مقدمه

ابن‌تیمیه یکی از رهبران مهم فکری جریان سلفیت به‌ شمار می‌آید که کتاب منهاج السنه خود را در ردّ کتاب منهاج الکرامه علامه حلی (رحمه الله) نگاشته و سعی کرده در این کتاب به هر روشی تمسک کند تا کلام علامه (رحمه الله) را ردّ و کتاب وی را از درجه اعتبار ساقط کند؛ درحالی‌که نقد علمی و مناظره نیکو، از شیوه‌هایی است که در اسلام و قرآن به آن تأکید شده است. قرآن از آن تعبیر به جدال احسن کرده و فرموده:

(ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ)؛[۱]

با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت کن و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن. پروردگارت از هر کسى بهتر مى‏داند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایت‏یافتگان داناتر است‏.

روش سلفیون اگرچه بر مبنای ظاهرگرایی و تمسک به نصوص شهرت یافته، اما وقتی از همان ابتدا که کتاب منهاج السنه ابن‌تیمیه را ورق می‌زنیم، می‌یابیم وی از هیچ اصل و قانونی برای اثبات مطالب خود تبعیت نکرده و و روش‌هایی که وی در این کتاب برای پاسخ به علامه(رحمه الله) به‌کار برده، بیشتر مصداق جدال باطل همچون مغالطه، تکذیب، تشریک، تخریب و تخطئه است، تا برهان‌های منطقی و جدال احسن. ما در این مقاله درصدد بیان برخی از روش‌های جدلی ابن‌تیمیه در این کتاب شده‌ای م تا خواننده بهتر با روش‌های جدلی وی آشنا شود و بهتر بتواند درباره مطالب این کتاب و شخصیت خود ابن‌تیمیه قضاوت کند.

روش‌شناسی ابن‌تیمیه

روش به مجموعه شیوه‌ها و تدابیری گفته شده است که برای شناخت حقیقت و برکناری از لغزش به کار برده می‌شوند. سلفیان معتقدند فقط یک روش صحیح و درست وجود دارد و آن راه نقل (وحی) یا کتاب و سنت است. بنابراین سلفیان فقط روش نقلی را پذیرفته‌اند و با روش عقلی و شهودی مخالف‌اند[۲] که مصداق بارز چنین رویکردی را باید در روش‌شناسی ابن‌تیمیه جستجو کرد. وی در روش خود، نقل‌گرا و تابع محض حدیث است و حتی در حوزه اعتقادات نیز دست عقل را کوتاه می‌داند. وی به سبب نقل‌گرایی با عقل‌گرایی در حوزهای کلام و فلسفه مخالفت ورزید،[۳] به طوری که وی در کتاب‌هایش به شدت به فلسفه و منطق حمله می‌کند و گاه از حریم اخلاق و ادب نیز خارج می‌گردد و نسبت‌های ناروایی به فیلسوفان و منطقیون می‌دهد. به نظر او بحث در امور کلامی و فلسفی جز قیل و قال نیست و هیچ فایده‌ای ندارد، و می‌گوید: در مباحث کلامی و مناهج فلسفی دقت کردم و ندیدم که علیلی را شفا دهند و تشنه‌ای را سیراب کنند.[۴]

بنابراین باید بررسی شود که آیا وی با این روش نقل‌گرایی می‌تواند با معارضین خود به جدال احسنی که خداوند تعالی به آن امر کرده، بپردازد. از این رو ما باید ابتدا جدل را از نگاه ابن تیمیه مورد بحث قرار دهیم و سپس کتاب منهاج السنه وی را که در واقع ردیّه‌ای  به کتاب منهاج الکرامه علامه حلی (رحمه الله) است، نقد و بررسی کنیم.

تعریف جدل در لغت

جدل در لغت به معنای محکم بافتن ریسمان یا مو، کسی را به زمین زدن و محکم و قوی شدن دانه است[۵]. به نظر ابن‌فارِس، معنای اصلی جدل، استواری یک چیز است و معانی دیگر به آن باز می‌گردد.[۶] راغب اصفهانی در المفردات در ذیل واژۀ جدل می‌آورد: الجدال یعنی گفتگوی با نزاع و ستیزه و چیرگی بر یکدیگر که اصلش از جدلت الحبل است؛ یعنی ریسمان و طناب را محکم تاباندم است.[۷]

تعریف جدل در اصطلاح

جدل یکی از صناعات خمس در منطق شمرده می‌شود. از نگاه ارسطو، قیاس جدلی، قیاسی است که از مشهورات تألیف شده باشد.[۸] مشهورات اموری هستند که یا به نظر همگان یا به عقیده بیشتر مردم یا به نظر عقلا و خردمندان درست‌اند و از عقلا یا همه ایشان یا بیشترشان یا معروف‌ترینشان آنها را درست می‌دانند.

منطق‌دانان مسلمان تعریف ارسطو از جدل را با اندکی تغییر پذیرفته و اغلب جدل را صناعت به‌شمار آورده‌اند. به عقیده آنها،[۹] جدل صناعتی است که با آن می‌توان از مقدمات مشهور یا مسلّم، قیاسی تشکیل داد و با آن وضعی را ابطال یا از وضعی دفاع کرد، بی‌آنکه تناقضی لازم آید. ابن‌سینا در تکمیل تعریف مذکور گفته است که صناعتِ جدل، ملکه‌ای است که تألیف قیاس یا استقرای جدلی به منظور اقناع و الزام مخاطب از آن صادر می‌شود؛ همان‌گونه که صناعت طب، ملکه‌ای است که معالجه از آن برمی‌آید.[۱۰]

اما جدل در اصطلاح دانشمندان تفسیر و علوم قرآنی نیز به همان معنای استدلال و قیاس برهانی به کار رفته است؛[۱۱] همان طور که فخر رازی می‌گوید: جدل ملکه‌ای است که صاحب این صناعت با آن قادر به «تألیف» حجت (قیاس و استقرا) از مقدمات مشهور یا مسلّم است تا نتیجه‌ای ظنی از ترکیب آن مقدمات به دست آورد.[۱۲]

اقسام جدل

بنا بر مفاد آیات قرآن، جدل به جدال احسن و جدال باطل تقسیم می‌شود. خداوند تعالی در سوره نحل می‌فرماید: (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ)؛[۱۳] «با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت کن و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!». یا در سوره عنکبوت می‌فرماید: (وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ)[۱۴] که از مؤمنان خواسته است با اهل کتاب با جدال احسن سخن بگویند. لذا مفسران در تفسیر این دو آیه، «جدال احسن» را سخن گفتن با مهربانی و نرمی و وقار و آرامش، یاری کردن حق با حجت و دلیل عقل‌پسند و پرهیز از اذیت و آزار و درشتی و خشونت و سخت‌گیری دانسته‌اند.[۱۵] علامه جوادی آملی در کتاب شریف تسنیم خود می‌فرماید: جدال احسن آن است که با جدل نه حقّى را باطل و نه باطلى ر احق جلوه دهد، بلکه با مقدّمات حقّ که نزد خصمْ مسلّم و مقبول است، مطلب حق را اثبات کند.[۱۶]

در روش جدال احسن، شخص با کلامی لین و نرم، به طوری که بخواهد نفعی به دیگری برساند و با تکیه بر اصول و اعتقادات مشترک، گفتگو می‌کند تا بر اساس همان اصول و اعتقادات مشترک، حقانیت سخنان خود را تبیین و تحلیل کند. از این‌رو خداوند در آیه ۴۶ سوره عنکبوت در ادامه سفارش خویش نشان می‌دهد که چگونه می‌بایست مجادله احسن را انجام داد. در این آیه به پیامبر(صل الله علیه و آله) می‌فرماید به اهل کتاب بگو ما مشترکاتی چون کتاب وحیانی و خدای یکتا و یگانه داریم.[۱۷]

البته از آنجا که جدال احسن، زمانی ممکن و شدنی است که اصول و مبانی مشترکی وجود داشته باشد که تفهیم و تفهم بر محور و مدار آن صورت گیرد، نمی‌توان با کسانی که هیچ‌گونه اصول ومبانی مشترکی با آنان وجود ندارد، گفتگو و جدال احسن را انجام داد؛ چنان‌که امکان ندارد با کسانی که ستمگر و لجوج و حق‌ستیزند و از همان آغاز در اندیشه درک و فهم نیستند، به جدال احسن پرداخت، به این معنا که جدال احسن و نیکو زمانی شدنی است که شخص مقابل بر باطل خود اصرار نورزد و حق‌ستیز نباشد؛ زیرا نمی‌توان با کسانی که از همان آغاز حق‌ستیز هستند، مبانی و اصول مشترکی پیدا کرد؛ زیرا حق‌ستیزان برای فرار از پذیرش حق، هر دم مبانی و اصول خویش را تغییر می‌دهند و حتی به سخن پیشین خود نیز پشت پا می‌زنند. بنابراین نمی‌توان امید رسیدن به نقطه مشترکی برای پایه‌گذاری گفتگو با آنها داشت. به این جهت است که خداوند اجازه نمی‌دهد با حق‌ستیزان و ستمگران به گفتگو حتی گفتگوی جدالی پرداخت.[۱۸]

خداوند در آیه ۵۶ سوره کهف[۱۹] و یا در آیه ۳ سوره حج[۲۰] تبیین می‌کند که جدال با روش‌های باطل، از شیوه‌های مبارزه کافران با حق و حقیقت است و آنان با بهره‌گیری از شیوه تمسخر و استهزا می‌کوشند تا رقیب و مخالف خود را از میدان به در کنند، به این معنا که اگر در شیوه جدال احسن گفتگو بر پایه مبانی و اصول مشترک انجام می‌گیرد، در گفتگویِ جدلیِ باطل، تمسخر و استهزای شخص و شخصیت و مطالب طرف مقابل، اصل قرار می‌گیرد. از این رو امکان گفتگو حتی با منطق جدلی از میان می‌رود و تمسخر و استهزا و خرد کردن شخصیت طرف مقابل، اصل قرار می‌گیرد. در جدل باطل، هدف و مقصود، نابودی هر آن چیزی است که به نام حق و حقیقت است و شخص می‌کوشد تا باطل را بر حق چیره کند و آگاهانه و عالمانه این شیوه را در پیش می‌گیرد. خداوند تعالی جدال در برابر حق را زمینه‌ساز عقوبت‌های الهی در دنیا و کیفر در آخرت می‌داند و از هلاکت و نابودی حق‌ستیزان با روش جدل باطل خبر می‌دهد.[۲۱]

جدل از دیدگاه ابن‌تیمیه

ابن‌تیمیه معتقد است اگر در مقام دعوت کسی و درصدد استدلال برای او هستیم، باید با استفاده از قرآن، سنت، قیاس‌های عقلی و مثال‌های مختلف، حقیقت را برایش بیان کنیم و این طریق سلف صالح بوده است.[۲۲] ابن‌تیمیه از مناظره با افراد ضعیف العلم و معاند منع می‌کند، چرا که مناظره را باعث گمراهی آنها می‌داند.[۲۳] وی معتقد است هر آنچه موجب تصدیق شریعت اسلام و سنت پیامبر(صل الله علیه و آله) شود، آن کلام صدق و جدال احسن است و هر کلامی که این چنین نباشد، هر چند دیگران آن را معقول و صادق بنامند، آن جدال باطل است و به همین طریق لباس حق بر باطل پوشانده می‌شود و کلام به انحراف می‌رود.[۲۴] وی در ذیل آیه (وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ) می‌گوید: در جدال احسن باید مقدمات برهانی باشد و در جدل شرط است که خصم مقدمات برهان شما را قبول داشته باشد؛ هر چند ممکن است آن مقدمات بدیهی نباشد. وی در بیان روش قرآن می‌گوید: قرآن در مجادلاتش به مقدماتی که فقط خصم آنها را قبول داشته باشد، احتجاج نمی‌کند، همان طور که این طریق جدل منطقییون است، ‌بلکه به قضایا و مقدماتی احتجاج می‌کند که مردم آن را قبول دارند و اگر بعضی از مقدمات را برخی از مردم قبول کردند و برخی در آن نزاع داشتند، خداوند برای صحت آن دلیل اقامه کرده است. در ادامه ابن‌تیمیه به نمونه‌هایی از قرآن اشاره می‌کند.[۲۵]

روش جدلی ابن‌تیمیه در «منهاج السنه»

با روشن شدن مواضع ابن‌تیمیه در باب جدل و مناظره، موضع وی را در کتاب منهاج السنه بررسی می‌کنیم. وی یکی از روش‌های مناظره را جدل می‌داند و می‌گوید:

از راه‌های خوب مناظره آن است که دلایلی برای طرف مقابل بیاوری که از جنس دلایل خودش باشد که هر چه شدیدتر و قوی‌تر از دلایل او باشد معارضه در این صورت نافع‌تر است، پس اگر جواب صحیح فهمیده شود پاسخ به اشکالی که بر ما وارد کرده دانسته می‌شود و اگر نفهمید در حیرت و عجز گرفتار می‌شود و شرش از تو دفع  می‌گردد.[۲۶]

ابن‌تیمیه در اینجا شرطی را ذکر می‌کند که به نظر نگارنده مبنای وی در تمام کتابش بوده است؛ چرا که وی بارها در باب جدل طبق قاعده «یورد علیه من جنس ما یورده» عمل کرده است؛ مثلاً وی در مقام جواب به علامه حلی(رحمه الله) در باب اعمال خلفا سعی دارد اعمالی را که دلالت بر فضلیت علی(علیه السلام) می‌کند، افضل آن را بیان کند و اعمالی را که دلالت بر ذم خلفا می‌کند، مذموم‌ترش را برای علی(علیه السلام) ذکر کند. وی در جواب علامه(رحمه الله) که فرموده علم خلفا از علی(علیه السلام) کمتر بود و آنها در بسیاری از موارد به آن حضرت رجوع می‌کردند، می‌گوید: این سخن بهتان و افتراست. هیچ وقت ابوبکر و عمر و حتی عثمان که علمش از این دو کمتر بود، به علی(علیه السلام) رجوع نکردند و آنها علمشان از علی(علیه السلام) بیشتر بود. این در حالی است که هر انسان حقیقت‌جویی با رجوع به برخی از احادیث وارد شده در این باب،[۲۷] به این حقیقت پی می‌برد که این سخنان ابن‌تیمیه از باب جدال باطل است، نه احسن؛ چرا که مخالف مبنای خود ابن‌تیمیه، در باب جدال احسن است؛ زیرا این گونه استدلال کردن اولاً، نمی‌تواند حقایق شریعت الهی و سنت پیامبر(صل الله علیه و آله) را روشن کند و ثانیاً، مقدمات چنین استدلال‌هایی نه نزد خصم بدیهی است و نه نزد مردم،‌ بلکه صرفاً ادعاها و دلایلی باطل است. ثالثاً، ما در جدال احسن گفتیم هدف روشن شدن حقایق با استفاده از باورهای مشترک است، نه اینکه بیان مواردی از جنس موارد مناظره‌کننده، حتی به صورت دروغ و یا به جعل و افترا به سبب لجاجت و کتمان حقایق باشد، که این مصداق جدال باطل می‌شود. بله، اگر قاعده «یورد علیه من جنس ما یورده» از جنس مشترکات و مواردی باشد که مورد قبول طرفین است، به‌طوری‌که ما را به حقیقت نزدیک‌تر کند، این قاعده صحیح است، ولی اگر این قاعده همراه اکاذیب و افترائات و مطالبی باشد که هیچ یک آن را نپذیرفته‌اند، این قاعده‌ای  باطل است.

مصادیق جدال‌های باطل در «منهاج السنه»

با بررسی منهاج السنه، موارد فراوانی می‌بینیم که ما را از جدال احسن به سمت جدال باطل رهنمون می‌شود و این شیوه به شدّت از اعتبار ابن‌تیمیه و کتابش می‌کاهد. ما برخی از آنها را برمی‌شماریم.

الف) جدل با دلایل غیرمشترک بین طرفین

یکی از مصادیق جدلی باطل ابن‌تیمیه که در بسیاری از موارد دیده می‌شود، جدل با دلایلی است که مورد اتفاق طرفین نیست؛ درحالی‌که ما گفتیم در جدال احسن باید از مشترکات استفاده شود؛ مثلاً:

۱ –  وی در استدلال به اینکه نصوص وارد شده درباره خلافت ابوبکر بیشتر از نصوص علی(علیه السلام) است، به نصوصی استدلال می‌کند که در نزد شیعیان بی اعتبار است، برخلاف علامه (رحمه الله) که در اثبات خلافت علی(علیه السلام)، نصوصی معتبر از کتب خود اهل‌تسنن را می‌آورد.[۲۸]

۲ –  بعد از نزول آیه ولایت، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اجعل لی وزیراً من أهلی علیاً اشدد به ظهری». علامه(رحمه الله) این روایت را دلیل بر افضلیّت علی(علیه السلام) می‌داند، ولی ابن‌تیمیه در مقام جواب از علامه می‌گوید:

اینکه پیامبر(ص)پس از صدقه انگشتری، چنین گفته باشد، دروغی ظاهر است؛ چرا که صحابه به هنگام نیاز، در راه خدا انفاق می‌کنند و انفاق آنها از لحاظ اندازه و منفعت بزرگ‌تر از یک انگشتری است.

در ادامه برای تأیید کلام خود از صحیحین احادیثی را نقل می‌کند که فقط در کتب اهل‌سنّت موجود است.[۲۹]

ب) جدل با احادیث ضعیف

یکی از شرایط جدال احسن، استفاده از مقدمات بدیهی یا مشترک است و از این رو استفاده از احادیث قوی السندی که هم اهل‌سنّت و هم امامیه آن را نقل کرده باشند، بسیار راه‌گشاست، بر خلاف زمانی که حدیث مورد استناد، از احادیث ضعیف یا فقط قوی السند نزد یک فرقه باشد که در این صورت نمی‌توان به آن جدال احسن دست یافت. ابن‌تیمیه در بسیاری از موارد برای مقابله و ردّ کلام علامه(رحمه الله) به احادیث ضعیف السند نزد فریقین و یا فقط به احادیثی اشاره می‌کند که نزد اهل‌سنّت معتبر است، نه امامیه، بر خلاف علامه(رحمه الله) که سعی می‌کند از احادیث صحیح السند نزد فریقین استفاده کند و ما برخی از آنها را نقل می‌کنیم:

۱ –  حدیث «الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنه» است که علامه(رحمه الله) آن را در فضیلت حسنین نقل می‌کند، ولی ابن‌تیمیه در جواب علامه می‌گوید درباره خلفا نیز حدیثی به همین مضمون آمده؛ مانند سیدا کهول اهل الجنه[۳۰] که این حدیث در صحیحین نیامده و و فقط بزاز و طبرانی آن را نقل کرده‌اند و سندش ضعیف است.[۳۱]

۲ –  ابن‌تیمیه حدیثی از علی (علیه السلام) نقل می‌کند که بر بالای منبر کوفه فرمودند: «بهترین این امت بعد از پیغمبر(صل الله علیه و آله)، ابوبکر و سپس عمر می‌باشد. و آن حضرت همین جواب را نیز به فرزندش محمد بن‌حنفیه داد؛ چنان‌که در صحیح بخاری و غیر آن آمده است».[۳۲]

اولاً، بسیاری از علمای اهل‌سنّت مثل ابن‌معین، بخاری، احمد و نسائی سلسله سند این حدیث و بسیاری از احادیث دیگری که بر افضلیّت ابوبکر بر تمام امت دلالت می‌کند، را ضعیف شمرده‌اند .[۳۳] ثانیاً، جزء مشترکات نیست و این‌گونه احادیث در نزد شیعه باطل است.[۳۴]

ج) جدلِ همراه با قیاس باطل

ابن‌تیمیه استفاده از قیاس منطقی را برای استفاده در مناظره جایز می‌داند.[۳۵] وی قیاس را به دو قسم تقسیم می‌کند:

۱ –  قیاس مذموم که قیاسی است که با نصوص معارضه کند و یا مناط حکمش مساوی نباشد، مثل قیاس کسانی که گفته‌اند: بیع نوعی از رباست، و مثل قیاسی که شیطان بهوسیله آن با امر و فرمان خدا مبنی بر سجود برای آدم معارضه کرد. ۲٫ قیاس ممدوح و آن قیاسی است که مؤید و مثبت قول شارع باشد و مناط حکم در اصل و فرع آن با هم مساوی باشد.[۳۶]

بنابراین اگر جدل همراه با قیاس ممدوح باشد، این جدل، جدال احسن است، ولی اگر همراه قیاس باطلی باشد، بدون شک جدال باطل است. وقتی که ما به کلمات ابن‌تیمیه در منهاج السنه رجوع می‌کنیم، می‌بینیم وی در مقام جدل و معارضه، از قیاس‌های ناصحیح استفاده می‌کند؛ به طوری که نه خود وی آن را به‌عنوان یک دلیل و برهان صحیح قبول دارد و نه طرف مقابلش؛ مثلاً الف) وقتی که به امام حسین (علیه السلام) می‌رسد، می‌گوید: اگر بگویید خاندان حسین (علیه السلام)را سبّ کردند و حسین را کشتند، با آنها همان کاری را کردند که آنها با عایشه کرده بودند، از حیث آنکه بر آنها مستولی و پیروز شدند و آنها را به سوی خانه‌هایشان بردند و نفقه‌هایشان را دادند و همین کار هم با خاندان حسین شد.[۳۷] این قیاسی که ابن‌تیمیه کرده، کاملاً مع‌الفارق است؛ چرا که ملاک واحد در دو قضیّه قیاس را اگر افراد موجود در آن قضیّه قرار دهیم، هیچ وجه تشابهی بین آنها نیست؛ چرا که علی(علیه السلام) و یارانش کجا، و یزید و افرادش کجا؛ و از آن طرف امام حسین (علیه السلام) و یارانش کجا و عایشه و اصحابش کجا و اگر ملاک را در طرفین قیاس رفتار بدانیم، واضح است که بین این دو هم هیچ وجهی نیست؛ چرا که رفتار و ظلمی که یزید و پیروانش با امام حسین(علیه السلام) و یاران و خانواده‌اش انجام دادند،‌ به یقین علی(علیه السلام) این‌گونه با عایشه رفتار نکرد تا بتوان آنها را با یکدیگر قیاس کرد؛ و اگر می‌خواهد با این قیاس، اعمال قبیحی را (عمل یزید) با اعمال نیکویی (عمل حضرت علی(علیه السلام)) بپوشاند، صحیح نیست؛ چرا که بسیاری از علمای اهل‌سنّت بر این اعمال زشت یزید (شهادت امام حسین(علیه السلام)، اسارت خاندان ایشان، بی‌حرمتی به ساحت مقدس و خاندان پاکش و…) اعتراف کرده‌اند.[۳۸]

نمونه دیگر: ابن‌تیمیه می‌گوید: نسبت این قوم (رافضه) با اهل‌سنّت به منزله نسبت نصارا با مسلمانان است. نصارا مسیح را خدا می‌شمردند و ابراهیم و موسی و محمد را کمتر از حواریونی قرار می‌دادند که همراه عیسی بودند. اینان نیز علی را امام معصوم یا به منزله نبی و خدا قرار می‌دهند و خلفای دیگر را کمتر از امثال اشتر نخعی و کسان دیگری می‌دانند که در صف علی جنگیده‌اند. از همین رو جهل و ستم‌شان بزرگ‌تر و فراتر از آن است که بتوان وصف کرد.[۳۹] آیا قیاس اینکه عیسی را خدا بنامیم، با اینکه حضرت علی(علیه السلام) را امام بنامیم، صحیح است؛ درحالی‌که صغرای قیاس با کبرای قیاس هیچ حد وسطی ندارند؟! مگر نه این‌که خود اهل‌سنّت و تمام مسلمانان قائل به عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستند، آیا باز هم باید بگوییم مثل نصارا هستیم؟!

د) جدل همراه با طعن و ناسزاگویی

یکی از شایع‌ترین روش‌های جدلی که ابن‌تیمیه در مباحث عقلی یا نقلی به کار برده، همین روش جدلی است. وی از این روش بیشتر برای چند مقصود استفاده می‌کند:

۱ – بی‌ارزش و بی‌اهمیّت جلوه دادن طرف مقابل نزد مخاطب: وی با تهمت‌ها و طعن‌ها، به مخاطب چنین وانمود می‌کند که طرف مناظره‌کننده فردی نالایق و بی‌سواد است و از دین هیچ بهره‌ای  نبرده است. برای مثال، وی در مقدمه کتابش روش علامه (رحمه الله) را مورد خدشه قرار می‌دهد و به بزرگان شیعه می‌تازد و تعبیرات زننده‌ای  را به کار می‌برد که از ذکر آنها معذوریم.[۴۰] یا به قصد بی‌اعتبار کردن کتاب علامه (رحمه الله) می‌گوید: «اینکه مصنف اسم کتابش را منهاج الکرامه نهاد، بهتر بود که منهاج الندامه بنامد» و بعد شیعیان را در خبث و اتباع هوا به یهود، و در غلوّ و جهل، آنان را به نصارا تشبیه می‌کند».[۴۱] یا به شیعیان بسیار دشنام‌ها می‌دهد و طعن‌های فراوانی می‌زند که به قول آیت‌الله میلانی اگر بخواهیم آنها را جمع کنیم، صفحات آن به اندازه یک کتاب می‌شود.[۴۲]

  1. بغض و کینه: وقتی به آثار او رجوع می‌کنیم، می‌بینیم وی به علت بغض و کینه‌اش به منطقییون و فیلسوفان، مواضع بسیار تندی درباره آنان دارد؛ به گونه‌ای که کتاب‌های متعددی در ردّ آنها نگاشته و جملات مذمومی علیه آنها به کار برده که اگر تشیع آنها هم ظاهر می‌شده، این بغض و کینه افزون‌تر می‌شد. وی می‌گوید: «وقتی که شیعه بودن فلاسفه ظاهر می‌شود، مثل آن است که ناپدری یهودی، مجوسی باشد»[۴۳] و یا بارها کفر و گمراهی به آنان نسبت می‌دهد. و یا آنها را بدتر از یهود می‌خواند.[۴۴]

هـ) جدل همراه با تمجید و تعریف و یا تحقیر و تضعیف برخی دیگر

یکی از روش‌های جدلی ابن‌تیمیه در کتاب منهاج السنه که باعث شده جدال از راه اصلی خود به سمت باطل منحرف شود، تمجید و تعریف از افرادی است که درصدد اثبات افضلیّت آنهاست؛ به‌طوری‌که حتی صفاتی را که بی‌ارزش است، یک ارزش و فضیلت مطرح می‌کند؛ مثلاً درباره معاویه و یزید می‌گوید: در مورد اسلام معاویه و یزید و خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس و نماز و روزه و جهاد آنان با کفار، اخبار متواتری نقل شده است. وی در ادامه تمام طعن‌هایی را که در مورد معاویه و یزید از ابن‌جوزی نقل شده، تکذیب می‌کند و آنها را جعلی می‌خواند و روایاتی را که برای معاویه و یزید در باب اسلام و جهاد و نماز و روزه آنان آمده، به حد تواتر روایات مربوط علی(علیه السلام) می‌شمرد.[۴۵] یا برای اینکه منزلت بنی امیه خدشه‌دار نشود، آنها را با حاکمان و افرادی بدتر از آنها مقایسه می‌کند تا ظلم آنها در سایه حاکمان بدتر از خودشان مستور بماند. وی در توجیه ظلم‌های یزید می‌گوید:

یزید از دیگران بهتر بود: از مختار بن ابو عبید ثقفی امیر عراق که در ظاهر مدعی انتقام حسین از قاتلانش بود، بهتر است. مختار مدعی بود جبرئیل بر او نازل می‌شود. و از حجاج‌ بن یوسف بهتر بود؛ زیرا به اتفاق مردم از یزید ظالم‌تر بود. با وجود این، باید گفت غایت چیزی که در مورد یزید و سایر ملوک می‌توان گفت، این است که آنها فاسق بودند.[۴۶]

یا در مورد امامت یزید می‌گوید:

اهل‌سنّت که معتقد به امامت یکی از این افراد مثل یزید، عبدالملک یا منصور و غیره هستند، اعتقادشان به این اعتبار است که هر کس این مسئله را انکار کند، انکارش شبیه انکار ولایت ابوبکر، عمر و عثمان و حکومت کسری و قیصر و نجاشی است.[۴۷]

همان‌طور که واضح است، وی در مقابل، کسانی را که با آنها مخالفت کرده‌اند، به چند روش تضعیف می‌کند:

۱ –  آنها را با افرادی ضعیف و حقیر مقایسه می‌کند؛ مانند مقایسه ایمان حضرت علی(علیه السلام) با افرادی چون یزید.

۲ – صفات کمالی و فضایل نفسانی آنها را بسیار عادی و کوچک می‌شمارد و به مخاطب چنین تلقین می‌کند که اینها فضیلت و کمال نیستند، بلکه امری عادی‌اند که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد؛ مثلاً در مورد جریان صدقه دادن انگشتری از سوی حضرت علی(علیه السلام) و یا در مورد حدیث منزلت سعی می‌کند قضیه را به گونه‌ای جلوه دهد که نه تنها برای علی(علیه السلام) فضیلتی نباشد، بلکه ضعف بر آن حضرت تلقی شود. می‌گوید:

این امر عادی بود که هر وقت پیامبر(ص)می‌خواست به غزوات برود، کسی را جانشین خود می‌کرد. ثانیاً، چون غزوه تبوک آخرین غزوه پیامبر(ص)بود، ایشان به هیچ کس اجازه ماندن نداد، مگر به زنان و بچه‌ها و کسانی که عاجز بودند. لذا علی گریه کنان نزد پیامبر(ص)رفت و گفت: آیا من را در مدینه با زنان و بچه‌ها می‌گذاری؟[۴۸]

ابن‌تیمیه در بسیاری از موارد این چنین یک‌جانبه قضاوت می‌کند و اگر بخواهیم منصفانه سخن بگوییم، باید گفت اولاً، در مورد جریان حضرت علی(علیه السلام) تعبیرهاى گوناگونى آمده است. در نقلى آمده: پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله)به امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم؛ حتماً یا من باید در مدینه بمانم یا تو». پیامبر(صل الله علیه و آله) در تعبیرى دیگر فرمود: «فإنّ المدینه لا تصلح إلاّ بی أو بک؛ امور مدینه جز با من یا با تو سامان نمى‌یابد». در سخن دیگرى می‌خوانیم که رسول خدا فرمود: «إنّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی؛ به هیچ وجه سزاوار نیست من بروم، مگر آنکه تو جانشین من باشى». از این عبارات به خوبى استفاده می‌شود که هیچ کس نمى‌توانسته در آن موقعیت جانشین پیامبر خدا(صل الله علیه و آله) در مدینه باشد و فقط شخص پیامبر یا امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى‌توانستند به امور مدینه رسیدگى کنند و آنها را سامان دهند. روشن است که در آن زمان، شرایط خاصّى بر مدینه حکم‌فرما بوده و منافقان دسیسه‌هایی می‌کردند و نقشه‌هایی در سر می‌پروراندند که هیچ یک از صحابه توان و صلاحیت مقابله و خنثى کردن آنها را نداشتند و این کار فقط از عهده دو نفر برمى‌آمد: یا شخص پیامبر(صل الله علیه و آله) و یا امیرمؤمنان على(علیه السلام) به راستى، اگر این جانشینى براى على(علیه السلام) هیچ فضل و مقامى را اثبات نمى‌کند، پس چرا عمر آرزو می‌کرد که این مقام و جانشینى براى او باشد؟ چرا سعد بن‌ابى‌وَقّاص آرزو داشت که او به چنین مقامى می‌رسید؟

ثانیاً، ابن‌تیمیّه گفت: «على در حالى که اشک از دیدگانش جارى بود، به نزد پیامبر آمد». این سخن وی کذبی بیشتر نیست؛ چراکه گریه امیرمؤمنان على(علیه السلام) به این جهت بود که در آن نبرد حضور نداشت و همچنین به جهت نکوهش‌هایی که از منافقان می‌شنید، نه به این جهت که پیامبر او را در میان زنان و کودکان به جاى خود گمارده است.[۴۹]

۳ – ابن‌تیمیه سعی می‌کند با القای شبهه و سؤال، منزلت و شأن امام را زیر سؤال ببرد و آن را تضعیف کند؛ مثلاً وی در مورد شهادت امام حسین(علیه السلام) می‌گوید:

و در قیام (حسین)، نه مصلحت دین بود و نه مصلحت دنیا، بلکه این ظالمین سرکش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پیدا کردند تا اینکه او را مظلوم و شهید کردند و در قیام و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود، آن قدر فساد نمی شد! پس آن چیزی که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نیکی و دفع بدی، اصلاً حاصل نگشت، بلکه بدی به سبب قیام او زیاد شد و خیر کم گردید و این سبب شرّ بزرگی شد و کشته شدن حسین فتنه‌های بسیار در پی داشت؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه‌های بسیار گشت.[۵۰]

وی می‌گوید:

شکی نیست که حسین مظلومانه به شهادت رسید؛ همچنان‌که شهدای مظلوم شبیه به او به شهادت رسیدند. آنچه در ماجرای قتل حسین روی داد، بزرگ‌تر از کشتن انبیا نبود. خداوند در قرآن خبر داده که بنی‌اسرائیل پیغمبران را به ناحق می‌کشتند و کشتن پیامبر بزرگ‌ترین گناه و معصیت است.[۵۱]

حال سؤال این است که آیا فرزند رسول خدا و سید جوانان اهل بهشت، مصلحت کار خویش را بهتر می‌داند یا ابن‌تیمیه؟ آیا مگر چنین نیست که قول صحابه و سلف صالح برای تمام سلفیون حجت است؛ پس چرا ابن‌تیمیه به خود اجازه می‌دهد که از بهترین خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و یکی از بهترین صحابه ایشان ایراد بگیرد؟[۵۲]

نمونه دیگر: در مورد آیاتی که در شأن و منزلت علی(علیه السلام) وارد شده است، ابن‌تیمیه سعی می‌کند با القای شبهات مختلف آنها را از دلالت باز دارد و افضلیّت آن حضرت را مورد تردید قرار دهد.[۵۳]

و) جدل همراه با انکار وتکذیب دلایل مخالف

یکی از روش‌های شایع ابن‌تیمیه در جدل، این است که ادله علامه(رحمه الله) را بدون هیچ سند و مدرکی انکار و تکذیب می‌کند، و برای رسیدن به این مقصود از روش‌های مختلفی بهره می‌گیرد که ما به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱- با ادعاهایی چون خلاف اجماع، یا احدی از اهل علم آن را نقل نکرده و حتی به بهانه اینکه این احادیث در صحیحین ذکر نشده و یا با تعابیر دیگری چون هذا کذب ظاهر، بهتان، موضوع و یا… آن را تکذیب می‌کند که نمونه‌هایی از آن را ذکر می‌کنیم. او در اولین ادعای علامه (رحمه الله) که می‌فرماید یکی از مهم‌ترین مسائل دین، مسئله امامت است، می‌گوید: «کذب باجماع المسلمین سنیّهم و شیعیّهم، بل هذا کافرٌ».[۵۴] یا به آسانی احادیث مشهوری را که در منزلت و منقبت علی(علیه السلام) و خاندان پاکش می‌باشد، تکذیب و به دروغ ادعای اجماع بر خلاف آن می‌کند، مثلاً بعد از ذکر آیه ولایت و ناسزاگویی به علامه حلی(رحمه الله) که گفته است «بر اینکه آیه درباره علی نازل شده، اجماع وجود دارد»، می‌گوید:

این سخن یکی از بزرگ‌ترین ادعاهای دروغین است. اتفاقاً علمای حدیث بر این اجماع کرده‌اند که این آیه به طور ویژه در مورد علی فرود نیامده و علی در نماز انگشتری خاتمش را صدقه نداده است. علمای حدیث اجماع دارند بر اینکه قصه روایت‌شده در شأن نزول آیه، یکی از دروغ‌های بربافته است.[۵۵]

یا درباره آیه مودّت می‌گوید: «هذا کذبٌ باتفاق اهل المعرفه بالحدیث». یا درباره حدیث طیر  می‌گوید: این حدیث کذب است و آن را احدی از اصحاب حدیث و ائمه حدیث نقل نکرده‌اند؛ مثل حاکم نیشابوری و ابی‌نعیم و ابن‌مردویه، و می‌گوید از حاکم نیشابوری درباره حدیث طیر سؤال شد که گفت: لایصح.[۵۶] این در حالی است که حاکم نیشابوری این حدیث را در المستدرک علی الصحیحین آورده است.[۵۷]

۲ –  از روش‌های دیگر ابن‌تیمیه برای انکار کردن قول علامه (رحمه الله)، تخصیص زدن قول علامه(رحمه الله) است. وی قصد دارد علامه را با این ترفند فردی ناآگاه بشناساند. این در حالی است که مقصود علامه(رحمه الله) کلام مشهور اهل‌سنّت بوده است و نه تمام فرقه‌های اهل‌سنّت؛ مثلاً علامه(رحمه الله) می‌فرماید: شیعه قائل به حکمت و عدالت خداوند تعالی است، برخلاف اهل‌سنّت که عدالت و حکمت را در افعال خداوند ثابت می‌دانند و برای خداوند فعل قبیح را جایز  می‌دانند. ابن‌تیمیه در ابتدا قول علامه (رحمه الله) را تکذیب می‌کند و در ادامه به بیان اقوالی می‌پردازد تا اطلاق کلام علامه را از بین ببرد.[۵۸]

۳ – از روش‌های دیگر ابن‌تیمیه برای تکذیب و انکار کردن قول علامه (رحمه الله)، صرفاً ادعای بعید بودن سخن او است؛ مثلاً درباره زنده بودن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و طولانی بودن عمر آن بزرگوار می‌گوید:

عمری چنین طولانی در بین امت محمد(صل الله علیه و آله)، خلاف عادت صحیح است و می‌توان کذب آن را ادعا کرد؛ زیرا هیچ‌یک از کسانی که در جامعه اسلامی متولد شده‌اند، بیش از ۱۲۰ سال نزیسته‌اند، چه برسد به صدها سال.[۵۹]

۴ –  ابن‌تیمیه برای تکذیب کردن عقاید شیعه در برخی از موارد، نسبت‌های دروغ می‌دهد؛ مثلاً برای اثبات اینکه رافضیان دل‌هایشان کور است و حقیقت را ن می‌بینند و می‌خواهند همه چیز را به نفع خود منتسب کنند، به دروغ  می‌گوید: آنها مثل نصیریه‌اند  و حتی حسن و حسین را فرزندان سلمان فارسی می‌دانند و یا می‌گویند که علی(علیه السلام) وفات نکرده است.[۶۰] یا به دروغ نماز شیعیان را مثل نماز یهودیان می‌داند و یا بسیاری از امور دیگر را به دروغ به شیعیان نسبت می‌دهد.[۶۱]

ابن‌تیمیه این نسبت‌ها و ادعاهای دروغین را به اصحاب پیامبر(صل الله علیه و آله) هم کشانده؛ به طوری که در جواب از حدیث ابن‌عباس که گفت هیچ آیه‌ای از قرآن با آغاز (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ) نیست که علی(علیه السلام) رأس و امیر و سرور و سید مصادیق آن آیه نباشد، می‌گوید: «این حدیث دروغی است که بر ابن‌عباس بسته شده است. آنچه افراد متعدد از ابن‌عباس روایت کرده‌اند، این است که وی ابوبکر و عمر را بر علی برتری می‌داد. سپس ایراداتی بر علی و برخی کارهای او گرفته است.[۶۲]

۵ – از روش‌های دیگر ابن‌تیمیه برای تکذیب کردن، انکار حقایق تاریخی است؛ مثلاً وی در باره مهاجرین  می‌گوید: «بدان که در مهاجرین منافقی وجود نداشت، منافقین فقط در قبیله‌های انصار بودند».[۶۳]

پاسخ این کلام روشن است: اولاً، در میان مهاجرین نیز منافق بسیار بود روایات بسیاری در این زمینه هست که برخی از آنها را خود ابن‌تیمیه نیز نقل کرده؛ مثل جریان حاطب که عمر می‌خواست گردن او را که یکی از اصحاب بدر بود، بزند و می‌گفت او منافق است.[۶۴] ثانیاً، در حدیث آمده که هر کس بغض و کینه علی(علیه السلام) را داشته باشد، منافق است و آنچه در تاریخ آمده، وجود برخی از مهاجرین است که به علی(علیه السلام) کینه داشتند.[۶۵]

یا ابن‌تیمیه جنگ امیرالمؤمنین با عمرو بنعبدود را تکذیب  می‌کند؛ درحالی‌که بسیاری از علمای اهل‌سنّت مانند حاکم نیشابوری در المستدرک (ج۲، ص۳۲)، فخر رازی در تفسیر کبیرش (ج۳، ص۳۲) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (ج۱۳، ص۱۹)، جنگ امام علی(علیه السلام) با عمرو بن‌عبدود را نقل کرده‌اند.

یا درباره فتح خیبر به دستان مبارک علی(علیه السلام)، می‌گوید: لعنت خدا بر کاذبین و کسانی‌که این را نقل کرده‌اند! سند این حرف‌ها کجاست؟ و این دروغ است.[۶۶]

ز) جدل همراه با مغالطه کردن

مغالطه یا سفسطه کردن در لغت یعنی کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند.[۶۷] در اصطلاح اهل منطق، قیاسی است مرکب از وهمیات یا مشتبهات[۶۸] و یا به بیانی دیگر، قیاس فاسدی است که منتج به نتیجه صحیح نباشد و فساد آن، یا از جهت ماده است و یا صورت یا هر دو.[۶۹]

یکی از مهم‌ترین روش‌های ابن‌تیمیه در کتاب منهاج السنه، جدل کردن همراه با مغالطه است که از آن به شیوه‌های مختلفی استفاده می‌کند و ما به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱ –  به صورت درست کردن دور و تسلسل و تناقض؛ مثلاً در باب ملاک‌های افضلیّت، دلیلی عقلی ذکر می‌کند و می‌گوید: «چون حق با ابوبکر و عمر و عثمان بود، آنها افضل‌اند. پس افضل خلایق کسی است که استحقاق مقام جانشینی پیامبر(صل الله علیه و آله) را داشته باشد».[۷۰] این در حالی است که می‌خواهد برای افضلیّت دلیل بیاورد تا جانشینی آن سه نفر را اثبات بکند درحالی‌که وی از جانشینی این سه، افضلیّت آنها را اثبات می‌کند و این باطل است؛ چرا که به قول منطقیین این دور است و خود ابن‌تیمیه آن را باطل و ممتنع می‌داند[۷۱] و بنا به گفته خودش یک برهان زمانی صادق است که تناقضی بر خلافش نباشد.[۷۲]

۲ – قرار دادن علتی به‌جای علت حقیقی معلول؛ مثلاً درجواب به علامه (رحمه الله) که می‌فرماید انتصاب اولیای معصوم از طرف خداوند تعالی لطفی بر بندگان است، وجوهی را بیان می‌کند و در ادامه  می‌گوید: اگر مقصود از لطف این است که چون اطاعت از ایشان باعث هدایت بندگان  می‌شود، لذا واجب است، در جواب می‌گوییم: به مجرد واجب شدن در عالم نه لطفی است و نه رحمتی، بلکه باعث می‌شود مردم آنها را تکذیب کنند و باعث می‌شود مردم به جهت اطاعت نکردن آنها داخل در معصیت شوند؛[۷۳] درحالی‌که منظور علامه (رحمه الله) انتصاب و وجود خود امام است که باعث هدایت می‌شود، لذا علت لطف خداوند تعالی، وجود امام است، نه واجب کردن. بنابراین اطاعت نکردن کسی دلیل بر نبودن لطف نیست، چرا که خودشان اصرار به گمراهی دارند والا اگر کسی بخواهد هدایت شود، خداوند تعالی او را به حال خودش وانمی‌گذارد، بلکه به او این لطف را می‌کند و پیغمبران و افراد معصومی را می‌فرستد تا آنها هدایت شوند. لذا واجب است برای هدایت و رستگاری از آنها اطاعت و پیروی کنیم.

۳ –  ابن‌تیمیه در برخی از موارد برای اینکه بتواند مغالطه کند، تعابیر را تغییر می‌دهد تا خواننده نتواند حقیقت را بیابد؛ مثلاً در جواب سخن علامه(رحمه الله) که نوشته است: «اهل‌سنّت قائل‌اند که چون خداوند فاعل کل شیء است (اللّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ)، پس اگر بنده‌ای  ظلم کند، آنها این ظلم را به خدا نسبت  می‌دهند»، می‌گوید: «اینکه این نسبت ظلم را به ما می‌دهد، کسی چنین نگفته، بلکه خداوند خالق کل شیء هست، بدین معنا که خداوند خالق صوم است، نه فاعل صوم و یا در مثل طواف، خالق طواف است، نه فاعل آن».[۷۴]

به ابن‌تیمیه می‌گوییم مقصود شما از اینکه خالق است نه فاعل، چیست و فرق آنها در چیست؟ آیا منظور این است که خداوند در فعل بندگان دخالت دارد یا ندارد؟ و یا اینکه مقصود ابن‌تیمیه این است که خداوند فقط خالق صفت است، نه فعل، و خالقیت خداوند غیر از فاعلیت او است در افعال بندگان؟ در هر صورت، وی با تغییر دادن کلمه فاعل به خالق و نقل اقوال بسیار به گونه‌ای  بحث  می‌کند که خواننده را متحیر و سرگردان  می‌کند و نمی‌تواند نظر حق را دریافت کند.[۷۵]

۴ –  وی برای مغالطه و ردّ کلام علامه (رحمه الله) از تخصیص کلام وی به مورد خاصی استفاده  می‌کند؛ مثلاً علامه(رحمه الله)  می‌گوید: اهل‌سنّت قائل به غیر معصوم بودن انبیایند. ابن‌تیمیه در جواب  می‌گوید: ما در مبحث ارسال رسالت، قائل به عصمت انبیاییم و عموم اهل‌سنّت قائل به جواز صغائرند. در ادامه برای اینکه خواننده را از این شبهه دور کند و اتهام و شبهه را به سمت شیعه ببرد، شیعیان را به نصارا تشبیه، و آنها را متهم به غلو  می‌کند.[۷۶]

ی) جدل همراه با تحریف حقایق در احادیث برای رسیدن به هدف خود

ابن‌تیمیه برای این منظور، یا در سند حدیث تغییر ایجاد  می‌کند و یا در خود حدیث. برای مثال، می‌توان به حدیث قسطنطنیه اشاره کرد که یکی از احادیث ساختگی ابن‌تیمیه است و وی  می‌خواهد به‌وسیله آن یزید را از گناهانش تبرئه کند و می‌گوید: «در صحیح بخاری آمده پیامبر(ص)فرموده: “اوّلُ جیشٍ یَغزوا القُسطنطنیه مغفورٌ لهم”، و یزید که فرمانده این سپاه بوده، پس تمام گناهانش بخشیده شده است».[۷۷] این در حالی است که حدیثی که در صحیح بخاری آمده، این است که فرمود: «اوّلُ جیشٍ من امّتی یَغْزونَ مدینه قیصر مغفور لهم».[۷۸] به راستی اگر این برداشت از حدیث، صحیح است و یزید بخشیده شده بود، چرا احمد بن‌حنبل، ابن‌جوزی، تفتازانی و بسیاری از علمای اهل‌سنّت، او را لعنت کرده و از او برائت جسته‌اند، ثانیاً، این تحلیل ابن‌تیمیه، با سخن خودش نیز تناقض دارد که می‌‏‌گوید: «حسین مظلوم بود و آن ظالمان و طاغیان، سبط رسول خدا را کشتند و شهید کردند».[۷۹]

یکی دیگر از راه‌های دیگر ابن‌تیمیه برای تحریف احادیث، توجیه و تأویل کردن آنهاست. هر چند وی را ظاهرگرا و مخالف تأویل می‌دانند، ولی او در بسیاری از موارد برای رسیدن به هدف خود، احادیث یا وقایع تاریخی را تأویل و یا توجیه می‌کند؛ مثلاً در باب آیه تطهیر بعد از آنکه حدیث را به طریقی قبول می‌کند و در مقام جواب به تأویل آیه و توجیه حدیث کسا می‌پردازد و در آخر که خود هم قانع نمی‌شود، می‌گوید:

لفظ «رجس»، هم لفظی عام و کلی است که اقتضا دارد خداوند می‌خواسته همه انواع آلودگی‌ها را بزداید و پیامبر(ص)هم برای همین مقصود دعا فرمودند. به هر حال، پاک کردنی که خداوند اراده فرموده و آنچه پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای آن دعا کرده، به اتفاق، همان عصمت نیست؛ چرا که نزد اهل‌سنّت معصومی جز پیامبر(صل الله علیه و آله) وجود ندارد.[۸۰]

اگر به احادیث و آیاتی که در این باب در فضیلت علی(علیه السلام) آمده رجوع کنید، به‌خوبی می‌یابید که ابن‌تیمیه چگونه بسیاری از این آیات و روایات را تأویل و یا توجیه می‌کند؛ به طوری که توجیحات و تأویلات او در وقایع تاریخی مثال زدنی است مثلاً بذل و بخشش‌های عثمان از اموال بیت المال را این چنین توجیه می‌کند و می‌گوید:

به صورت کلی، هر فرد حاکم یا فرمانروایی به ناچار باید اقوام و نزدیکانی داشته باشد که مورد اطمینانش باشند و بتوانند شرّ بدخواهان او را از وی دفع کنند و چنانچه مردم مانند رعیت ابوبکر و عمر با امامشان نباشند، آن امام به خویشاوندی نیاز خواهد داشت که مورد اعتمادش باشند و آن خویشاوندان نیز باید صاحب کفایت باشند. این یکی از دو تأویل مسئله است. تأویل دوم آنکه عثمان متصدی بیت‌المال بود و خداوند متعال فرموده است: (وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا)؛[۸۱] «و کارکنانى که براى (جمع آورى) آن زحمت مى‏کشند» و متصدی صدقه که خود بی‌نیاز باشد، به‌اتفاق مسلمانان حق دارد که دستمزد خود را بگیرد.[۸۲]

نتیجه

ابن‌تیمیه یکی از روش‌های جدل را جدال احسن می‌داند و ملاک آن را در قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) جستجو می‌کند، ولی هنگامی که در مقام ردّ کتاب علامه حلی(رحمه الله) برمی‌آید از مبنای خود در جدال احسن تبعیت نمی‌کند و برای ردّ مخالف خود و تضعیف و تخریب علامه(رحمه الله) به هر روشی تمسک می‌جوید و ما با بیان برخی از روش‌های جدلی ابن‌تیمیه که در کتاب منهاج السنه‌اش ذکر کرده، اثبات کردیم که وی از جدال احسن منحرف شده و به سمت جدال باطل رفته. لذا کتاب وی دارای رویکرد یا روش علمی و منطقی نیست که بتواند ما را به حقیقت واحدی برساند. از همین روی نتوانسته به انصاف حکم کند و به نتیجه مطلوبی دست یابد. لذا نمی‌توان این کتاب را کتابی علمی دانست که دارای روش و مبنایی علمی است.

 

منابع

۱ابن‌تیمیه، احمد: النبوات، ریاض: أضواء السلف، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

۲ــــــــــــــــــــــــــــــــــ : درء تعارض العقل والنقل، عربستان سعودی: جامعه الإمام محمد بن‌سعود الإسلامیه، چاپ دوم، ۱۴۱۱ق.

۳ــــــــــــــــــــــــــــــــــ : عقیده حمویه الکبری، ریاض: ‌دارالصمیعی، ۲۰۰۴م.

۴ــــــــــــــــــــــــــــــــــ : منهاج السنه النبویه، تحقیق: محمد رشاد سالم، عربستان سعودی: جامعه الإمام محمد بن‌سعود الإسلامیه، ۱۴۰۶ق.

۵ابن‌حنبل، احمد: مسند احمد، تحقیق: شعیب الأرنؤوط – عادل مرشد و دیگران، مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱ق.

۶ابن‌فارس: معجم مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، بیروت: دارالجیل، ۱۴۲۰ق.

۷ابن‌منظور: لسان العرب، بیروت، ۱۳۰۰ق.

۸احمدی، هاله: «جدل و نمونه‌های آن در قرآن»، مجله علمی پژوهشی دانشگاه الزهراء، ش۴۱، بهار۱۳۸۱٫

۹ارسطو: منطق ارسطو، بیروت: کتاب الطوپیقا، ۱۹۸۰م.

۱۰امینی، عبدالحسین: ‌الغدیر، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۳ش.

۱۱بخاری، محمد بن‌اسماعیل: صحیح بخاری، طوق النجاه، چاپ اوّل، ۱۴۲۲ق.

۱۲جوادی آملی، عبدالله: تفسیر تسنیم، قم: نشر اسراء، ۱۳۹۰ش.

۱۳حاکم نیشابوری، محمد بن‌عبدالله: المستدرک علی الصحیحین، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۱ق.

۱۴خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن‌علی: تاریخ بغداد، بیروت: دارالغرب الإسلامی، ۱۴۲۲ق.

۱۵دهخدا، علی اکبر: لغت نامه، زیرنظر محمد معین، تهران: ۱۳۲۵- ۱۳۵۹ش.

۱۶ذهبی، شمس‌الدین محمد بن‌احمد: تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام،بیروت: دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷ق.

۱۷راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن‌محمد: المفردات، بیروت: دارالقلم، ۱۴۱۲ق.

۱۸رضوانی، علی‌اصغر: دشمنی ابن‌تیمیه با اهل بیت، قم: مشعر، ۱۳۹۰ش.

۱۹ری شهری، محمد: شناخت نامه قرآن بر پایه قرآن، قم: دارالحدیث، ۱۳۹۱ش.

۲۰زرکشی، محمد بن‌بهادر: البرهان فی علوم القرآن، بیروت: چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ۱۴۰۸ق.

۲۱سید مرتضی: تنزیه الانبیاء و ائمه، قم: امیر، ۱۳۷۶ش.

۲۲سیوطی، عبدالرحمان بن‌ابی‌بکر: الاتقان فی علوم القرآن، قاهره: چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ۱۹۶۷م ـ قم: چاپ افست، ۱۳۶۳ش.

۲۳ابن‌سینا، حسین بن‌عبدالله: الشفاء؛ المنطق، چاپ ابراهیم مدکور و احمدفؤاد أهوانی، قاهره: ۱۳۸۵/۱۹۶۵، چاپ افست قم، ۱۴۰۴٫

۲۴طبرسی، فضل بن‌حسن: ‌مجمع البیان، قم: مجمع العالمی اهل البیت، بی‌تا.

۲۵طبری، محمد بن‌جریر: جامع البیان فی تفسیرالقرآن، بیروت، ۱۴۰۰ق.

۲۶طوسی، محمد بن‌حسن: التبیان فی تفسیرالقرآن، بیروت، بی‌تا.

۲۷طوسی، نصیرالدین محمد بن‌محمد: کتاب اساس الاقتباس، تهران: مدرس رضوی، ۱۳۶۷ش.

۲۸علیزاده موسوی، سید مهدی: سلفی‌گری و وهابیت، جلدیکم: تبارشناسی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۳۸۹ش.

۲۹فارابی، محمد بن‌محمد: المنطق عندالفارابی، بیروت: رفیق العجم، ۱۹۸۵ـ۱۹۸۶م.

۳۰فخررازی، محمد بن‌عمر: تفسیر کبیر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق.

۳۱ـــــــــــــــــ : شرح عیون الحکمه، تهران: چاپ احمد حجازی احمدسقا، ۱۳۷۳ش.

۳۲فرمانیان، مهدی: مبانی فکری سلفیه، پایانامه دکتری، مرکز تربیت مدرس، ۱۳۸۸ش.

۳۳مظفر، محمد رضا: منطق، تهران: ‌حکمت، ۱۳۸۶ش.

۳۴ملاصدار، محمد بن ابراهیم، شرح حکمه الاشراق، تهران، ۱۳۸۰ش.

۳۵میلانی، سید علی: الامامه فی اهم الکتب الکلامیه، قم: ‌حقایق اسلامی، ۱۳۸۴ش.

۳۶ــــــــــــــــــــ : آیه مودت و یا نگاهی به حدیث طیر، قم: ‌حقایق اسلامی، ۱۳۹۰ش.

۳۷ــــــــــــــــــــ : دراسات فی منهاج السنه، ‌قم: ‌حقایق اسلامی، ‌۱۳۸۶ش.

۳۸٫ــــــــــــــــــــ : ناگفته‌هایی از حقایق عاشوراء، قم: حقایق اسلامی، ۱۳۸۹ش.

۳۹ـــــــــــــــــــــ : نگاهی به حدیث منزلت، قم: ‌حقایق اسلامی، ۱۳۸۸ش.

* پژوهشگر مؤسسه تحقیقاتی دارالإعلام لمدرسه اهل‌البیت(علیهم السلام) و کارشناسی ارشد مؤسسه مذاهب اسلامی.

ma556261@gmail.com

 

منبع: نشریه سراج منیر


پی نوشت ها

[۱] سوره نحل(۱۶)، آیه ۱۲۵٫

[۲] فرمانیان، مهدی، مبانی فکری سلفیه، ص۱۴۲٫

[۳] علیزاده موسوی، مهدی، تبار شناسی سلفیه، ج۱، ص۲۳۳٫

[۴] ابن‌تیمیه، احمد، العقیده الحمویه الکبری، ج۱، ص۱۹۳٫

[۵] ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۱۰۳٫

[۶]. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۴۳۳٫

[۷] راغب، ابوالقاسم، المفردات، ذیل واژه جدل.

[۸] ارسطو، منطق ارسطو، ج۲، ص۴۸۹ـ۴۹۰٫

[۹] ر.ک: فارابی، محمد، المنطق عندالفارابی، ج۳، ص۱۳؛ طوسی، نصیرالدین، کتاب اساس الاقتباس، ص۴۴۴؛ ابن‌سینا، حسین، الشفاء: المنطق ، ج۳، ص۲۱٫

[۱۰] همان،ج۳، ص۲۴ـ ۲۵٫

[۱۱] برای اطلاع بیشتر ر.ک: احمدی، هاله، «جدل و نمونه‌های آن در قرآن».

[۱۲] فخررازی، محمد، شرح عیون الحکمه، ج۱، ص۲۲۷٫

[۱۳] سوره نحل(۱۶)، آیه ۱۲۵٫

[۱۴] سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۴۶٫

[۱۵] مثلاً: طبری، محمد بن‌جریر، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، ذیل آیات؛ طوسی، محمد بن‌حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۴۴۰، ذیل آیات.

[۱۶] جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج۲۳، ص۱۱۱٫

[۱۷] طبرسی، فضل بن‌حسن، ‌مجمع البیان، ج۸، ص۲۶، ذیل آیه ۴۶ سوره عنکبوت.

[۱۸] ری شهری، محمد، شناخت‌نامه قرآن بر پایه قرآن، ص۳۵۴٫

[۱۹] وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَیُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا

[۲۰] وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ.

[۲۱] برای اطلاع بیشتر ر.ک: زرکشی، محمد، البرهان فی علوم القرآن، ج۲، ص۲۴-۲۷؛ سیوطی، عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ج۴، ص۶۰-۶۴ که در مورد انواع جدل در قرآن پرداخته‌اند.

[۲۲] ابن‌تیمیه، احمد، درء تعارض العقل و النقل، ج۱، ص۲۳۵٫

[۲۳] همان، ج۷، ص۱۷۳٫

[۲۴] همو، النبوات، ج۱، ص۳۳۲٫

[۲۵] همو، مجموع الفتاوی، ج۱۹، ص۱۶۵٫

[۲۶] همو، منهاج السنه، ج۸، ص۲۰۲٫

[۲۷] ابن‌حنبل، احمد، مسند احمد، ج۱، ص۹۶، ۱۰۰ و ۱۱۳ و علامه در کتاب الغدیر، ج۶، به بسیاری از مواردی که اصحاب از جمله عمر به اعلم بودن علی۷ اعتراف کرده و گفته‌اند که اگر ایشان نمی‌بود، هر آینه آنها هلاک می‌شدند، اشاره کرده‌اند.

[۲۸] همان، ج۴، ص۱۴۷٫

[۲۹] همان،ج۷، ص۱۲٫

[۳۰] ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنه، ج۴، ص۸۶٫

[۳۱] میلانی، سید علی، الامامه فی اهم الکتب الکلامیه، ص۱۲۳٫

[۳۲] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۱، ص۴٫

[۳۳] امینی، عبدالحسین، پیشین، ج۵، ص۵۱۷٫

[۳۴] برای بررسی بیشتر در مورد این روایات ر.ک: میلانی، سید علی، پیشین، ص۲۵۰-۲۶۵٫

[۳۵] ر.ک: «جدل از دیدگاه ابن تیمیه» در همین مقاله.

[۳۶] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۳، ص۴۱۳- ۴۱۴٫

[۳۷] همان، ج۴، ص۱۹۵٫

[۳۸] برای اطلاع بیشتر ر.ک: میلانی، سید علی، ناگفته‌هایی از حقایق عاشوراء، ص۳۰٫

[۳۹] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۷، ص۱۰۹٫

[۴۰] ر.ک: همان، ج۱، ص۲۶٫

[۴۱] همان، ج۱، ص۸-۹٫

[۴۲] میلانی، سید علی، دراسات فی منهاج السنه، ص۵۶۷٫

[۴۳] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۸، ص۲۵۸٫

[۴۴] برای نمونه، ر.ک: همان، ج۱، ص۳۵۲؛ ج۳، ص۲۸۸؛ ج۵، ص۱۶۶٫

[۴۵] همان، ج۴، ص۲۲۰٫

[۴۶] همان، ص۳۴۳٫

[۴۷] همان، ص۳۱۱٫

[۴۸] همان، ج۵، ص۳۴٫

[۴۹] برگرفته از: میلانی، سید علی، نگاهی به حدیث منزلت، ص۱۱۰-۱۱۸٫

[۵۰] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۴، ص۳۱۶٫

[۵۱] همان، ص۳۳۲٫

[۵۲] آیت الله میلانی جواب مفصل این سخنان سخیف را در کتاب ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا صفحه ۳۰ آورده است.

[۵۳] برای تفصیل شبهات ابن‌تیمیه در این باب و جواب آنها ر.ک: رضوانی، علی اصغر، دشمنی ابن‌تیمیه با اهل‌بیت:، ص۴۰ به بعد.

[۵۴] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۱، ص۷۵٫

[۵۵] همان، ج۷، ص۴٫

[۵۶] همان، ص۲۶۳٫

[۵۷] حاکم ‌نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۰، که جواب تفصیلی آنها را می‌توان به کتاب آیه مودت و یا نگاهی به حدیث طیر، ص۱۷، از آیت الله میلانی رجوع کرد.

[۵۸] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۱، ص۱۲۷٫

[۵۹] همان، ج۴، ص۹۱٫

[۶۰] همان، ص۲۰۶٫

[۶۱] همان، ج۱، ص۲۶٫

[۶۲] همان، ج۷، ص۱۶۷٫

[۶۳] همان، ج۸، ص۳۱۴٫

[۶۴] همان، ج۴، ص۳۳۱٫

[۶۵] امینی، عبدالحسین، پیشین، ج۲، ص۲۷۹٫

[۶۶] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۸، ص۸۶٫

[۶۷] دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ذیل واژه.

[۶۸] مظفر، محمدرضا، منطق، ص۱۰٫

[۶۹] ملاصدرا، محمد، شرح حکمه الاشراق، ص۱۳۶٫

[۷۰] ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۸، ص۲۲۵٫

[۷۱] همان، ج۷، ص۴۰٫

[۷۲] همان، ص۸٫

[۷۳] همان، ج۱، ص۱۳۲٫

[۷۴] همان، ص۴۵۶٫

[۷۵] ر.ک: همان، ص۴۶۰٫

[۷۶] همان، ص۴۷۳٫

[۷۷] همان، ج۴، ص۳۲۷ و ۳۴۵٫

[۷۸]. بخاری، محمد بن‌اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱۰، ص۶۸، ح۲۷۰۷٫

[۷۹]. میلانی، سید علی، دراسات فی منهاج السنه، ص۵۱۳٫

[۸۰]. ابن‌تیمیه، احمد، پیشین، ج۷، ص۵۰٫

[۸۱]. سوره توبه (۹)، آیه ۶۰٫

[۸۲]. همان، ج۶، ص۱۵۷٫