س: محورهای بحث را پیرامون جایگاه بیعت در مشروعیت علوی شروع میکنیم. محور اساسیِ اختلاف بین شیعه و سنّی در جریان امامت، نص (نصب) الهی است که اهل سنّت آن را انکار میکنند و به جای آن بیعت را مطرح مینمایند، ولی شیعه معتقد به نصب الهی امام معصوم (ع) است. فرازهایی در نهج البلاغه وجود دارد که حضرت بعد از قتل عثمان از قبول خلافت سرباز می زند و به مردم میفرمودند: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیری»[۱] حضرت عالی در این زمینه چه تحلیلی دارید و ارجاع حضرت به دیگران، آیا حقیقی و واقعی بوده یا بیان و معنای دیگری داشت؟
ج: همانطور که در سؤال مطرح شد، اختلاف بین شیعه و اهل سنّت در رابطه با این که آیا بیعت، شرط پیدا شدن حکومت برای ولیّ امر است یا این که شرط نیست و اگر بیعت ارزش داشته باشد و مردم با هر کس بیعت کردند آن شخص آیا میتواند ولیّ امر باشد یا خیر؟ مسأله مهمی است.
بحث دیگر آن است که باید دید جملاتی را که در نهج البلاغه و جاهای دیگر از حضرت (ع)، خصوصاً در این موضوع نقل شده، چه معنایی دارد و با مبنای شیعه چگونه باید بررسی و تحلیل شود؟ به حسب ادلّهای که در باب ولایت پیامبر (ص) و ائمّهی معصومین (ع) وارد شده، شبههای نیست که مسأله ولایت و اختیارداری امور مسلمین و اداره امور آنها به دست پیامبر یا ائمّه، مسألهای الهی است. ولایت، هم برای پیامبر و هم برای هر یک از ائمّه (بالخصوص) در زمان حیاتشان از طرف خداوند قرار داده شده است.
با این که بحث اصلی ما مسألهی بیعت است، ولی چون ناچاریم اشارهای به این مسأله داشته باشیم، من قسمتی از ادلّهاش را بیان میکنم. قرآن شریف در مورد پیامبر (ص) میفرماید: (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)؛ یعنی پیامبر ولایت بیشتری بر مؤمنین نسبت به خودشان دارد. قهراً مسلمین تصمیمگیریهایی که در امور خودشان انجام میدهند، پیامبر بزرگوار نسبت به آنها تقدّم دارد و این آیهی ولایت و مقدم بودن پیامبر (ص) را نسبت به مؤمنین به طور روشنی بیان فرموده و همانطور که دلالت آیه روشن است، در ولایتدار بودن و اولی بودن پیامبر نسبت به مؤمنین از مسائلی مانند: چون مردم میخواهند و مردم او را به عنوان ولیّ امر انتخاب کردهاند، خبری نیست و بعد از جمله (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) فرمود: (وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) و بعد از آن هم (وَأَوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضِ)، حالا همانطور که (وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) مسألهای ابتدایی است و از طرف خداوند تبارک و تعالی نسبت به پیامبر و زنهای پیامبر بیان شده و مسألهی انتخاب و اختیار داشتن مردم در آن مطرح نیست، همینطور خداوند در ابتدا فرموده: (النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ). بنابراین، ولایتی که خداوند در این آیه برای پیامبر ذکر کرده از طرف خداوند است و اصولاً اصل ولایت مشروط به بیعت برای پیامبر نیست.
در مورد ائمّه (ع) هم قرآن شریف ـ ولو به ضمیمه روایاتی که نسبت به مضامین آیات توضیح موردی داده است ـ ولایت ایشان را مانند پیامبر (ص)، مشروط به بیعت ندانسته، مثلاً خداوند به طور خاص در مورد حضرت علی (ع) میفرماید: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)[۲] کلمهی رسول در اینجا دلالت بر این دارد که پیامبر جز این که پیام و فرمودهی خداوند را به مردم برساند کار دیگری ندارد. جملهی (مَا أَنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبٍّکَ) که از لحاظ ادبی مفعول «بلّغ» قرار گرفته است؛ یعنی آنچه را که از طرف خدا بر تو نازل شده برسان و آن چیزی است که از طرف خداوند نازل شده است، نه چیزی که احیاناً از طرف مردم باشد و مسأله به قدری مهم بود که خدا فرموده: (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) که طبق ظاهر آیه، اهمیّت مسأله طوری است که ابلاغ نکردنش، به جا نیاوردن رسالت خداست.
خلاف ظاهر است که بگوییم اگر این کاری را که خدا فرموده، انجام ندهی، فرمان خدا را انجام ندادی، بلکه اصلاً مسأله اینقدر مهم است که انجام ندادن و ابلاغ نکردنش به منزلهی این است که وظیفهی رسالت را انجام نداده باشی. خود این آیهی شریفه با توجّه به تأکید و یا قطع نظر از تأکید، خیلی روشن به این تأکید میکند که آنچه را که پیامبر مأمور به انجام و ابلاغ آن به مردم بوده، چیزی است که از طرف پروردگارش به او نازل شده است و نازل شدن از طرف پروردگار، معنایش این است که مسألهای الهی است و پیامبر تنها نقش ابلاغ داشته است، نه مسألهای است طبق خواست مردم که احیاناً خداوند خواسته مردم را امضا و قبول کرده باشد.
به حسب روایات عدیدهای که علاوه بر شیعه از طریق اهل سنّت[۳]و عامّه هم نقل شده، بیشک آنچه را که پیامبر مأمور به ابلاغ آن بوده، همان مسأله است که پیامبر روز غدیر در حجهالوداع آن را انجام داد که اگر از طرق عامّه بررسی شود، به حدب تواتر میرسد. پیامبر مردم را در غدیر جمع کرد و خطبهی مفصلی[۴] برای مردم خواند که در آن کارهایی را که انجام داده بود بیان کرد، مطلبی را که آنجا به عنوان عمل به وظیفهی الهی انجام داد، این بود که حضرت علی (ع) را به عنوان ولیّ امر مسلمین معرفی کرد. عبارتی را که در نهایت نسبت به حضرت علی (ع) در آن مجلس فرمودند این بود که در ابتدا از مردم سؤال کردند؟ «ألست أولى بکم من أنفسکم»؛ من اوّلی و سزاوارتر از شما به خود شما نیستم؟ همه گفتند: بله، هستید. این سؤال، خود در واقع اشاره دارد به آن حقّی که خداوند در قرآن برای پیامبر (ص) قرار داده و آن این که: (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) که تصریح به ولایت پیامبر کرده و حضرت هم در اینجا همان مطلب را مورد تصریح قرار داد که آیا من اوّلی به شما نیستم از خود شما و بر امور شما بیشتر از خود شما ولایت ندارم؟ گفتند: بله.
بعد از این سؤال و جواب، حضرت فرمود: «أَلَا مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»، هر کس من مولای او هستم علی هم مولای اوست. در اینجا نتیجه عبارت «أَوْلَى النَّاسِ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» این است که خود پیامبر مولای مردم است، امّا مولای به معنای «أَوْلَى النَّاسِ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» که معنای این سؤال و جواب و جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» بیشک این است که کسی که من اختیاردار امور او بودم، پس علی هم مولای او است.
بعد از واقع شدن این جملهی مهم پیامبر بزرگوار، بعد از آن سؤال و جواب از مردم و مجدداً ذکر کردن ولایتشان بر مردم و به دنبال آن، بیان این جمله که «فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»، روشن میکند که پیامبر همان ولایتی[۵]را که از جانب خداوند به ایشان تفویض شده، عیناً برای حضرت علی (ع) نیز بیان کردهاند، بنابراین، در بیان بعضی از علمای اهل سنّت که متأسّفانه میخواهند از این واقعیت الهی فرار کنند، دیده میشود که ولایت به معنای حب[۶] است و مقصود دوست داشتن حضرت علی است و … این نظرات فرازهایی است بر خلاف دلالت عبارات پیامبر بزرگوار، چون اوّل فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» در «اولی بکم من انفسکم» که مسأله دوست داشتن نیست، بلکه معنای آن این است که مگر من از شما نسبت به خودتان بیشتر ولایت ندارم که مردم گفتند: بلی. سپس حضرت فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» این جمله به طور صریح روشن میکند که منظور از ولایت و اوّلی بودن، اختیاردار بودن نسبت به همه مردم است.
این روایت از اهل سنّت[۷] برای ما نقل شده و از شیعه[۸]هم از طرق بسیار زیادی به ما رسیده است. پس قطعاً چنین روایت و عبارتی را پیامبر فرمودهاند و شکی هم نیست که معنای روایت، ولایت است. اصل این معنا و بحث راجع به آن در کلمات قدما بیشتر بوده است که متأسّفانه در بین حوزه و متأخّرین ما این مباحث را آنگونه که باید و شاید کمتر دنبال میکنند؛ زیرا مسأله برایشان بسیار روشن و جا افتاده است.
پس خلاصهی بحث این است که آنچه را که آیه شریفه بر آن دلالت دارد، عبارت است از آنچه را که دستور تبلیغ آن به پیامبر داده شده، امری الهی است و مسألهای مردمی نیست و آیه شریفه اجمالاً دلالت بر این مسأله مهم دارد که گویا بیان آن برای پیامبر گرامی اسلامی سخت بوده است از باب این که شاید مردم قبول نکنند یا سروصدایی برپا شود که قرآن میفرماید: (وَالَّلهُ یَعْصِمُکَ مِنْ النَّاسِ) و نسبت به تعیین مورد آیه، روایاتی که مسأله غدیر را بیان کردهاند، در این موضوع نیز مسأله را تأیید میکنند. بنابراین، آیات قرآن شریف و روایات قطعیالسند و قطعیالدلاله، بر این که ولایت برای حضرت علی (ع) از طرف خداوند است دلالت دارد.
آیه دیگری که بر این مطلب دلالت دارد، این آیه شریفه است: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ)؛ ولیّ شما خداوند است و پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند که ایشان کسانی هستند که نماز را به پا میدارند و زکات میدهند (چه زکات واجب و چه صدقه) در حالی که رکوع کردهاند. این آیه نیز اجمالاً دلالت دارد بر این که هم خداوند و هم پیامبر و هم کسانی که در ذیل عبارت (وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ) هستند به عنوان ولیّ مردم انتخاب شدهاند. در اینجا نیز همان مسأله است؛ یعنی ولایت حضرت از جانب خداوند است و مردم نقشی در مشروعیت بخشی به آن ندارند.
روایات زیادی وجود دارد که اوّلین مصداقی که برای (الَّذینَ آمَنُوا) تعیین کردهاند حضرت علی است و بعد از آن، روایات زیاد دیگری از طریق شیعه وارد شده که این حکم اختصاص به حضرت علی (ع) ندارد و سایر ائمّه را نیز شامل میشود که تفصیل بیشتر مطلب احتیاج به بحث گستردهتری دارد. لذا آنچه که از آیات استفاده می شود این است که اصل ولایت برای پیامبر و حضرت علی و نیز برای سایر ائمّه معصومین از طرف خداوند قرار داده شده است. وقتی ولایت از طرف خدا باشد، پس پیامبر بزرگوار ولایت دارد، چه مردم بخواهند یا نخواهند، همان طور که پیامبر سول است، چه مردم بخواهند یا نخواهند؛ حضرت علی و سایر ائمّه نیز ولایت دارند و ولایت آنها از طرف خدا است و خواست مردم در این جهت نقشی ندارد. وقتی ولایت را پذیرفتند، لازمهی آن، این است که تصمیمگیری در اموری که مربوط به ادارهی جامعهای که بر آن ولایت دارند به ایشان واگذار شده است و به دنبال آن، وقتی که شخص ولی تصمیم میگیرد، تبعیّت کردن از تصمیم او بر مردم لازم است. این مطلب که تصمیمگیری بر عهده ولی است و تبعیّت از او نیز لازم است، لازمه عقلایی و جدا نشدنی از ولایت است و احتیاج به دلیل خاص ندارد؛ چون ادلّه خاصّهای از قرآن و روایات متعدّدی که قطعیالسند هستند بر این مطلب دلالت دارند؛ زیرا دلالت به معنای اختیارداری و اوّلی بودن بر مؤمنین از خودشان است و معنای ولایت در اینجا، این است که اختیار مردم به دست ولیّ امر است.
البته باید توجّه داشت، منظور از اختیارداری و ولایت بر مردم، امور شخصیه آنان را شامل نمیشود، بلکه منظور این است که ولیّ امر اختیاردار آنان است و کارهایی که مربوط به جامعه اسلامی است.
بعد از این که کسی ولیّ امر جامعه شد و امور مردم به دست او سپرده شد، لاجرم مفهومی جز این که چه کارهایی باید برای اداره امور مردم بکند، ندارد. این از اختیارات و وظایف او است؛ یعنی وقتی گفتند سرپرست این جامعه هستید، سرپرستی اقتضا دارد که وظیفهای بر عهدهاش باشد و به مقتضای آن عمل کند. به تبع آن، بر سرپرست نیز واجب میشود که در اداره امور مردم تصمیم گیری کند و تصمیمگیری او لازمالاتباع است و الّا اگر ولیّ امر باشد و فقط به خور و خواب خودش برسد یا این که اگر تصمیمی گرفت (این تصمیمگیری باید طبق مصالح مردم باشد، نه دلخواه او) و مردم از تصمیم او تبعیّت نکردند نیز با ولایت سازگاری ندارد.
خلاصه بحث این که در اصل مشروعیت ولایت معصوم، بیعت مردم نقشی[۹] ندارد؛ چه مردم بیعت کنند و چه بیعت نکنند، معصوم ولایت دارد و همینطور از اختیارات او است و بر او است که تصمیمگیری کند و به دنبال تصمیمگیری او، اطاعت از تصمیم او بر مردم واجب است و بیعت مردم در این قسمت هم نقشی ندارد. از لفظ ولایت و همچنین از قرآن شریف و هم از روایات بسیار زیادی، استفاده میشود که از لوازم شرعی ولایت، وجوب اطاعت شمرده شده است.
قرآن کریم میفرماید: (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) ای مردم؛ بر شما لازم است که از خدا اطاعت کنید و از فرستاده خدا و از اوّلی الامر اطاعت کنید. اوّلیالامر یعنی کسانی که ولیّ شما هستند و هر کس که ولیّ امر بود، اطاعت از او لازم است. اطاعت از ولیّ امر این است که اگر دستور داد باید طبق آن دستور عمل شود؛ یعنی وقتی ولیّ امر تصمیم گرفت و فرمان انجام کاری را داد باید در اینجا از او تبعیّت شود، چون این بایدها برخواسته از فکر و نظری است که مبتنی بر فکر شخص ولیّ امر و یا احیاناً کارشناسان زبده و مورد اعتماد او است. در آیه شریفه (أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) که دستور داده که باید از پیامبر یا اولیالامر اطاعت شود، اطاعت از خود اینها برای زمانی است که شخص ولیّ امر فرمانی بدهد. والاّ اگر صرفاً واسطه باشند که از طرف خداوند پیامبی را برسانند، این نقشی جز نقش وساطت و ابلاغ دستور خداوند نیست. اینجا هم قرآن شریف نسبت به ولیّ امر که اولی الامر جمع آن است، اطاعت لازم کرده است و به اصطلاح فقهی و اصولی، ولایت امر برای لزوم ازاعت از آنها تمام موضوع است. نتیجه این صغرا و کبرا این است که خداوند فرموده: (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) خدا بر رسول نازل کرده که حضرت علی (ع) ولیالله است و سایر ائمّه معصومین (ع) هم به عنوان (الَّذینَ آمَنُوا) ولیّ مؤمنین هستند. اینها ولایت دارند،پس اولیالامر هستند (این صغرای قضیه)؛ حکم ولیّ امر امر را نیز این آیه فرموده که:
(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) پس اطاعت از اینها هم لازم است. از ضمیمه کردن آیه قبل با این آیه شریفه و همچنین از روایات زیادی که در این زمینه وارد شده، استفاده میشود که هر دستوری که پیامبر و ائمّه معصومین (ع) به عنوان ولیّ امر بدهند، تبعیّت این دستور بر مردم لازم است.
پس نه در اصل ولایت، مسأله انتخاب و بیعت مردم شرط است و نه در مسأله وجوب تبعیّت از دستور ولیّ امر چنین شرط است. بنابراین، به حسب ظهور و دلالت آیات شریفه (البته با توضیحی که روایات قطعی در ذیل آیات دادهاند) استفاده میشود که بیعت نقشی در اصل ولایت ندارد و بعد از نصب ولیّ امر از طرف خداوند، لازمه عقلی آن، این است که اختیار تصمیمگیری مناسب جزء وظایف و اختیارات او است و به حکم کتاب خدا، تبعیّت از او نیز لازم است.
منبع: کتاب جایگاه احکام حکومتی و اختیارات ولایت فقیه/آیت الله مومن قمی/با مقدمه و تحقیق دکتر بهداروند/ صفحه ۳۲۳ الی ۳۳۶
[۱] ـ نهج البلاغه، خطبه ۹۲٫
[۲] ـ سوره مائده / آیه ۶۷٫
[۳] ـ طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۲۲۵؛ مقریزی، الامتاع،ص ۵۱۱ و ارشاد الساری، ج ۶، ص ۳۲۹٫
[۴] ـ «حمد، مخصوص خداست، یاری از او میخواهیم، به او ایمان داریم، و توکل ما بر اوست، از بدیهای خود و اعمال نادرست به او پناه میبریم. گمراهان را جز او پناهی نیست. آن کس را که او راهنمایی فرموده، گمراهکنندهای نخواهد بود. گواهی میدهم معبودی جز او نیست و محمّد بنده و فرستادهی اوست.» پس از ستایش خداوند و گواهی به یگانگی او فرمود: «ای گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهی داده که دوران عمرم بر سر آمده است. هرچه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سرای باقی خواهم شتافت. من و شما هر کدام برحسب آنچه بر عهده داریم، مسئولیم. اینک اندیشه و گفتار شما چیست؟»
مردم گفتند: «ما گواهی میدهیم که تو پیام خدا را ابلاغ کردی و از پند دادن ما و کوشش در راه وظیفه، دریغ ننمودی، خدای به تو پاداش نیک عطا فرماید!» سپس فرمود: «آیا این که شما به یگانگی خداوند و این که محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهی میدهید؟ و این که بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت تردیدناپذیر است و این که مردگان را خدا بر میانگیزد، و اینها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟» همگان گفتند: «آری! به این حقایق، گواهی میدهیم.»
پیامبر (ص) فرمود: «خداوندا! گواه باش.» پس، با تأکید فرمود: «همانا من در انتقال به سرای دیگر و رسیدن به کنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در کنار حوض بر من وارد میشود؛ پهنای حوض من به مانند مسافت بین «صنعا» و «بصری» است، در آن به شمارهی ستارگان، قدحها و جامهای سیمین، وجود دارد. بیندیشید و مواظب باشید که من پس از خودم دو چیز گرانبها و ارجمند در میان شما میگذارم، چگونه رفتار میکنید؟» در این موقع، مردم بانگ برآوردند: «یا رسول الله! آن دو چیز گرانبها چیست؟» فرمود: «آنچه بزرگتر است کتاب خداست، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن، در دست شماست. بنابراین آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید. آنچه کوچکتر است، عترت من میباشد. همانا، خدای دانا و مهربان، ما را آگاه ساخت، که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ من این امر را از خدای خود درخواست نمودهام، بنابراین بر آن دو پیشی نگیرید و از پیروی آن دو باز نایستید و کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد.»
سپس دست علی (ع) را گرفت و او را بلند نمود، تا به حدّی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد. مردم او را دیدند و شناختند. رسولالله، اینگونه ادامه داد: ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آنها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خدای و رسولش داناترند.» فرمود: «همان خدا مولای من مولای اویم، علی مولای او خواهد بود.» و بنا به گفتهی احمد بن حنبل (پیشوای حنبلیها)، پیامبر این جمله را چهار بار تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار، آن که او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. یاری فرما یاران او را و خوارکنندگان او را خوار گردان. او را معیار، میزان و محور حق و راستی قرار دهد.»
آنگاه پیامبر فرمود: «باید آنان که حاضرند، این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ کنند.»
قبل از پراکنده شدن جمعیّت، امین وحی، این آیه را بر پیامبر (ص) نازل نمود: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً) (سوره مائده / آیه ۶) «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم.» در این موقع پیامبر (ص) فرمود: الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی (ع) بعد از من.»
جمعیّت حاضر، از جمله شیخین (ابوبکر و عمر) به امیر المؤمنین، اینگونه تهنیت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو ای پسر ابوطالب که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن.»
ابن عبّاس گفت: «به خدا سوگند ولایت علی (ع) بر همه واجب گشت.»
حسان بن ثابت گفت: «یا رسول الله! اجازه فرما تا دربارهی علی (ع) اشعاری بسرایم.» پیامبر (ص)فرموده: «بگو با میمنت و برکت الهی.» در این هنگام، حسّان برخاست و چنین گفت: «ای گروه بزرگان قریش! در محضر پیامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولایت، که مسلّم گشت بیان مینمایم.» . این گونه اشعار خود را سرود:
«ینادیهم یوم الغدر نبیّهم بخم فاسمع بالرسول منادیاً» تا آخر اشعار.
اجمالی از واقعهی غدیر را، که همهی امّت اسلامی، بر وقوع آن اتّفاق دارند بیان نمودیم. شایان ذکر است که در هیچ جای جهان، واقعه و داستانی به این نام و نشان و خصوصیات ذکر نشده است. (الغدیر، ج ۱، ص ۳۱ـ ۳۶؛ طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۱۷۳؛ مقریزی، الامتاع، ص ۵۱۰، ارشاد الساری، ج ۹، ص ۴۲۶؛ سیره حلب، ج ۳، ص ۲۵۷؛ سیره زینی دحلان، ج ۲، ص ۱۴۳؛ تذکرهالخواص، ص ۳۰؛ خصائص نسائی، ص ۹۶ و وجدی، فرید، دائرهالمعارف، ج ۳، ص ۵۴۲).
[۵] ـ ولایت از ریشه «ولّی» به معنای «نزدیکی و قرابت» است. (ر. ک: معجم مقاییس اللغه، ج ۶، ص ۴۱۴ و زمخشری، جارالله، أساس البلاغه، ص ۵۰۹) در بررسی تفسیری که لغویان از این ریشه و واژههای اشتقاق یافته از آن ارائه کردهاند. شاید بهترین تفسیر را در مفردات راغب اصفهانی بتوان یافت. نامبرده، در تحلیل خود از این ریشه گوید:
ولیّ: الولاء والتوالی أنْ یحصَل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما، ما لیس منهما و یستعار ذلک للقرب من حیث المکان و من حیث النسبه و من حیث الدّین و من حیث الصداقه و النّصره و الاعتقاد. (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص ۵۳۳)
[۶] ـ دهلوی یکی از علمای اهل سنّت میگوید: قرینهای در ذیل حدیث وجود دارد که دلالت بر اراده محبّت از کلمه (مولی) دارد؛ زیرا از پیامبر (ص) فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»
در پاسخ او باید گفت:
اولاً: این دعا، به قرینه صدر حدیث «ألست أولى بکم من أنفسکم؟» این چنین معنا میشود: بار خدایا! هر کس که ولایت حضرت علی (ع) را پذیرفتن او را دوست بدار، و هر کس از ولایت او سر باز زد او را دشمن دار.»
ثانیاً: این معنا هرگز با اهتمام شدید پیامبر (ص) در ذکر آن سازگاری ندارد، زیرا چگونه قابل توجیه است که ما بگوییم: پیامبر (ص) آن جماعت عظیم را در آن بیابان گرم به جهت اعلان یک مطلب جزئی و آن این که حضرت علی (ع) دوست آنها است، جمع کرده باشد.
ثالثاً: در برخی از روایات جمله «وال من والاه» همراه با جمله «احبّ من احبّه» آمده است، و این شاهد بر آن است که جمله اوّل به معنای محبّت نیست، و در غیر این صورت تکرار لازم میآید.
ابن کثیر از طبرانی رحبه را نقل کرده و در ذیل آن آمده است: آنگاه سیزده نفر از صحابه برخاسته و شهادت دادند که رسول خدا (ص) فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه» (البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۳۴۷)
متقی هندی نیز این حدیث را نقل کرده و در ذیل آن از هیثمی نقل میکند که گفته رجال سند این حدیث همگی از افراد ثقه هستند. ( کنزل العمّال، ج ۱۳، ص ۱۵۸).
رابعاً: برخی از بزرگان اهل سنّت همانند محبالدین طبری شافعی این توجیه و تفسیر را بعید شمردهاند. (الریاض النضره، ج ۱، ص ۲۰۵)
خامساً: جمله « وَالِ مَنْ وَالاهُ » دعایی است که پیامبر (ص) بعد از فارغ شدن از خطبه، کرده است، و لذا نمیتواند قرینه بر حمل کلمه «مولی» بر معنای محبّت باشد، بلکه جمله قبل از آن که همان «الست اول بکم من انفسکم» است، بهترین قرینه و زمینهسازی برای حمل کلمه «مولی» بر معنای امامت و اولی به تصرف و سرپرستی است.
سادساً: در برخی روایات کلمه «بعدی» آمده است، ابنکثیر به سند خود از براء بن عازب نقل کرده هنگام اجتماع مردم در غدیر خم پیامبر (ص) فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم؟! قلنا: بلی یا رسول الله! قال: ألست؟ قنا: بلی یا رسول الله: من کنت مولاه فان علیا بعدی مولاه، اللهم وال من والاه و عاده من عاداه…»
اگر پیامبر (ص) از کمله «مولی» اراده محبّت کرده بود، وجهی برای ذکر کلمه «بعدی» نداشت، زیرا معنا ندارد که پیامبر (ص) بگوید: حضرت علی (ع) بعد از من دوست شماست، نه قبل از من.
برخی مثل ابنحجر مکی و شاه ولیالله دهلوی میگویند: مراد به (مولی) در حدیث غدیر «محبوب است. یعنی هر کس که من محبوب اویم این علی نیز محبوب اوست.
در پاسخ این گروه باید گفت:
اولاً: این ادعایی بدون دلیل است؛ زیرا با مراجعه به کتب لغت به این نتیجه میرسیم که هیچیک از لغویین این معنا را برای کلمه (مولی) ذکر نکردهاند.
ثانیاً: این معنا با معنای متبادر از حدیث بدون قرینه سازگاری ندارد.
ثالثاً: این معنا با قرائن موجود در روایت خصوصاً صدر حدیث «الست اولی بکم من انفسکم» سازگاری ندارد.
رابعاً: اگر مقصود پیامبر از این حدیث این احتمال است، پس چرا افرادی همچون معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و عمرو بن عاص و امثال آنها با حضرت علی (ع) به جنگ برخواسته و با او مخالفت کردند؟ آیا معاویه نبود که لعن حضرت را در مأذنهها علنی کرد؟ و…
خامساً: این معنا خلاف آن چیزی است که صحابه از حدیث غدیر فهمیدهاند، و لذا حسّان بن ثابت در شعر خود از قول پیامبر (ص) میگوید: «و رضیت من بعدی امماً و هادیاً»، و راضی شدم از بعد خود که علی (ع) امام و هادی باشد.
مطابق برخی از روایات، پیامبر (ص) بعد از واقعهی غدیر و تمام شدن خطبهاش به مردم امر کرد تا به او تهنیت و تبریک بگویند. بنابر نقل حافظ ابو سعید نیشابوری (م ۴۰۷) در کتاب «شرف المصطفی» به سندش از براءبن عازب و ابو سعید خدری نقل میکند که رسول خدا (ص) فرمود: «هَنِّئُونِی هَنِّئُونِی إِنَّ اللَّهَ خَصَّنِی بِالنُّبُوَّهِ وَ خَصَّ أَهْلَ بَیْتِی بِالْإِمَامَهِ فَلَق» «مرا تبریک بگویید، مرا تبریک بگویید، زیرا خداوند متعال مرا به نبوت و اهل بیت مرا به امامت اختصاص دارد.»
عمر به خطاب در همین وقت جلو آمد و به حضرت علی (ع) تبریک گفت.
[۷] ـ (فخر رازی در تفسیر کبیر خود) در ذیل آیه (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الخ) سوره مائده میگوید: دهم ـ یعنی وجه دهم از وجوهی که مفسرین در نزول این آیه ذکر کردهاند ـ این است که در فضیلت علی بن ابیطالب نازل شد، و همین که نازل شد رسول خدا (ص) دست او را گرفت و فرمود: هر که من مولای او بودم علی مولای او است، بارالها دوستی کن با کسی که با او دوستی کند، و دشمنی کن با کسی که با او دشمنی کند، و بعد از آن عمر چون علی را دید گفت: گوارا باد برایت ای پسر ابیطالب که مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی، (فخر سپس میگوید) این قول از ابنعبّاس و براء بن عازب و محمّد بن علی (ع) است.
سیوطی در درمنثور در ذیل آیه: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) در سورهی مائده از ایبن مردویه و ابن عساکر نقل میکند که هر دو از ابیسعید خدری روایت کردهاند که گفت: وقتی رسول خدا (ص) در روز غدیر خم علی را نصب کرد، و به ولایت او ندا در داد، جبرئیل نازل شد، و این آیه را آورد (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ)
(سیوطی در درمنثور) در ذیل آیه: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) از ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر از ابی هریره روایت کرده که گفت: چون روز غدیر خم یعنی هجدهم ذیالحجه شد،رسول خدا (ص)فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، پس خدا این آیه را نازل فرمود؟ (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) الخ.
(تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج ۶، ص۲۰۹) به سند خود از ابی هریره روایت کرده که گفت: هر کس روز هجدهم ذیالحجه را روزه بگیرد ثواب شصت ماه روزه برای مینویسند، و این روز غدیر خم است، که رسول خدا (ص) دست علی بن ابیطالب را گرفت و فرمود: آیا من ولی مؤمنین نبودم؟ گفتند: بله یا رسول الله (ص) فرمود: هر که من مولای او بودم علی مولای او است، پس عمربن خطاب گفت: بخبخ یابن ابیطالب، بهَ بَه گوارایت باد ای پسر ابیطالب که مولای من و مولای هر مسلمان شدی، پس خدای تعالی این آیه را فرستاد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) (تار اخر حدیث) و نظیر این حدیث را خطیب به طریقی دیگر آورده.
[۸] ـ در دهمین سال هجرت، رسول خدا (ص) قصد زیارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبنی بر اجتماع مسلمانان، در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف، اعلان شد. گروه عظیمی برای انجام تکالیف الهی (ادای مناسک حج) و پیروی از تعلیمات آن حضرت، به مدینه آمدند. این تنها حجّی بود که پیامبر بعد از مهاجرت به مدینه، انجام میداد که با نامهای متعدّد، در تاریخ ثبت شده است، از قبیل: حجه الوداع، حجه الاسلام، حجه البلاغ، حجه الکمال، و حجه التمام.
رسول خدا (ص) غسل کردند. دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: یکی را به کمر بسته و دیگری را به دوش مبارک انداختند، و روز شنبه، ۲۴ یا ۲۵ ذیقعده، به قصد حج، پیاده از مدینه خارج شدند. تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز، در هودجها قرار دادند. با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه بزرگی از مردم، حرکت کردند. ( طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۴۲۵؛ مقریزی، الامتاع، ص ۵۱۱ و ارشاد الساری، ج ۶، ص ۳۲۹) بسیاری از مردم به علّت شیوع بیماری آبله از عزیمت و شرکت در این سفر باز ماندند. با این وجود، گروه بیشماری با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شرکتکنندهها را، ۱۱۴ هزار، ۱۲۰ تا ۱۲۴ هزار و بیشتر، ثبت کردهاند. البته تعداد کسانی که در مکّه بوده، و گروهی که با امام علی (ع) و ابوموسی اشعری از یمن آمدند و این تعداد افزوده میشود.
بعد از انجام مراسم حج، پیامبر با جمعیّت، آهنگ بازگشت به مدینه کردند. هنگامی که به غدیر خم رسیدند؛ جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خدای متعال، این آیه را آورد: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ …) (سوره مائده / آیه ۶۷) «ای رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.) جحفه، منزلگاهی است که راههای متعدّد، از آنجا منشعب میشود ورود پیامبر و یارانش به آنجا، در روز پنج شنبه، هجده ذی الحجّه صورت گرفت.
امین وحی، از طرف خداوند به پیامبر امر کرد تا علی (ع) را ولی و امام معرفی کرده و وجوب پیروی و اطاعت از او را به خلق ابلاغ کند.
[۹] ـ نقشی که بیعت به طور کلی در حکومت اسلامی ـ قطعنظر از مصداقهای آن ـ ایفا میکند، همان تحکیم ارکان حکومت و ایجاد همدلی بین رهبر و رهرو ـ نه به عنوان دلیل بر نصب ـ است که از عصر نبوی و عهد علوی بوده و در زمان ظهور حضرت ولی عصر (ع) نیز طبق روایات (یبایع الناس) خواهد بود. در عصر غیبت نیز که حاکمیت با فقیه جامعالشرایط است همین نقش بر عهده بیعت است و به عنوان عاملی برای تحکیم پایههای ولایت و همدلی و همسویی بین ولیِّ امر و امّت اسلام خواهد بود، چرا که این سنّت و سیرهای که از آغاز بوده و در انجام نیز خواهد بود دلیلی ندارد که در عصر میانی وجود نداشته باشد و ایفای نقش ننماید، در نتیجه اگر بیعت برای امام زمینهساز اعمال امامت است برای فقیه نیز زمینه ساز اعمال ولایت و اعلام پذیرش از سوی مردم خواهد بود.
پاسخ دهید