یک دختر نه سال دارم که تازه به سن تکلیف رسیده است .مشکل من این است که او خیلی لجباز است؛ نمازش را می خواند، امّا به قول معروف جان می گیرد تا بخواند. وقتی به او می گویم نماز بخوان، به من می گوید: تو را که به جهنّم نمی برند؛ من را می برند! من در جواب به او می گویم: مادرجان، من نیز نسبت به کارهای شما مسئول هستم؛ باید تربیت دینی من نسبت به شما درست باشد؛ در آن دنیا از من هم بازخواست می شود. ولی به این حرف ها گوش نمی کند. از آن طرف نیز هر چقدر ما برای تماشای تلویزیون او زمان می گذاریم، به حرف ما گوش نمی کند و می گوید که من هر کاری را که دلم می خواهد، انجام می دهم. حتی برای او فلسفه نماز را هم گفته ام؛ امّا مشکل من با او این است که خیلی لجباز است. اگر کوچک ترین برخورد تندی با او بکنیم، می گوید من دیگر نماز نمی خوانم و روزه نمی گیرم.
استاد تراشیون: وضعیت تغذیه این فرزند شما چطور است؟ یعنی خوب غذا می خورد و زمان بندی تغذیه ای خوبی دارد یا نه؟
در این باره هم هر طور که دلش بخواهد غذا می خورد؛ مثلا من برای مقدار شیرینی که می خورد اندازه تعیین می کنم، ولی او زیر بار نمی رود و می گوید هر چقدر که دلم خواست می خورم. کلا خیلی به قانون دلش پایبند است.
استاد تراشیون: ما درباره لجبازی باید این را بدانیم که همیشه یک عامل محیطی است که فرزند را به این رفتار دچار می کند؛ یعنی به این صورت نیست که بگوییم یک فرد به صورت ژنتیکی لجباز است؛ این طور نیست. لجبازی بر اثر رفتارهایی است که فرد در محیط می بیند. به نظر من این مادر می خواهند خیلی قانون مدار با دختر خود برخورد کنند؛ خصوصا در بخش آخری که گفتند: به او می گویم این مقدار شیرینی را بخور یا برای دیدن تلویزیون ساعت تعیین می کنیم.
معمولا بچّه ها یا خود ما بزرگترها نیز همین طور هستیم. اگر کسی بخواهد خیلی قانونی با ما برخورد کند، عصبانی می شویم؛ لذا ما نباید این طور عمل کنیم. حالا تعبیری که این مادر به کار بردند، این بود که بیشتر به حرف دلش است. من می خواهم به این مادر بزرگوار بگویم که اتفاقا این به قانون دل بودن خوب است؛ ولی ما باید این قانون دل را جهت دهی کنیم. مثلا چطور؟ به فرض در جواب این دختر که به مادر خود گفته است: به جای من که شما را مؤاخذه نمی کنند، به او بگوییم که حالا خودت بگو برای نماز می خواهی چه کار کنی؟
یعنی به جای این که به او بگوییم برای نماز چه کاری انجام دهد، گاهی اوقات از خودش بخواهیم که به ما کمک کند و برنامه ای به ما بدهد. خیلی از مواقع ما باید توپ را در زمین بچّه هایی که به سنین نزدیک نوجوانی می رسند، بیاندازیم؛ مانند این دختر که در نزدیکی دوره بلوغ و نزدیک دوره ی نوجوانی هستند.
برای این که خودش برنامه ریزی کند، مثلا به او بگوییم: مادرجان الان فصل تابستان است و تو در خانه هستی؛ تو به ما یک برنامه بده. وقتی برنامه ریخت، بنشینیم آن را تنظیم کنیم؛ هرچند ممکن است بر اساس دل خودش این برنامه را ریخته باشد.
مثلا [ممکن است بگوید:] می خواهم تا ساعت نه صبح بخوابم، دو یا پنج ساعت تلویزیون ببینم، نماز را می خواهم این موقع بخوانم. لذا وقتی که او برنامه خود را ریخت، ما یک مقدار آن را جا به جا می کنیم و به او می گوییم که اتفاقا این برنامه خیلی خوب است. اوّل باید نقاط مثبت برنامه اش را ببینیم؛ مثلا بگوییم که مادرجان چقدر خوشحال شدم که در برنامه ات نماز را گنجانده ای! آفرین به تو. بعد می گوییم: البته دیدن تلویزیون این مقدار زیاد نیست؟ او هم در جواب ممکن است بگوید: اگر تلویزیون نبینم چه کار کنم؟ بعد برنامه مورد علاقه ی او را جایگزین می کنیم.
نکته بعدی که ما باید بدانیم این است که برای مدّت زیادی، این بچّه یکّه تاز خانه بوده است و حدود شش، هفت سال این بچّه در محیط خانه تنها بوده است؛ بچّه هایی که این حالت را دارند، ناخودآگاه لوس می شوند و یک بخش از این لوس بودن را می شود با همسالان اصلاح کرد؛ یعنی این مادر همسالی را که از جنس خودش است، در کنار او قرار بدهد. یعنی یک دختر نه ساله باشد که هم سن و سال او باشد و ارتباط دوستانه را در بین آن ها زیاد کنیم؛ توجّه داشته باشید که حتما باید این دوست بچّه ی خوبی باشد و کسی مثل خود ایشان و یا یک پله پایین تر از او نباشد. این دوست باید باید برتر از او باشد.
ما در روایت ها داریم که اگر دوست می خواهی انتخاب کنی، باید یک مقدار از شما بهتر باشد تا شما را به بالا بکشد؛ لذا وقتی این دوست را در کنار او قرار بدهیم، ناخودآگاه خواسته های دلش هم کنار می رود، و با او تبادل تجربه می کند؛ مثلا این دوست به او می گوید که فلان چیز را از پدرم خواستم، امّا پدرم گفت: چون قبلا آن را برای تو خریده ام، دیگر نمی خرم و من دیدم که پدرم راست می گوید. با این حرف او می بیند که وقتی حرف بزگتر ها منطقی باشد، باید تسلیم آن ها شد.
پس این بچّه از همسالان خود الگوگیری می کند. ما بزرگتر ها وقتی با بچّه ها حرفی می زنیم، باید بدانیم که بچّه ها منفعت والدین را در نظر می گیرند. مثلا می گویند: اگر مادر این حرف را می زند، به خاطر خودش می گوید. او دوست دارد که من بچّه ی صاف و اتو کشیده ای باشم تا همه جا از من تعریف کنند!
این ها همه تصوّرات ذهنی بچّه ها است؛ ولی وقتی او کنار همسالان خود قرار می گیرد، متوجّه می شود که نه، زندگی یک چیز دیگری است. [با خود می گوید]: چون پدر او این رفتار را کرد، پس من هم باید به حرف پدر و مادرم گوش دهم. در این صورت فرزندان متعادل می شوند؛ لذا می بینیم که در خانواده هایی که چند فرزند وجود دارند، بچّه ها متعادل تر و کاری تر هستند تا خانواده هایی که بچّه ها تک هستند و یا فاصله سنّی خواهر و برادرها زیاد است. لذا ما برای این که جبران این نقیصه را بکنیم، باید از نقش همسالان حتما در کنار او استفاده کنیم.
منبع:پرسمان کودک-۱۳۹۱/۰۵/۰۲
پاسخ دهید