین کرده و از نقل احادیث ضعیف او پرهیز کرده اند».[۱۹] اما این گفته که بخارى و مسلم على رغم آنچه ذکر شد به او احتجاج کرده اند، دلیلى بر درستى سخن ماست که معتقدیم براى دفاع از مقام پیامبر(ص) باید مجموعه حدیثى ما نقد و بررسى شود تا مبادا چیزى به پیامبر(ص) نسبت داده شود که نفرموده است.
اما ادعاى ذهبى مبنى بر اینکه بخارى و مسلم احادیث او را گلچین کرده اند و احادیث نادرست آن را رها کرده اند، ادعایى است که وجود همین حدیثِ مخالف قرآن، بى اساسى آن را ثابت مى کند. درست است که بخارى و مسلم از برترین مؤلفان احادیث صحیح اند، اما اندیشه قرآن گرا ـ اگر چنین تعبیرى صحیح باشد – از میان اهل حدیث تقریباً به کلى غایب است و از این رو امثال این حدیث را روایت کرده اند که هیچ مسلمانى، اعم از محدث، معتزلى، وهابیت و مخالفان آنان مضمون آن را قبول ندارد. بنابراین چگونه یقین کنیم که بخارى و مسلم مطلقاً احادیث را گلچین کرده اند و فراموش کنیم که آن دو عالم گاهى اشتباه و گمان مى کنند حدیثى از احادیث صحیح فلان راوى است، اما بعداً معلوم مى شود آن گونه نبوده است! بنابراین آنان ناچار باید دلیل ارائه کنند.

 

 

چکیده سخن


این حدیث که بخارى نقل کرد ـ و مسلم از نقل آن اجتناب کرده است – حدیث باطلى است که انتساب آن به پیامبر (ص) به دلیل مخالفتش با قرآن کریم از جهت ضعف متن و نیز ضعیف سند نادرست است. وانگهى همه کسانى که شیخ تکفیرشان کرده است، اقرار به شهادتین مى کنند و به ویژگى هاى موجود در این حدیث ایمان دارند. از این رو اگر شخص به شروط آنها (وهابیان) در تحقق توحید ملتزم باشد، اما موافق با تأویل صفات خدا، تبرک و توسل به صالحان، برترى على بر ابوبکر و مانند اینها باشد، او را بدعت گذار معرفى مى کنند و متهم به جهمیه، شرک یا رافضیه مى کنند. بنابراین آنان ملتزم به خصلت هایى که در این حدیث آمده نیستند و منحصر کردن دین به اینها خطاست، زیرا براساس این دیدگاه دین به ایمان قلبى و زبانى تحقق مى یابد و نیازى به عمل ندارد که این ارجاء است و آنان شدیداً از آن بدگویى مى کنند، بلکه برخى از سلفیه معاصر تکفیر ابوحنیفه به وسیله حنابله را این گونه توجیه کرده اند که در دیدگاه او نوعى ارجاء وجود دارد. ارجاء اهل سنت عراقى که به معناى رعایت ورع فى الجمله در مسئله تکفیر است و مانند ارجاء شامى نیست که تابع حکومت است و تکفیر را جایز مى دانند و ارجاء کوفى هایى که ابوحنیفه هم از جمله آنهاست، بسیار خفیف تر از ارجاء شامیان است (مرجیان اصلى) که دیدگاه ارجائى آنان جداً قبیح است.[۲۰]

 

 


آخرین کلام


آنچه گذشت نمونه اى از نقد کتاب التوحید، اثر شیخ محمد بن عبدالوهاب – رحمه الله ـ است که آن را کامل نکرده ام. بنابراین نخواسته ام در بند پنج زندان (پنج اشکال) باقى بمانم. بلکه با خود گفتم آنچه را آماده شده است. به دلیل اینکه خالى از فایده نیست منتشر کنم، زیرا برخى از مردم گمان کرده اند در کتاب التوحید شیخ محمد، هیچ باطلى در گذشته و آینده راه ندارد[۲۱] و شاید در میان خوانندگان کسانى یافت شوند که مرا براى اتمام آن تشویق کنند، چرا که من موضوع هاى مختلفى را مورد بحث قرار مى دهم، اما تقریباً هیچ یک را به پایان نمى رسانم.
خداوند شیخ محمد، پیروان و مخالفانش، اعم از علماى مسلمان و عوام آنها را ببخشد و همه را در جایگاه رحمتش مستقر فرماید.
و درود خدا بر محمد و آل محمد، همان گونه که خداوند بر ابراهیم و آل او درود فرستاد.
حسن بن فرحان مالکى
سه شنبه ۱۱ جمادى الاولى ۱۴۲۵ ق.
ریاض ـ عربستان سعودى

 

 

 

منبع:پرسمان


پی نوشت ها:
[۱].
نسخه اى را که مورد استناد قرار داده ام، چاپ وزارت شؤون اسلامیه، سال ۱۴۲۲ ق. در ۱۰۸ صفحه با قطع کوچک مى باشد که با هزینه بازرگان مشهور، سلیمان بن عبدالعزیز راجحى به چاپ رسیده است که هم جنبه حکومتى دارد و هم جنبه مردمى. با وجود اینکه در این کتاب مطالب افراطى درباره تکفیر وجود دارد، اگر دولت و ثروتمندان به نشر کتاب هاى بى طرف مانند قرآن کریم، صحیحین، کتاب الام اثر شافعى، کتاب الاستذکار، اثر ابن عبدالبر و مانند اینها بلکه حتى کتاب هاى مذهبى مانند مغنى در زمینه فقه حنابله، سنن الکبرى، اثر بیهقى، در زمینه فقه شافعیه، العنایه درباره فقه حنفى، المدونه درباره فقه مالکیه بسنده مى کردند، سزاوارتر از نشر کتاب هاى افراطى مذهبى مانند: کتابهاى ابن تیمیه و شیخ محمد – رحمهماالله ـ بود که تأثیر زیادى در افزایش افراطى گرى، گسستن وحدت مسلمانان و افزایش نزاع آنان دارد; چراکه این کتاب ها بذر جدایى را بیشتر از بذر همدلى کشت مى کنند، تقریباً وارد هر منزلى شوند، بذر اختلاف، جدایى و دشمنى را در آن خانواده پراکنده مى کنند، زیرا این کتاب ها امور اختلافى را برگزیده و از دیدگاه افراطى تر آن حمایت مى کنند و سپس عدم متابعت ازآن موضع را موجب تکفیر و بدعت گذار دانستن، همراه با لزوم جدایى و دشمنى با کسى که با آنان هم عقیده نیست معرفى مى کنند، چراکه – به عقیده آنان – نص و حق مطلق همان عقیده است و طبیعى است که با ترویج این دیدگاه، اختلاف و جدایى میان افرادِ یک خانواده پدید آید. آنگاه پس از بروز این مشکلات مى گویند: ما سهمى در گسترش غلو نداریم و از اتهاماتى که دیگران به آنان نسبت مى دهند، اعم از مسلمانان و کفار، اظهار شگفتى مى کنند.
[۲].
التوحید، ص ۵.
[۳].
سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۳ و ۱۵۱.
[۴].
با توجه به نمونه هاى ذکر شده، جایى براى شک باقى نمى ماند که شیخ محمد – رحمه الله – و پیروانش با زیاده روى در تکفیر، بخش اعظم مسلمانان زمان خود را تکفیر کردند.
[۵].
ریختن خون مسلمان جز به دلیل ارتداد جمعى و آشکار که به صورت جدائى طلبانه در شهرى از شهرهاى مسلمانان بروز کند، یا در اثر شورش علیه رهبر عادل جامعه اسلامى، یا قطع طریق (راهزنى) و یا قصاص، مباح نیست.
[۶].
ارتکاب این خطاى بزرگ در شیوه، نتیجه دورى ما از تدبر در قرآن کریم است; ولى فهم درست آیات، نیازمند تدبر و جمع کردن میان آیات یک موضوع، آنگاه استنتاج نظریات عامى است که ما را در مطالعه احادیث کمک کند تا آنچه راویان، هنگام روایت احادیث فراموش کرده اند آشکار شود; اما بر اثر نادیده گرفتن این حقیقت، ناگهان با تعداد بسیارى از احادیث روبه رو شدیم که برخلاف نظر برخى از علما که آنها را صحیح دانسته اند، مخالف قرآن کریم است یا تفسیر ما از آنها مخالف قرآن کریم مى باشد، مانند بسیارى از احادیث روایت شده درباره ترغیب مردم به انجام دادن برخى اعمال وخوف انگیزى در مردم نسبت به انجام دادن برخى اعمال، مسئله اى که باعث شده است ناگهان مسلمان با حدیثى روبه رو شود که به او نوید مى دهد عمل کوچکى او را به بهشت خواهد برد و یا با حدیث دیگرى روبه رو مى شود که به او هشدار مى دهد ارتکاب گناه کوچکى او را به دوزخ خواهد برد. این مسئله پیامد طبیعى سهل انگارى علماى مسلمان از استنباط قواعد عام از صریح قرآن کریم درباره اوامر، نواهى، اصول و معرفى گناهان صغیره و کبیره است; یعنى امورى که خداوند بر مترتب شدن ثواب یا عقاب بر آنها تصریح کرده و امورى که تصریح نکرده است. از این رو از میان مسلمانان جریاناتى سر بر آوردند که از پذیرش احادیث به صورت عام خوددارى و در ثبوت و شرعیت تدوین آن تشکیک کردند.
اگر مسلمانان از تحقیقات قرآنى پیروى مى کردند که بر حرکت هاى فکرى حاکم است – یا واجب است حاکم باشد- و با این دیدگاه نسبت به امور قضاوت مى کردند، گرفتار این پراکندگى فکرى عظیم نمى شدند، به گونه اى که یکى به آیه تمسک کند و دیگرى به حدیث یا به سخن علما. امور نزد ما در هم آمیخته شده، زیرا ما اقدام به ایجاد هرم استدلالى نکرده ایم، به گونه اى که در آن ظنى را به قطعى و مشتبه را به صریح و سنت ظنى را به صریح قرآن کریم و کلام علما را به نصوص شرعى ارجاع دهیم. این موضوع که امروز آثار کمبود آن در به وجود آمدن پراکندگى و تنازعات فکرى میان مسلمانان آشکار است، نیاز به بحث طولانى دارد.
[۷].
زیرا به اعتراف خود محدثان، بیشتر احادیث، نقل به معناست ـ در این باره نگاه کنید به کتاب; الکفایه، اثر خطیب بغدادى و مقدمه ابن الصلاح و تمام کتاب هاى مبانى علم حدیث ـ و در روایتى که نقل به معنا شده است، احتمال توهم، فراموشى یا خطا وجود دارد، بنابراین دلالتِ احادیث ظنى است، مگراینکه شواهد قطعى بودن صدورحدیث ازپیامبر(ص) به اندازه لازم وجود داشته باشد، و پیش از هر چیز نباید با نص قرآن یا نص حدیثى صحیح تر از آن، یا برهان عقلى معارض باشد. این حدیث، سندش صحیح است، زیرا درصحیحین موجود است، اما اعتبار حدیث به ظاهر آن نیست، چرا که قرآن تصریح کرده است که: مرتکب گناه کبیره – مانند قتل انسان بى گناه، خوردن مال یتیم و ظلم ـ عذاب خواهد شد، حتى اگر مشرک به شرک اکبر هم نشده باشد، اما ظاهر این حدیث خلاف آیه قرآن است، پس واجب است آن حدیث از قرآن متابعت کند و به آن عرضه شود، چراکه قرآن تنها براى تبرک نیست چیزى که متأسفانه امروز تحقق یافته است وما قرآن را قرائت کرده و در ماه یا سال آن را ختم مى کنیم، اما اعمال خود را براساس احکام آن انجام نمى دهیم و حکم آنچه را راویان براى یکدیگر روایت کرده اند- و اغلب آن نقل شفاهى است – به قرآن ارجاع نمى دهیم، از این رو، عقل، عدل و علم ما به شریعت الاهى ضعیف شده است.
[۸].
سوره نساء (۴)، آیه ۹۳.
[۹].
نظر به دشمنى که از یک سو میان اهل حدیث، و از سوى دیگر میان آنان و اهل راى و معتزله وجود دارد، اهل حدیث ازنقد درونى نسبت به شیوه خود درنقل حدیث بازمانده اند وبخش اعظم ارزیابى حدیث را برسند آن متمرکز کرده اند، اما نسبت به متن حدیث تنها به ارزیابى ونقد نظرى آن بسنده کرده اند، بدون این که یک راهکار عملى گسترده مبتنى بر اصول جامع علمى ارائه دهند.
همچنین اهل حدیث در سرزنش اهل راى و کسى که در صداقت راوى که آنان توثیقش کرده اند شک کند، هر چند توثیق آنان از دیدگاه مخالفانشان اشکال داشته باشد، زیاده روى کرده اند و کسانى را که شیوه سخت ترى در بررسى مطالب شفاهى منقول دارند به رد کردن حدیث رسول خدا(ص)، دشمنى با سنّت و تکذیب پیامبر(ص) متهم کرده اند. اما این اتهام هاى نادرست است، چرا که اهل راى و معتزله، پیامبر را تکذیب نمى کنند، بلکه شیوه آنان براى کسب اطمینان نسبت به راویان، با شیوه اهل حدیث متفاوت است، و اختلاف در شیوه باعث مباح شدن اتهام به شخص مبنى بر اینکه او حدیث رسول خدا را رد مى کند نیست، زیرا او قبول ندارد آن متن گفته رسول خداست تا متهم شود که آن را رد کرده است و چنانچه موثق بودن راویان را بپذیرد شاید توانایى حافظه آنان را براى حفظ تمام حدیث و درک درست آنان از نکته هاى موردنظر گوینده حدیث را قبول ندارند، پس متهم کردن آنان به بى دینى، نادرست است.
[۱۰].
التوحید، ص ۶.
[۱۱].
در آینده توصیف او درباره یکى از علماى حنابله معاصرش خواهد آمد که در وصف او گفته است: کفر او از کفر ابوجهل هم شدیدتر است. فراوان تکرار کرده است که شرک مردم عصر او در نجد و حجاز، بر اثر دو خصلت از شرک کفار قریش زیادتر است.
[۱۲].
درباره این موضوع یک پروژه تحقیقاتى در دست اجرا دارم، تحت عنوان «مشکل حدیثى» که هنوز تکمیل نشده است، شاید این پژوهش با استناد به نظریاتى که علماى حدیث در نقد متون حدیثى بیان کرده اند موجب روشنگرى در علم حدیث و شرایط تدوین آن شود. فعلا بررسى احادیث بخارى را آغاز کرده ام، که هنوز کامل نشده است، ولى تا الان به احادیث ضعیف بسیارى در صحیح بخارى برخورد کرده ام، چه رسد به دیگر کتاب هاى حدیثى، که در سند آنها راویانِ جداً ضعیفى به فراوانى یافت مى شود، بلکه برخى از آنان حتى به دروغگویى متهم هستند، علاوه بر نقایص دیگرى همچون: ناپیوستگى در سند روایت، تقلب و ناهمگونى میان روایات، متن آن احادیث با قرآن کریم ناسازگار است. ادعا نمى کنم که من پیش از دیگران به این مطالب دست یافته ام، بلکه بسیارى از احادیثى که به نظرم ضعیف آمده است، و در صحیح بخارى وجود دارد، پیش از من محدثانى همچون احمد و ابن معین، ابن مدینى ـ که از شیوخ مسلم و بخارى هستند ـ و پیش از آنان قطان، ابن مهدى، و قبل از آن دو، شعبه وثورى، آنها را ضعیف دانسته اند. و بعد از بخارى و مسلم برخى از اصحاب سنن مانند: ترمذى و دارقطنى در کتاب هاى ارزشمندى مانند: العلل و الالزامات و التتبع و پس از آنان، ابن حجر و غیره از شارحان صحیحین، تا برسد به محدثان معاصر، مانند: البانى و غماریین مغاربه و کوثرى مصرى آنها را ضعیف دانسته اند. مقصود از ذکر این مطالب آن است که نقد احادیثِ موجود در صحیحین براى خودِ اهلِ حدیث، چیز شگفت و غریبى نیست. بنابراین نقد آن احادیث با علم و برهان انجام گرفته است، و نبایستى به تبرئه خطاهاى اهل حدیث علاقه مند باشیم، بلکه بهتر است که به این مطلب علاقه مند باشیم که مبادا چیزى را که پیامبر(ص) نگفته است به او نسبت دهیم.
[۱۳].
التوحید، ص ۹.
[۱۴].
مقصودم این است که شایسته نیست که هر حدیثى را که سند آن صحیح است با یقین به پیامبر(ص) نسبت دهیم، به خصوص آنگاه که ظاهرش از ارائه معانى کامل قرآن قاصر باشد، مانند همین حدیث. بنابراین، صحت سند به معناى صحت متن حدیث نیست، زیرا صحت متن نیاز به قرائن دیگرى، چون موافقت متن با جهات وسیع آموزه هاى اسلام، قرآن کریم، عقل، احادیث صحیح و شروط متعدد دیگر دارد که باعث شود یقین کنیم پیامبر(ص) آن سخن را فرموده است.
[۱۵].
مرجئه عراق با مرجئه شام فرق دارد، مگر کسى که طرفدار شامى ها باشد، زیرا ارجاء عراقى به عبارت خلاصه، یعنى پرهیز از تکفیر، و این عقیده درستى است، از این رو، در میان پیروان مرجئه عراق – از جمله ابوحنیفه و علماى بزرگى که از این گروه به شمار آورده اند – برخى موافق انقلاب علیه حکام ستمگرند. و ارجاء شامى، به عبارت خلاصه، یعنى سکوت در برابر ظلم و طرفدارانش، همراه با گسترش ادله اى مانند حدیث سابق، بدون دقت در احادیث خوف انگیز یا حداقل دقت در ادله اى که ظاهر آنها با انحصار موجود در آن حدیث مخالف است.
[۱۶].
زمانى که از احمد درباره اوزاعى سؤال شد، پاسخ داد: «حدیث و رأى او ضعیف است»، ذهبى در توضیح این سخن مى گوید: مقصود احمد، تضعیف اوزاعى نبوده است، بلکه مقصود او این بوده است که احادیث او ضعیف است. و این دو با هم متفاوت است، زیرا هنگامى که مى گوییم: حدیث او ضعیف است، منظور ما این است که او از راویان ضعیف نقل حدیث کرده یا به روایات مرسل، روایاتى که در سلسله سند آن گسستگى وجود دارد، یا به عمل همشهریانش استدلال مى کرده است، که در این صورت ضعف از دیگران است و او روایت ضعیف را نقل کرده است، اما زمانى که مى گوییم اوضعیف است یعنى اومنشأ ضعف است». (سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۱۴).
[۱۷].
سیر اعلام النبلاء، ج۹، ص۲۱۵.
[۱۸].
نام کامل آن تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس است و اشکال هایى بر آن وارد است، اما سخن او درباره ولید با صفت تدلیس شدید که به او نسبت داده شده است، بلکه با زشت ترین انواع تدلیس که تدلیس تسویه است، سازگار مى باشد.
[۱۹].
به شرح حال او در کتاب تهذیب الکمال مراجعه شود، همچنین سخنى که از دیگر راویان نقل شد را، از تهذیب الکمال نقل کردم و در قالب تفسیر، تحلیل و نتیجه مطالبى بر آن افزوده ام.
[۲۰].
زیرا آنان عمل را از ایمان تفکیک مى کنند و ارجاء شامى از شیوه حکومت اموى ستمگر پیروى مى کند; بنابراین باید بجنگند، چپاول و زیاده روى کرده و به حقوق مردم تجاوز نمایند، اما چنانچه به فلان موضوع ایمان بیاورند، از هر کدام از درهاى بهشت که بخواهند، مى توانند وارد بهشت شوند و در میان افراطى هاى سلفى امروز کسانى هستند که از افراد سلفى کاملا راضى اند، هر چند بدکردار باشند، و غیرسلفى ها را هر چند صالح باشند متهم مى کنند، ـ که شواهد آن را مشروحاً در کتاب قراءه فى کتب العقاید بیان کرده ام – جهت آگاهى از تفاوت میان ارجاء فقهاى عراقى و شامى به کتب نشاه الفکر الفلسفى فى الاسلام اثر دکتر نشار، ص ۲۴۳ مراجعه کنید. هرکس خواهان اطلاعات بیشتر درباره سلفیه معاصر است، به همین کتاب مراجعه کند که خواهد فهمید سلفیه ما علاقه اى به سنت یا سلف یا حتى حنابله ندارند، بلکه مسلک آنان آمیخته اى از چهار مذهب حشویه، تشبیه، ناصبیه و تکفیر (خوارج) است، اما این افراطى ها بر دعوت مسلمانان اهل سنت براى عمل به سنت پافشارى مى کنند و چه شگفت است که کسى تو را به غیر منزلش دعوت کند! و شگفت آورتر اینکه تو را به خانه خودت دعوت کند نه خانه خودش.
[۲۱].
آنان با هر کتابى که ببینند در تحکیم پایه هاى آنچه آنها قبول دارند، همچون غلو، تکفیر، ناصبیه یا تجسیم، مؤثر است، همین گونه برخورد مى کنند، همان گونه که کتاب السنه بربهارى را على رغم غلو فراوانش ستودند و با کتاب منهاج السنه ابن تیمیه على رغم دشمنى شرم آور (ناصبیت) در آن و با کتاب الاعتقاد الحنبلیه القدیمه با توجه به مطالبى که درباره حشو و تجسیم دارد چنین کردند و با کتاب هاى شیخ محمد به دلیل اینکه شیوه آنها شیوه تکفیر است همین گونه برخورد کردند، و نتیجه آن شد که از مراجعه به حکم شریعت اسلام دور شدند و آن کتاب ها را منبع قضاوت علیه مردم دانستند، درنتیجه دیگر مسلمانان را میان کفر، ارتداد و گمراهى دانستند و آنان گمان مى کنند عمل نیک انجام مى دهند.