ما انسانها براى هدایت، نیازمند پیامبران هستیم و فیاضیت خداوند ـ که فیض مطلق و تمام است ـ اقتضا دارد براى نیل آدمى به سعادت، پیامبرانى را ارسال کند.[۱]

اما این فیض رسانى توسط رسولان، هیچ منافاتى با غنى بودن خداوند و عدم نیاز او به غیر خود ندارد؛ چرا که غرض از توحید افعالى (یعنى خدا در کارهایى که انجام مىدهد نیاز به کمک و یار و یاور ندارد)؛ آن است که انجام دادن کارهاى الهى، نیازى به یاور و کمک خارج از ذات ندارد. از این رو اگر کارى به وسیله اسبابى انجام مىگیرد که آنها را هم خود خدا مىآفریند و آن را سبب قرار مىدهد، این منافاتى با غناى او و توحید افعالى ندارد. هنگامى استفاده از اسباب، با غنى بودن او منافات دارد که بگوییم خدا به اسبابى که خارج از ذات و خارج از حیطه آفرینش او است، نیازمند است. بنابراین، خداوند متعال از طریق انبیایى که خود آنان را آفریده و خود آنها را به پیامبرى رسانده و مبعوث فرموده است، به  بندگان خود فیض مىرساند و این، با غنى بودن خداوند ناسازگار نیست. وقتى غنى بودن و توحید افعالى معناى حقیقى خود را از دست مىدهد که بگوییم خداوند، به پیامبرانى نیازمند است که مخلوق و مبعوث او نیستند.[۲]

به نظر مىرسد منشأ چنین شبهاتى، مقایسه مفاهیم رایج میان ما، با مفاهیمى است که نسبت به خداوند متعال به کار مىگیریم و این، در باب صفات و افعال الهى بیشتر است. آدمى یک سلسله مفاهیم را که از مصادیق امکانى اخذ کرده (یعنى، ابتدا چیزى را در خود یافته یا رابطهاى میان دو موجود مخلوق و ممکن و مادى را شناخته است، سپس از آن رابطه یافته یا شناخته شده)، مفهومى گرفته و آن را تعمیم داده است تا شامل خدا هم بشود. براى مثال وقتى مىگوییم خداوند امور جهان را تدبیر مىکند، از این «تدبیر» همان تدبیر رایج میان خود را ـ که فلانى یک مجتمع را اداره مىکند و امور آن را به پیش مىبرد ـ استنباط مىکنیم. غنى بودن و بىنیازى خداوند و یا فیضرسانى او توسط اسباب و سلسله علل و معلولها نیز از این مسئله مستثنا نیست. ما فکر مىکنیم استفاده خداوند متعال از اسباب، مانند استفاده انسانها از تعدادى ابزار است؛ و چون آدمى در انجام کار، بدان ابزار نیازمند است، فورى به ذهن ما چنین خطور مىکند که خداوند هم به اسبابى که توسط آن به ما فیض مىرساند، نیازمند است و حال آنکه چنین نیست. ما نیازمند به ابزارى هستیم که خارج از حیطه آفرینش ما است. ما به عللى و عواملى نیازمندیم که در مقابل هستى و وجود و ذات ما هست؛ حال آنکه خداوند با ابزارى فیضش را مىرساند که آنها، علل و اسبابى، در طول هستى او و مخلوق و وابسته محض به ذات مقدس اویند.

البته این مطلب بدان دلیل است که ما رابطه فاعلیت الهى و خالقیت او را نمىتوانیم درست درک و هضم کنیم و تصویر صحیحى از رابطه واجب الوجود و ممکنالوجود داشته باشیم؛ زیرا ذهن آدمى داراى قیود و شرایطى است که معقولات علمى و فلسفى خود را از جهان طبیعت به دست مىآورد. از این رو، نمىتواند رابطه خدا را با جهان دقیقا به دست آورد.

البته این عدم توانایى در رسیدن به کنه مطلب، نباید باعث شود که ما فکر و عقل و خرد خود را تعطیل کنیم؛ بلکه باید تلاش کنیم و معرفت عقلانى خود را زیاد کنیم و در باب رابطه خداوند با جهان و افعال او و نسبت او با اسباب و نظامى که خود بر جهان هستى حکمفرما ساخته است، از قرآن مدد جوییم. قرآن در لحنهاى گوناگونى، درباره نسبت و رابطه خدا با موجودات مطالبى مطرح کرده است؛ از جمله: «احاطه خداوند بر همه موجودات»،[۳] «قوام جهان هستى از خداست»،[۴] «خداوند با همه موجودات است»،[۵] «خدا خالق هستى است»،[۶] «خداوند مالک هستى است»، «خدا حافظ جهان هستى است»،[۷] «پرورش دهنده همه هستى است»[۸] و…  بر این اساس، به تدریج معرفت ما در باب نسبت خدا با علل و اسبابى که خود مقرر و خلق فرموده، روشنتر مىشود و در عین حال، غنى بودن محض او براى ما بیشتر واضح مىگردد که در این راه نیز باید از او مدد جوییم.[۹]

جرعهاى بر ریختى زآن خفیه جام

بر زمین خاک، مِنْ کأس الکرام

هست بر زلف و رخ از جرعهش نشان

خاک را شاهان همى لیسند از آن

جرعه حسن است اندر خاک گش

که به صد دل روز و شب مىبوسیش[۱۰]

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱] – نگا: المیزان، ج ۲، ص ۱۴۸٫                             

[۲] – نگا: محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، ج ۱، صص ۸۸ـ۸۰٫

[۳] – نساء ۴، آیه ۱۲۶٫

[۴]– بقره ۲، آیه ۲۵۵٫

[۵]– طه ۲۰، آیه ۱۱۱٫

[۶] – انعام ۶، آیه ۱۰۲٫

[۷] – هود ۱۱، آیه ۵۷٫

[۸] – انعام ۶، آیه ۶۴٫

[۹] – نگا: همان: صص ۱۱۶ ـ ۹۶ و عبداللّه نصرى، تکاپوگر اندیشهها زندگى، آثار و اندیشههاى استاد محمد تقى جعفرى، ص ۱۵۶ ـ ۱۵۱٫

[۱۰] – مثنوى، دفتر پنجم، ابیات ۳۷۴ ـ ۳۷۲٫