س: نفس تأکید حضرت بر بیعت مهاجرین و انصار چه بود؟ آیا ویژگی خاصّی داشته‌اند، مثلاً نماینده افکار عمومی بوده‌اند؟ مضافاً این که حضرت می‌نویسد: «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَار»[۱] و معاویه در جواب می‌گوید: «لَا وَ إِنَّمَا کَانَ مُحَمَّدٌ رَسُولًا مِنَ الرُّسُلِ إِلَى النَّاسِ کَافَّهً فَبَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ لَا یَمْلِکُ شَیْئاً غَیْرَهُ»[۲] از لفظ «لا یَمِکُ شِیئا غَیره» استفاده می‌کنیم که نگرش سکولاریستی و جدایی دین از سیاست در زمان معاویه هم مطرح بوده که می‌گفت: محمّد صرفاً محمّد خداست و باید دستورات و فرامین خدا را به مردم برساند و حقّی بیش از این ندارد.

ظاهراً در طرح سؤالات مطلبی که حضرت علای فرمودید به نحو مفروض گرفته شده بود؛ یعنی این که ولایت حضرت علی (ع) منشأ نص و نصب ندارد. آنچه امروز در جامعه بیشتر سؤال می‌شود با توجّه به شیوه شروع و استمرار حکومت برای حضرت علی (ع) و احیاناً بیاناتی که حضرت فرمودند، در مورد بیعت، پذیرفتن حکومت و … است در حقیقت، خواستگاه سؤال این است که آیا حضرت که با توجّه به نصوص مختلفی که در آیات و روایات شیعه وجود دارد، در دوران تولّی حکومت، به وضعیّتی برخورد کرد که عموم مسلمین به رغبت اطاعت نکنند و نیاز بود که برای اجرای این حقّ الهی به زور متوسل شوند؟

ج: ولایتی که برای پیامبر و حضرت علی هست آیا در صورتی که مردم سراغ ایشان نیایند و به سراغ دیگران بروند از بین می‌رود یا نه؟ و حضرت علی اگر حقّش بود چرا اقدام نکرد؟ و شبهاتی که مطرح شده را بر بحث بیعت و شبهه بیعت و فرمایشات حضرت علی مقدم می‌دانست و لذا آن را مقدم داشتم که إن‌شاء‌الله به آن پاسخ داده خواهد شد.

مطلبی را به عنوان متمم عرض می‌کنم، و آن این که همان‌طور که از این ادلّه[۳] استفاده می‌‌شود که ولایت از ناحیه خداوند تعالی برای پیامبر و ائمّه قرار داده شده و وظیفه مردم وجوب تبعیّت و اطاعت است؛ هم‌چنین وظیفه‌ی مردم است که به تحقق خارجی این ولایت کمک کنند و مانع از تحقق آن نشوند که این مطلب از اطلاق آیات و روایات استفاده می‌شود. علاوه بر این، تعداد زیادی آیه و روایت وجود دارد که از آن‌ها استفاده می‌شود که اگر مردم از حقّی که خداوند برای معصومین قرار داده تبعیّت نکنند و شخص دیگری را به عنوان ولیّ امر تعیین کرده و با او بیعت کنند، با این حال حقّ معصوم به حال خودش باقی است و بیعت با دیگران، این حق را از شخص معصوم سلب نمی‌کند. این روایات در مورد حضرت علی است که بعد از رحلت پیامبر، مسلمین با ایشان بیعت نکردند و در سقیفه بنی ساعده اجتماع نموده و با ابوبکر بیعت کردند و بعد از دو سال هم با تصمیم ابوبکر، عمر به خلافت انتخاب شد. بعد از حکومت ده ساله عمر، این جریان به شورای شش نفره واگذار شد که آن شورا با چاره عجیبی که اندیشید، طوری عمل کرد که عثمان را به خلافت انتخاب کرد و مردم هم به دنبال تعیین عمر، با عثمان بیعت کردند. تا این که بعد از چند سال (حدود سال ۳۵ هجری) که عثمان را کشتند، مردم خدمت حضرت علی (ع) آمده و با اصرار، ایشان را به عنوان ولیّ امر انتخاب کردند و خودشان هم بیعت کردند. امام در عبارتی این صحنه را این‌گونه ترسیم می‌کند:

«وَ بَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَ‏ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ‏ عَلَى حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ‏ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ وَ وُطِئَ الضَّعِیفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَ هَدَجَ‏ إِلَیْهَا الْکَبِیرُ وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ وَ حَسَرَتْ‏ إِلَیْهَا الْکِعَاب‏…» [۴]

[هنگام بیعت با من] مردم همانند شتران تشنه‌کامی که به آب برسند و ساربان، رهاشان ساخته و عِقال از آن‌ها برگرفته باشد، بر من هجوم آوردند. به هم پهلو می‌زدند و فشار می‌آوردند آن‌چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت یا بعضی به وسیله دیگر از میان خواهند رفت.[۵]

هم‌چون شتران و گوسفندان که به فرزندان خود رو می‌آورند به سوی من روی آوردید، می‌گفتید: بیعت! بیعت!‌ من دستم را می‌بستم و شما آن را می‌گشودید، من آن را از شما بر می‌گرفتم و شما به سوی خود کشیدید و من آن را بر گرفتم، پس از آن‌ هم‌چون شتران تشنه که روز وعده آن به آبخورگاه حمله کنند و به یکدیگر پهلو زنند رد هم ریختند. آن‌چنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان پایمال گردیدند. سرور و خوشحالی مردم از بیعت با من چنان عمومی و فراگیر بود که حتّی کودکان به وجد آمده و پیران خانه‌نشین با پای لرزان خود برای دیدار منظره بیعت به راه افتاده بودند. بیماران برای مشاهده و شرکت بر دوش افرد سوار شده و دوشیزگان نو رسیده در آن مجمع حاضر بودند.[۶]

ازدحام فراوانی که هم‌چون یال‌های کفتار بود، مرا به قبول خلاف وا داشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزی نمانده بود که (در اثر فشار زیاد جمعیّت و هجوم آنان به سوی من) حسن و حسین زیر پا له شوند و آن‌چنان جمعیّت به پهلوهایم فشار آورد که مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانی (گرگ‌زده که دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفته بودند.[۷]

در این مدّت ۲۵ سال که مردم عملاً ولایت را از دست حضرت گرفتند و با اشخاصی بیعت کردند که حقّ ولایت بر مردم را از ناحیه الهی نداشتند، امّا طبق روایات زیادی، حضرت در این مدّت ولایت داشتند و دلیل این که چرا ایشان اقدام نکردند که ولایت را از آن‌ها بگیرند و خودشان متصدّی امر بشوند، از روایات، چند علّت به دست می‌آید که مفادی از روایات را به صورت خلاصه ذکر می‌کنم که در کلمات حضرت هم به آن‌ها اشاره شده است.

ایشان نامه‌ی مفصلی دارند که فرموده‌اند: این نامه، جمعه‌ها در بین مردم خوانده شود که گله‌های شرعی‌ای که از مردم داشتند؛ بیان کرده و علّت مقابله نکردن با خلفای غاصب[۸] را ذکر کرده‌اند که به عنوان شاهد مطلب ذکر می‌کنم. یک علّتی که اشاره شده (این نامه در نهج‌البلاغه نیست)، این است که تعداد کسانی که به وسیله آن‌ها باید اقدام می‌شد تا ولایت را از دست نااهلان بگیرند، کم بود؛ یعنی نیروی کافی نداشتند که به این کار اقدام کنند.

بعد از بازگشت از جنگ نهروان عدّه‌ای از امیر المؤمنین علی (ع) پرسیدند:

چرا با ابوبکر و عمر نجنگیدی آن‌چنان که با طلحه، زبیر و معاویه جنگیدی؟

امام فرمود:

رسول خدا (ص) با من عهد کرد: اگر یاور یافتی به سوی آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولی اگر یاور نیافتی، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شود.

در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع‌آوری قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقّم قسم دادم و به یاریم خواندم ولی جز چهار نفر: سلمان، عمّار، مقداد و ابوذر، کسی مرا اجابت نکرد و (از اهل بیتم نیز) آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین دو آزاد شده‌ای که تازه مسلمان بودند: عبّاس و عقیل.

قسم به آن که محمّد را به حق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (ابوبکر که از قبیله تیم بود) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم،  در راه خدا با آنان می‌جنگیدم.[۹]

در خطبه شقشقیه نیز می‌فرماید:

در این اندیشه بودم که با دست تنها به پا خیزم یا در محیط خفقان ظلمانی صبر کنم… پس بردباری را عاقلانه یافتم و صبر کردم.[۱۰]

در خطبه‌ی دیگری می‌فرماید:

وقتی خوب نگاه کردم دیدم یاوری جز اهل بیتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزیدم و…[۱۱]

بنابراین اگر امام یاورانی می‌یافت هم قیام وظیفه او بود و هم در آن اوایل احتمال موفقیت فراوان بود، ولی متأسّفانه امام یاورانی نیافت و نتوانست اقدامی کند و کودتا استقرار یافت.

در مراسیل ابن أبی عمیر (که صحیحه است) آمده است: یکی از اصحاب امام صادق (ع) پرسید: چرا حضرت علی (ع) جهت گرفتن حقّش با غاصبین جنگ نکرد؟ امام فرمودند: «لِلَّذِی سَبَقَ فِی عِلْمِ اللَّهِ أَنْ یَکُونَ وَ مَا کَانَ لَهُ أَنْ یُقَاتِلَهُمْ وَ لَیْسَ مَعَهُ‏ إِلَّا ثَلَاثَهُ رَهْطٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»؛ حضرت به جز سه گروه از مؤمنین یاران دیگری نداشت، یعنی به خاطر کمبود نیرو![۱۲]

روایت دیگری را مرحوم شیخ صدوق در علل‌الشرایع از امام رضا (ع) نقل کرده است:

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَدَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِیُّ قَالَ سَأَلْتُ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا (ع) فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لِمَ لَمْ یُجَاهِدْ أَعْدَاءَهُ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَهً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ثُمَّ جَاهَدَ فِی أَیَّامِ وِلَایَتِهِ فَقَالَ لِأَنَّهُ اقْتَدَى بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فِی تَرْکِهِ جِهَادَ الْمُشْرِکِینَ بِمَکَّهَ ثَلَاثَ عَشْرَهَ سَنَهً بَعْدَ النُّبُوَّهِ وَ بِالْمَدِینَهِ تِسْعَهَ عَشَرَ شَهْراً وَ ذَلِکَ لِقِلَّهِ أَعْوَانِهِ عَلَیْهِمْ وَ کَذَلِکَ عَلِیٌّ (ع) تَرَکَ مُجَاهَدَهَ أَعْدَائِهِ لِقِلَّهِ أَعْوَانِهِ عَلَیْهِمْ فَلَمَّا لَمْ تَبْطُلْ نُبُوَّهُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَعَ تَرْکِهِ الْجِهَادَ ثَلَاثَ عَشْرَهَ سَنَهً وَ تِسْعَهَ عَشَرَ شَهْراً کَذَلِکَ لَمْ تَبْطُلْ إِمَامَهُ عَلِیٍّ ع مَعَ تَرْکِهِ الْجِهَادَ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَهً إِذْ کَانَتِ الْعِلَّهُ الْمَانِعَهُ لَهُمَا مِنَ الْجِهَادِ وَاحِدَهً‌.«

که راوی از حضرت رضا سؤال می‌کند که چرا حضرت علی با دشمنانش جنگ نکرد و وقتی خودش متصدّی امر ولایت شد با دشمنانی مثل طلحه و زبیر و معاویه و … جنگید؟ حضرت فرمودند: به خاطر این که حضرت به پیامبر اقتدا کردند. پیامبر وقتی در مکّه بود (سیزده سال) و نوزده ماه در مدینه جنگ نکرد و علّتش این بود که نیرو و توان جنگ با مخالفین وجود نداشت «وَ ذَلِکَ لِقِلَّهِ أَعْوَانِهِ عَلَیْهِمْ»؛ چون دوستان پیامبر کم بودند، لذا حضرت نجنگید؛ «وَ کَذَلِکَ عَلِیٌّ (ع) تَرَکَ مُجَاهَدَهَ أَعْدَائِهِ لِقِلَّهِ أَعْوَانِهِ عَلَیْهِمْ فَلَمَّا لَمْ تَبْطُلْ نُبُوَّهُ رَسُولِ اللَّهِ (ص)»؛ و چون پیامبر نجنگید و نبوتش باطل نشد، همین‌طور امامت حضرت علی هم به علّت نجنگیدن با دشمنانشان باطل نمی‌شود و در این مدّت ۲۵ سال آنچه مانع جهاد بود، هر هر دو، یکی بود. این یک علّت است که در هر دو روایت ذکر شده است.

روایت دیگری از حضرت (ع) است که در آن علل گوناگونی ذکر شده است:

«حَمْزَهُ الْعَلَوِیُّ، عَنِ ابْنِ عُقْدَهَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ حُبَابٍ الْجُمَحِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْحِمَّصِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الطَّائِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: احْتَجُّوا فِی مَسْجِدِ الْکُوفَهِ فَقَالُوا: مَا بَالُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) لَمْ یُنَازِعِ الثَّلَاثَهَ کَمَا نَازَعَ طَلْحَهَ وَ الزُّبَیْرَ وَ عَائِشَهَ وَ مُعَاوِیَهَ فَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیّاً (ع) فَأَمَرَ أَنْ یُنَادَى الصَّلَاهَ جَامِعَهً، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّهُ بَلَغَنِی عَنْکُمْ … کَذَا وَ کَذَا قَالُوا: صَدَقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع)، قَدْ قُلْنَا ذَلِکَ. قَالَ: فَإِنَّ لِی بِسِتَّهٍ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ أُسْوَهً فِیمَا فَعَلْتُ. قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ. قَالُوا: وَ مَنْ هُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، قَالَ: أَوَّلُهُمْ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ: وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلَامُ اعْتَزَلَ قَوْمَهُ لِغَیْرِ مَکْرُوهٍ أَصَابَهُ مِنْهُمْ فَقَدْ کَفَرْتُمْ، وَ إِنْ قُلْتُمْ اعْتَزَلَهُمْ لِمَکْرُوهٍ مِنْهُمْ فَالْوَصِیُّ أَعْذَرُ. وَ لِی بِابْنِ خَالَتِهِ لُوطٍ أُسْوَهٌ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ لُوطاً کَانَتْ لَهُ بِهِمْ قُوَّهٌ فَقَدْ کَفَرْتُمْ، وَ إِنْ قُلْتُمْ لَمْ یَکُنْ‏ لَهُ بِهِمْ  قُوَّهٌ فَالْوَصِیُّ أَعْذَرُ. وَ لِی بِیُوسُفَ عَلَیْهِ السَّلَامُ أُسْوَهٌ، إِذْ قَالَ: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ  فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ یُوسُفَ دَعَا رَبَّهُ وَ سَأَلَهُ السِّجْنَ بِسَخَطِ رَبِّهِ فَقَدْ کَفَرْتُمْ، وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ أَرَادَ بِذَلِکَ لِئَلَّا یَسْخَطَ رَبُّهُ عَلَیْهِ فَاخْتَارَ السِّجْنَ، فَالْوَصِیُّ أَعْذَرُ.» [۱۳]

مرحوم صدوق از ابن‌ عبّاس نقل کرده که مردم در مسجد کوفه با هم صحبت می‌کردند و می‌گفتند چرا حضرت علی (ع) با ابوبکر و عمر و عثمان درگیر نشد، همان‌طور که با طلحه و  زبیر و عایشه درگیر شد؟ این مطلب به گوش حضرت رسید و دستور داد که مردم در مسجد کوفه جمع شوند و ایشان بر منبر رفته و بعد از حمد و ثنای خداوند، فرمودند: این‌طور به من رسیده که شما در مورد مطالبی بین خود گفت‌وگو کرده‌اید. این‌طور به من رسیده که شما در مورد مطالبی بین خود گفت‌و‌گو کرده‌اید. گفتند: درست است یا امیر المؤمنین! بعد حضرت فرمودند: من این کار را نکردم به دلیل این که سنّت و روش پیامبران این‌گونه بوده و من به آن‌ها اقتدا کردم. مردم پرسیدند: این پیامبرانی که شما به آن‌ها اقتدا کردید چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: اوّل، حضرت ابراهیم است که به قومش فرمود: (وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ)؛ و از شما و آنچه به جای خداوند می پرستید کناره‌گیری می‌کنم.

بعد از این، حضرت از مردم پرسیدند: آیا حضرت ابراهیم به دلیل این که از قومش ناراحت بود، از آن‌ها جدا نشد؟ «اعتزلهم لمکروه اصابهم منهم»؛ به خاطر ناراحتی که به ایشان رسیده بود، از آن‌ها جدا شد. و در آخر فرمودند: «فالوصی اعذر»؛ پس وصی پیامبر که من هستم در این که از مردم جدا شوم عذرم بیشتر است. حضرت در ادامه فرمودند: در قرآن آمده که حضرت لوط فرمود: «لو ان لی بکم قوه او آوری الی رکن شدید» و بعد از آن، حضرت امیر فرمودند: آیا شما می‌گویید که لوط خودش نیرو داشت؟ اگر تأیید کنید، حرف خدا را رد کرده و کافر شده‌اید و اگر بگویید نیرو نداشت که «الوصی اعذر»، پس وصی شما هم که من هستم عذر بیشتری داشتم و همین‌طور در مورد حضرت یوسف. در مورد حضرت موسی از قرآن کریم نقل می‌فرمایند: وقتی که فرعون به حضرت موسی می‌گوید شما کاری کردید که نباید می‌کردید و کسی را کشتید و بعد رفتید، حضرت می‌فرماید: (فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ)[۱۴] پس حضرت موسی به خاطر ترس فرار کرد (یعنی وضعیّت مخالفین طوری بود که ناراحتی برای حضرت ایجاد می‌کردند). شما اگر بگویید: «انّ موسی خاف منه، فَالْوَصِیُّ أَعْذَرُ»

و بعد نسبت به حضرت هارون و پیامبر اسلام استشهاد می‌کند و می‌فرماید: پیامبر اسلام از خوف مشرکین به غار فت و مرا در فراش خود خواباند. اگر بگویید حضرت نمی‌ترسید و فرار کرد که قرآن را منکر شدید و اگر بگویید: «خافهم، فَالْوَصِیُّ أَعْذَرُ.»

روایات دیگری هم در باب علّت نجنگیدن با خلفای قبل وجود دارد.

در آن نامه‌‌ای که دستور داده بودند هر جمعه خوانده شود و در نهج‌ البلاغه هم موجود است، صدر نامه این‌گونه است که وقتی مردم راجع به ابابکر و عمر و عثمان از حضرت سؤال کردند (سؤال مردم ذکر نشده)، ایشان فرمودند: شما هیچ کاری ندارید، فراغت پیدا کردید و مطالبی می‌پرسید که به شما چندان ارتباطی ندارد و ارزشی برای شما ندارد و حال آن که این ایام که شما مشغول این مطالب هستید، زمانی است که معاویه مصر را گرفته است، «وَ هَذِهِ مِصْرُ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ شِیعَتِی بِهَا قَدْ قُتِلَتْ» و معاویه محمّد بن ابی‌بکر را شهید کرده است. «و ما اعظم مصیبتی بمحمّد» که محمّد بن ابی‌بکر مثل بعضی از فرزندان من بود.

و در ادامه نامه نوشته‌اند: من نامه‌ای برای شما می‌نویسم که در آن به آنچه شما خواسته‌اید تصریح شده است و از شما درخواست می‌کنم که آنچه را که از حقّ من تا به حال تضییع کرده‌اید، حفظ کنید و این نامه را بر شیعیان من بخوانید و کمک حق باشید.

نامه، نام بسیار بزرگی است و حضرت می‌فرماید:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (ص) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَى تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی‏ وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (ص) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی‏ إِلَّا انْثِیَالُ‏ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ [بِیَدِی‏] یَدِی‏ حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (ص) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً  أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ- [وَ] أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ‏ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ‏ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ‏؛[۱۵]

پس از یاد خدا و درود! خداوند سبحان محمّد (ص) را فرستاد تا بیم‌دهنده جهانیان، و گواه پیامبران پیش از خود باشد، آن‌گاه که پیامبر (ص) به سوی خدا رفت. مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند،

در فکرم می‌گذشت، و نه در خاطرم می آمدم که عرب خلافت را پس از رسول خدا (ص) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده‌دار شدن حکومت باز دارند، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.

آن‌جا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می‌خواهند دین محمّد (ص) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست، به زودی ایام آن می‌گذرد چنان که سراب ناپدید شود، یا چوپان پاره‌های ابر که زود پراکنده می‌گردد.

پس در میان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد.

حضرت علی (ع) در دوره خلافت عمر با چنین مصلحت‌اندیشی برای اسلام و جامعه اسلامی، صبر کرد؛ در حالی که خودش می‌فرماید:

«حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ.

 ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى:‏

شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا                وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ

 فَیَا عَجَباً!! بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَهِ   إِنْ أَشْنَقَ‏ لَهَا خَرَمَ‏ وَ إِنْ أَسْلَسَ‏ لَهَا تَقَحَّمَ‏ فَمُنِیَ‏ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍإ وَ شِمَاسٍ‏ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ‏إ  فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیلِهِ.»[۱۶]

تا این که خلیفه‌ی اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد. (سپس امام مَثَلی را با شِعری از أعشی عنوان کرد)

مرا با برادر جابر «حیّان» چه شباهتی است؟ من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا!! ابابکر که در حیات خود از مردم می‌خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره‌مند گردیدند. سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی «عمر» سپرد، که مجموعه‌ای از خشونت، سخت‌گیری، اشتباه و پوزش‌طلبی بود، زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می‌شود، و اگر عَنان محکم کشد، پرده‌های بینی حیوان پاره می‌شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می‌کند.

سوگند به خدا! مردم در حکومتی دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند، و دچار دوروی‌ها و اعتراض‌ها شدند، و من در این مدّت طولانیِ محنت‌زا، و عذاب‌آور، چاره‌ای جز شکیبایی نداشتم، تا آن که روزگار عُمَر هم سپری شد.[۱۷]

در این نامه حضرت به طور مفصل، جریانی را که بعد از رحلت پیامبر پیش آمده، ذکر می‌کند تا این که حضرت می فرمایند: بعد از آن که مردم با ابوبکر بیعت کردند، من کنار کشیدم و دیدم که مردم از اسلام برمی‌گردند و دعوت می‌کنند به از بین بردن دین خدا و دین پیامبر (ص) و دین حضرت ابراهیم (ع) و ترسیدم که اگر بنشینم و اسلام و مسلمین را کمک نکنم، به اسلام صدمه‌ای می‌خورد که با وقوع آن مصیبتی در اسلام واقع شود که برای من هم خیلی بالاتر باشد از این که ولایت بر شما از من فوت شود و دیدم اگر من به سمت آن‌ها نروم، مردم «قَدِ امْتَنَعُوا بِقُعُودِی عَنِ الْخُرُوجِ إِلَیْهِمْ» از این کهنزد من بیایند، خودداری می‌کنند. به همین دلیل، «فَمَشَیْتُ عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى أَبِی‌بَکْرٍ نَهَضْتُ مَعَهُم فِی تِلْکَ الْأَحْدَاث‏» تا این که باطل از بین رفت و دین سر جای خودش نشست؛ «وَ لَوْ لَا أَنِّی فَعَلْتُ ذَلِکَ لَبَادَ الْإِسْلَامُ».

بعد از آن، حضرت مطالب دیگری از زمان ابوبکر ذکر می‌کنند و می‌فرمایند: با این که ابوبکر ضعیف بود و آن‌طور که باید، نمی‌توانست کار کند، در عین حال، کارها را انجام داد و من گمان نمی‌کردم که اگر ابوبکر از دنیا برود و با این که من زنده هستم، این امر را به غیر من واگذار کند. با این که ابوبکر می‌دانست من بعد از پیامبر ولیّ امر هستم، ولی قبل از فوتش «بَعَثَ إِلَى عُمَرَ فَوَلَّاهُ»؛ عمر را بدون مشورت با دیگران انتخاب کرد تا این که عمر هم کارهایی را انجام داد. با وجود کمبودهایی که در عمر بود، هنگام مرگ او، گفتم که دیگر ولایت را به من واگذار می‌کند، ولی او شورایی تشکیل داد و مرا یکی از آن‌ها قرار داد و به سهیل گفت که نماز جماعت را با مردم بخواند وبه اباطلحه بن زید بن سعد انصاری گفت که پنجاه نفر از رزمندگانی که تحت امرش هستند را آماده کند و هر کس را که تصمیم این شش نفر عمل نکرد، بکَشد. به این ترتیب عثمان را به عنوان خلیفه سوم برگزیدند و بعد با آن که می‌‌دانستند این حق برای من است (حضرت در این نامه مواردی از فرمایشات پیامبر را که دلالت بر ولایت حضرت دارند، ذکر می‌کند)، امّا از من دعوت کردند که با عثمان بیعت کنم والاّ با من جهاد می‌کردند «و بایعت مستکرها و صبرت محتسباً.»

و حضرت می‌فرمایند من به خداوند عرض کردم: «اللّهمّ انّا نشکوا الیک غیبه نبیّنا و کثره عدوّنا و هواننا علی الناس» که این قدر ما را خوار می‌شمارند که مجبور می‌کنند با عثمان بیعت کنیم؛ «و شدّه الزمان و وقوع الفتن، اللهم ففرج ذلک بعدل تظهره و سلطان حقّ تعرفه…» بعد از این که حضرت برخوردهای نامناسب مردم با ایشان را ذکر می‌کنند، می‌فرمایند: اگر اقدام نکردم که با این‌ها درگیر شوم (بعد از به خلافت رسیدن ابوبکر و عمر عثمان) «فنظرت فاذا لیس لی معینٌ ولارافد ولاذابّ (ذاب یعنی کسی که جلو ظلم را بگیرد) و لا معی ناصر ولامساعد الا اهل بیت فضننت بهم عن الموت و المنیه و لو کان لی بعد رسول الله (ص) عمّی و اخی جعفر…»؛ من با زور با این‌ها بیعت نمی‌کردم لکن آن‌ها که از دست رفته بودند و نمی‌توانستند از من آن‌طور که باید دفاع کنند، پس من چشم خود را روی خاری که در آن بود بستم و با ناراحتی و غصه، به سر می بردم «و صبرت علی اخذ الکظم و علی امر من طعم العقلم» که انحراف مردم از حضرت، حقّ او را از بین نمی‌برد و حضرت نه تنها حق دارد که ولی باشد، بلکه مؤظف است که از آن نگهبانی بکند و اگر این موانعی که ذکر شد، وجود نداشت، همان‌طوری که بعد از عثمان با معاویه و طلحه و زبیر درگیر شد و این درگیری را وظیفه خود نیز می‌دانست، با غاصبین سه‌گانه هم می‌جنگید، این اجمالی است نسبت به ولایت حضرت امیر و سایر ائمّه.

س: براساس آنچه در مجموع از بیانات حضرت استفاده می‌شود که در بازگشت از جنگ بین اصحاب این صحبت‌ها ردّ و بدل شد و در کوفه این صحبت‌ها به گوش حضرت رسید و در واقع می‌خواستند شبهات را از لحاظ تاریخی حل کنند و هیچ‌وقت این بیان را به عنوان مقدمه‌چینی برای اثبات ولایت خودشان مطرح نکردند، کما این که در ابتدای همین نامه هم شما مطرح کنم، چرا شما از چیزهایی می‌پرسید که فایده‌ای برای شما ندارد؟! با توجّه به این نکته، غیر از آن مسأله کلامی و تاریخی که در جواب شبهات دادند، این که خودشان در زمانی که می‌خواستند متصدّی حکومت شوند، به هیچ یک از این مبانی اشاره نکردند، یعنی در واقع به مردم نمی‌گفتند وظیفه‌ی شما این است که با من بیعت کنید و خودشان پا پیش نگذاشتند که خودشان را برای حکومت عرضه کنند، چگونه این عمل حضرت را تحلیل می‌کنید؟

ج: مطلبی که فرمودید ممکن است به دو سؤال برگردانده شود، یکی این که چرا حضرت خودشان به این مطلب اشاره نکردند؟ و دیگر این که چرا وقتی که مردم می‌خواستند بیعت کنند، ابتدا قبول نکردند؟ امّا این که ایشان اشاره نکردند، باید بگویم  که خیر، این‌گونه نیست،‌بلکه در همین نامه‌ای که گفته اشاره شد،‌به طور مکرّر این مطلب را فرمودند و به قضایای مختلفی که از پیامبر (ص) نقل می‌کنند، استدلال فرمودند.

س: این روایات حیثیت اثباتی ندارند و در هنگام رسیدن به قدرت به این بیانات اشاره نکرده‌اند!

ج: یک وقت گفته می شود که حضرت امیر این حرف‌ها را گفته‌اند، خیر، این‌گونه نیست! ولی در مقام این که بفرمایند به این دلیل، این حق برای من است، این بیان را بسیار فرموده‌اند. امام نفرموده‌اند به فلان دلیل بر شما واجب است، مخصوصاً در برهه‌هایی که حضرت می‌توانست ولایت را به دست گیرد و امکانش هم بود و یا این که حضرت در مقام احتجاج بودند، نفرمودند، اکثراً مورد یا مواردی وجود داشته که قبل از ولایت بوده ولی بعد از حکومتشان به طور مفصل بوده است. امّا این که بگویند این روایات در حقّ من است و بر شما واجب است (از حیث اثباتی هم واجب است) از من تبعیّت کنید و من را حاکم و ولیّ خود بدانید، این‌گونه نبوده است.

س: براساس دیدگاه مشهور شیعه نسبت به این که حقّ ولایت برای ایشان بوده، بحثی نیست، امّا آنچه که مهم است، این است که حضرت در هنگام به عهده گرفتن حکومت، بیانات و اشارات زیادی به بیعت[۱۸] داشتند، این که خود حضرت فرمودند مردم قبلاً با من نبودند و من به عهده نگرفتم. در این‌جا بحث است که مردم نبودند یا قدرت نداشتند؟ و این دو با هم فرق دارند، چون می‌شود قدرت اداره را پیدا کرد ولو این که مردم را به همراه خودش نداشته باشد و جای سؤال و امروزه هم مطرح می‌شود که ما از بیانات و عملکرد حضرت چه نتیجه‌ای می‌گیریم در حالی که حضرت برای قبول خلافت و حاکمیت به گرفتن بیعت از مردم تکیه کردند؟

ج: گاهی شما می‌خواهید سراغ مطالب دیگری بروید و گاهی هم می‌خواهید بحث را روی این بیاورید که آیا حضرت امیر (ع) برای بیعت ارزشی قائل بودند یا خیر؟ و احیاناً در کلام حضرت چه بسا اشاره‌ای شده به این که بیعت دارای ارزش است و برای بیعت جمع خاصّی که با ابوبکر یا عمر بیعت کردند ارزش قائل شدند. اگر قسمت دوم بحث را در نظر بگیریم، این مطلب را تثبیت می‌کند. امّا گاهی این سؤال مطرح می‌َود که آیا حضرت امیر (ع) فرموده‌اند همان‌طور که پیغمبر مرا در غدیر و غیر آن به عنوان ولیّ امر قرار داده، پس چرا مردم از اوّل سراغ من نیامدند؟ که گاه این خود یک گفتار است و گاهی این که چرا حضرت این گفتار را به مرحله اجرا نگذاشت نکته اصلی به حاسب می‌اید که باید معلوم شود نظر شما چیست؟

س: آنچه که مهم است دوران خلافت حضرت است!

ج: این بحث‌ها را نمی‌شود در یکی دو جلسه حل کرد. پرسیده‌اید آیا حضرت بعد از قتل عثمان از قبول خلافت سرباز می‌زند و به مردم اصرار می‌کند که امیر دیگری را برگزینند؟ در این زمینه چه تحلیلی دارید؟ آیا در صورت مراجعه مردم به شخص دیگر، مسئولیت متوجّه شخص امام بود یا خیر؟ بله، این مسئولیت متوجّه امام بود. صحبت‌های من همه، حاکی از این بود که مردم سراغ ابوبکر و عمر و عثمان رفتند و مسئولیت متوجّه امام بود، گلایه‌های امام و مسئولیت حفاظت از ولیّ‌ امر، سر جای خودش بود.

س: مسئولیت متوجّه حضرت بود؛ یعنی این که اگر مردم مطیع امام می‌بودند، حضرت مردم را از خودشان دور نمی‌کردند؟

ج: ابتدا باید بگویم که آیا بیعت در طول نصب، مصدر مشروعیت حکومت است یا خیر؟ در جواب می‌گویم خیر. یا در باب دیگر این که، آیا حضرت از باب جدال بر بیعت پافشاری می‌کردند؟ در جواب خواهم گفت گاهی شما می‌گویید چرا این مطالب در کلمات حضرت نیست و چرا از اوّل با ابوبکر و عمر نجنگید؟ جوابش را در لابه‌لای صحبت‌هایم عرض کردم. اصولاً این مطالب در سخنان حضرت کم نیست، حتّی خود حضرت می‌فرمودند که گروهی یهودی در زمان حکومتشان بودند که به جهات مختلفی می‌خواستند با ابوبکر و عمر درگیر شوند، ولی حضرت نهی می‌کردند و لذا این مسائل را دنبال نمی‌کنیم، چون می‌خواهیم به مسأله بیعت بپردازیم و بر همین مقدار از ادلّه که بر ولایت ائمّه و حضرت امیر المؤمنین داریم، اکتفا می‌کنیم تا برسیم به این که به حسب ادلّه قطعیه که ولایت حضرت قطعی است، آیا بیعت در آن نقش دارد یا خیر؟ و اگر بیعت نقشی ندارد، این مطالب حضرت چه معنایی دارد؟ پس این که از طرف خداوند برای معصومین ولایت قرار داده شده، مسلّم است و چون ولایت از طرف خدا است،‌ احتیاج به چیز دیگری نیست و نتیجه ولایت این است که معصوم حق دارد و وظیفه‌اش این است که تصمیم گیری کند و بر مردم هم لازم است از او اطاعت کنند. خداوند هم در قرآن شریف می‌فرماید: اطاعت از تشخیص اولی‌الامر لازم است. پس در اصل ولایت و وجوب اطاعت از ولیّ امر و این که مردم باید در مقابل این ولایت تسلیم باشند هیچ شبهه‌ای نیست و بیعت برای هیچ یک ازاین دو جهت نقشی ندارد؛ یعنی اگر همه مردم از بیعت با پیامبر و ائمّه سرباز بزنند، به ولایت الهی او لطمه‌ای نمی‌خورد الاّ این که امکان تحقق خارجی ولایت و تصدّی بالفعل امر ولایت ممکن نمی‌شود و به عبارت دیگر، ممکن است خداوند با اراده خویش و به طریق غیرعادی این کار را انجام دهد که مردم مجبور و ناچار باشند.

(إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً)[۱۹]، یکی از شواهد قطعی قرآن کریم است بر این که مردم مختارند و خواست خداوند این است که مردم هر طور که مایل بودند عمل کنند یا از هدایت الهی سپاسگزاری کنند و یا نسبت به آن ناسپاسی کنند.  (إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ)[۲۰]، در عین این که خداوند به کاری دستور می‌دهد، امّا اختیار با خود مردم است، از جمله در مسأله ولایت پیامبر و حتّی نبوت و ولایت حضرت امیر و سایر ائمّه و تبعیّت مردم. اسلام باید این معنا را برای مردم روشن کند، طوری که (لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)[۲۱] این کار باید انجام شود، ولی بعد از این، مردم اختیار دارند که هر کاری را می‌خواهند انجام دهند.

اگر خداوند حضرت علی (ع) و سایر ائمّه (ع) و حتّی پیامبر (ص) را به عنوان ولیّ امر قرار داد، به این معنی نیست که مردم باید به خواست تکوینی خداوند و یا با اعجاز و خواسته ولایت تکوینی ائمّه در این مسیر قرار بگیرند، بلکه مردم اختیار دارند و باید با اختیار خودشان بیایند و اگر نپذیرفتند معصیت کرده‌اند. پس اگر مردم هم پیرو ائمّه نباشند، ولایت سر حای خودش هست، امّا ولایت ایشان تحقق خارجی پیدا نمی‌کند مگر با آمدن مردم و این مقتضای ادلّه‌ای است که ما داریم. بنابراین، بیعت نقشی در این جهت ندارد، جز امکان تحقق و فعلیّت ولایتی که خداوند برای معصوم قرار داده است. در جریان غدیر، پیامبر از مردم دعوت کردند که با حضرت امیر بیعت کنند و مردم هم آمدند با حضرت (ع) به عنوان امیر المؤمنین بیعت کردند و در بعضی روایات آمده که چون مردم تعدادشان بسیار زیاد بود و بیعت انفرادی ممکن نبود، بیعت به صورت گروهی و قبیله‌ای انجام شد.

با توجّه به مطالبی که از ادلّه متعدّده قطعیه السند و الدلاله به دست می‌آید، ثابت می شود که دعوت پیامبر از مردم به بیعت نمودن با حضرت علی هیچ نقشی ندارد جز پیمان گرفتن از مردم برای این که به آن ولایتی که خدا برای حضرت امیر و پیامبرش قرار داده پایبند باشند. بیعت[۲۲]و بیع از یک ماده هستند و بیعت یعنی کسی، خودش را در اختیار ولیّ امر قرار دهد تا هر چه ولیّ امر دستور دهد او عمل کند و ولیّ امر نیز با بیعت، انجام آنچه را که وظیفه او است تعهد می‌کند و باید در اداره امور بدان توجّه کند. و ولیّ امر هم تعهد می‌کند که کارهایی را که مربوط به او و جامعه است، انجام دهد. این بیعت در مقام اجرا و پیاده شدن است و طبق این برهان، پیامبر بعد از آن که اصل ولایت حضرت علی (ع) را بیان کرد و فرمود حضرت علی بعد از من (أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ) است. علاوه بر این، او را به عنوان ولیّ امر معرفی کرد و از مردم هم پیمان گرفت که امیر المؤمنین را ولیّ امر خویش بدانند که این تعهّد گرفتن و تعهّد دادند از نظر شرعی ارزش دارد؛ یعنی مردم قول دادند که به ولایت ایشان پایبند باشند. پس بر آن‌ها واجب می‌شود که به قولشان عمل کنند و کسی هم که قول داد امیر المؤمنین را به عنوان ولی‌ّ امر شناخته و قبول داشته باشد، در زمان ولایت ایشان از دو جهت بر او واجب است که حضرت را ولیّ امر خود بداند و از ایشان تبعیّت کند. اوّلین علّت آن که خداوند فرموده: (أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ).[۲۳]

و شرط بیعت، در اطاعت از اولی‌الامر نیامده است. دوم تعهّد دادن (بیعت کردن) به این که حضرت را به عنوان ولیّ امر جامعه شناختن، که این هم سبب وجوب اطاعت از حضرت امیر است. این معنای بیعت ظاهراً در بین خود اعراب (حداقل) یک مسأله معروفی بوده که به آن پایبند بودند و بر آن پافشاری می‌کردند. ما برای بیعت به معنای این که شرط ثبوت اصل ولایت برای ولیّ امر باشد یا شرط جواز تصمیم‌گیری و تصدّی برای او باشد و یا این که بعد از تصدّی، شرط وجوب اطاعت از تصمیمات او باشد، معنا و ارزشی قائل نیستیم.[۲۴] به طول مطلق و بدون شبهه، ولایت ولیّ امر ثابت است و تصدّی او لازم و تبعیّت مردم هم واجب است.[۲۵] بیعت فقط تعهّد مردم است به تبعیّت و این مقدار، از روایات فهمیده می‌شود نه بیشتر. ولی مردم به این حقّ الهی بعد از پیامبر عمل نکردند و به سراغ ابوبکر و عمر و عثمان رفتند و بعد از آن نزد حضرت علی (ع) آمدند و گفتند: «بایع والاّ جاهدناک»[۲۶]

در زمان تصدّی حکومت توسط حضرت علی (ع)،‌ بیعت از نقش الهی و ارزش اسلامی یک قدم جلوتر آمده و تنها نقش فعلیّت پیدا کردن ولایت را ایفا کرده است. بنابراین، اگر حضرت امیر (ع) در کلمات و نامه‌هایی که بین ایشان و معاویه و غیره نوشته شده و در آن‌ها برای بیعت نقشی قائل شده،‌به حسب زمینه تحقق خارجی آن است که برخی از این موارد عبارتند از:

حضرت در نامه‌ای به معاویه می‌نویسد: [۲۷]

«إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ‏ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ؛»[۲۸]

همان کسی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط و کیفیت با من بیعت کردند. بنابراین نه آن که حاضر بود، اختیار فسخ دارد و نه آن که غایب بود، اجازه رد کردن دارد.

و در جای دیگر درباره زبیر می‌فرماید:

«یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَ لَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَهِ وَ ادَّعَى الْوَلِیجَهَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ وَ إِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْه‏».[۲۹]

زبیر خیال می‌کند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل، پس او اقرار به بیعت کرده ولی مدعی است که با قلب نبوده است. بنابراین بر او لازم است دلیل روشن بیاورد والا باید به بیعت خود باز گردد.

در جای سومی خطاب به طلحه و زبیر می‌نویسد:

«فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ کَتَمْتُمَا أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّى بَایَعُونِی وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی وَ إِنَّ الْعَامَّهَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غالِب؛» [۳۰]

شما خود می‌دانید، اگرچه کتمان می‌کنید، که من به دنبال مردم نرفتم، آن‌ها به سراغ من آمدند، من دست بیعت را به سوی آن‌ها نگشودم، آن‌ها با اصرار زیاد با من بیعت کردند. شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستید و با من بیعت کردید، عموم مردم با من با زور یا به خاطر متاع دنیا بیعت ننمودند.

و بالاخره خطابه به کسانی که به او رأی دادند و عدّه‌ای مخالفت کردند می‌فرماید:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ بَایَعْتُمُونِی عَلَى مَا بُویِعَ عَلَیْهِ مَنْ کَانَ قَبْلِی… وَ هَذِهِ بَیْعَهٌ عَامَّهٌ مَنْ رَغِبَ عَنْهَا رَغِبَ عَنْ دِینِ الْإِسْلَامِ وَ اتَّبَعَ غَیْرَ سَبِیلِ أَهْلِهِ؛» [۳۱]

ای مردم! شما با من بیعت کردید بر آنچه با پیش از من نمودید… و این بیعتی است عمومی که هر کس از آن سر باز زند، از دین اسلام سر باز زده و راه دیگری جز راه مسلمانان پیموده است.

طبق روایت صحیحی که در نهج البلاغه و اصول کافی آمده است:

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ (ص) ثُمَّ قَالَ أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَهَ أَلَا إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَهً وَ إِنَّ الْآخِرَهَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَهً وَ لِکُلِّ وَاحِدَهٍ بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَهِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا- فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ وَ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ مِنْ أَهْوَاءٍ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٍ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا حُکْمُ اللَّهِ یَتَوَلَّى فِیهَا رِجَالٌ رِجَالًا أَلَا إِنَّ الْحَقَّ لَوْ خَلَصَ لَمْ یَکُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ یَخْفَ عَلَى ذِی حِجًى  لَکِنَّهُ یُؤْخَذ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَیُجَلَّلَانِ مَعاً فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ وَ نَجَا الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَبَسَتْکُمْ فِتْنَهٌ یَرْبُو فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ یَجْرِی النَّاسُ عَلَیْهَا وَ یَتَّخِذُونَهَا سُنَّهً فَإِذَا غُیِّرَ مِنْهَا شَیْ‏ءٌ قِیلَ قَدْ غُیِّرَتِ السُّنَّهُ وَ قَدْ أَتَى النَّاسُ مُنْکَراً ثُمَّ تَشْتَدُّ الْبَلِیَّهُ وَ تُسْبَى الذُّرِّیَّهُ وَ تَدُقُّهُمُ الْفِتْنَهُ کَمَا تَدُقُّ النَّارُ الْحَطَبَ وَ کَمَا تَدُقُّ الرَّحَى بِثِفَالِهَا وَ یَتَفَقَّهُونَ لِغَیْرِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ لِغَیْرِ الْعَمَلِ وَ یَطْلُبُونَ الدُّنْیَا بِأَعْمَالِ الْآخِرَهِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ وَ حَوْلَهُ نَاسٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ شِیعَتِهِ فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاهُ قَبْلِی أَعْمَالًا خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) مُتَعَمِّدِینَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّى أَبْقَى وَحْدِی أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِیَ الَّذِینَ عَرَفُوا فَضْلِی وَ فَرْضَ إِمَامَتِی مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَ رَأَیْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِیمَ (ع)  فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَهُ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ رَدَدْتُ فَدَکاً إِلَى وَرَثَهِ فَاطِمَهَ (ع)  وَ رَدَدْتُ صَاعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) کَمَا کَانَ  وَ أَمْضَیْتُ قَطَائِعَ أَقْطَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَقْوَامٍ لَمْ تُمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تُنْفَذْ وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ رَدَدْتُ قَضَایَا مِنَ الْجَوْرِ قُضِیَ بِهَا وَ نَزَعْتُ نِسَاءً تَحْتَ رِجَالٍ بِغَیْرِ حَقٍّ فَرَدَدْتُهُنَّ إِلَى أَزْوَاجِهِنَّ وَ اسْتَقْبَلْتُ بِهِنَّ الْحُکْمَ فِی الْفُرُوجِ وَ الْأَحْکَامِ وَ سَبَیْتُ ذَرَارِیَّ بَنِی تَغْلِبَ وَ رَدَدْتُ مَا قُسِمَ مِنْ أَرْضِ خَیْبَرَ وَ مَحَوْتُ دَوَاوِینَ الْعَطَایَا  وَ أَعْطَیْتُ کَمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) یُعْطِی بِالسَّوِیَّهِ وَ لَمْ أَجْعَلْهَا دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ وَ أَلْقَیْتُ الْمِسَاحَهَ وَ سَوَّیْتُ بَیْنَ الْمَنَاکِحِ وَ أَنْفَذْتُ خُمُسَ الرَّسُولِ کَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَضَهُ  وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِلَى مَا کَانَ عَلَیْهِ  وَ سَدَدْتُ مَا فُتِحَ فِیهِ مِنَ الْأَبْوَابِ وَ فَتَحْتُ مَا سُدَّ مِنْهُ وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّیْنِ وَ حَدَدْتُ عَلَى النَّبِیذِ وَ أَمَرْتُ بِإِحْلَالِ الْمُتْعَتَیْنِ وَ أَمَرْتُ بِالتَّکْبِیرِ عَلَى الْجَنَائِزِ خَمْسَ تَکْبِیرَاتٍ وَ أَلْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ أَخْرَجْتُ مَنْ أُدْخِلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِی مَسْجِدِهِ مِمَّنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَخْرَجَهُ وَ أَدْخَلْتُ مَنْ أُخْرِجَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِمَّنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَدْخَلَهُ وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ عَلَى الطَّلَاقِ عَلَى السُّنَّهِ وَ أَخَذْتُ الصَّدَقَاتِ عَلَى أَصْنَافِهَا وَ حُدُودِهَا وَ رَدَدْتُ الْوُضُوءَ وَ الْغُسْلَ وَ الصَّلَاهَ إِلَى مَوَاقِیتِهَا وَ شَرَائِعِهَا وَ مَوَاضِعِهَا وَ رَدَدْتُ أَهْلَ نَجْرَانَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ  وَ رَدَدْتُ سَبَایَا فَارِسَ وَ سَائِرِ الْأُمَمِ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ (ص) إِذاً لَتَفَرَّقُوا عَنِّی وَ اللَّهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النَّاسَ أَنْ لَا یَجْتَمِعُوا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ….»[۳۲]

روزی حضرت به مطلبی اشاره کردند و بعد خطاب به خواص و شیعیانشان فرمودند: «قد عمل فی ولاه قبلی اعمال خالفوا فیها رسول الله (ص)، معتمدین لخلافه، ناقضین لعهده، مغیّرین لسنته. ولو حملت الناس علی ترکها و حوّلتُها الی مواضعها و الای ما کانت فیِ عهد رسول الله لتقرّق عنّی جندی حتّی ابقی وحدی او قلیل من شیعتی، الذین عرفوا فضلی و فرض امامتی من کتاب الله عزوجل و سنه رسول الله». و حدود سی مورد از کارهای ناشایست خلفای قبل را ذکر کردند و بعد فرمودند:‌ آیا اگر من نهی می‌کردم و باز می‌داشتم، آن‌ها عمل می‌کردند؟ من نماز تراویح را که با جماعت می‌خواندند، نهی کردم و گفتم که جماعت خواندن نافله بدعت است. بعضی از لشگریان من گفتند: «یَا أَهْلَ الْإِسْلَامِ غُیِّرَتْ سُنَّهُ عُمَرَ یَنْهَانَا عَنِ الصَّلَاهِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً» حضرت فرمود با جماعت نخوانید، ولی آن‌ها گفتند ما را از خواندن نماز نافله در رمضان نهی کرده است. بعد حضرت فرمودند: «مَا لَقِیتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ بَعْدَ نَبِیِّهَا مِنَ الْفُرْقَهِ وَ طَاعَهِ أَئِمَّهِ الضَّلَالِ وَ الدُّعَاهِ إِلَى النَّارِ.»

یک مُشت افرادی که با حکومت‌های طغیان‌گر زندگی کرده‌اند و به آن عادت کرده و دنبال نان و آب خود بودند، حضرت امیر که به درد ایشان نمی‌خورد، این‌ها باید به سراغ معاویه بروند! شش ماه از بیعت می‌گذشت که جنگ جمل به پا شد! با این که حضرت به طلحه و زبیر فرمودند مختارید که بیعت نکنید، ولی آن‌ها بیعت کردند و پس از مدّتی بساط جمل را به راه انداختند. حضرت ناچار بود که خطاب به معاویه بگوید تو که هیچ ارزشی نداری و سابقه‌ات جز عناد با اسلام چیز دیگری نیست، تو که می‌گویی چرا مرا به بیعت دعوت نکردی، تو چه حقّی داری که می‌گویی مرا برای بیعت دعوت نکردی؟ بیعت اگر ارزش دارد، مربوط به عدّه‌ای است که در مدینه بودند (حضرت نفرمود که بیعت ارزش ندارد، ولی با توجّه به روایات، به دست می‌آوریم که بیعت ارزشی ندارد)، «انّما البیعه للمهاجرین و الانصار»[۳۳] و این‌ها بودند که ابوبکر و عمر و عثمان را به خلافت رساندند، و با من هم بیعت کردند. این جملات از مقام احتجاج بالاتر است؛‌ زیرا در احتجاج فقط استدلال می‌شود، ولی حضرت با این جملات بیان می‌کنند که زمینه‌ای بوده که ایشان مجبور بوده‌اند این جملات را بگویند. حضرت از روی ناچاری (نه برای احتجاج واقعی) می‌فرمایند: این بیعت چیزی است که شما هم آن را قبول دارید. حضرت در ادامه، خطاب به معاویه می‌نویسد:[۳۴] چطور شد که وقتی مردم با عثمان بیعت کردند، نگفتید ما در شام بودیم و در جمع بیعت‌کنندگان نبودیم، اگر عثمان را قبول دارید و پیراهن خون آلود او را عَلم کردید و می‌گویید خلیفه‌ی رسول‌الله کشته شد. او خلیفه‌ی پیامبر بود، ولی من نیستم؟! تو چه کاره هستی که با تو بیعت کنم؟ و در آخر نامه می‌فرمایند: ناراحتی‌هایی را که ما از امّت پیامبر کشیدیم، هیچ امّتی بعد از پیامبرش نکشید.

معنی بیانات حضرت این نیست که اگر بیعت نباشد، برای من حقّ ولایت نیست تا گفته شود که این با ادلّه‌ی ولایت فعلی حضرت منافات دارد و این واقعیتی است که از حضرت در نهج البلاغه و دیگر روایات نقل شده است. حضرت در جایی خطاب به معاویه راجع به بیعت و ارزش دادن به آن صحبتی دارند. در جای دیگر خطاب به طلحه و زبیر فرموده‌اند: شما از روی اختیار بیعت کردید و این حجّتی است علیه شما و اگر بگویید ما را مجبور کردند، از شما پذیرفته نیست. مسأله‌ی دیگر این که اگر ولایت برای حضرت از طرف خداوند است،‌ پس چرا ایشان خود را از بیعت با مردم کنار می‌کشیدند؟ در جواب این سؤال باید گفت: با وضعیّتی که برای مسلمانان پیش آمده بود، جای سؤال است که چرا حضرت خلافت را قبول کردند؟ چون حضرت به معاویه نوشتند: «قُلْتَ إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَایِع‏» گفتی مرا می‌کشاندند همان‌طور که شتر فراری را می‌کشانند تا بیعت را قبول کنم و این مطلب را به من نسبت دادی، «وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ»؛ خواستی مرا مذمّت کنی، پس من را مدح کردی، «وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَهٍ فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِی إِلَى غَیْرِکَ قَصْدُهَا» این دلیل من برای کسی جز تو است. «وَ لَکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.»

از مطالبی که حضرت در مورد بیعت خویش فرمودند، استفاده می‌شود که حضرت علّت ارجاع مردم به دیگران را پایبندی خود به سنّت رسول الله دانسته و نیز چون مردم هم به زندگی با حکّام جور عادت کرده بودند، طاقت و تحمل عمل به سنّت پیامبر اسلام را نداشتند، «وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّ ان اَکونَ أَمِیراً.»

س: گذشته از مقام حضرت و حقّ ولایت ایشان که از جانب خداوند بود، چگونه می‌توان از سیره امام در مسأله بیعت و حکومت، در فقه سیاسی امروز جامعه استفاده کرد؟ با توجّه به این که یکی از مبانی مهم فقه سیاسی، سیره است؛ یعنی چگونه می‌توان از دیدگاه ایشان نسبت به بیعت و مشروعیت حکومت، در عصر غیبت استفاده کرد؟

ج: ظاهراً در نظر حضرت بیعت ارزشی ندارد. حضرت در زمان عثمان، می‌فرماید: «فَخَشِیَ الْقَوْمُ إِنْ أَنَا وُلِّیتُ عَلَیْهِمْ أَنْ آخُذَ بِأَنْفَاسِهِمْ وَ أَعْتَرِضَ فِی حُلُوقِهِمْ وَ لَا یَکُونَ لَهُمْ فِی الْأَمْرِ نَصِیبٌ فَأَجْمَعُوا عَلَیَّ إِجْمَاعَ رَجُلٍ وَاحِدٍ مِنْهُمْ (ظاهراً قضیه شورای شش نفره است)، حَتَّى صَرَفُوا الْوَلَایَهَ عَنِّی إِلَى عُثْمَانَ وَ اخرِجُونی مِنْ الإمره عَلیِهم…»[۳۵]

حضرت در ادامه نامه می‌فرمایند: «ثم قتلتموه ثم جئتمونی راغبین الیّ فِی امرکم»حضرت قبل از این ذکر می‌کند که من در قتل عثمان نقشی نداشتم، نه کمک کردم و نه نهی کردم؛ چون اگر نهی می‌کردم چه بسا مسئول خلاف‌هایی که انجام می‌شد بودم، «حتّی اخرجتمونی ممن منزلی لتبایعونی فابیت علیکم و ابیتم علیّ و امسک یدی فانازعتمونی و دافعتمونی و بستطم یدی فکففتها و مددتموها فقبضتُها فالتقیت علیکم…». ایشان در این عبارت می‌فرمایند: بعد از عثمان به سراغ من آمدند و اصرار نمودند. دیدم که اگر ایشان را اجابت نکنم، کسی خلافت را می‌پذیرد که شایسته آن نیست. بر این اساس از ظاهر این کلمات و دیگر جملات علی (ع) در خصوص بیعت استفاده می‌شود که بیعت در تعیین آن حضرت به عنوان خلیفه حاکم، نقش اساسی داشته است و حتّی چنین برداشت می‌شود که دلیل منحصر به فرد است، لکن با توجّه به بینش شیعی مبنی بر لزوم تعیین تنصیصیِ امام که خود آن حضرت نیز بدان اشاره دارد و می‌فرماید:

«وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَ فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى…فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا؛»[۳۶]

به خدا سوگند فلانی (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب می‌دانست که جایگاه من نسبت به آن (حکومت و خلافت) همانند محور سنگ‌های آسیایم… عاقبت دیدی بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیک‌تر است،‌ لذا شکیبایی پیشه کردم؛ ولی به کسی می‌مانم که خاشاک در چشمش و استخوان در گلویش باشد.

چنان که در جای دیگر از گزینش و بیعتی که صورت گرفته بود و امر خلافت در جای دیگر قرار داده بود گلایه می‌کند و می‌فرماید:

«فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی‏ وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (ص) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَ…؛»[۳۷]

به خدا سوگند هرگز فکر نمی‌کردم و به ذهنم خطور نمی‌کرد که عرب، بعد از پیامبر، امر امامت را از اهل بیت او بگردانند؛ آن‌ها آن را از من دور سازند، تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند…

از همه‌ی این‌ها به خوبی روشن می‌شود که حضرت علی (ع) با استدلال به بیعت‌های مردم با وی نمی‌خواهد خلاف خود را با بیعت اثبات کند، بلکه در مقام جدال با خصم،‌  و استدلال به همان منطقی است که مقبول اوست،‌ چرا که آن‌ها بر بیعت مردم تکیه می‌کردند و حضرت نیز به همان ملاک و معیار تمسّک می‌کند؛ به ویژه که مخاطب این استنادها یا معاویه است که در شما بود و به بیعت با علی (ع) اشکال‌تراشی می‌کرد، یا طلحه و زبیر که پیمان کشتند و جزء ناکثین شدند و یا عبدالله بن عمر، سعد بن ابی‌وقاص، محّمد بن مسلمه، حسان بن ثابت، اسامه بن زید و زید ابن ثابت و… که با آن حضرت اصلاً بیعت نکردند.

بنابراین، جریان قبول خلافت این‌گونه بوده است، نه آن‌طور که حضرت از اصل تصدّی حکومت که حقّ الهی ایشان بوده، صرف‌نظر کرده باشد. در واقع، ظلم‌ها و آزار و اذیّت‌هایی که در حقّ حضرت، در طول مدّت پنج سال حکومت ایشان واقع شود،‌ بیشتر از ۲۵ سال مدّت خانه‌نشینی ایشان در زمان حکومت خلفای سه‌گانه بود. حضرت از خواندن نماز نافله با جماعت نهی می‌کردند و آن‌ها می‌گفتند وا اسلاما! سنّت عمر تغییر کرد. حضرت می‌فرمایند: می‌خواستم پرداخت خمس را حیا کنم، نمی‌شد، حتّی انصار هم می‌گفتند ذوی‌القربای پیامبر تمام شدند و باید خمس به مردم دیگر داد. که حضرت که قبل از بیعت از وقوع همه این جریانات اطّلاع داشتند، از قبول آن امتناع کردند.

منبع: کتاب جایگاه احکام حکومتی و اختیارات ولایت فقیه/آیت الله مومن قمی/با مقدمه و تحقیق دکتر بهداروند/ صفحه   ۳۳۶  الی ۳۷۰


 

[۱] ـ «أَنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بُویِعُوا عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِذَا اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ فَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ رَغْبَهٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى ولَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَهُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أبْرَأ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، ولَتَعْلَمَنَّ أنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَهٍ عَنْهُ، إِلَّا أنْ تَتَجَنَّى، فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ والسَّلامُ. (نهج البلاغه معجم المفهرس، نامه ۶)

همانا کسانی با من بیعت کرده‌اند که با ابابکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آن که در بیعت حضور داشت نمی‌تواند خلیفه‌ای دیگر برگزیند، و آن که غایب است نمی‌تواند بیعت مردم را نپذیرد، و همانا شورای مسلمین از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است. حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی باز می‌گردانند،‌ اگر سر باز زد با او پیکار می‌کنند؛ زیرا که به راه مسلمانان در نیامده، خدا هم او را در گمراهیش وا می‌گذارد.

بجانم سوگند! ای معاویه اگر دور از هوای نفس، به دیده عقل بنگری، خواهی دید که من نسبت به خون عثمان پاک‌ترین افرادم، و می‌دانی که من از آن دور بوده‌ام، جز این که از راه خیانت مرا متّهم کن،‌ و حق آشکاری را بپوشانی. با درود.

[۲] ـ مجلسی، محمّد باقر، بحار الانوار، ج ۳۳، ص ۱۳۹٫

[۳] ـ برخی از آیاتی که ولایت را برای پیامبران اثبات می‌نمایند عبارتند از:

(وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً) (سوره بقره/ ایه ۱۲۴) و چون ابراهیم از پروردگارش با کلماتی بیاموزد و وی آن همه را به انجام رسانید (خدا به او) فرمود من تو را پیشوای مردم قرار دادم.

(یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ) (سوره ص / آیه ۲۶) ای داود! ما تو را در زمین خلیفه و جانشین گردانیدیم، پس میان مردم به حق داوری کن.

(إِنَّمَا وَلِیُّکُمْ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) (سوره مائده / آیه ۵۵) ولیِّ شما تنها خدا و پیامبر اوست.

(النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤمنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) (سوره احزاب / آیه ۶) پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

و از سوی دیگر آیاتی از قرآن کریم نیز به ولایت داشتن ائمّه (ع) دلالت دارند که از آن جمله می‌توان به آیه‌های ولایت، ابلاغ و اطاعت اشاره کرد.

خدای متعال در آیه ولایت می‌فرمایند:

 (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ) (سوره مائده / آیه ۵۵) ولیِّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند؛ همان کسانی که نماز بر پا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند.

(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ) (سوره مائده / آیه ۶۷) ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنی پیامبش را نرسانده‌ای و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه می‌دارد.

(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) (سوره نساء / آیه ۵۹) ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را (نیز) اطاعت کنید.

ده‌ها حدیث از پیامبر اکرم (ص) به وضوح بر نصب علی (ع) به امامت مسلمین پس از پیامبر، دلالت دارند. برخی از این احادیث هم‌چون حدیث «ثقلین»، «منزلت» (خطاب پیامبر به علی (ع) «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبی ّ‌بعدی» (ر.ک: مطهری،‌مرتضی، امامت و رهبری،‌ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۲۳ و علّامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص ۳۹۵) و «غدیر» به صورت متواتر نقل گردیده‌اند. در حدیث غدیر، پس از آن که مردم به این سؤال پیامبر که آیا من از شما بر شما سزاوارتر نیستم، پاسخ مثبت دادند حضرت فرمودند:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» (مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، صص ۸۸۰ ـ ۸۸۱) هر کس من، ولی و سرپرست اویم، علی نیز سرپرست او خواهد بود.

و با این بیان، علی (ع) را به خلافت منصوب فرمودند.

در مورد حدیث ثقلین نیز بیش از دویست کتاب از کتاب‌های معتبر و مورد اعتماد اهل سنّت نوشته‌اند که پیامبر اکرم (ص) فرمودند:

«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی؛ من دو شی‌ء گران‌بها را در میان شما می‌گذارم: کتاب خدا و عترتم.

 و این حدیث در مقامات متعدّد بوده، چون پیامبر (ص) این مطلب را در جاهای مختلف به همین شکل فرموده است. (همان، صص ۸۶۰ ـ ۸۶۱).

هم‌چنین در حدیثی که به حدیث «انذار» معروف است پیامبر (ص) پس از نزول آیه (وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ)؛ ‌خویشان نزدیک خود را جمع نمود و پس از اعلام رسالت به آنان فرمود: (فَاَیُّکُم یُوازِرُنی علی هذا الامر علی اَن یکونَ اَخی و وَصِِّی و خَلیفَتی فیکم؛) (معارف اسلامی، ص ۲۲۰) چه کسی از شما مرا در این امر یاری می‌کند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ از آن جمع، کسی جز علی (ع)، پاسخ مثبت نداد.

[۴] ـ نهج البلاغه معجم المفهرس، خطبه ۲۲۹٫

[۵] ـ نهج البلاغه، خطبه ۵۴٫

[۶] ـ همان،‌ خطبه ۲۲۹٫

[۷] ـ همان، خطبه ۳٫

[۸] ـ نظیر: «فَأَمْسَکْتُ یَدِی، حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاس قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ، یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ محمَّد صلى الله علیه و آله، فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ وأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أو هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِن فَوْتِ وِلایَتِکُمُ الَّتی» (نهج البلاغه، نامه ۶۲)

دست نگاه داشتم تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتد شده از اسلام بر می‌گردند و می‌خواهند دین محمّد (ص) را از بین ببرند پس ترسیدم که اگر به یاری اسلامی و مسلمانان نپردازم رخنه یا انهدامی در دین ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگ‌تر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد.»

(إن الله لما قبض نبیه استأثرت علینا قریش بالأمر و دفعتنا عن حق نحن أحق به من الناس کافه فرأیت أن الصبر على ذلک أفضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالإسلام و الدین یمخض مخض الوطب یفسده أدنى وهن و یعکسه أقل خلف) (ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج ۱، ص ۳۰۸).

از آن زمان که پیامبر (ص) رحلت کرد قریش در مورد حکومت بر ضد ما به پا خاستند و ما را از حقّی که نسبت به آن از تمام مردم سزاوارتر بودیم باز داشتند. پس چنان دیدم که صبر و شکیبایی در این مورد از ایجاد تفرقه در بین مسلمانان و ریختن خون آنان بهتر است چرا که بسیاری از مردم تازه مسلمان بودند و دین هم‌چون مشک پُر از شیر بود که اندک غفلتی آن را تباه  و اندک تخلّفی آن را واژگون می‌کرد.»

[۹] ـ بحار الانوار، ج ۲۹، صص ۴۱۷ـ۴۲۰٫

[۱۰] ـ خطبه ۳ نهج البلاغه (خطبه شقشقیه). (عبارات از نهج البلاغه صبحی صالح گرفته شده و ترجمه‌ها نیز غالباً از ترجمه المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، توسط آقایان محمّد رضا آشتیانی و محمّد جعفر امام گرفته شده است.)

[۱۱] ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۶٫

[۱۲] ـ «عن احمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن بعض اصحابنا انه سئل ابوعبدالله (ع) ما بال امیرالمؤمنین (عغ) لم یقاتلهم فقال للذی سبق فی علم اله ان یکون و ما کان له ان یقاتلهم و لیس معه الا ثلاثه رهط من المومنی.» (وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۵۰، باب ۳۰، باب سقوط جهاد البغه و المشرکین.)

[۱۳] ـ بحار الانوار، ج ۲۹، ص ۴۳۸ و بیان…، ص ۴۳۳٫

[۱۴] ـ سوره اعراف / آیه ۱۵۰٫

[۱۵] ـ نهج البلاغه معجم المفهرس، نامه ۶۲٫

[۱۶] ـ نهج البلاغه معجم المفهرس، خطبه ۳/۴ .

[۱۷] ـ ابابکر در جمادی الآخر سال ۱۳ هجری و عُمَر در ذی‌الحجّه سال ۲۳ هجری از دنیا رفت.

[۱۸] ـ در نهج ابلاغه آمده است:

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ کَتَمْتُمَا أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّى بَایَعُونِی وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی وَ إِنَّ الْعَامَّهَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا حَاضِرٍ فَإِنْ‏ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِیبٍ وَ إِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ‏ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَهَ وَ إِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَهَ وَ لَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّهِ وَ الْکِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ  مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ.

 وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا فَإِنَّ الْآنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَام‏.» (نهج البلاغه، معجم المفهرس، نامه ۵۴)

پس از یاد خدا و درود! شما می‌دانید گرچه پنهان می‌دارید. که من برای حکومت در پی مردم نرفته، آنان به سوی من آمدند، و من قول بیعت نداده تا آن که آنان با من بیعت کردند، و شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستید و بیعت کردید.

همانا بیعت عموم مردم با من نه از روی ترس قدرتی مسلّط بود، ‌و نه برای به دست آوردن متاع دنیا، اگر شما دو نفر از روی میل و انتخاب بیعت کردید تا دیر نشده باز گردید، و در پیشگاه خدا توبه کنید، و اگر در دل با اکراه بیعت کردید خود دانید، زیرا این شما بودید که مرا در حکومت بر خویش راه دادید، اطاعت از من را ظاهر، و نافرمانی را پنهان داشتید.

به جان خودم سوگند! شما از سایر مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقیده و پنهان کاری نیستید، اگر در آغاز بیعت کنار می‌رفتید آسان‌تر بود که بیعت کنید و سپس به بهانه سرباز زنید. شما پنداشته‌اید که من کشنده عثمان می‌باشم، بیاید تا مردم مدینه بین من و شما داوری کنند، آنان که نه به طرفداری من برخواستند نه شما،‌ سپس هر کدام به اندازه جرمی که در آن حادثه داشته، مسئولیت آن را پذیرا باشد.

ای دو پیرمرد، از آنچه در اندیشه دارید باز گردید،‌ هم اکنون بزرگ‌ترین مسأله شما عار است، ‌پیش از آن که عار و آتش خشم پروردگار دامن‌گیرتان گردد. با درود.

[۱۹] ـ سوره انسان / آیه ۳٫

[۲۰] ـ سوره زمر / آیه ۷٫

[۲۱] ـ سوره نساء / آیه ۱۶۵٫

[۲۲] ـ بیعت را لغویان این‌گونه تعریف کرده‌اند:

الف. خلیل بن احمد فراهیدی: بیعت دست به دست هم دادن بر ایجاب بیع و معامله است، هم‌چنین به معنای دست به هم دادند برای اطاعت نیز به کار می‌رود. (ترتیب کتاب العین، بیع)

ب: فیومی: البیعه الصقه علی ایجاد البیع و تطلق ایضا علی المبایعه و اطاعه و منه ایمان البیعه. (مفردات، ‌بیع) وی دقیقاً همان معنا را می‌گوید که خلیل گفته است.

ج. راغب اصفهانی: بایع السلطان (با سلطان بیعت کرد) یعنی این که فرد به ازای خدماتی که سلطان انجام می‌دهد پیروی و اطاعت از وی را پذیرفته و تضمین نموده است که بدان مبایعه و بیعت می‌گویند. (النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، بیع)

د . ابن اثیر: وی با ذکر حدیث «لا تُبَایِعُونِی على الإسلام» می‌نویسد: بیعت بعارت است از معاقده و معاهده. (همان)

[۲۳] ـ سوره نساء‌آیه ۵۹٫

[۲۴] ـ البته این سؤال که از سوی برخی از اندیشمندان مطرح می‌شود جای طرح دارد که اگر بیعت امّت تنها به یکی از فقهای شایسته و جامع‌الشرایط تعلّق بگیرد آیا نمی‌توان بیعت را موجب پیدایش موضوع حق حاکمیت دانست؟ آیا در این حال بیعت هیچ نقشی در حق حاکمیت ندارد؟ به اعتقاد برخی از بزرگان اگر رأی عمومی براساس ضوابط الهی شکل بگیرد و شروط «عدالت» و «فقاهت» که برای تصدّی چنین منصب بزرگی لازم است رعایت گردد و جامعه از مسیر انتخاب فقیه جامع‌الشرایط به غیر او عدول نکند آن‌گاه می‌توان انتخاب امّت را در گزینش یکی از چند فقیه جامع‌الشرایط، موجب پیدایش «موضوع» جعل حق حاکمیت دانست. به تعبیر بهتر در این حال این بیعت، موضوع مشروعیت را محقق کرده است گرچه کماکان مشروعیت حکم او به رأی الهی باز می‌گردد و نه به بیعت امّت، در این حال حق حاکمیت به کسی تعلق می‌گیرد که اکثریت جامعه، با او بیعت کرده‌اند. لذا این احتمال نیز وجود دارد که بیعت دراین فرض، در مشروعیت حکم ولی دخیل باشد.

البته از این نکته نبایست غفلت شود که اگر فقیه جامع‌الشرایطی هم‌چون حضرت امام (ع) قبل از تشکیل مناصب قدرت دینی و یک جامعه اسلامی و بیعت مردم با ایشان، پرچم مبارزه با استبداد و استعمار را برای توسعه‌ی عزّت اسلام بلند کنند بر دیگران تبعیت از ایشان و بیعت با ایشان فرض است و عملاً این حرکت از مشروعیت لازم برخوردار می‌باشد. امّا پس از تشکیل جامعه و پیدایش قدرت، مجرای جعل حق حاکمیت الهی چیزی جز بیعت اجتماعی نیست. بنابراین در یک کلام هرچند تبعیت از فقیه جامع‌الشرایط پس از جعل حاکمیت الهی، مشروعیت می‌یابد و رفتار اجتماعی در تبعیت از ایشان، زمانی مشروع است که قبلاً جعل حاکمیت ولیّ اجتماعی از سوی خداوند شده باشد امّا بیعت می‌تواند موضوع این جعل را مشخص کند و شاخص رفتار صحیح اجتماعی در تبعیت از ولیّ عادل باشد؛ یعنی در شکل‌گیری موضوع این جعل، بیعت امّت سهیم است. این اجمالی از جایگاه امّت بود در شکل‌گیری و باقی قدرت ولیّ اجتماعی در جامعه اسلامی.

[۲۵] ـ «رهبری حضرت امام یک رهبری است که به خبرگان هیچ‌گونه ارتباطی ندارد. با صلاحیتی که برای رهبری دارند، مردم او را شناخته‌اند و به مرجعیت و رهبری پذیرفته‌اند… غیر حضرت امام، کمیسیون، تشخیص رهبری را بر عهده خبرگان گذاشت. این یک ابهام یا نقص بود در قانون اساسی قبل که به طور وضوح این بیان نشده بود که تشخیص رهبر به عهده خبرگان است… برای این که اصلاً‌ این خلافی در کار نباشد گفتیم تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. این خبرگان در مورد اشخاص بررسی می‌کنند که اگر کسی را از نظر علمی و فقهی یا از نظر بینش سیاسی که در واقع همان تشخیص موضوعات است بهتر یافتند.. این را به عنوان رهبر معرفی می‌کنند.» (صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی قانون اساسی، ج ۲، صص ۶۴۶ ـ ۶۴۷، سخنان آیت‌الله محمّد مؤمن)

«در زمان ما بیعت ارزش شرعی ندارد. به حسب ادلّه ما بیعت با «من له اولایه» است نه [این که بیعت محقَّق ولایت باشد.» (همان، ج ۳،‌ص ۱۲۵۵)

 

[۲۶] ـ و روی البلاذری فی کتابه عن ابی الکلبی عن ابیه عن ابی مخنف فی اسناد له ان علیا (ع) لما بایع عبد الرحمن عثمان کان قائماً فقال له عبدالرحمن بایع و الا ضربت عنقک و لم یکن یومئذ مع احد سیف غیره فخرج علی مغضبا فلحقه اصحاب الشوری فقالوا له بایع والا جاهدناک فاقبل معهم یمشی حتبی بایع عثمان. قال المرتضی فای رضا هاهنا و ای اجماع و کیف یکون مختاراً من تهدد بالقتل و بالجهاد و هذا المعنی و هو حدیث ضرب العنق لو روته الشیعه لتضاحک المخالفون منه و تغامزوا و قالوا هذا من جمله ما تدعونه من المحال و تروونه من الاحادیث و قد النطق الله به رواتهم و اجراه علی افواه تقاتهم و لقد تکلم المقداد فی ذلک الیوم بکلام طویل یفند فیه ما فعلوه من بیعه عثمان و عدولهم بالامر عن امیر المؤمنین الی ان قال له عبد الرحمن یا مقداد اتق‌الله فانی خائف علیک الفقنه ثم ان المقداد قام فاتی علیا فقلا. تقاتل فنقاتل معک فقال علی فمن القاتل و تکلم ایضاً عمار فیما رواه ابومخنف فقال یا معشر قریش این تصرفون هذا الامر عن بیت نبیکم تحولونه هاهنا مره و هاهنا مره أمّا والله ما انا بآمن ان ینزعه الله منکم فیضعه فی غیرکم کما انتزعتموه من اهله و وضعتموه فی غیر اهله فقال له هشام بن الولید یا ابن سمیه لقد عدوت طورک و ما عرفت قدرت و ما انت و ما راته قریش لانفسها انک لست فی شیء من امرها و امارتها فتنح عنها و تکلمت قریش بأجمعها و صاحت بعمار و انتهرته فقال الحمدلله ما زال اعوان الحق قلیلاً. (شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۲۶۵، الطعن التاسع… ص ۲۵۶).

[۲۷] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۶٫

[۲۸] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۶٫

[۲۹] ـ همان، خطبه ۸٫

[۳۰] ـ همان، نامه ۵۴٫

[۳۱] ـ ارشاد مفید، ج ۱، ص ۲۳۷٫

[۳۲] ـ الکافی، ج ۸، ص ۵۸، خطبه لأمیر المؤمنین (ع)…، ‌ص ۵۸٫

[۳۳] ـ کِتَابُ الصِّفِّینِ، لِنَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ نُمَیْرِ بْنِ وَعْلَهَ عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِیِّ أَنَّ عَلِیّاً (ع) حِینَ قَدِمَ مِنَ الْبَصْرَهِ نَزَعَ جَرِیراً عَنْ هَمَدَانَ فَجَاءَ حَتَّى نَزَلَ الْکُوفَهَ فَأَرَادَ عَلِیٌّ أَنْ یَبْعَثَ إِلَى مُعَاوِیَهَ رَسُولًا فَقَالَ لَهُ جَرِیرٌ ابْعَثْنِی إِلَیْهِ فَأَدْعُوَهُ عَلَى أَنْ یُسَلِّمَ لَکَ هَذَا الْأَمْرَ وَ یَکُونَ أَمِیراً مِنْ أُمَرَائِکَ وَ أَدْعُوَ أَهْلَ الشَّامِ إِلَى طَاعَتِکَ وَ جُلُّهُمْ قَوْمِی وَ أَهْلُ بِلَادِی وَ قَدْ رَجَوْتُ أَنْ لَا یَعْصُونِی فَقَالَ لَهُ الْأَشْتَرُ لَا تَبْعَثْهُ وَ دَعْهُ وَ لَا تُصَدِّقْهُ فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ هَوَاهُ هَوَاهُمْ وَ نِیَّتَهُ نِیَّتَهُمْ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (ع) دَعْهُ حَتَّى نَنْظُرَ مَا یَرْجِعُ بِهِ إِلَیْنَا فَبَعَثَهُ عَلِیٌّ (ع) وَ قَالَ لَهُ حِینَ أَرَادَ أَنْ یَبْعَثَهُ إِنَّ حَوْلِی مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ أَهْلِ الدِّینِ وَ الرَّأْیِ مَنْ قَدْ رَأَیْتَ وَ قَدِ اخْتَرْتُکَ عَلَیْهِمْ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِیکَ مِنْ خَیْرِ ذِی یَمَنٍ ائْتِ مُعَاوِیَهَ بِکِتَابِی فَإِنْ دَخَلَ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ الْمُسْلِمُونَ وَ إِلَّا فَانْبِذْ إِلَیْهِ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّی لَا أَرْضَى بِهِ أَمِیراً وَ أَنَّ الْعَامَّهَ لَا تَرْضَى بِهِ خَلِیفَهً فَانْطَلَقَ جَرِیرٌ حَتَّى أَتَى الشَّامَ وَ نَزَلَ بِمُعَاوِیَهَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ یَا مُعَاوِیَهُ فَإِنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ لِابْنِ عَمِّکَ أَهْلُ الْحَرَمَیْنِ وَ أَهْلُ الْمِصْرَیْنِ وَ أَهْلُ الْحِجَازِ وَ أَهْلُ الْیَمَنِ وَ أَهْلُ مِصْرَ وَ أَهْلُ الْعَرُوضِ وَ الْعَرُوضُ عُمَانُ وَ أَهْلُ الْبَحْرَیْنِ وَ الْیَمَامَهِ فَلَمْ یَبْقَ إِلَّا أَهْلُ هَذِهِ الْحُصُونِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا وَ لَوْ سَالَ عَلَیْهَا سَیْلٌ مِنْ أَوْدِیَتِهِ غَرِقَهَا وَ قَدْ أَتَیْتُکَ أَدْعُوکَ إِلَى مَا یُرْشِدُکَ وَ یَهْدِیکَ إِلَى مُبَایَعَهِ هَذَا الرَّجُلِ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ کِتَابَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ بَیْعَتِی لَزِمَتْکَ بِالْمَدِینَهِ وَ أَنْتَ بِالشَّامِ لِأَنَّهُ بَایَعَنِی الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بُویِعُوا عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ إِذَا اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ فَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ رَغْبَهٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ یُصْلِهِ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً: وَ إِنَّ طَلْحَهَ وَ الزُّبَیْرَ بَایَعَانِی ثُمَّ نَقَضَا بَیْعَتِی فَکَانَ نَقْضُهُمَا کَرِدَّتِهِمَا فَجَاهَدْتُهُمَا عَلَى ذَلِکَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ کارِهُونَ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ الْمُسْلِمُونَ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیَّ فِیکَ الْعَافِیَهُ إِلَّا أَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْبَلَاءِ فَإِنْ تَعَرَّضْتَ لَهُ قَاتَلْتُکَ وَ اسْتَعَنْتُ بِاللَّهِ عَلَیْکَ وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَهِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ وَ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اللَّهِ فَأَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُهَا فَهِیَ خُدْعَهُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ قُرَیْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِینَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَهُ وَ لَا تُعْرَضُ فِیهِمُ الشُّورَى وَ قَدْ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ وَ إِلَى مَنْ قِبَلَکَ جَرِیرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَهِ فَبَایِعْ وَ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ فَلَمَّا قَرَأَ الْکِتَابَ قَامَ جَرِیرٌ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَمْرَ عُثْمَانَ قَدْ أَعْیَا مَنْ شَهِدَهُ فَمَا ظَنُّکُمْ بِمَنْ غَابَ عَنْهُ وَ إِنَّ النَّاسَ بَایَعُوا عَلِیّاً غَیْرَ وَاتِرٍ وَ لَا مَوْتُورٍ وَ کَانَ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیْرُ مِمَّنْ بَایَعَهُ ثُمَّ نَکَثَا بَیْعَتَهُ عَلَى غَیْرِ حَدَثٍ أَلَا وَ إِنَّ هَذَا الدِّینَ لَا یَحْتَمِلُ الْفِتَنَ أَلَا وَ إِنَّ الْعَرَبَ لَا تَحْتَمِلُ السَّیْفَ وَ قَدْ کَانَتْ بِالْبَصْرَهِ أَمْسِ مَلْحَمَهٌ إِنْ تُشْفَعِ الْبَلَاءُ بِمِثْلِهَا فَلَا نَبَأَ لِلنَّاسِ  وَ قَدْ بَایَعَت‏. (بحار الانوار، ج ۳۲، ص ۳۶۶، باب ۱۱، باب بغی معاویه)

[۳۴] ـ نهج البلاغه، نامه ۲۸٫

[۳۵] ـ معادن الحکمه فی مکاتب الائمّه (ع)، ج ۱، ص ۱۵۷٫

[۳۶] ـ نهج البلاغه، صبحی صالح، ‌خطبه ۳٫

[۳۷] ـ همان، نامه ۶۲٫