در روز یکشنبه ششم ژوئن ۱۹۸۲ مصادف با شانزدهم خرداد ۱۳۶۱، ارتش رژیم صهیونیستی تهاجم بیسابقهی خود را به مرزهای زمینی و دریایی کشور لبنان آغاز کرد.
ارتش صهیونیستی در تهاجمی گسترده، ضمن یک پیشروی برق آسا (طی سه روز) خود را به بیروت – پایتخت لبنان – رسانده ضمن محاصرهی این شهر و قطع آب و برق آن، شروع به کشتار شهروندان لبنانی و آوارگان فلسطینی کرد. ضمن آن که بخشهایی از غرب و جنوب کشور سوریه را نیز مورد حمله قرار داد.
حضرت امام خمینی در پیامی ضمن محکوم کردن حملهی ددمنشانهی اسرائیل به جنوب لبنان و سوریه، با آوردن آیهی کریمهی «استرجاع» در ابتدای پیام، نارضایتی خود را از سکوت و بیتفاوتی کشورهای اسلامی در قبال این فاجعه ابراز داشت.
در راستای اطاعت از پیام ظلمستیزی امام، شورای عالی دفاع تصمیم به مقابله نظامی با اسرائیل گرفت. محسن رضائی در این خصوص میگوید:
قبل از اعزام هر نیرویی، اوّل خودمان به سوریه رفتیم. منطقه را از نزدیک دیدیم. دقیقا آن جا را وارسی کردیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که بهترین تیپی که میشود اعزام کرد، تیپ ۲۷ محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ هم به دلیل توان بالای رزمندگان بچّههای این تیپ که در دو عملیات فتحِ مبین و الی بیت المقدس دیده بودیم، هم اینکه این بچّهها توی پایتخت زندگی میکردند و با مسایل سیاسی؛ اعم از سیاست داخلی و خارجی بیشتر آشنا بودند. در ثانی؛ اینها باید توانایی کارهای چریکی را هم داشته باشند و بتوانند کارهای نامنظم [جنگ پارتیزانی] انجام بدهند. خب، تیپ ۲۷ هر سهی این ویژگی؛ یعنی رزمندگی، سطح بالای آگاهی سیاسی و آشنایی با شیوهی جنگهای چریکی را داشت. چرا؟ چون اوّلاً حاج احمد و حاج همّت توی کردستان جنگیده و آموزش جنگ چریکی را در غرب دیده بودند، هم با دشمن در جبهههای جنوب به شیوهی کلاسیک جنگیده بودند. این ویژگیها باعث شد که ما تیپ ۲۷ را برای این مأموریت انتخاب کنیم.[۱]
پس از آنکه آقای رضائی و مسؤولین وقت در مورد تیپ ۲۷ به نتیجه نهائی میرسند، موضوع را با حاج احمد متوسلیان مطرح میکنند؛ اما وی خواهان دیدار رئیس جمهور آقای خامنهای میشود.
محسن رضایی، در توصیف ماجرای ملاقات متوسّلیان با آیتالله خامنهای میگوید:
«… برادرمان حاج احمد را بردم خدمت مقام معظم رهبری که در آن زمان مسؤول شورای عالی دفاع بودند. در آن ملاقات، من خدمت «آقا» گفتم که ایشان [حاج احمد] کاملاً آمادهی قبول این مأموریت است؛ منتها مایل است از زبان شما بشنود که باید این کار را انجام بدهد.
وقتی «آقا» به حاج احمد گفتند که شما انتخاب شدهاید تا به عنوان نمایندهی نظام جمهوری اسلامی ایران به آنجا بروید، حاج احمد خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. خود «آقا» هم تاکنون بارها آن جملاتی را که احمد در آن ملاقات به کار برد، به ما یادآور شدهاند.
احمد در آن ملاقات خدمت «آقا» عرض کرد: یعنی خداوند متعال، ما را انتخاب کرده که برویم با اسرائیلیها بجنگیم؟
آقا فرمودند: بله! شما نمایندهی نظام هستید. بروید آنجا و جلوی اسرائیلیها را سد کنید.[۲]
با تصویب شورای عالی دفاع جمهوری اسلامی ایران، مقرر شد بخشی از تیپ ۲۷ محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اتفاق تیپ ۵۸ تکاور ذوالفقار از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، عازم لبنان شود؛ و این دو مجموعه در قلب تشکیلات رزمی واحدی تحت عنوان «قوای محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فرماندهی احمد متوسّلیان به سوریه عزیمت کنند. سعید قاسمی؛ مسؤول وقت واحد اطلاعات عملیات تیپ ۲۷ از حال و هوای آن روز میگوید: «… هیچ وقت فراموش نمیکنم. قریب به هزار نفر بودیم؛ حدود هشتصد نفر از نیروهای کادر سپاه، و مابقی، بچّههای تکاور تیپ ۵۸ ذوالفقار ارتش بودند که در محوطهی زمین صبحگاه پادگان امام حسین (علیه السّلام) [در صبح روز جمعه ۲ خرداد ۱۳۶۱] صف کشیده بودند.
در مقابل ما و روی جایگاه، علاوه بر حاج احمد و حاج همّت، تیمسار ظهیرنژاد و تعدادی از فرماندهان محترم ارتش جمهوری اسلامی ایران هم حضور داشتند؛ اصحابی که دیگر گمان نکنم احدی بتواند مثل و مانند آنها را در یک جا گردآوری کند. حاج احمد در جمع این رزمندگان، سخنرانی کرد. پشت میکروفن، با چهرهای برافروخته و لحنی حماسی گفت:
برادران، این راه، راهی بیبازگشت است! کسی که با ما میآید، باید تا آخر خط همراه ما باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم، ممکن است حتّی جنازهی هیچ یک از شهدای ما به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق، از فراز ترکیه میگذرد و این کشور، به علّت عضویت در پیمان نظامی ناتو و روابط گرمی که با اسرائیلیها دارد، به محضِ اطلاع از حضور قوای نظامی جمهوری اسلامی در دمشق، قطعاً این تنها دالان هوایی را هم، به روی هواپیماهای ترابری ما خواهد بست. شاید ما اوّلین و آخرین مجموعه رزمندگانی باشیم که به سوریه خواهیم رفت؛ بنابراین، برادرانی با ما بیایند که تا آخر پای کار خواهند بود.
حاج احمد با حرفهایش آب پاکی را روی دست همه ریخت. جواب سخنان او را بچّهها با وصیتنامههایی که از جیب بلوز فرمشان بیرون کشیدند و به سویش گرفتند، دادند. همه اشک شوق میریختند. پادگان از فریادهای «یا حسین» بچّههای سپاهی و ارتشی به لرزه درآمده بود. حتّی به چشمهای احمد، همّت و تیمسار ظهیرنژاد هم اشک نشسته بود.
بعد از وداع با نیروها، قرار شد که فردای آن روز، حاج احمد خودش به همراه اوّلین هواپیمای حامل تعدادی از نیروهای اعزامی، راهی سوریه بشود.»[۳] حاج احمد با ۴۰۰- ۵۰۰ نیرو به وسیله جمبوجت نظامی از نوع «کارگو» (باربری) وارد دمشق میشود؛ و حاج محسن رفیق دوست در ماجرای استقبال از ایشان میگوید:
در همان بدو ورود نیروها، من چند لحظهای برای بچّهها سخنرانی کردم. بعد از آن حاج احمد بلندگو را از من گرفت و به بچّهها گفت: «ما به این جا آمدهایم تا پاسخ صهیونیستهای بچّهکش را در پای کوه صهیون بدهیم.» سپس نیروها از هواپیما پیاده شدند.»[۴]
پس ازتخلیهی سپاه از جمبوجت، متوسلیان بلندگوی دستی را به دست گرفت و خطاب به نیروهای اعزامی گفت:
«… برادرها، قبل از رسیدن به اینجا، در ایران آن چه گفتنی بود، ما برای شما گفتیم. بنابراین خیلی کوتاه عرض میکنم. امام عزیزمان فرمودهاند باید که اسرائیل از صحنهی جهان زدوده شود و شما مردان بزرگ، باید به این کلام امام، جامهی عمل بپوشانید.»[۵] متوسّلیان خود از نخستین لحظات ورود نیروهای اعزامی جمهوری اسلام ایران به سوریه میگوید:
«… استقبالی که مردم و مقامات سوریه از نیروهای ایرانی کردند، بینهایت عالی بود. آنها هرگز در باورشان نمیگنجید که ما ایرانیها، با توجّه به مسایلی که مملکتمان با آن درگیری است، خصوصاً مسألهی جنگ، به این صورت عملی وارد کار بشویم؛ آن هم در حالی که قبلاً کشورهای عضو به اصطلاح جبههی پایداری حتّی کوچکترین قدمی در رابطه با کمک نظامی به سوریه و لبنان برنداشته بودند. بر این اساس، وقتی که ما در عمل وارد قضیه شدیم، آمدن نیروهای ما برای همه، به شدتّ گنگ و باور نکردنی به نظر میرسید.»[۶]
تنها خبرنگاری که همراه مجموعهی سوم نیروهای اعزامی در این سفر حضور داشت، در گزارش خود مینویسد: وقتی از هواپیما پیاده و سوار اتوبوسها شدیم، چیزی که از همان اوّل حیرت ما را برانگیخت، تقاضاهایی بود که رانندهی اتوبوس از ما داشت. او از ما عکس امام خمینی را میخواست. نیروهای ایرانی به وسیلهی اتوبوس و کامیونهایی که صف به صف پشت سر هم ایستاده بودند، از فرودگاه انتقال داده شدند. در بین نیروهای رزمندهی ایرانی، چند نفر رزمندهی داوطلب از دو کشور لیبی و الجزایر نیز حضور داشتند.
از فرودگاه، عازم محلهی شیعهنشینی در حاشیهی دمشق به نام «زینبیه» شدیم و در مدخل حرم مطهر حضرت زینیب (سلام الله علیها) از خودروها پیاده شدیم. از این لحظه بود که نیروهای ایرانی، دوان دوان و شتابان خود را به سمت ضریح پرتاب کردند و گریه و ناله و ضجهها بود که فضا را تکان میداد.
پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) و اقامهی نماز جماعت، قصد رفتن کردیم که در بین راه مورد استقبال شدید مردم قرار گرفتیم. زنان در یک سو و مردان در سوی دیگر، کودکان و نوجوانان هم در میانشان، شعارهای بسیار تند و کوبنده و انقلابی میدادند و چنان ابراز احساسات میکردند که همه را به گریه انداخته بودند.
برای ما سؤال بود که چگونه در نقطهای دور از میهن اسلامیمان این چنین توسط مسلمانان سوریه مورد استقبال واقع میشدیم. شور و شعف عجیب مردم با این شعارها عجین شده بود:
«خمینی! سیر، سیر، نحن جنودک لتحریر» یعنی «خمینی! به پیش، ما سربازانت هستیم تا رهایی».
«بالدم، بالروح، نحمیک یا جنود»؛ یعنی «با خونمان، با جانمان، حمایتتان میکنیم ای لشکریان»
«یا ایها المسلمون، اتحدوا، اتحدوا»؛ یعنی «ای مسلمانان، متحد شوید. متحد شوید.»
در بین جمعیت، عدهای زنان و خواهران عرب، معصومانه سعی میکردند به فارسی شعار بدهند.»[۷]
دولت اسرائیل به محض پخش خبر ورود نیرهای ایرانی به دمشق، تدابیر بیسابقهای اتخاذ کرد. متوسّلیان در این باره میگوید:
«… بلافاصله بعد از ورود اوّلین هواپیمای حامل نیروهای ما به آن جا، اسرائیل اعلام آتشبس یک طرفه کرد و این، اوّلین گام بود برای اینکه دست به عقبنشینی تاکتیکی بزند و این امر هم در اینجا پیش آمد که نیروهای وابسته به اسرائیل در خاک لبنان مثل «فالانژیستها» و نیروهای مربوط به سرگرد «سعد حداد» و حتّی اسرائیل، در برنامهی رادیوییشان، بخش فارسی دایر کردند و عجیب اینکه بخش فارسی این رادیوها بلافاصله بعد از ورود نیروهای ایرانی، شروع به کار کرد. صهیونیستها و مزدورانشان در تبلیغلات رادیوییشان خطاب به ما میگفتند: شما ایرانیها چرا آتش بیار معرکه شدهاید؟! شما برای اشغال لبنان آمدهاید.
عجیب این است که در عرف صهیونیستهای متجاوز و اشغالگر، ما اشغالگر محسوب میشدیم و آنها، اسرائیلیها، حامی مردم…»[۸]
پس از آن، مرحلهی دوّم اعزام انجام گرفت و سپس حجم زیادی از نیروهای رزمنده به کمک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، راهی سوریه شدند که سرپرستی مجموعهی سوّم را محمّد ابراهیم همّت بر عهده داشت.
منصور کوچکمحسنی؛ اعزامیهای سپاه به کشور سوریه در خرداد ۱۳۶۱، پیرامون مشکلات قوای محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگوید:
«… من جزء نفراتی بودم که با حاج احمد به سوریه رفته بودیم. جایی که برای استقرار نیروها مشخص کرده بودند، پادگانی بود به اسم «زبدانی». پادگان که چه عرض کنم؛ در واقع یک زبالهدانی بود. فکر میکنم کثیفترین جایی که تا آن موقع دیده بودم، همین به اصطلاح پادگان زبدانی بود. به لحاظ برخورداری این پادگان از امکانات رفاهی، تعبیر «در حدّ صفر» گویا نیست. بلکه باید گفت: «زیر صفر». به محض استقرار نیروها در این پادگان، حاج احمد، مسؤولین واحدهای ستادی و هر یک از گردانها را تعیین کرد.
در جریان همین انتصابها، مسؤولیت واحد طرح و عملیات قوای محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من محوّل شد.»[۹]
به محض استقرار کارِ شناسایی منطقه آغاز شد. نصرت الله غریب در این زمینه میگوید:«… آن روز ما به ارتفاعات جولان سوریه رفته بودیم. جایی که اسرائیلیها روبهرویمان موضع داشتند. طوری که آنها را قشنگ میدیدیم. در حقیقت آن جا خط مقدّم نیروهای سوری و اسرائیلی بود، جای خیلی با صفا و شیک. این طرف در جبههی نیروهای سوری هم چادر و مبل و… وجود داشت. زمانی که ما به آنجا رفته بودیم تازه آتشبس یک جانبه در جنگ، از طرف اسرائیلیها اعلام شده بود. خب اسرائیلیهایی که آن طرف بودند به راحتی دیده میشدند. حاج احمد به رابط سوری که همراه ما بود گفت: آنها که هستند؟ اشاره به طرف نیروهای اسرائیلی کرد. رابط سوری گفت: عدو (دشمن) هستند. حاج احمد تا این کلمه را شنید گفت: اینها دشمن هستند؟ اینها آدمهای نامردی هستند. سریع پرید پشت دوشکا که آن ها را بزند. رابط سوری با التماس و لهجهی عربی گفت: نه، نه، الآن در خط، آتش بس برقرار شده و اگر شما این کار را انجام بدهید، آنها پدرمان را در میآورند. و واقعاً اگر به خاطر رعایت حال همراهان سوریمان نبود، حاجی به طرف اسرائیلیها شلیک میکرد. حاج احمد به سوریها گفت: اینها را همینطور راحت ولشان کردید، خوب معلوم است هار میشوند و زن و بچّههای شما را میکشند. نباید به آنها امان بدهید.»[۱۰]
همزمان با آغاز شناسایی مواضع ارتش اسرائیل در درّهی بقاع، چندین جلسهی هماهنگی با مسؤولین کشوری و لشکری سوریه نیز برگزار شد تا در خصوص نحوهی به کارگیری نیروهای ایرانی، طی نبردهای آتی علیه اسرائیلیها تصمیمگیری شود؛ امّا از این گونه جلسات، هیچ نتیجهی مطلوبی حاصل نشد.
منصور کوچک محسنی، مسؤول وقت واحد طرح و عملیات قوای محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیرامون این جلسات گفته است:
«… یکی – دو بار با حاج احمد رفتیم و جلساتی را با مسؤولین ردههای ارتش نظامی و امنیتی کشور سوریه، به خصوص رفعت اسد؛ برادر حافظ اسد؛ رئیس جمهور این کشور که آن روزها همه کارهی وزارت دفاع و ارتش سوریه به حساب میآمد، برگزار کردیم. بعد از پایان جلسهی دوّم بود که حاج احمد گفت: ما رودست خوردهایم و آوردن این نیروها به سوریه، اشتباه بوده است. چه این که موقع مراجعتمان از محل آن جلسه، من از حاج احمد پرسیدم: برادر احمد! چه شد که شما میگویی در این ماجرا رودست خوردهایم؟!
در جواب سؤال من، حاج احمد با همان لحن شمردهی همیشگیاش گفت: برادر منصور، این آدمهایی که به عنوان مسؤولین نظامی سوریه آمدند و با ما جلسه گذاشتند، فکر نمیکنم کوچکترین دغدغهای برای جنگ با اسرائیل داشته باشن. اصلاً اهل این حرفها نیستند. ما هم که در این جا عقبه ای نداریم تا بتوانیم حرکتی انجام بدهیم. پس باید قبول کنیم که آمدن ما به سوریه، اشتباه بوده است.
البته ما با سفیر وقتمان در کشور سوریه هم مشکل داشتیم. یعنی وقتی نتوانستیم با مقامات بلند پایهی سیاسی – نظامی و امنیتی سوریه برای جنگ با اسرائیل به تفاهم برسیم، نظر حاج احمد این بود که بهتر است به جای زمینگیر شدن در سوریه، به درهی بقاع در کشور لبنان برویم و با سران گروههای مبارز شیعه مذاکره کنیم، تا بلکه برای خروج از این بنبست راه کاری پیدا بشود. امّا جالب است بدانید، در بین سران مبارز طایفهی شیعه لبنان، دست روی هر کسی میگذاشتیم، مسؤولین سفارت ما در دمشق، با او مخالفت میکردند و میگفتند: صلاح نیست شما با این آدم مذاکره کنید. خلاصه وضعیت طوری شد که حاج احمد گفت: ما اگر خودمان را از چارچوب مداخلاتِ بیربط سفارت در امور مربوط به نیروهای اعزامیمان خارج نکنیم، هیچ کاری پیش نمیرود. این شد که که به بقاع لبنان رفتیم و چند جلسهی مفید فایده با سران مبارز روحانی و سیاسی طایفهی شیعهی لبنان برگزار کردیم. از جملهی این سران میتوانیم از :شیهد سیّد عبّاس موسوی؛ رئیس وقت حوزهی علمیهی بعلبک و دوّمین دبیر کل جنبش انقلابی حزب الله لبنان و شیخ صبحی طفیلی؛ اوّلین دبیر کل این جنبش و آقای سیّد حسین موسوی؛ معروف به ابوهشام که ضمن انشعاب از «جنبش امل»، تشکیلات جدیدی به نام «جنبش امل اسلامی لبنان» را تأسیس کرده بود، نام ببرم.
این را هم بگویم که این دیدارها، بیشتر با هدف آشنایی میدانی ما با واقعیتهای موجود در عرصهی کشور لبنان و شناخت سران و گروه های سیاسی – نظامی لبنان انجام میگرفت. چون که ما به این اطلاعات نیاز داشتیم و قبل از اعزام ما به سوریه در تهران هم، هیچ کس، حاج احمد و کادرهای قوای محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نسبت به واقعیتهای موجود در صحنهی سیاسی و تحوّلات نظامی لبنان آشنا نکرده بود.
ما در وضعیتی درست شبیه موقعیت تیپ ۲۷ طی مراحل سوّم و چهارم عملیات الی بیت المقدس قرار داشتیم. یعنی در آن دو مرحله از نبرد هم، بدون امکان شناسایی منطقه و در شرایط کور به عملیات اعزام شده بودیم.
به هر حال این جلسات خیلی مفید و کارساز بودند و شاکلهی کلّی جناحبندیهای سیاسی موجود در کشور لبنان را برای ما مشخص کردند. ضمن اینکه در نتیجهی همین جلسات، شالودهی اوّلیهی تأسیس جنبش انقلابی «حزب الله لبنان» هم ریخته شد. جالب است بدانید که حتّی نام این جنبش هم، توسط شخص حاج احمد متوسّلیان انتخاب شده بود.»[۱۱]
طی مدّت حضور نیروهای ایرانی در دمشق، متوسّلیان علاوه بر نظارت و مشارکت فعال بر روند شناسایی خطوط مقدّم جبهه بقاع، چند مانور شهری هم برای نیروها ترتیب داد.
در مانوری که روز جمعه بیست و هشت خرداد ۱۳۶۱ در شهر دمشق برگزار شد، نیروها با نظم و انظباطی خاص، جهت شرکت در مراسم نماز جمعه به مسجد اموی رفتند. آنان در صفوفی متشکل و منظم، دوشادوش مردم دمشق، نماز وحدت آفرین جمعه را اقامه میکردند و سپس جهت زیارت مقام «رأس الحسین (علیه السّلام)» روانهی آن جا شدند. این مانور خیابانی نیروها، برای اهالی پایتخت سوریه بسیار عجیب و تکان دهنده بود. در بازار حمیدیه، مردم دمشق، از کوچک و بزرگ اشک شوق میریختند.
سعید قاسمی، از کادرهای شرکت کننده در این مانور میگوید: «… یادم نمیرود مردم آن روز با چه اشتیاقی به طرف بچّهها هجوم میآوردند و با گریه و زاری با ما صحبت میکردند. توی حرفهایشان، واژهی «انتقام» از همه بیشتر شنیده میشد. یک جا خانمی سالخورده، از بین جمعیت، اشک ریزان به طرف حاج احمد آمد و با گریه به زبان عربی مطالبی را خطاب به حاجی گفت. حاج احمد رو کرد به مترجم و از او پرسید: این خانم چه میگوید؟! مترجم ما همینطور که گریه میکرد، جواب داد: او میگوید تنها امیدمان به لشکر محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ فقط محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که میتواند ما را نجات بدهد.
حاج احمد بعد از شنیدن این حرفها به شدّت تکان خورد و به گریه افتاد. باورم نمیشود فرماندهی مثل حاجی؛ با آن همه اقتدار، اینطور منقلب بشود و اشک بریزد. دیدن اشکهای حاجی خیلی برایم عجیب بود. او که تعجب مرا دیده بود، به من گفت: برادر سعید، ببین! ببین این صحنهها را … میبینی این مردم چه میگویند؟!»[۱۲]
در هالهای از غبار، ص ۱۵۳ تا ۱۷۱٫
[۱]. نوار مصاحبهی اختصاصی مؤلف با دکتر محسن رضایی، تهران، بیست و ششم مرداد ۱۳۷۷٫
[۲]. نوار مصاحبهی اختصاصی مؤلف با دکتر محسن رضایی، تهران، بیست و ششم مرداد ۱۳۷۷٫
[۳]. نوار مصاحبهی حسین بهزاد با سعید قاسمی، تهران، نوزدهم آبان ۱۳۷۵٫
[۴]. ماهنامهی شاهد یاران، ویژهی سردار جاودان اثر حاج احمد متوسّلیان، تیرماه ۱۳۹۱٫ به نقل از محسن رفیقدوست.
[۵]. ویدئویی مراسم ورود مجموعهی سوّم قوای محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به دمشق، آرشیو مدارک بصری مؤسسهی حفظ آثار سپاه محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم).
[۶]. گزارش خبرنگار اعزامی مجلهی امید انقلاب به سوریه، شمارهی ۳۶، تیرماه ۱۳۶۱٫
[۷]. به نقل از مجلهی امید انقلاب، شمارهی ۳۶، تیرماه ۱۳۶۱٫
[۸]. مصاحبهی پیام انقلاب با احمد متوسّلیان، شماره ۶۲، تاریخ انتشار؛ تیرماه ۱۳۶۱٫
[۹]. نوار مصاحبهی اختصاصی مؤلف با منصور کوچکمحسنی، تهران، سه شنبه بیست و سوّم خرداد ۱۳۹۱٫
[۱۰]. به نقل از ماهنامهی: شاهد یاران، ویژهنامهی سردار جاودان اثر احمد متوسّلیان، تیرماه ۱۳۹۱٫
[۱۱]. نوار مصاحبهی اختصاصی مؤلف با منصور کوچک محسنی، تهران، سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱٫
[۱۲]. نوار مصاحبهی اختصاصی حسین بهزاد با سردار سرتیپ سعید قاسمی، تهران، نوزدهم آبان ۱۳۷۵٫
پاسخ دهید