در این مورد باید دو نکته را متذکر شد :نخست سابقه دشمنی بنی امیه با اسلام است که همواره بر مبنای عصبیت قبیلگی و از سر حسادت ،مواضع سختی را بر ضد پیامبر (ص) اتخاذ می کردند و برای مهار دعوت اسلامی از هر راهکاری که می توانستند بهره می جستند . نکته دوم نکوهش بنی امیه در روایات است که رسول خدا (ص) از آینده بنی امیه بر امت اسلامی به شدت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده و امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین و دشمن ترین قبایل عرب نسبت به بنی هاشم معرفی کرد ه بود .حکومت بنی امیه با بر مسند خلافت نشستن معاویه و ترفندهای سیاسی و فرصت طلبی های دور از اخلاق وی که از مخوف ترین فتنه ها بودباعث گردید تا دوباره دوره حکومت تعصب جاهلی و توحش به جای حکومت اسلام آغاز شود.
یک. سوابق بنی امیه
تاریخ، دفتر شگفتیهاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبههگیری در مقابل رسول خدا (ص) به ناچار اسلام آوردند و طُلَقا خوانده شدند، هچ کس گمان نمیکرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه برسد؛ اما او با ترفندهای سیاسی و فرصتطلبیهای دور از اخلاق، بدان دست یافت.[۱]
بیمناسبت نیست نیم نگاهی به گذشته داشته باشیم و سابقهی دشمنی آنها را با اسلام یادآور شویم. امویان از جمله تیرههای قریشی بودند که بیش از دیگران، به دلیل ظهور پیامبری از نسل هاشم بن عبد مناف، به او رشک میبردند. آنان چون پیامبری رسول خدا (ص) را موجب برتری موقعیت بنی هاشم نسبت به خود میدانستند، بر مبنای عصبیت قبیلگی و از سر حسادت و برای پیروزی ابوسفیان در رقابت رهبری، مواضع سختی بر ضد پیامبر (ص) اتخاذ کردند. رد پای سران بنی امیه و دیگر تبارهای عبد شمس در بیشتر اقدامات قریش در مقابل آن حضرت آشکار است. آنان برای مهار دعوت اسلامی، از هر راهکاری که میتوانستند، بهره جستند. همراهی با مشرکان دیگر مکه در محاصرهی اقتصادی بنی هاشم در مکه[۲] و توطئهی دار النَّدوه[۳] برای قتل رسول خدا (ص) از آن جملهاند.
پس از هجرت پیامبر (ص) به یثرب، امویان خانه و کاشانهی برخی از مهاجران هم پیمان خود در عصر جاهلی چون «بنوجحش» را مصادره کردند.[۴] ابوسفیان رئیس بنی امیه نیز، در نامهای مردم یثرب را به دلیل پناه دادن به رسول خدا (ص) نکوهش کرد.[۵] از آن پس، ابوسفیان جز در نبرد بدر، در تمام توطئهها و اقدامات سیاسی – نظامی قریش بر ضد پیامبر (ص)، فرماندهی آنان را بر عهده داشت.[۶]
در پی پیروزی مسلمانان در نبرد بدر و کشته شدن جگرپارههای قریش از جمله عُقْبَه بن ابی مُعَیْط اُمَوی و فرزند ابوسفیان، حَنْظَله و نیز کشته شدن عُتْبَه، شَیْبَه و ولید از بنی عبد شمس[۷] و به اسارت در آمدن حدود دوازده تن از بنی امیه و هم پیمانان ایشان از جمله عمرو بن ابی سفیان و دیگر نوادگان عبد شمس،[۸] فضای مناسبی در اختیار ابوسفیان قرار گرفت تا علاوه بر رهبری بنی امیه، از نفوذ خود در رهبری قریش نیز بهره ببرد.[۹] از این رو وی در غزوات بزرگی چون اُحد و خندق، سپاه قریش را فرماندهی میکرد.[۱۰]
فرزند او معاویه نیز پا به پای پدر بر ضد رسول خدا حرکت میکرد. دیگر چهرههای اُموی نیز در رکاب آنان به ستیزهجویی با مسلمانان مشغول بودند؛ چنان که در غزوهی اُحد، معاویه بن مُغِیرَهی اُمَوی از مُثله کنندگان بدن حمزهی سیّد الشّهداء بود و بینی حمزه را جدا کرد.[۱۱] در سال چهارم هجرت، ابوسفیان طرح ترور رسول خدا را ریخت که به نتیجه نرسید.[۱۲]
پس از صلح حُدَیْبیه در سال ششم هجرت و پیمانشکنی قریش و تلاشهای بیثمر سرکردهی آنان ابوسفیان برای تجدید پیمان، زمینههای فتح مکه فراهم گردید و سرانجام، این شهر در سال هشتم هجری فتح شد. در پی این واقعهی مهم، رسول خدا (ص) گذشت فراوانی نسبت به قریش و بنی امیه و دیگر دشمنان کینهتوز و دیرپای اسلام، از خود نشان داد و با بلندنظری، از دشمنیهای پیشین ایشان چشمپوشی کرد و در این راه کرامت و بزرگواری فراوانی نمود و حتی به توصیهی عباس بن عبد المطلب، خانهی ابوسفیان را از مکانهایی اعلام کرد که مشرکان در صورت پناهندگی بدان، در امان خواهند بود.[۱۳] رسول خدا پس از ورود به مکه، با فرمان عفو عمومی، قریش و از جلمه بنی امیه را طُلَقا نامید[۱۴] و بدین ترتیب با گذشت ۲۱ سال از بعثت آن حضرت، و عناد و دشمنی مستمر بنی امیه با پیامبر (ص) ایشان با رسول خدا (ص) بیعت کرده، به ظاهر اسلام آوردند. همچنین نبی مکرم در غزوهی حُنین که به دنبال فتح مکه رخ داد، برای جذب دلهای برخی اشراف قریش، از جمله بنی امیه، به چند تن از آنان، از جمله ابوسفیان و دو تن از پسرانش یزید و معاویه و برخی دیگر از امویان، سهمی از غنایم بخشید.[۱۵] از این رو آنان در زمرهی المؤلَّفَهُ قُلُوبُهُم[۱۶] قرار گرفتند. بعدها مسلمانان این اقدام رسول خدا (ص) را در حق بنی امیه، تحقیر آنان تلقی میکردند.
دو. نکوهش بنی امیه در روایات
چنان که در فصل هفتم خواهد آمد، رسول خدا (ص) از آیندهی بنی امیه بر امت اسلامی، به شدت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدا داده، فرموده بود: وَیلٌ لِبنی اُمَیّه؛[۱۷] «وای بر بنی امیه». همچنین آن حضرت فرمود: «هر گاه تعداد فرزندان ابو العاص (از بنی امیه) به سی یا چهل تن برسد، سرزمین خدا را ملک خود، و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده، دین خدا را به نفاق خواهند گرفت».[۱۸] آن حضرت امویان را فاجرترین طایفهی قریش و شرورترین،[۱۹] و دشمنترین قبایل عرب نسبت به بنی هاشم[۲۰] معرفی کرد.
امیر مؤمنان علی (ع) نیز مخوفترین فتنهها را فتنهی بنی امیه دانست که همه جا را فرا خواهد گرفت و تنها اهل بصیرت از آن رهایی خواهند یافت.[۲۱] آن حضرت، آفت امت اسلامی را بنی امیه میدانست.[۲۲] از این رو در معرفی آنان فرمود: «آنها بیشترند و بیشتر اهل منکرات و اهل مکر و حیلهاند و ما فصیحتر و خوشروتر و با سخاوتتر هستیم».[۲۳]
گویا امام، در نامهی ۱۶ نهج البلاغه هم به بنی امیه اشاره دارد: مَا أسْلَمُوا وَلکنِ أَسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا ألْکفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ؛ «اینان مسلمان نشدند؛ بلکه تسلیم اسلام شدند و کفر را پنهان داشتند و آنگاه که یارانی بر آن (کفر) یافتند، پدیدارش نمودند».
سه. تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی
چنان که گذشت، امویان به تدریج و با شگردها و دسیسههایی توانستند حکومت را به دست بگیرند. در نتیجه، معاویه پایهگذار حکومتی شد که با دورهی قبل از خود، تفاوتهای فاحشی داشت و سیاست او، سرمشق خلفای پس از وی شد؛ حکومتی که هیچگونه سنخیتی با حکومت پیامبر و حتی شیخین نداشت.[۲۴]
معاویه حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرد و خلافت پیامبر (ص) را به صورت قدرت دنیوی در آورد.[۲۵] حکومت او به معنای بازگشت به حاکمیت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از این رو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی تجملگرا و پر زرق و برق، و با نظم سیاسی ویژهای شکل گرفت که تنها بر پایهی مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر در این دوره، تعصب جاهلی و توحش، به جای اسلام حکومت میکرد و زیر بنای این نظام حکومتی، مبتنی بر عصبیت موروثی عربی و انحراف از دستورهای قرآن، و عدول از سنت نبوی بود. جنبهی فزایندهی غیر دینی در دولت اموی، موجب شد که مسلمانان دولت ایشان را نه خلافت، بلکه سلطنت بدانند.[۲۶]
در دورهی اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه[۲۷] نامیدهاند. او برای تثبیت حکومتش از حیلههای سیاسی و از هر ابزاری استفاده میکرد.[۲۸] سیاستهای ضد اسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای بسیاری شد. انتخاب فرزند ناخلفش یزید برای ولیعهدی، و موروثی کردن حکومتش، از بزرگترین بدعتهای نامشروعی بود که او با تطمیع و تهدید به انجام رساند[۲۹] و برای تحقق بخشیدن آن، سالها تلاش کرد؛ چرا که به عللی چون پیمان صلح با امام حسن (ع) (که در آن تصریح شده بود که پس از معاویه حکومت به دست حسن بن علی (ع) و بعد از آن به دست حسین بن علی (ع) خواهد بود)، بیسابقه بودن چنین کاری در اسلام، و شخصیت فاسد یزید، ممکن بود مردم به آسانی خلافت او را نپذیرند. با این وجود، معاویه این بدعت (ولیعهدی) را پدید آورد و همهی خلفای پس از او، این سیاست را استمرار بخشیدند. در اینجا این پرسش اساسی مطرح میشود که وظیفهی امام حسین(ع) در برابر چنین بدعت آشکاری چه بود؟ آیا میتوانست ساکت باشد و انحراف امت اسلامی را با بیتفاوتی نظاره کند؟ چنان که در فصل «بررسی ماجرای ولیعهدی یزید» به تفصیل بحث خواهد شد، امام حسین (ع) در برابر این بدعت بزرگ ایستاد و ولیعهدی یزید را به رسمیت نشناخت و سرانجام با روی کار آمدن یزید، قیام کرد.
منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[۱]. ر. ک: امیر علی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمهی فخر داعی گیلانیِ، ص ۷۸ – ۷۹؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج ۲، ص ۳۵۱٫
[۲]. ر. ک: ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج ۱، ص ۳۷۵ – ۳۷۷٫
[۳]. ر. ک: همان، ج ۲، ص ۱۲۵؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۲، ص ۳۷۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج ۲، ص ۴۰۸٫
[۴]. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج ۲، ص ۱۴۴ – ۱۴۵؛ محمد بن عبدالله ازرقی، اخبار مکه، تحقیق رشدی صالح ملحس، ج ۲، ص ۲۴۴٫
[۵]. محمد بن حبیب، اَلْمُحَبَّر، تصحیح ایلزه لیختن شتیتر، ص ۲۷۱٫
[۶]. بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۵، ص ۱۲٫
[۷]. ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج ۲، ص ۲۷۷، ۲۹۸؛ واقِدی، اَلْمَغَازی، تحقیق مارسدن جونس، ج ۱، ص ۶۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۵، ص ۱۹۹؛ ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشق الکَبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۶، ص ۱۵۲٫
[۸]. صالحی شامی، سبل الهدی و الرشَاد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، ج ۴، ص ۷۸٫
[۹]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، ص ۳۳۴٫
[۱۰]. ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۲، ص ۶۶؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج ۲، ص ۴۲۱، ۴۲۷٫
[۱۱]. ابن کثیر، البدایه و النَّهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج ۹، ص ۷۷٫
[۱۲]. ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۲، ص ۹۳ – ۹۴؛ ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشْق الکّبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۴۸، ص ۲۹۰ – ۲۹۱٫
[۱۳]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۵۴؛ ابو الفرج اصفهانی، کتاب الاغانی، تحقیق علی محمد سجاوی، ج ۶، ص ۳۵۴؛ ابن عساکر، همان، ج ۲۵، ص ۳۰۴٫
[۱۴]. محمد بن حبان تمیمی بستی، کتاب الثقات، ج ۲، ص ۵۶؛ طبری، همان، ج ۳، ص ۶۱؛ ابن کثیر، البِدایه و النَّهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج ۴، ص ۳۴۴٫
[۱۵]. ر. ک: ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شبلی، ج ۴، ص ۱۳۵ – ۱۳۶؛ واقِدِی، اَلْمَغَازی، تحقیق مارسدن جونس، ج ۳، ص ۹۴۴ – ۹۴۵؛ ابن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، ص ۴۳٫
[۱۶]. واقدی، همان، ص ۹۴۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۴، ص ۲۴۶؛ ابن خیاط، همان.
[۱۷]. قندوزی، ینابیع الموده، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج ۲، ص ۸۴؛ ابن اثیر، اُسْدُ الْغابَه فی معرفه الصَّحابه، ج ۱، ص ۵۲۸٫
[۱۸]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۲؛ ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۲، ص ۳۷۴؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبد القادر عطاء، ج ۴، ص ۵۲۷؛ متقی بن حسام الدین هندی، کْنزُ الْعُمَّال، تصحیح صفوه السقاء، ج ۱۱، ص ۱۶۵، ۳۵۹٫
[۱۹]. قندوزی، ینابیع الموده، ج ۲، ص ۷۶؛ عبد الحسین احمد امینی، الغدیر، ج ۸، ص ۲۵۰٫
[۲۰]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبد القادر عطاء، ج ۴، ص ۵۳۴؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، ج ۱۰، ص ۱۵۲؛ قندوزی، همان، ص ۴۶۹٫
[۲۱]. نهج البلاغه، خطبهی ۹۳؛ ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج ۱، ص ۷ – ۸؛ متقی بن حسام الدین هندی، کْنزُ الْعُمَّال، تصحیح صفوه السقاء، ج ۱۱، ص ۳۶۴ – ۳۶۵٫ امام حسن (ع) نیز در مجلسی که یاران معاویه برای توهین به ایشان ترتیب داده بودند، خطاب به معاویه میگوید: آیا به یاد نداری روزی را که پدرت بر شتر سرخمویی سوار بود که افسارش به دست تو بود و برادرت عتبه در پی شما میآمد و رسول خدا با دیدن شما فرمود: اللّهم الْعَن الرّاکبَ وَ القائدَ و السّائقَ. امام همچنین به معاویه و یارانش گوشزد میکند که پیامبر خدا (ص) در هفت مورد یقینی، که توان انکار هیچ یک از آنها را ندارید، پدرت ابوسفیان را لعنت کرده است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۶، ص ۲۸۹ – ۲۹۰).
[۲۲]. قاضی نُعمان تمیمی مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، ج ۲، ص ۵۲۹؛ متقی بن حسام الدین هندی، همان، ص ۳۶۴٫
[۲۳]. سئل علی (ع) عن بنی اُمَیَّه و بنی هاشم، فقال: هم اکثر و انکر و امکر و نحن افصح و اصبح و اسمع (ر. ک: ابن عبدربه، اَلْعِقْدُ الْفَرید، تحقیق علی شیری، ج ۳، ص ۲۷۹؛ مِقْریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص ۲۸).
[۲۴]. طه حسین، الاسلامیات، ص ۱۴۸٫
[۲۵]. فیلیپ حِتّی، ادوارد جرجی و جبرائیل جبّور، تاریخ العرب، ج ۱، ص ۲۵۸٫
[۲۶]. کمبریج، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمهی احمد آرام، ص ۱۲۴٫
[۲۷]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۶ – ۲۱۷٫
[۲۸]. ر. ک: جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج ۱، ص ۸۲ به بعد.
[۲۹]. برای اطلاعات بیشتر، ر. ک: فصل سوم از بخش دوم همین کتاب (بررسی ماجرای ولیعهدی یزید).
پاسخ دهید