این نوشتار به بررسی بخشی از کتاب مکتب در فرایند تکامل می پردازد که در آن، به تحلیل تاریخیِ «باور شیعیان نسبت به ضرورت قیام مسلحانه توسط امامان علیهم السلام» و ابعادی از «عقیده به مهدویت» پرداخته شده است. در مباحث این بخش از کتاب، نهایتاً امور یاد شده، در تطور «امام شناسی شیعیان» تأثیرگذار دانسته (یا این گونه به مخاطب القا) می شود. در نقد حاضر، به مواردی همچون عدم تطبیق دلیل و مدعی در کتاب، و بازخوانی مدارک ذکر شده در بخشی از پاورقی ها (بخش مربوط به دوران امامت حضرت امام صادق علیه السلام، صفحات ۳۵ تا ۳۷ کتاب)، عدم تطابق آنها با مدعای مطرح در متن کتاب نشان داده خواهد شد.
- ۱ – رویکرد ضروری در روش «راستی آزمایی مدارک کتاب» :
- ۲ – طرح موضوع «ذهنیت مسلمانان و شیعیان درباره ضرورت اقدام سیاسی از سوی امام صادق علیه السلام» :
- ۳ – بررسی مدارک «ذهنیتها درباره ضرورت اقدام سیاسی از سوی امام صادق علیه السلام» :
- ۴ – ادعای تعداد بی شمار هواداران امام :
- ۵ – ادعای انتظار کوفیان برای دستور امام :
- ۶ – ادعای امام، اولویت نخست رهبرى معنوى قیام از نظر عباسیان :
- ۷ – ادعای اعتراض یاران امام به سکوت و عدم قیام امام :
- ۸ – ادعای اظهار یأس وناامیدی یاران :
- ۹ – چرخش در مطالب کتاب :
- ۱۰ – چند ادعای تأمل برانگیز :
- ۱۱ – ادعای عدم تمایل امام به امام خواندن خویش :
- ۱۲ – بازگشت مؤلف به بحث قائمیت :
مقدمه (۱) :
در کتاب مکتب در فرایند تکامل، انتظار دائمیِ «قیام مسلحانه هر یک از امامان»، به عنوان «امید» و «عقیده» شیعیان مطرح شده، اما روایات ارائه شده، هیچ یک بر وجود چنین «اعتقاد»ی دلالت ندارند؛ البته «امید» شیعیان به اصلاح اوضاع را می رساند، اما نه الزاماً از رهگذر قیام امام وقت؛ اگر هم در مواردی، چنین امیدی از روایت فهمیده می شود، از باب یک اعتقاد شیعی نیست.
از سوی دیگر مؤلف کتاب در ادامه، «عقیده» یا «امید» یادشده را با «اعتقاد به قائمیت» گره زده، به این شکل که ابتدا، پس از طرح «عقیده شیعیان به ضرورت قیام مسلحانه هر یک از امامان»، موضوع «پیشینۀ اعتقاد به ظهور یک منجی انقلابی از دودمان پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم که به نام قائم علیه السلام شناخته می شد» را مطرح ساخته و سپس درباره توقع شیعیان از امام باقر علیه السلام، تعبیر «قیام موعود و مورد انتظار عمومی» را به کار برده است.
با طرح مباحث دیگر، نهایتاً ادعای مطرح، به سوی «انتظار و اعتقاد دائمیِ قیام مسلحانه امام و امیدِ مستمر به قیام هر امام به مصداقِ منجی موعود (امام قائم) علیه السلام» پیش رفته و سپس با فضاسازی هایی، این «انتظار و اعتقاد» تحقق نیافته، چنان پررنگ نشان داده شده که گویا برآورده نشدن مکرر آن، موجب ایجاد «حیرت»، «شوک» و نهایتاً «تجدید نظر» در اعتقادات شیعیان شده است.
در این مقاله، به بررسی پیرامون نارسایی های سندی و دلالی کتاب در این باره می پردازیم:
۱ – رویکرد ضروری در روش «راستی آزمایی مدارک کتاب» :
بررسی های مقاله قبل، روشن می ساخت که نتایج القایی در متن کتاب، چیزی فراتر از جمع بندی «علمی» و «فاقد جهت گیری»؛ از مدارک ارائه شده است، یعنی در کتاب چند مقدمه بیان و اسنادی را برای آن ها ذکر می کرد، اما به واسطه فضاسازی ها و روش های خاصی، ذهن مخاطب به سمت نتایجی فراتر از آنچه در مقدمات مطرح بود، سوق داده می شد.
به عنوان مثال در کتاب:
۱ – ادعا می شد شیعیان به ضرورت قیام نمودن هر امام، امید یا اعتقاد داشتند، و مدارکی ارائه می گردید.
۲ـ -ادعا می شد شیعیان به مسأله قائمیت اعتقاد داشتند، و مدارکی ارائه می گردید.
۳ – با ذکر تعبیر «قیام موعود و مورد انتظار عمومی» ـ بدون آن که تصریح شود ـ القا می شد که امید و اعتقاد مطرح در بند۱، دربارۀ «ضرورت قیام نمودن هر امام» به مصداق «قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» بوده است.
بدین ترتیب، تشویش و اضطراب ادعا شده در کتاب دربارۀ اعتقاد به «مبانی امامت»، به چهارچوب «اعتقاد به قائمیت» نیز تسری می یافت و موضوع در ذهن مخاطب کتاب تشدید می شد؛ یعنی این القا به ذهن مخاطب صورت می گرفت که: شیعیان نه تنها همواره اعتقاد داشته اند که امام وقت باید قیام کند، بلکه همواره ایشان را مصداق «قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» می پنداشته اند. در نتیجه دائماً با این دغدغه مواجه بوده اند که اعتقاد آنان، در دو زمینه «ضرورت قیام امام وقت» و «قائمیت امام وقت» محقق نمی شود.
مثال دیگر اینکه ضمن ادعا پیرامون امید، انتظار و اعتقاد شیعیان درباره قیام امامان علیهم السلام، یک باره ادعای ایجاد «حیرت» و «شوک» ناشی از عدم برآورده شدن آن امید، انتظار و اعتقاد مطرح می شود، بدون آن که ذیل این تعابیر، پاورقی ای وجود داشته باشد؛ و این در حالی است که حتی مدارک ارائه شده برای اصل ادعای «امید، انتظار و اعتقادِ مذکور» نارسا و فاقد دلالت می باشند، تا چه رسد به ادعای بدون مدرکِ ایجاد «حیرت» و «شوک» ناشی از عدم برآورده شدن آن ها.
بدین ترتیب بخشی از نتایج نهایی، بیش از آن که مبتنی بر مدارک باشد، در سایۀ فضاسازی های ویژه و روش های خاص، در ذهن مخاطب شکل می گیرد.
این ویژگی کتاب، لازم می آورد که مدارک هر پاورقی، نه تنها با مطلب ذکر شده در همان شماره، بلکه با نتیجه گیری کلی کتاب در سیر بحث نیز سنجیده شود؛ یعنی از ابتدا که مدارک مورد استناد کتاب دربارۀ «امید، انتظار و اعتقاد شیعیان درباره قیام امامان علیهم السلام» بررسی می شود، یادآوری شود که این مدارک، دلالتی بر «اعتقاد شیعیان به قائمیتِ یکایک امامان علیه السلام» نیز ندارد، و به علاوه اثری از وجود «حیرت» و «شوک» در آن ها دیده نمی شود. در این نوشتار نیز لازم است چنین کنیم.
۲ – طرح موضوع «ذهنیت مسلمانان و شیعیان درباره ضرورت اقدام سیاسی از سوی امام صادق علیه السلام» :
مؤلف در ادامه همان روند پیشین، چنین ادامه می دهد:
در سالهاى اواخر دهه سوم قرن دوم که مسلمانان در سرزمین اسلامى علیه حکومت جائرانه یکصد ساله اموى برخاسته و جامعه شاهد یک انقلاب عظیم و قیام عمومى بود، امام صادق علیه السلام محترمترین فرد از خاندان پیامبر در نظر تمامى مسلمانان از شیعه و سنّى بود. همه جامعه به وى به عنوان روشنترین و شایستهترین نامزد احراز خلافت مىنگریستند و بسیاری انتظار داشتندکه او برای به دست گرفتن آن و ایفای نقش سیاسی خود قدم پیش نهد. عراق مالامال از هواداران او بود. یک شیعه با حرارت به او خبر مىداد که «نیمى از جهان هوادار او هستند.» مردم کوفه تنها منتظر دستور او بودند تا شهر را از دست اردوى اموى مستقر در آنجا بگیرند و آنان را اخراج کنند. حتّى عبّاسیان که سرانجام قدرت را به دست گرفتند بر اساس روایات تاریخی در آغاز به او به مثابه اولویت نخست براى رهبرى معنوى قیام مىاندیشیدند. امتناع امام از دخالت و بهره بردارى از موقعیت، عکس العملهاى گوناگونى را در میان مردم به وجود آورد: عدهاى از هواداران وى بىمجامله مىگفتند که در آن وضعیت، سکوت و عدم قیام براى او حرام است. دیگران فقط اظهار یأس و ناامیدى مىکردند که با وجود چنین موقعیت مناسب، روزگار رهایى و دوران طلایى موعود شیعیان همچنان دور به نظر مىرسد.(۲)
مجدداً یادآور می شویم که مؤلف، این عبارات را در جایی بیان می کند که پیش تر، عدم اقدام سیاسی امام پنجم را موجب «حیرت»، «ایجاد شوک» در شیعیان و زمینه «تجدید نظر نمودن» آنان در عقایدشان دانست. ایشان در ادامه نیز به تقویت همین فضای ترسیم شده می پردازد و توصیفات فوق راـ که نشان خواهیم داد بسیار اغراق آمیز است ـ زمینه ساز چرخش اعتقادی شیعیان می شمارد.
۳ – بررسی مدارک «ذهنیتها درباره ضرورت اقدام سیاسی از سوی امام صادق علیه السلام» :
به تعبیر نویسندۀ کتاب، جامعه اسلامی در اواخر دهۀ سوم از قرن دوم، شاهد یک انقلاب عظیم و قیام عمومى علیه بنی امیه بوده است. طبعاً امام صادق علیه السلام شخصیتی هستند که در چنین شرایطی، چشم ها به سوی ایشان دوخته می شود، اما نکته مهم این است که آیا توجه شیعیان به آن حضرت، از همان زاویه اعتقادی است که مؤلف ترسیم می کند یا نه؟
اکنون مدارک ارائه شده برای مطالب اخیر را علاوه بر مطلب متناظر در متن کتاب، با فضای در حال تصویر از سوی مؤلف نیز می سنجیم.
در پاورقی۳ (صفحه۳۵) که سخن از«انتظار بسیاری افراد، جهت ایفای نقش سیاسی از سوی امام صادق علیه السلام» است، این مدارک ارائه شده است: کشی ص ۱۵۸ و ۳۹۸؛ مناقب ابن شهرآشوب ۳۶۲:۳؛ دعائم الاسلام ۷۵:۱؛ کافی۳۳۱:۸
۱ـ۳ـ روایت کشّی ۱۵۸ و ۳۹۸ :
۴/۱۶ ۳ـ نخستین روایت نقل شده از رجال کشی۴، از جمله روایاتی است که مضمون آن موجب تنقیص مقام «زراره بن اعین» می باشد و لذا در جای خود؛ مورد بحث و مداقه فراوان واقع شده است.
مرحوم آیهالله خویی در معجم رجال، به تفصیل به بررسی سندی و متنی این روایات پرداخته اند،(۵) و از جمله مواردی را که روایت مورد بحث ما نیز از آن جمله است، به دلیل وجود «جبرئیل بن احمد» ضعیف دانسته اند.
تأکید می کنیم که خدشۀ وارد بر این روایات، امری فراتر از ایراد سندی صرف است ـ که پرداختن به جزئیات بیشتر آن، از حوصلۀ بحث جاری بیرون است و جا دارد علاقه مندان به منبع اخیرالذکر مراجعه کنند.
مرحوم آیهالله خویی در ضمن بحث از روایات یاد شده می نویسند:
لا یکاد ینقضی تعجبی کیف یذکر الکشّی و الشیخ هذه الروایات التافهه الساقطه غیر المناسبه لمقام الزراره و جلالته المقطوعه فسادها لاسیما ان رواه الروایه باجمعهم مجاهیل.(۶)
تعجبم پایان ندارد از این که چگونه کشی و شیخ، این روایات بی ارزش و ساقط شده را که با مقام زراره و عظمت او(۷) تناسب ندارد و بطلان آن ها قطعی است، نقل کرده اند، به ویژه آن که همگی از نظر سندی مجهولند.
نابه جا نخواهد بود اگر ما نیز از جناب آقای مدرسی اظهار تعجب کنیم. ایشان که قطعاً از مناقشات جدیِ درگیر پیرامون شخصیت دینی زراره بن اعین و مباحث مطرح دربارۀ صحت و سقم روایات مربوط به این موضوع مطلعند، چگونه یکی از روایات ـ لااقل ـ مشکوک این باب را به عنوان شاهد بحث خود می آورند؟
البته بر فرضِ چشم پوشی از عدم اعتبار سندی حدیث فوق الذکر، هم سویی دلالی آن با سیر مطالب کتاب نیز قابل مناقشه است، اما با توجه به آنچه گذشت، از این بحث در می گذریم.
۲ـ۳ـ روایت مناقب ابن شهرآشوب ۳۶۲:۳ :
۴/۱۷: در روایت مناقب(۸) ابن شهر آشوب ، راوی می گوید:
سهل بن حسن خراسانی به حضور امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: یا ابن رسول الله شما اهل رأفت و رحمت و اهل بیت امامتید، چه چیزی مانع می شود تا از حقی که متعلق به شما است دست بکشید و حال آن که صد هزار شیعه شمشیر به دست دارید که حاضرند برایتان بجنگند؟
امام علیه السلام در پاسخ به مرد خراسانی دستور می دهند که وارد تنور روشن شود، و او درخواست عفو و بخشش می کند. در همین حال، هارون مکّی وارد می شود و حضرت به او دستور ورود به تنور می دهند. او بلافاصله اطاعت می کند. آن گاه حضرت به گفتگو با مرد خراسانی ادامه می دهند و پس از مدتی به او مىفرمایند داخل تنور را نگاه کن.(۹)
راوی می گوید من نیز نگاه کردم و هارون را دیدم که چهار زانو داخل تنور نشسته بود، پس بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام علیه السلام به خراسانی فرمودند که: « مانند این مرد؛ چند نفر دارید»؟ و او قسم خورد که «یکی هم نداریم.» حضرت فرمودند: «من در زمانی که (حتی) پنج یاور (این چنینی) ندارم، قیام نمی کنم. ما به زمان مناسب، آگاه تریم.»
از این حدیث، چند نکته را می توان دریافت:
۱ – مرد شیعه خراسانی، حکومت را ـ مطابق عقیده دیرین و همیشگی شیعه ـ حق «اهل بیت امامت علیهم السلام» می داند.
۲ – مرد خراسانی معتقد است که «صد هزار شیعه شمشیر به دست» آماده اند تا در رکاب امام صادق علیه السلام و برای احقاق حق آن حضرت، یعنی تصدی حکومت از سوی ایشان، بجنگند. وی طبیعی می داند که امام علیه السلام در این شرایط، برای به دست گرفتن حکومت اقدام نمایند.
۳ـ امام علیه السلام اقدام جهت تصاحب حکومت را منوط به داشتن یارانی می دانند که نسبت به امام خویش، به عنوان دارنده مقام «مفترض الطاعه» از سوی خداوند ـ و نه صرفاً یک رهبر سیاسی یا نظامی ـ کاملاً تسلیم باشند و اظهار می دارند که از چنین افرادی بسیار اندک دارند.
اما در باب قابل استناد نبودن این حدیث در سیر مباحث کتاب، باید گفت ـ چنان که در مقاله قبل نیز ذکر شد ـ اعتقاد همیشگی شیعیان مبنی بر «حق حاکمیت امامان علیهم السلام» به منزله «حقی الهی»، در کنار فراهم شدن شرایط اجتماعی و سیاسی خاص، مانند درگرفتن قیام هایی علیه بنی امیه، به طور طبیعی می توانست امید بازگشت این «حق الهی» به امام را در دل و جان شیعیان زنده کند. در این چهارچوب طبیعی بود که برخی از افراد نیز به اقدام یا همراهی امام علیه السلام با اقدامات جاری، امیدوار شوند و چشم بدوزند؛ ولی این ها هیچ کدام، «فضای اعتقادی شیعیان» را پیرامون مسأله قیام، آن هم به منزله یک وظیفه برای امام نشان نمی دهد؛ تا چه رسد به آنچه که مؤلف کتاب ادعا نموده، و نه تنها موضوع «ضروری شمردن قیام امام»را یک امر عقیدتی شمرده، بلکه چهارچوب اعتقادی شیعیان نسبت به امامت را شدیداً تحت تأثیر این موضوع دانسته است.(۱۰)
اکنون مجدداً به مفاد روایت مورد بحث توجه کنید:
یک شیعه خراسانی معتقد است «صد هزار شیعه شمشیر به دست» آماده جنگیدن در رکاب حضرت هستند؛ از طرفی قیام علیه بنی امیه درگرفته و بنیه آنان رو به ضعف نهاده است. این شرایط، کاملاً ویژه و خاص است و با «هر شرایط مقتضی» تفاوت دارد. در این شرایط، امید یا حتی توقعِ این شخص به قیام نمودن امام علیه السلام، به هیچ وجه نشان گر یک اصل و ضرورت اعتقادی در اندیشه وی، مبنی بر اینکه «هر وقت شرایط و مقتضیات فراهم شود، امام آن دوره شمشیر برگرفته و قیام خواهد کرد» نیست؛ تا چه رسد به این که موضوع فوق، یکی از مبانی امامت در اندیشه وی بوده باشد، که تحقق نیافتن آن، موجب «حیرت» و «شوک» می شده است.
در نتیجه، این روایت بر ادعای مؤلف کتاب دلالت ندارد.
۳ـ۳ـ روایت دعائم الإسلام ۷۵:۱ :
۴/۱۸ ـ در نسخه مورد استناد مؤلف از کتاب دعائم الاسلام، در صفحه مورد نظر(۷۵:۱) هیچ روایتی که مربوط به بحث جاریِ کتاب باشد، وجود ندارد. موضوع روایات از چند صفحه قبل تا چند صفحه بعد، مقام والای شیعیان راستین اهل بیت علیهم السلام و تأکید بر این است که علی رغم پشت کردن «اکثر» مردم، به اهل بیت علیهم السلام، شیعیان ولایت آنان را پذیرفتند و …
اما در صفحه ۷۴ کتاب، روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که مخالف ادعای آقای مدرسی است(۱۱). حضرت در ضمن این روایت، شیعیان را به «إحدی الحُسنیین» بشارت داده، فرموده اند:
یا خداوند شما را باقی می دارد تا آنچه را که به سویش گردن می کشید، ببینید؛ و خداوند دل هایتان را بدین وسیله شفا بخشد… و اگر هم قبل از آن، از دنیا بروید، بر دین خدا که برای پیامبرش پسندید، از دنیا رفته اید و (بر آن) مبعوث خواهید شد… .
این روایت نشان می دهد که ائمه علیهم السلام، به شیعیان تعلیم می داده اند تا منتظر «فرج آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» باشند، اما در عین حال بی صبری نیز نکنند و بدانند که اگر در حال انتظار از دنیا بروند نیز عاقبت به خیر شده اند.
این مضمون، با القای «انتظاری عمومی در میان شیعیان برای ایفای نقش سیاسی از سوی امام صادق علیه السلام» فاصله زیادی دارد.
۴ـ۳ـ روایت کافى۳۳۱:۸ :
۴/۱۹ـ این روایت از کافی(۳۳۱:۸)(۱۲)، ارسال نامه های برخی اصحاب و دیگران به حضور امام صادق علیه السلام، در اوائل قیام سیاه جامگان را گزارش می کند که پیشنهاد یا سؤال درباره نظر حضرت راجع به رهبری قیام را دربرداشته است.
امام علیه السلام نامه ها را به زمین زده، فرمودند: «اف، اف، من امام اینان نیستم. آیا نمی دانند او کسی است که سفیانی را می کشد»؟
این روایت نیز در همان سیاق روایت قبل است، مضاف بر آنکه به روشنی، نویسندگان نامه ها از زاویه «قائمیت امام علیه السلام» به موضوع وارد نشده اند، بلکه این حضرت هستند که یادآور می شوند آنچه شما دنبالش هستید، به دست «قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» محقق می شود.
۵ ـ۳ـ روایت کافى ۳۰۷:۱ :
۴/۲۰ـ در کافی۳۰۷:۱ روایتی که به بحث مربوط باشد، وجود ندارد.
۴ – ادعای تعداد بی شمار هواداران امام :
مؤلف در ادامه روند قبل می نویسد: «عراق مالامال از هواداران او [امام صادق علیه السلام] بود. یک شیعه با حرارت به او خبر مىداد که نیمى از جهان هوادار او هستند.»
مستند این بخش، دو حدیث از کافی۲۴۲:۲ و مناقب ابن شهر آشوب۳۶۲:۳ است. روایت مناقب، در شماره ۴/۱۷ بررسی شد.
۱ـ ۴ـ روایت کافی۲۴۲:۲ در استناد به تعداد هواداران امام :
۵/۲۱ـ در این روایت(۱۳)، سدیر صیرفی به امام صادق علیه السلام عرض می کند که «امکان خودداری از قیام برای شما فراهم نیست»؛ و دلیل سخن خود را کثرت یاران و شیعیان حضرت و تعداد آنان را صد یا دویست هزار یا نصف دنیا (کنایه از کثرت) برمی شمارد. سدیر سپس به حضرت عرض می کند که اگر امیرالمؤمنین علیه السلام این تعداد یار داشتند قبائل تیم و عدی، در غصب خلافت حضرت طمع نمی کردند.
در نهایت امام علیه السلام به ۱۷ گوسفند اشاره نموده، مىفرمایند که اگر به تعداد این ها یارانی داشتم نمی توانستم کنار بنشینم.
در رابطه با بحث ما، دو نکته مهم در این حدیث وجود دارد:
۱ـ به روشنی، دلیل این نظر سدیر که یاران امام علیه السلام را بالغ بر صد یا دویست هزار می داند، تحرکات سیاه جامگان و درگرفتن حرکات ضد اموی است؛ در غیر این صورت چنین تخمین زدنی کاملاً بی معنا بود. این مسأله؛ با نکته پیش گفته سازگاری دارد. گفتیم چنین اظهارنظرهایی راجع به قیام امامی از اهل بیت علیهم السلام، ناشی از اعتقاد شیعیان مبنی بر «تعلق حق الهی حکومت به ائمه معصومین علیهم السلام» بوده است؛ که در نتیجه وقتی زمینه های اجتماعی برای تغییر حکومت فراهم می شد، امیدواری به حاکمیت یافتن امام علیه السلام در میان آنان نضج می گرفت.
این کلام سدیر، دلالت بر این ندارد که او، «شمشیر برگرفتن برای کسب قدرت و راندن غاصبین»، «در هر وقت مقتضی» را جزئی از «مبانی اعتقاد به امامت» می دانسته است؛ زیرا فرض وجود صد یا دویست هزار یار، با «هر وقت مقتضی» تفاوت دارد، و شرائط کاملاً ویژه ای است، مضاف بر اینکه پیشنهاداتی از طرف سران قیام ضداموی، در جهت همکاری و قیادت امام علیه السلام، به ایشان ارائه می شد.
۲ـ مقایسه ای که راوی؛ میان تلقی خود از دوران صدور حدیث؛ با غصب خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام انجام می دهد، خاستگاه نظری دیدگاه او را مشخص تر و ثابت می کند، مطلب همان است که ما گفتیم.
تعبیر سدیر این است که اگر امیرالمؤمنین علیه السلام، این تعداد یار داشتند، غاصبین در خلافت حضرت طمع نمی کردند. تکیه او در این کلام، در وهله اول بر حفظ شدن «حق الهی امیرالمؤمنین علیه السلام» است، نه جنگیدن آن حضرت با غاصبین. محور این سخن قبل از هر چیز «حق الهی امام در خلافت است» و نه «وظیفه امام بر کسب خلافت با شمشیر» و داشتن یار را به عنوان زمینه سازِ تحقق خلافت الهی مطرح می داند.
ضمن آن که گزارش های تاریخی، نشان نمی دهد که شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام در طول ۲۵ سال دوری ایشان از خلافت، اعتقاد به امامت حضرت را دائرمدار اقدامات ایشان در تصاحب قدرت می دانسته اند و خودداری امام علیه السلام از چنین امری، سؤالی برایشان پیش می آورده است. شیعیان بعدی نیز چنین ابهامی نداشته اند.
همچنین متن روایت مورد بحث، نشان می دهد طرح موضوع از سوی سدیر، اصلاً ناظر به مسأله مهدویت نیست؛ زیرا موضوع مهدویت و قائمیت، دربارۀ امیرالمؤمنین علیه السلام ـ که از سوی راوی مورد قیاس قرار گرفته ـ منتفی بوده است.
۵ – ادعای انتظار کوفیان برای دستور امام :
در کتاب سپس می خوانیم: «مردم کوفه تنها منتظر دستور او [حضرت صادق علیه السلام] بودند تا شهر را از دست اردوى اموى مستقر در آنجا بگیرند و آنان را اخراج کنند.»
در پاورقى این عبارت، دو منبع ارائه شده است. نخستین مطلب، تکرار روایتی است که در شماره ۴/۱۹بررسی شد (کافى۳۳۱:۸) و البته ربطی هم به مردم کوفه ندارد.!!
۱ـ ۵ ـ روایت رجال کشی :
۵/۲۲ـ این حدیث، از رجال کشّى(۳۵۳ـ۳۵۴)۱۴ که وصول نامه ای به محضر امام صادق علیه السلام را گزارش می کند. نویسندگان نامه به اطلاع حضرت می رسانند که کوفه «در آشوب» است و اگر امام علیه السلام دستور دهند، آنان شهر را در اختیار خواهند گرفت.
واکنش حضرت مشابه همان است که در روایت ۴/۱۹، نسبت به نامه ای مشابه انجام شد. ایشان نامه را پرت کرده و فرمودند: «من امام اینان نیستم.»
آنچه در متن روایت، در مورد وضعیت کوفه بیان شده است، با آنچه که مؤلف ذکر کرده و «مردم کوفه را منتظر دستور امام علیه السلام» دانسته بسیار فرق دارد. نحوۀ توصیف ایشان، گمان آمادگی مردم نسبت به فرماندهی حضرت، و جایگاه سیاسی امام علیه السلام و امامت در دیدگاه مردم را بسیار تشدید می کند، که البته واقعیت ندارد.
خاستگاه نظری نویسندگان نامه نیز همان است ـ یا لااقل می تواند باشد ـ که در موارد قبل بیان شد، و نه منطبق بر تئوری کتاب مکتب در فرایند تکامل.
۶ – ادعای امام، اولویت نخست رهبرى معنوى قیام از نظر عباسیان :
در ادامه آمده: «حتّى عبّاسیان که سرانجام قدرت را به دست گرفتند براساس روایات تاریخی در آغاز به او [حضرت صادق علیه السلام] به مثابه اولویت نخست براى رهبرى معنوى قیام مىاندیشیدند.»
کتاب تا اینجا، ترسیم پررنگی از نقش سیاسی صادقین علیه السلام انجام داد. ادعای امید بسیاری از مردم به این که آنان رهبرى نهضت ضد اموی را به دست گیرند، به طوری که خودداری آنان موجب «حیرت» شیعیان شده باشد؛ و تعبیراتی از این دست، که میزان انطباق آن ها با مدارک را سنجیدیم. همچنین تأکید بر جمله مبالغه آمیز یک راوی که «نیمى از جهان هوادار امام علیه السلام هستند.»، گنجاندن مطلبی در ترجمه که در متن روایت وجود ندارد؛ بدین مضمون که «مردم کوفه تنها منتظر دستور امام علیه السلام بودند تا شهر را از دست بنی امیه درآورند.»
آخرین جزء این مجموعه، این ادعاست که حتی عباسیان در آغاز، امام صادق علیه السلام را « اولویت نخست رهبرى معنوى قیام» می دانستند.
مدارک ارائه شده برای این عبارت، مناقب ابن شهرآشوب ۳: ۳۵۵و۳۵۶ / ملل و نحل ۱۷۹:۱ و کافى ۸: ۲۷۴ است.
۱ـ ۶ـ روایت مناقب ابن شهرآشوب ۳: ۳۵۵و۳۵۶ :
۶/۲۳ـ روایت مناقب(۱۵)، تفاوت عمده ای با گزارش ارائه شده در کتاب دارد، و در آن آمده است که ابومسلم خراسانی، پس از مرگ ابراهیم امام (برادر سفاح و رهبر حزب عباسی در قیام بر علیه بنی امیه)، به امام صادق علیه السلام، عبدالله بن الحسن و محمد بن علی بن الحسین نامه نوشت و یکایک آنان را به خلافت دعوت کرد. پاسخ امام علیه السلام، آتش زدن نامه بود.
در مقام بررسی باید گفت: آنچه روایت فوق گزارش می کند؛ اصلاً مربوط به دیدگاه عباسیان ـ و همچنین مربوط به اوائل کار آنان ـ نبوده، بلکه اقدامی است که ابومسلم پس از مرگ ابراهیم امام (برادر بزرگ سفاح و گزینه اصلی خلافت) انجام داد؛ چرا که نسبت به موقعیت خود و این که توسط عباسیان از سر راه برداشته شود (یعنی همان اتفاقی که در نهایت افتاد) نگران شده بود.
حتی او نیز به موازات امام علیه السلام، برای دو نفر دیگر نامه فرستاده و آنان را نیز به همکاری خوانده است….
این مدرک مؤید ادعای کتاب نیست.
۲ـ ۶ـ روایت مناقب و ملل و نحل ۱۷۹:۱ :
۶/۲۴و۲۵ ـ دو روایت مناقب ابن شهر آشوب(۱۶) و ملل و نحل(۱۷) نیز گزارش مشابهی از پیشنهاد ابومسلم به امام صادق علیه السلام و غیرمنطبق بر ادعای مؤلف است.
باید گفت که قلمداد کردن دعوت ابومسلم از امام علیه السلام؛ به منزله اعتقاد عباسیان به «اولویت نخست بودن حضرت براى رهبرى معنوى قیام»، بی توجهی به مسلمات تاریخی و دسیسه های عباسیان برای رسیدن به قدرت و پیچ و تاب های این فراز از تاریخ است. اساساً باید پرسید که مؤلف محترم، به چه دلیل یا قرینه ای، عباسیان را در پی قیامی معنوی می دانند؛ تا خواسته باشند رهبریِ معنوی آن بر عهده امام علیه السلام یا هر شخص دیگر بنهند؟!
این نمونه دیگرِ استنتاج غلط از منابع ارائه شده و مصادره به مطلوب نمودن نقلیات تاریخی است.
۷ – ادعای اعتراض یاران امام به سکوت و عدم قیام امام :
در ادامه باز هم بر حرارت مطلب افزوده شده: «[در اثر] امتناع امام از دخالت و بهره بردارى از موقعیت، …عدهاى از هواداران وى بىمجامله مىگفتند که در آن وضعیت، سکوت و عدم قیام براى او حرام است.»
۷/۲۶ـ مستند این نقل، روایتی از کافی۲/۲۴۲ است که قبلاً در شماره ۵/۲۱ بررسی کردیم. در این روایت، سدیر صیرفی به امام صادق علیه السلام عرض می کند: «والله ما یسعک القعود» ودلیل سخن خود را کثرت یاران و شیعیان حضرت می شمارد.
مؤلف کتاب، «ما یسعک» را در عبارت فوق، به معنای «بر شما حرام است» گرفته، که ترجمه صحیحی نیست. در کتاب العین آمده: «لایسعک، أی: لست منه فی سعه» یعنی: «امکان آن (به راحتی) برایت فراهم نیست.» یا «راه این کار برایت باز نیست.»
تفاوت فاحش ترجمه و اصل عبارت قابل توجه است.
توضیح متن روایت نیز گذشت و معلوم شد که اساساً نظریه مؤلف را تأیید نمی کند. ضمناً که این روایت، تنها نقل سخن یک نفر است که ـ صرف نظر از مناقشه در اصل برداشت انجام شده ـ مؤلف آن را به «عدهاى از هواداران» نسبت داده است. این یک نفر نیز، پس از رد نظریه اش از سوی امام علیه السلام، هیچ علامتی از «حیرت» و «شوک»، یا حتی «تعجب»، از خود بروز نداده است.
۸ – ادعای اظهار یأس وناامیدی یاران :
در ادامه متن کتاب می خوانیم: «دیگران فقط اظهار یأس و ناامیدى مىکردند که با وجود چنین موقعیت مناسب، روزگار رهایى و دوران طلایى موعود شیعیان همچنان دور به نظر مىرسد.»
در پاورقی به کافى۱: ۳۶۸؛ غیبت نعمانى: ۱۹۸،۲۹۴،۲۸۸و۳۳۰؛ غیبت شیخ طوسی۲۶۲،۲۶۳و۲۶۵ اشاره شده است.
۱ـ ۸ ـ روایت کافى۱: ۳۶۸ :
۸/۲۷ـ در این صفحه از کافی، تنها سؤال اصحاب درباره زمان فرج و ظهور قائم علیه السلام و پاسخ ائمه علیهم السلام به مضمون «کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ هَلَکَ الْمُسْتَعْجِلُون» آمده است که نهى از تعیین وقت و عجله ورزیدن براى فرج موعود است و اشاره ای هم به «فرجی» است که خداوند در سال ۷۰ هجری مقدر فرموده بود و سپس در اثر عملکرد مسلمانان به تأخیر افتاد و ما در مقاله قبل، از آن به «فرج نسبی» تعبیر کردیم.
باید گفت که هیچ یک از این مطالب، ربطی به مسأله مطرح در متن کتاب ندارد.
۲ـ ۸ ـ روایت غیبت نعمانى: ۱۹۸ :
۸/۲۸ ـ این روایت غیبت نعمانى نیز دارای همین مضامین سه گانه است. جالب آنکه در این صفحات، اصلاً گزارشی از حالات شیعیان، اعم از «یأس و ناامیدى» یا هر حالت دیگری نیست. تنها در اولین روایت از کتاب غیبت، راوی چنین پرسیده است: «جعلنی الله فداک، متى هذا الأمر الذی تنتظرونه فقد طال علینا؛ فدایت شوم امری که در انتظار آن هستید، کی خواهد بود؟ همانا انتظار ما به طول انجامیده است». آیا مؤلف از این تعبیر، برداشت کرده که «دیگران فقط اظهار یأس و ناامیدى مىکردند»؟!
۳ـ ۸ ـ روایت غیبت نعمانى: ۲۹۴،۲۸۸ و ۳۳۰ :
۸/۲۹ـ روایات صفحه ۲۸۸ و ۲۹۴ غیبت نعمانی هم؛ تنها برخی از موضوعات فوق الذکر را دربردارد.
۸/۳۰ـ روایات صفحه ۳۳۰ از غیبت نعمانی، مربوط به باب «ما جاء فیأن من عرف إمامه لم یضره تقدم هذا الأمر أو تأخر؛ آنچه در این موضوع آمده که هر کس امامش را بشناسد، جلو یا عقب افتادن این امر (ظهور قائم علیه السلام) به او ضرری نمی زند.» و مضمون آن ها مطابق همین عنوان است(۱۸) که ابداً هیچ ربطی به بحث مؤلف ندارد.
۴ـ ۸ ـ روایت غیبت شیخ طوسی۲۶۲،۲۶۳و۲۶۵ :
۸/۳۱ـ در نخستین روایت مورد استناد از غیبت شیخ (صفحه۲۶۲)(۱۹)، راوی می پرسد که آیا زمان فرج معلوم است؟ امام علیه السلام پاسخ منفی می دهند، و یکی از علائم نزدیک شدن ظهور را بیان مىفرمایند.
۸/۳۲ـ در روایت دوم، امام علیه السلام درباره فرج نسبی سخن می گویند که چند نوبت به تأخیر افتاده است.(۲۰)
۸/۳۳ـ در روایت سوم(۲۱)، از ابوبصیر نقل شده که از امام علیه السلام سؤال می کند: آیا برای این امر (فرج آل محمد صلی الله علیه وآله و سلم) زمان معینی هست تا ما به سرآمد کارمان برسیم و راحتی بیابیم؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «بله، بوده، اما شما مطلب را اعلام کردید و در نتیجه خداوند، زمان را افزود».
چنان که ملاحظه می شود، در متن این روایات نیز مانند چند مورد قبل، هیچ سخنی از «یأس و ناامیدى» شیعیان، در اثر «امتناع امام از دخالت و بهره بردارى از موقعیت» وجود ندارد، بلکه بالاتر اینکه اصلا ربطی میان این روایات، با ادعای مطرح در کتاب نیست.
۹ – چرخش در مطالب کتاب :
در کتاب تا این جا ادعاهای ناواردی را دربارۀ نوع نگرش شیعیان، در زمینۀ وظایف سیاسی مقام امامت و قائمیت مطرح شد. رویکرد مباحث، ارائه نوعی اعتقاد و دلبستگی شدید در میان شیعیان، نسبت به اقدامات سیاسی و ضد حکومتی ائمه علیه السلام بود، به نحوی که خودداری آن بزرگواران از اقدام در حیطه های مذکور، شیعیان را تا سرحد شوکه شدن و تجدید نظر کردن در عقاید پیشین (نسبت به امامت) پیش می برده است.
در ادامۀ این افراط ورزی، در سوی دیگر؛ ادعاهایی تفریطی درباره موضع گیری های سیاسی ـ اجتماعی امام صادق علیه السلام مطرح می شود، به شکلی که گویا آن حضرت علاوه بر خودداری از هرگونه فعالیت سیاسی و مسلحانه و منع شیعیان از این امور، حتی آنان را از هر نوع تبلیغ و دعوت افراد به تشیّع نیز بازداشته بودند و …. .
این تحلیل تفریط گرایانه در کنار افراط پیشین، تضاد شدیدی را شکل می دهد که خواننده را به سوی نتیجه ای ناصواب سوق خواهد داد.
در ادامه به بررسی تفصیلی این موضوع می پردازیم.
۱۰ – چند ادعای تأمل برانگیز :
مؤلف در ادامه بحث، چند مطلب قابل تأمل را مطرح کرده است. ایشان نوشته:
امّا امام نه تنها خود مطلقاً از سیاست دورى جُست بلکه پیروان خود را نیز به شدّت از هر عمل سیاسى منع کرد و دستور داد که شیعیان حق ندارند به هیچ یک از گروههاى مسلّح فعال پیوسته یا تبلیغات شیعى کنند یا با استفاده از شرایط و جوّ موجود اجتماع که شعار آن طلب رضایت از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم بود درصدد جذب افراد جدید به حلقۀ پیروان مکتب تشیّع جعفرى باشند.(۲۲)
مطلب برخی پاورقی ها، به بحث اصلی و مورد نظر ما ربط ندارد، اما در ادامه ادعا شده «امام صادق علیه السلام دستور دادند که شیعیان حق ندارند تبلیغات شیعی کنند، یا درصدد جذب افراد جدید به حلقه پیروان مکـتب تشیع جعفرى باشند»؛ گرچه این مطلب نیز ارتباط اندکی با موضوع اصلی بحث دارد، اما فی نفسه ادعای قابل تأملی است که به مقایسه آن با منابع ارائه شده خواهیم پرداخت.
برای مطلب فوق، کافی۲۲۱:۲ـ۲۲۶ و ۳۶۹ـ۳۷۲ (برای عبارت اول)؛ محاسن برقى۲۰۰:۱و۲۰۱و۲۰۳/ کافی۱۶۵:۱ـ ۱۶۷ (برای عبارت دوم) به عنوان منبع ارائه شده است. ما محتوای روایات چهار بخش فوق را طی چهار شماره مطرح و سپس استناد مؤلف به مجموع آن ها را در انتها نقد می کنیم.
۱ـ۱۰ـ مدارک ارائه شده برای ادعای «منع امام صادق علیه السلام از تبلیغات شیعی» :
۱ـ۱ـ۱۰ـ روایات کتاب کافی :
۹/۳۴ـ کافى۲۲۱:۲تا۲۲۶ «باب الکتمان» است و روایاتش تأکید بر تقیه و کتمان سرّ ائمّه علیهم السلام دارد، نه تبلیغات شیعى نکردن. خاصّه برخى از این احادیث درباره ضرورت کتمان مطالبی است، که اگر گفته شود، مورد انکار قرار می گیرد.
در حدیث پنجم باب، از امام صادق علیه السلام نقل شده: «… مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا سَتْرُهُ وَ صِیَانَتُهُ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ … حَدِّثُوهُمْ بِمَا یَعْرِفُونَ وَ اسْتُرُوا عَنْهُمْ مَا یُنْکِرُون…»؛ «از لوازم پذیرش ولایت ما، پوشاندن و حفظ آن، از کسانی است که اهلیت آن را ندارند … با مردم مطالبی را بگویید که برایشان قابل پذیرش است و آنچه را انکار می کنند، بپوشانید.»
و در حدیث هشتم آمده: «إِنَّ التَّقِیَّه مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّه لَه».
این احادیث، هیچ گونه ارتباطی با ادعایی که به آن ها استناد داده شده، ندارد.
۹/۳۵ ـ این بخش از کافى ۲: ۳۶۹ تا ۳۷۲ «باب الاذاعه» (افشای سِرـ ضد تقیه) مىباشد که همین مضامین را دارد و تأکید بر تقیه از جبّارانِ صاحب قدرت است. از جمله در روایات پنجم و ششم باب، سخن از افراد و امت هایی رفته که دربارۀ انبیاء خود یا برخی مؤمنان، مطالبی را نقل کردند که در نهایت به گوش جبّاران رسید و باعث کشته شدن آن پیامبر یا مؤمن گشت و آن افشاگران سِر، در خون آنان شریک محسوب شدند.
این احادیث نیز کاملاً با ادعای متن کتاب، بی ارتباط است.
۲ـ۱ـ۱۰ـ روایات محاسن برقی :
۹/۳۶ ـ در صفحات یاد شده از محاسن برقی، باب «الهدایه من الله عزوجل» ـ همچنین روایات استنادی از جلد اول کافی که در شماره بعد بدان می پردازیم ـ مطلب دقیق تری وجود دارد و البته خطای شدیدتری نیز از سوی آقای مدرسی، در استناد به این روایات رخ داده است.
در روایت سی و چهارم این باب(۲۳)، از امام صادق علیه السلام نقل شده که به راوی فرمودند:
شما را به مردم چه کار؟ از مردم دست بردارید و کسی را به عقیده خود دعوت نکنید. به خدا قسم، اگر اهل آسمان ها و زمین برای هدایت بنده ای که خدا ضلالتش را خواسته جمع شوند، نخواهند توانست هدایتش کنند، و اگر اهل آسمان ها و زمین برای گمراهی بنده ای که خدا هدایتش را خواسته جمع شوند، نخواهند توانست گمراهش کنند. از مردم دست بردارید و کسی از شما نگوید این برادرم است، یا پسر عمویم است، یا همسایه ام است… .
در بقیه روایات این صفحات(۲۴) نیز؛ همین مضمون تکرار شده است. مثلاً در روایت شماره سی و نه آمده: «شما را به دعوت کردن مردم چه کار؟ هیچ کس وارد این عقیده نمی شود، مگر آن که خداوند برایش نوشته باشد….»
۳ـ۱ـ۱۰ـ روایت کتاب کافی۱۶۵:۱ـ۱۶۷ :
۹/۳۷ـ کافی۱۶۵:۱ـ۱۶۷ باب «الْهِدَایَه أَنَّهَا مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ» است که در آن نیز سه روایت به مضمون روایات قبلی وجود دارد. اولین مورد (که روایت اول باب است) همان روایت شماره ۳۴ از محاسن برقی است که در شماره قبل، متن آن را آوردیم.
در روایت بعدی(۲۵) ـ که روایت سوم باب است ـ از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند:
… با مردم دربارۀ دینتان جدل نکنید، که جدل قلب را مریض می کند. خدای متعال به پیامبرشصلی الله علیه وآله و سلم فرموده: {تو نمىتوانى هر کسى را که دوست دارى هدایت کنى، ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مىکند و او به هدایت یافتگان آگاه تر است}.(قصص/۵۶) و فرموده: {[و اگر پروردگار تو مىخواست، تمام کسانى که روى زمین هستند، همگى به (اجبار) ایمان مىآوردند] آیا تو مىخواهى مردم را مجبور کنى که ایمان بیاورند}؟ (یونس/۹۹) مردم را رها کنید که آنان [دین خود را] از مردم گرفته اند، در حالی که شما از پیامبر خداصلی الله علیه وآله و سلم گرفته اید. از پدرم شنیدم که فرمود:«هرگاه خدای عزّوجلّ داخل شدن در این عقیده را مقرّر کند، واقع شدنش، از رسیدن پرنده به لانه اش سریع تر خواهد بود.»
در بررسی آتی، نشان خواهیم داد که هیچ یک از این روایات، بر ادعای مطرح در کتاب مورد نقد، دلالت ندارد.
۲ـ۱۰ـ بررسی استنادات «منع تبلیغ و جذب افراد به تشیع» :
یادآور می شود که مؤلف کتاب درصدد یافتن قطعات گمشده از پازل تاریخی تشیع بود و در همین راستا، در بخش اخیر نیز به عنوان یک قطعه تاریخی، از «منع تبلیغ و جذب افراد به تشیع، از سوی امام صادق علیه السلام» سخن گفته است. در این جهت، وی با بیان عبارت « امام صادق علیه السلام دستور داد که شیعیان حق ندارند … با استفاده از شرایط و جوّ موجود اجتماع که شعار آن طلب رضایت از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم بود درصدد جذب افراد جدید به حلقه پیروان مکتب تشیع جعفرى باشند»، این اتفاق را یک حادثه تاریخی و مرتبط با دورۀ خاصی از زمان امامت امام صادق علیه السلام دانسته که شعار جلب رضایت آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم، از سوی قیام کنندگان ضداموی مطرح شده بود.
در مقام نقد باید گفت روایات مورد استناد اصلاً ناظر به فراز خاصی از تاریخ تشیع نبوده، بلکه راهبردهایی دائمی است که همواره در تعالیم اهل بیت علیهم السلام آمده است؛ به علاوه، آنچه مبنای «منع تبلیغ و جذب افراد به تشیع» تلقی کرده اند، مبانی فرا زمانیِ مورد تأکید قرآن کریم است.
مطالب مذکور دو محور دارد:
۱ـ تقیه و کتمان عقاید از جباران، دشمنان و مخالفان، و همچنین از کسانی که اهلیت آن را ندارند.
«تقیه» دستورالعملی همیشگی از سوی خاندان رسالت علیهم السلام به پیروان خود بوده، و در همان روایات مورد استناد آقای مدرسی نیز تصریحاتی بدین «استمرارِ دستور» وجود دارد، از جمله فرموده امام صادق علیه السلام که پیش تر ذکر کردیم: «تقیه دین من و دین پدران من است. هر کس تقیه ندارد، دین ندارد.»(۲۶) و از آن حضرت، در همان کتاب نقل شده: «التَّقِیَّه مِنْ دِینِ الله»(۲۷) و همچنین: «إِنَّ التَّقِیَّه جُنَّه الْمُؤْمِن؛ تقیه سپر مؤمن است..»(۲۸) با مراجعه به ابواب تقیه در منابع روایی، مستندات فراوانی بر این ها افزوده می شود، ضمن آنکه مستند قرآنی تقیه نیز ـ چنانکه در تفاسیر و روایات تفصیلاً آمده، آیه ۱۰۶سورۀ نحل(۲۹) و مربوط به ماجرای عمار یاسر است که در اثر شکنجۀ مشرکان، سخنانی خلاف اعتقاد خود را به زبان راند و خدای متعال عمل او را تأیید فرمود.
در برخی روایات، این آیه به عنوان مستند تقیه ذکر شده است؛ از جمله سخن منقول از امام صادق علیه السلام(۳۰) : «تقیه حافظ مؤمن است و کسی که تقیه نمی ورزد؛ ایمان ندارد.» راوی می گوید: «پرسیدم آیا این مطلب، همان آیه إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ… است؟» حضرت فرمودند: «مگر تقیه غیر از این است؟»
همچنین ضرورت کتمان حقایق دینی از نااهلان، دستوری همیشگی بوده و هست. محدثان شیعه در کتب خود، ابواب مستقلی در این موضوع گشوده اند. به عنوان مثال باب «وجوب کتمان دین از غیر اهل آن، با تقیه» در وسائل الشیعه و مستدرک آن(۳۱).
در دو حدیث اول باب یادشده، از مستدرک وسائل، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و در حدیث ششم، از امام سجاد علیه السلام کلامی با مضمون مشترک و بدین معنا نقل شده: «با مردم از آنچه می پذیرند سخن بگویید و از گفتن آنچه انکار می کنند (یا تحمل قبولش را ندارند) خودداری ورزید.» دلیل این امر نیز جلوگیری از تکذیب خدا و رسول از سوی مردم ذکر گردیده است.
بنابراین، نسبت دادن این دستورات به برهۀ تاریخی خاص و بارکردن تحلیل تاریخی بر آنها از اساس غلط است.
محور دومی که به عنوان مبنای «منع تبلیغ و جذب افراد به تشیع» از روایات استخراج کرده اند، عبارت است از:
۲ـ اینکه هدایت و ضلالت در دست خدا است و هیچ کس به عقیده حقه درنمی آید، مگر خداوند برایش نوشته باشد.
این درحالی است که مطلب فوق، یکی از مبانی مورد تأکید قرآن کریم و مانند مورد قبل ـ قاعده ای همیشگی است، نه مربوط به دوره ای خاص از تاریخ تشیع.
قابل توجه اینکه در یکی از روایات مورد استناد در کتاب ـ که در شماره ۸/۳۵ بازگو کردیم ـ امام صادق علیه السلام به دو آیه قرآن کریم استناد فرموده اند، از جمله: {[ای پیامبر!] تو نمىتوانى هر کسى را که دوست دارى هدایت کنى ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مىکند و او به هدایت یافتگان آگاه تر است}.(قصص/۵۶)
مضمون سایر روایات نیز بر همین منوال است، مثلاً در روایتی که ترجمه اش را ـ طی شماره ۹/۳۷ـ آوردیم، امام علیه السلام ابتدا مخاطبان خود را از دعوت مردم به تشیع بازمی دارند، آن گاه در مقام بیان علت می فرمایند: {به خدا قسم اگر اهل آسمان ها و زمین برای هدایت بنده ای که خدا ضلالتش را خواسته جمع شوند، نخواهند توانست هدایتش کنند، و اگر اهل آسمان ها و زمین برای گمراهی بنده ای که خدا هدایتش را خواسته جمع شوند، نخواهند توانست گمراهش کنند}؛ این مطلب نیز مشابه مضمون آیه مورد استناد امام علیه السلام در روایت قبل و ده ها آیه دیگر قرآن کریم است.
با توجه به توضیحاتی که گذشت، تحلیل کتاب مکتب در فرایند تکامل از روایات مذکور، سه اشکال عمده دارد:
۱ـ دستورات مورد استناد، برخلاف استنتاج صورت گرفته، تابع حوادث و مربوط به برهه خاص تاریخی نیست و لذا احکام تاریخی استخراج شده از آن ها نیز معتبر نخواهد بود.
۲ـ این دستورات قرآنی است و نه صرفاً روایی.
۳ـ نکته مهمی که باید بر مطالب قبلی افزود؛ اینکه استنتاجِ ناصحیح انجام گرفته از روایات مذکور، منجر به جبرگرایی و مستلزم تعطیلی دائمی تبلیغ دینی است؛ یعنی اگر از اینکه هدایت و ضلالت به دست خداوند است، نتیجه گرفته شود که «نباید با تبلیغات، درصدد جذب افراد جدید به مکتب تشیع جعفری بود»، پس هرگز نباید کسی را به دین و مذهبی دعوت کرد، زیراـ به حکم قرآن کریم ـ هدایت و ضلالت همیشه به دست خداوند است.
این نتیجه ای بدیهی البطلان است، پس مقدمه آن ـ یعنی استنتاج آقای مدرسی از روایات ـ باطل است.
جا دارد(۳۲) یادآوری کنیم که آیات قرآنی با مضمون این که هدایت در دست خدا است، بسیار زیادند. به عنوان نمونه:
ـ {مَنْ یَشَأِ اللهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیم} (۳۳)
ـ {مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِیَ لَه} (۳۴)
ـ {فَیُضِلُّ اللهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاء} (۳۵)
ـ {وَمَنْ یَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِه} (۳۶)
ـ {وَأَنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ} (۳۷)
ـ {وَ اللهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ } (۳۸)
ـ {فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِین} (۳۹)
ـ {ذلِکَ هُدَى اللهَ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هاد} (۴۰)
ـ {فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاء} (۴۱)
اما معنای صحیح این آیات ـ در قبال معنای غلطی که از استنتاج یاد شده لازم می آمد ـ چیست؟
از آنجا که پاسخ تفصیلی به این سؤال به طول خواهد انجامید، تنها به یک جهت که با بحث ما مرتبط تر است می پردازیم:
آخرین آیه ای که ذکر کردیم(فاطر/۸) چنین فرمود:{خداوند هر که را بخواهد گمراه می سازد و هر که را بخواهد هدایت می کند}؛ ادامۀ آیه چنین است: {پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود، خداوند به آنچه انجام مىدهند داناست}.
بخش آخر آیه، در مقام تسلی خاطر دادن به رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم است، تا از شدت تأسف بر ایمان نیاوردن مشرکین، جان خود را به خطر نیاندازد. بنابراین درمی یابیم که آن مقدمه نیز در جهت تمهید همین امر است، یعنی به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم یادآور می شود که سررشته امر هدایت و ضلالت، مانند همه امور عالم در دست خدای متعال است، و چون چیزی از شمول اراده قاهره الهی خارج نیست، پس جایی برای نگرانی رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم و تأسف خوردن تا حد به خطر افتادن جان نیست.
آن چه گفتیم با مضمون آیات متعددی از قرآن کریم که مشابه همین معنا را دارد، تأیید می شود، از جمله:
{قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّه الْبالِغَه فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعینَ{ (۴۲) }بگو: «دلیل رسا (و قاطع) ازآنِ خداست، و اگر او بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدایت مىکند}؛ یعنی خداوند دلایلى دارد و «توسط عقل یا انبیاء» ارائه می کند تا حدی که براى هیچ کس بهانهاى باقى نمىگذارد، اما معنایش این نیست که اگر کسی پس از اتمام حجت الهی، از پذیرفتن سرباز زد، از حیطۀ قاهریت و سلطه او خارج است، بلکه اگر او بخواهد، همه را به اجبار هدایت مىکند.
با این توضیح، مضمون آیات فوق کاملاً سازگار است با آیاتی از قبیل {وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر…{ (۴۳) }بگو: این حقّ است از سوى پروردگارتان، پس هر که مىخواهد ایمان بیاورد و هر که می خواهد کافر گردد}.
اگر به روایاتی با مضمون این که «هدایت و ضلالت دست خدا است.» و مورد استناد مؤلف کتاب قرار گرفت، بازگشتی کنیم، روشن خواهد بود که سیاق آنان مشابه همان است که در آیات یاد شده گذشت.
بنابراین همچنان که خدای متعال به رسول خود تسلی می دهد که به خاطر ایمان نیاوردن کثیری از مشرکان تأسف نخورد، ائمه علیهم السلام نیز با همان لحن؛ به شیعیان خود که از سویی با بی اقبالی مردم به مذهب حق مواجه بودند، و از سویی در شرایط فشار و تقیه نمی توانستند اطرافیان خود را به راحتی به تشیّع دعوت کنند و از این بابت تأسف و خون دل می خوردند، تسلی می دهند و آنان را از حرص بر ایمان اطرافیان بازمی دارند. در عین حال این سخنان به معنای «منع تبلیغ و جذب افراد به تشیع» نیست، همان گونه که آیات یاد شده، به معنای «منع رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم از تبلیغ اسلام» نبود.
۱۱ – ادعای عدم تمایل امام به امام خواندن خویش :
مؤلف کتاب در ادامه، ادعای عجیب دیگری را مطرح کرده است:
روایاتى که نشان مىدهد حضرت صادق علیه السلام مایل نبودند خود را امام بخوانند ـ با آنکه این مسأله جاى تواضع نیست ـ شاید در همین روند [یعنی روند «منع از تبلیغ تشیع» که در فراز قبلی مطرح شد] بوده است. وی به شیعان خود صریحاً می فرمود که او قائم آل محمد نیست و در روزگار زندگی و امامت او تغییری در وضع سیاسی جامعه روی نخواهد داد.(۴۴)
مؤلف؛ عدم تمایل ادعایی در امام خواندن خویش از جانب حضرت صادق علیه السلام را در روند پیشین قلمداد می کند؛ یعنی در جهت «منع کامل از فعالیت های سیاسی، مسلحانه و هرگونه تبلیغ افراد به تشیع».
مدارک پاورقی اول، محاسن برقی۲۸۹٫۲۸۸:۱؛ تفسیر عیاشی۳۲۷:۱؛ کافی۱۸۱:۱؛ کشی:۲۸۱ و ۳۴۹ و ۴۱۹ و ۴۲۱ و ۴۲۲ـ۴۲۳ و ۴۲۷ و برای ادعای مشابه درباره امام کاظم علیه السلام، کشی:۲۸۳ است.
۱ـ۱۱ـ روایت محاسن برقی :
۱۰/۳۸ ـ در نخستین روایت، که از محاسن برقی۴۵ است، معاذ بن مسلم می گوید: برادرم عمر را به حضور امام صادق علیه السلام بردم و عرض کردم که وی می خواهد مطلبی را از شما بشنود. حضرت فرمودند: «هر چه می خواهی بپرس».
عمر بن مسلم مبانی اصلی دین را می پرسد. حضرت موارد را ذکر می فرمایند، تا به عبارت «والائتمام بأئمّه الحق من آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم»؛ «پیروی کردن امامان حق از آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» می رسند. عمر نام های آنان را می پرسد و امام علیه السلام، از امیرالمؤمنین علیه السلام تا امام باقر علیه السلام را نام می برند، سپس می فرمایند:«خدا خیر را به هر که بخواهد عنایت می کند.»
مخاطب می پرسد: «سپس شمایید، فدایتان شوم؟» امام می فرمایند: «این امر (امامت) درباره نفر آخر ما، مانند نفر اولمان جریان می یابد».
وی دوباره می پرسد:«سپس شمایید، فدایتان شوم»؟ حضرت مىفرمایند:«این امر مانند شب و روز جریان می یابد.»
وی مجدداً می پرسد:«سپس شمایید، فدایتان شوم»؟ حضرت مىفرمایند:«این امر مانند حدّهای مقرر در قرآن، جریان می یابد».
او بازمی پرسد:«سپس شمایید، فدایتان شوم»؟ حضرت مىفرمایند:«قرآن درباره اقوامی نازل شد، اما تا قیامت درمردم جریان دارد.»
در پایان، معاذ به امام علیه السلام عرض می کند: «أنت لتزیدنی على أمر» که به نظر می رسد منظور از امر، «امر ولایت» باشد؛ یعنی «شما بر عقیده (یا استواری) من در امر امامت می افزایید.»
در مقام بررسی روایت و استناد آقای مدرسی، باید گفت: اولاً این روایت نشانه تبلیغ تشیع توسط شخص امام علیه السلام و با ادعای قبلی ایشان هم سویی ندارد.
ثانیاً حضرت در متن روایت، چند بار با کنایات «ابلغ من التصریح» امامت خود را مطرح ساخته اند.
ثالثاً فضای تقیه در روایت «اظهر من الشمس» است.
بنابراین؛ حضرت ضمن اقدام به جذب افراد به تشیع، اصرار بر تقیه ورزیدن دارند، در نتیجه این روایت، نه تنها چیزی را در جهت روند مورد نظر در کتاب را اثبات نمی کند، بلکه در جهت خلاف مدعای ایشان است.
۲ـ۱۱ـ روایت تفسیر عیاشی :
۱۰/۳۹ـ در روایت تفسیر عیاشی(۳۲۷:۱)(۴۶) ابن ابی یعفور ضمن عرض عقاید به محضر امام صادق علیه السلام، امامت حضرت را نیز ذکر می کند. آن گاه امام علیه السلام مىفرمایند: «تو را از این که نام مرا بین مردم مطرح کنی، نهی مى کنم.»
ابن ابی یعفور در ادامه می گوید:«آیه اولی الامر» را به عنوان آیه ای که در شأن ائمه علیه السلام نازل شده ذکر کردم و سپس حضرت، «آیه ولایت» را نیز برآن افزودند.
در این روایت امام صادق علیه السلام به امامت خود تصریح و تنها رعایت «تقیه» را به راوی تأکید فرموده اند. بالاتر اینکه حضرت، دو آیه قرآن را در باب امامت خویش ـ و دیگر امامان علیه السلام ـ دانسته اند. این مطلب چه ربطی به ادعای مورد نقد دارد که «حضرت صادق علیه السلام مایل نبودند خود را امام بخوانند»؟
۳ـ۱۱ـ روایت کتاب کافی :
۱۰/۴۰ـ در روایت از کافى(۴۷)(۱: ۱۸۱)، ذریح از حضرت صادق علیه السلام در مورد ائمّه پس از پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم سؤال مىکند. حضرت تا امام باقر علیه السلام را نام مىبرند و مىفرمایند: انکار ایشان چون انکار معرفه الله و معرفه الرسول صلی الله علیه وآله و سلم است. راوى مىپرسد: «پس از آنان شما هستید»؟ و سه بار تکرار مىکند. حضرت مىفرمایند: «من این سخنان را به تو گفتم تا از گواهان خداوند در زمینش باشى.»
مؤلف از این روایت استفاده کرده که حضرت مایل نبودند خود را امام بخوانند، اما ملاحظه می شود که از آن چیزی غیر از تقیه فهمیده نمی شود.
باید گفت که مستندات این بخش، نشانگر رعایت شدید «تقیه» از سوی امام علیه السلام و دستور به رعایت آن توسط شیعیان است و روند مورد ادعای مؤلف، یعنی «منع نمودن امام صادق علیه السلام از تبلیغ تشیع» را تصدیق نمی کند.
۴ـ۱۱ـ روایات کشّی :
۱۰/۴۱ـ نخستین روایتی که در این بخش؛ از رجال کشی(ص۲۸۱) نقل شده، از هشام بن سالم است(۴۸) که می گوید: امامت حضرت صادق علیه السلام را در مدینه به شخصی اعلام کردم. آن شخص گفت که مطلب را به اباعبدالله خواهم گفت. هشام می گوید این موضوع؛ بسیار نگرانم کرد و ترسیدم حضرت مرا نفرین کنند… .
طبعاً آقای مدرسی از این بخش روایت، استنباط کرده است که «حضرت صادق علیه السلام مایل نبودند خود را امام بخوانند»؛ در صورتی که از همین مقدار هم، نباید چنان نتیجه ای گرفت، بلکه باید گفت «حضرت صادق علیه السلام شدیداً مُصِر بودند که در باب امامت ایشان، رعایت تقیه بشود.»
اما ادامه روایت، نتیجه گیری مؤلف را به کلی ابطال می کند، بدین شرح که آن شخص به حضور امام علیه السلام می رسد و سخن هشام را نقل می کند. حضرت سخنان هشام را تأیید می فرمایند و هشام از شنیدن این خبر خوشحال می شود.
بدین ترتیب، این روایت نیز از جمله مستندات کتاب مکتب در فرایند تکامل است که خلاف ادعای کتاب را ثابت می کند.
۱۰/۴۲ـ در روایت بعدی از کشی(ص۳۴۹)(۴۹) راوی می گوید:
امام صادق علیه السلام یکایک ائمه را تا امام باقر علیه السلام برایم برشمردند و آن گاه توقف نمودند. گفتم: «فدایت شوم، اگر اناری را بشکافید و بخشی را حلال و قسمتی را حرام بدانید، من شهادت می دهم که آنچه حلال دانسته اید حلال و آن چه حرام شمرده اید حرام است.»
امام فرمودند: «این که مانند سخن امام را بگویی (و بپذیری) تو را کافی است، و جز این نیست که من؛ مانند آنانم. هرچه آن ها دارند، من نیز دارم و هرچه بر عهده آن ها است، بر عهده من نیز هست…»
ملاحظه می شود که این حدیث، کاملاً بر خلاف آنچه در کتاب ادعا شده، گواهی و نشان می دهد امام صادق علیه السلام بر امامت شخص خویش تصریح نموده اند.
گویا در دو مورد اخیر، مؤلف به صدر حدیث توجه کرده، اما ادامه آن ـ که ادعای ایشان را رد می کند ـ مورد توجه قرار نداده اند.
۱۰/۴۳ـ در روایت بعدی از کشی(ص۴۱۹)(۵۰) راوی می گوید: در حضور امام صادق علیه السلام، ائمه را نام بردم تا به امام باقر علیه السلام رسیدم. حضرت فرمودند: «تو را کافی است. خداوند زبانت را [بر حق] ثابت و قلبت را هدایت فرماید.»
مؤلف از اینکه امام علیه السلام پس از نام برده شدن پدر گرامی خود، به راوی فرموده اند کافی است، چنین استنتاج کرده است که حضرت «مایل نبودند خود را امام بخوانند.»
در مقام بررسی باید گفت کنار هم نهادن این نقل با انبوه روایات مشابه دیگرـ که تعدادی از آن ها در ضمن همین بحث گذشت و یا در ادامه می آید ـ و در آن ها راوی، در مقام عرضه عقاید نام همه ائمه را برده ، نشان می دهد که باید وجه خاصی در تفاوت این روایت، با موارد دیگر مطرح باشد.
یک احتمال منطقی و مطابق با حقایق تاریخی، تقیه است. قطعاً به قرینه ای، مسأله امامت حضرت صادق علیه السلام که مخاطبِ راوی بوده اند و مورد رجوع وی قرار داشته اند، روشن بوده و لذا امام علیه السلام به جهت تقیه، از تصریح به نام خود جلوگیری کرده اند.(۵۱)
نکتۀ مهم دیگر دربارۀ این حدیث، سندشناسی(۵۲) آن است.
نخستین راوی حدیث، که خود شرح گفتگویش با امام علیه السلام را نقل کرده «زکریا بن سابق» است. راوی دوم «ابی الصباح» که از وی نقل کرده در بسیاری از کتب رجال تضعیف شده، ضمن آنکه گفته شده وی اصحاب امام صادق علیه السلام را درک نکرده(۵۳) و لذا سند منقطع است.
اما راجع به راوی نخست، صاحب اعیان الشیعه از رجال منهج المقال نقل می کند که: «پیش از این اصلاً ذکری از زکریا بن سابق ندیده ام»؛ و نیز اینکه: «علامه این نقل (یا این شخص) را جز از کشی بازگو نکرده است و دیگران ذکری از آن نکرده اند.»(۵۴)
این در حالی است که در نقل مورد بحث نیز «زکریا بن سابق» شخصاً راجع به خود سخن گفته که از نظر مبانی توثیق قابل اتکا نیست. ضمناً این نقل کشی؛ در سایر کتب یافت نمی شود و از «زکریا بن سابق» نیز هیچ اثر و یا نقلی در کتب حدیث دیده نمی شود.
۱۰/۴۴ـ در روایت بعدی از نجاشی (صفحه ۴۲۱)(۵۵) راوی یکایک ائمه معصومین علیهم السلام را تا شخص امام صادق علیه السلام نام برده و مورد تأیید و تفقد حضرت قرار گرفته است، چنان که می گوید: «امام خندیده و فرمودند: هرچه می خواهی از من بپرس، که از این پس تو را ناشناس نخواهم شمرد»؛ ملاحظه می شود که همین کلام امام علیه السلام در عین حال، وجود تقیه شدید را نشان می دهد.
مراتب مخالفت این حدیث با ادعای مؤلف، روشن است.
۱۰/۴۵و۴۶ ـ مدرک ارائه شده بعدی، دو صفحه از رجال نجاشی (ص۴۲۲و۴۲۳) است، که در آن دو روایت وجود دارد.
در هر دو مورد(۵۶)، شخصی در مقام عرضه عقاید، با صراحت تمام نام امام صادق علیه السلام را به عنوان جانشین آباء گرامش علیهم السلام که اطاعت از آنان، مانند اطاعت رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم واجب است، در حضور حضرت ذکر می کند و ایشان مؤکداً سخن او را تأیید می فرمایند.
هر چند در همین روایت نیز، پس از آنکه شخص یادشده، نام امام را برده است، حضرت فرموده اند: «همین مقدار تو را کافی است، سکوت کن». و سپس عباراتی در حقانیت عقاید او بیان داشته اند. این امر نشان می دهد که شرایط تقیه کاملاً برقرار بوده، گرچه مانع تبلیغ صریح توسط امام صادق علیه السلام نشده است.
در پایان روایت دوم، حضرت چند بار رحمت الهی را برای راوی طلب نموده، سپس می فرمایند: «به خدا قسم، این دین خدا و فرشتگانش، و دین من و پدرانم است که خداوند غیر از آن را نمی پذیرد.»
در نتیجه ملاحظه می شود که آنچه روایات فوق نشان می دهد، هیچ ربطی به «روند ادعایی کتاب در منع نمودن امام صادق علیه السلام از تبلیغ افراد به تشیع» و «عدم تمایل حضرت به امام خواندن خود» ندارد.
۱۲ – بازگشت مؤلف به بحث قائمیت :
در عبارات بعدی کتاب، تصریح امام صادق علیه السلام به این دو مطلب نقل شده که: من «قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» نیستم و این که «در روزگار من؛ تغییری در وضع سیاسی جامعه روی نخواهد داد.»(۵۷)
ذکر این مطلب؛ در ادامه همان القای پیشین است که گویا شیعیان دائماً در معرض عملکردِ سیاسی نامتوقع از سوی امام خویش بودند، به شکلی که موجب تعجب، حیرت و حتی تجدید نظر اعتقادی آنان می شد، از همین روست که در ادامه می نویسد:
برخی از شیعیان، در نتیجه به شاخه حسنی دودمان پیامبر که از نظر سیاسی فعال تر و بلندپروازتر بود روی آوردند و به شورش نظامی محمد بن عبدالله نفس زکیّه پیوستند که بسیارى از مردم او را منجى موعود مىدانستند. اعتقاد به اینکه قائم به زودى ظهور خواهد کرد در آن سالها چنان در اذهان رخنه کرده بود که حتّى پس از آنکه قیام نفس زکیه در سال ۱۴۵ شکست خورده و خود او کشته شد براساس نقلهاى تاریخى، مردم امیدوار بودهاند که قائم در فاصله ۱۵ روز پس از کشته شدن نفس زکیه ظهور کند. این البته اتفاق نیفتاد.(۵۸)
ملاحظه می شود که مؤلف، چرخش اعتقادی برخی از شیعیان و گرایش یافتن آنان به سوی نفس زکیه را، ناشی از تحلیل خود دانسته است، البته در این پاراگراف؛ مدرکی برای این ادعا ارائه نکرده و در مطالب قبلی نیز دلالتی بر آن وجود نداشت.
ایشان در ادامه، مجدداً شیوع اعتقاد به «قیام قریب الوقوع قائم علیه السلام» را چنان پررنگ معرفی می کند که در نتیجه این اعتقاد، مردم امیدوار بودهاند تا قائم در فاصله ۱۵ روز پس از کشته شدن نفس زکیه ظهور کند.
در عبارت اخیر، به این نکته قابل توجه است که ادعا شده «مردم امیدوار بودند» و این تعبیر حکایت از یک اعتقاد فراگیر دارد، اما مجدداً با عدم تطبیق مدارک با ادعا (به نحوی قابل توجه) برمی خوریم.
در پاورقی۴ از صفحه ۳۷، این مدارک ارائه شده: کمال الدین:۶۴۹ ؛ عقدالدرر سلمی:۱۱۶و۱۱۹؛ مصنف ابن ابی شیبه ۶۷۹:۸؛ کافی۵۳۴:۱ و ۳۱۰:۸ ۵۹
۱۱/۴۷ تا۵۰ ـ در روایت کمال الدین(۶۰) از امام صادق علیه السلام نقل شده: «بین قیام قائم علیه السلام وکشته شدن نفس زکیه بیش از ۱۵ شب فاصله نخواهد بود.»
در کتاب «عقد الدرر» نیز مطالبی بر همین سیاق، در باب نزدیکی کشته شدن نفس زکیه و قیام قائم علیه السلام آمده است، مانند این که: «و آخر الفتن و العلامات، قتل النفس الزکیه فعند ذلک یخرج الامام المهدی علیه السلام»؛ و عن عامر قال: سألت عبدالله بن بشار عن النفس الزکیه قال: «هو من أهل البیت و عند قتلها ظهور المهدی علیه السلام».
در مصنف ابن ابی شیبه (از منابع تسنن) نیز همین مضمون به نقل یکی از اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم بیان شده است(۶۱) و دلالت بر کم بودن فاصله میان دو امر مذکور دارد.
در روایت کافی(۳۱۰:۸)(۶۲) «کشته شدن نفس زکیه» یکی از علائم «قیام قائم علیه السلام» شمرده شده است.
در مقام نقد باید گفت روایات مورد استناد از چهار کتاب فوق، هیچ ربطی به مدعای کتاب ندارد. آنچه در متن ادعا شده، «دلالت نقل های تاریخی» بر «امید مردم به قیام قائم در فاصله ۱۵ روز پس از کشته شدن نفس زکیه» است، اما:
اولاً، در چهار مدرک فوق، اساساً گزارش تاریخی وجود ندارد، بلکه نقلیاتی از زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم به بعد آمده که پیشگویی می کند یکی از علائم قریب الوقوع بودن قیام قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم، کشته شدن نفس زکیه است.
ثانیاً، عده ای به غلط از جانب خود و با تحریف حقیقتی دینی، برای القای اینکه قیام موعود نزدیک است، لقب «نفس زکیه» را بر «عبدالله بن محمد بن الحسن» بستند، تا برای او طرفدار دست و پا کنند، اما چرا آقای مدرسی بدون تفکیک مسأله، احادیث ناظر به واقعیت را از آن ادعای دروغ و تحریف آمیز تفکیک نکرده و برعکس، کاملاً مطالب را به هم درآمیخته است؟
ثالثاً، این از کجا استفاده شد که مردم منتظر بودند تا ۱۵ روز پس از کشته شدن نفس زکیه … و نه «عده ای از مردم»؟
روایاتی بیان می کند که «نفس زکیه»، ۱۵ روز قبل از «قیام قائم» کشته می شود؛ گروهی، عنوان «نفس زکیه» را به طور جعلی، برای «عبدالله بن محمد بن الحسن» قرار می دهند تا به اقدامات سیاسی و نظامی خود جلوه ای دیگر ببخشند. اکنون مؤلف کتاب مورد نقد، که «ذهنیت شیعیان درباره قائمیت» را به نحو خاصی گزارش نموده است، با استناد به روایات یاد شده و نه نقلیات و مستندات تاریخی، ادعا می کند «مردم امیدوار بودهاند که قائم در فاصله ۱۵ روز پس از کشته شدن نفس زکیه ظهور کند.»
واقعاً میان این روش، با انگیزه ای که در ابتدای کتاب، تحت عنوان تلاش برای «روشن ساختن یک پازل تاریخی از راه یافتن قطعات گمشده تاریخ تشیع» عنوان شد، فاصله زیادی است.
۱۱/۵۱ ـ مؤلف دربارۀ روایت بعدی از کافی (۵۳۴:۱)(۶۳)، چنین نوشته: «داستان مرد شیعه ای که نذر کرده بود تا ظهور قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم روزه بگیرد ـ که از سیاق کلام پیداست آن را امری قریب الوقوع می دانسته است.»
مضمون روایت این است که راوی می گوید (قسم خورده و) نذر کرده بودم که تا قیام قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم روزه بگیرم. در ادامه روایت، تأیید حضرت صادق علیه السلام بر این عمل بازگو می شود.
اما قریب الوقوع دانستن قیام قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم از سوی راوی، که مؤلف از این حدیث استفاده نموده است، جای تأمل بسیار دارد.
نخست اینکه امام علیه السلام، رویکرد و دیدگاه راوی را تأیید فرموده اند، و اگر دیدگاه وی مستلزم آن نتیجه غلط دانسته شود، لاجرم باید پذیرفت که حضرت، بر مطلب غلطی صحه گذاشته باشند!!!
دیگر اینکه امام صادق علیه السلام در ضمن حدیث، ماجرای مکاشفه ای را که خدای متعال پس از عاشورا برای فرشتگان پیش آورد ذکر فرموده اند، که در ضمن آن آمده:
سپس خداوند حجابی را کنار زد، که در پشت آن [حضرت] محمد و دوازده وصی ایشان بودند؛ و از بین آنان دست قائم را گرفت و سه بار فرمود: «ای فرشتگانم! و ای آسمان و زمینم! به وسیله این شخص، او[امام حسین علیه السلام] را یاری خواهم کرد.»
این تصریح امام صادق علیه السلام به دوازده نفر بودن امامان علیهم السلام، در قاموس اندیشه شیعی، نوعی یادآوری به این است که قائم آل محمد صلی الله علیه وآله و سلم، دوازدهمین نفر از سلسلۀ امامت است؛ و در نتیجه قیام آن حضرت، در زمان امام صادق علیه السلام قریب الوقوع نخواهد بود.
در نهایت باید گفت صحت اینکه «شخصی نذر کند تا زمان حادثه ای روزه بگیرد، و ـ در مشکل ترین فرض ـ بداند که این حادثه، در مدت عمر او به وقوع نخواهد پیوست» مسأله ای فقهی و از موضوع بحث ما بیرون است. این مسأله، حداکثر مانند آن است که شخصی روزه تمام عمر را بر خود واجب نماید و نمی توان چنین فرضی را بی دلیل مردود دانست، و سپس، نذر مطرح شده در روایت را به منزله « قریب الوقوع دانستن قیام قائم آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم» شمرد.
در تأیید مطلب اخیر به روایت دیگری، با موضوع مشابه اشاره می کنیم:
در نوادر، از احمد بن محمد بن عیسى نقل شده که از امام باقر علیه السلام، درباره «شخصی که بر خود واجب کرده تا قیام قائم شما روزه بگیرد» سؤال کرده و در ضمن پاسخ حضرت آمده: « قال وکان عارفا أو غیر عارف قلت بل عارف قال إن کان عارفا أتم الصوم…».(۶۴) در واقع امام علیه السلام، تحقق نذر یادشده را منوط به این دانسته اند، که شخص، عارف باشد.
به نظر می رسد منظور حضرت آن است که وی بداند چه نذری انجام داده، و واقف باشد که این نذر به معنای روزه داری در طول عمر است.
نتیجه :
در این مقاله به بررسی جهت گیری بخشی از کتاب مکتب در فرایند تکامل پرداختیم که از آن، به:«ارائه روندی اضطراب آلود و پرنوسان، در شکل گیری چهارچوب امام شناسی شیعی» تعبیر نمودیم. بررسی یاد شده، مربوط به در دوران امامت امام صادق علیه السلام بود. محور این القائات، از این ادعا آغاز می شد که شیعیان، امیدها و اعتقاداتی نسبت به «ضرورت قیام امامان علیهم السلام» داشته اند و در اثر برآورده نشدن آن ها به تجدیدنظر در اعتقادات، روی آورده اند.
در بخش اخیر از کتاب، علاوه بر موارد فوق، گزارش های تفریط گرایانه ای در باب موضع گیری امام صادق علیه السلام نسبت به مسائل امامت و تبلیغ تشیع وجود داشت، که در کنار افراط ورزی های پیش گفته، غیرواقعی بودن نتایج حاصل را تشدید می کرد.
افراط در انعکاس دیدگاه اعتقادی شیعیان، راجع به «ضرورت قیام امامان علیه السلام» تا حد ایجاد شوک و حیرت در آنان، و تفریط در گزارش موضع گیری امام صادق علیه السلام، تا حد این ادعا که حضرت، تبلیغ تشیع را منع کردند.
در بررسی، نشان دادیم که دلالت مستندات ارائه شده، در همه موارد، نارسا و بعضاً در نقطه مقابل ادعای متن کتاب است.
مؤلف مکتب در فرایند تکامل در ادامه مباحث کتاب، بخش دیگری از مقدمات خود در ارائه «وضعیت مشوّش در اعتقادات شیعیان به امامت» را تمهید و نهایتاً در موضوع امام شناسی نتیجه گیری کرده است، که نیاز به ادامه این روند بررسی، در مقالات دیگر دارد.
پی نوشت ها :
۱ . تفصیل ادعاهایی که در ابتدای مقدمه آمده، در مقاله «نقدی بر فرضیه تطور امامت شیعی، بررسی استنادهای کتاب مکتب در فرایند تکامل، بخش مربوط به دوران امامت حضرت امام باقر علیه السلام» منتشر شده در شماره ۷ همین فصلنامه طرح و مستند گردیده است.
۲ . مدرس طباطبائی، مکتب در فرآیند تکامل، ص۳۵و۳۶
۳ . منظور از ۴/۱۶ این است که (با احتساب مقاله قبل)، این شانزدهمین مدرکی است که در ضمن دسته چهارم از مدارک ارائه شده کتاب، به بررسی استناد انجام شده به آن می پردازیم.
۴ . کشی، إختیار معرفه الرجال، ص۱۵۸ . قال: سمعت زراره، إنی کنت أرى جعفراً أعلم مما هو، و ذاک أنه یزعم أنه سأل أباعبدالله علیه السلام عن رجل من أصحابنا مختفی من غرامه، فقال: أصلحک الله إن رجلاً من أصحابنا کان مختفیاً من غرامه فإن کان هذا الأمر قریباً صبر حتّى یخرج مع القائم و إن کان فیه تأخیر صالح غرامه. فقال له أبوعبدالله علیه السلام: «یکون». فقال زراره: یکون إلى سنه. فقال أبوعبدالله علیه السلام: «یکون إن شاء الله». فقال زراره: فیکون إلى سنتین. فقال أبو عبد الله: «یکون إن شاء الله». فخرج زراره، فوطن نفسه على أن یکون إلى سنتین فلم یکن، فقال ما کنت أرى جعفراً إلا أعلم مما هو.
۵ . خویی، معجم رجال الحدیث، ۸/ ۲۳۷ ـ ۲۵۴٫
۶ . همان، صفحه ۲۴۵٫
۷ . مرحوم آیهالله خویی در ضمن همین بحث، بیست روایت در عظمت شگرف مقام زراره نقل نموده و در جمع بندی نوشته اند: «این روایات در حد استفاضه است، مضاف بر اینکه تعدادی از آن ها صحیح السند است.»(همان. صفحه۲۳۷)
۸ . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب،۴/۲۳۷… حدث إبراهیم عن أبی حمزه عن مأمون الرقی، قال: کنت عند سیدی الصادق علیه السلام إذ دخل سهل بن حسن الخراسانی، فسلّم علیه، ثم جلس، فقال له: یا ابن رسول الله لکم الرأفه و الرحمه، و أنتم أهل بیت الإمامه، ما الذی یمنعک أن یکون لک حق تقعد عنه و أنت تجد من شیعتک مائه ألف یضربون بین یدیک بالسیف؟
فقال له علیه السلام: «اجلس یاخراسانی، رعى الله حقّک»، ثم قال: یا حنفیه، اسجری التنور، فسجرته حتى صار کالجمره و ابیض علوه، ثم قال: «یا خراسانی، قم فاجلس فی التنور». فقال الخراسانی: یا سیدی، یا ابن رسول الله، لا تعذبنی بالنار، أقلنی أقالک الله. قال: «قد أقلتک». فبینما نحن کذلک إذ أقبل هارون المکّی و نعله فی سبابته، فقال: السلام علیک یا ابن رسول الله، فقال له الصادق علیه السلام: «ألق النعل من یدک و اجلس فی التنور». قال: فألقى النعل من سبابته، ثم جلس فی التنور، و أقبل الإمام یحدث الخراسانی حدیث خراسان حتّى کأنه شاهد لها. ثم قال: «قم یا خراسانی، و انظر ما فی التنور». قال: فقمت إلیه فرأیته متربعاً، فخرج إلینا و سلّم علینا. فقال له الإمام علیه السلام: کم تجد بخراسان مثل هذا؟ فقلت: والله، و لا واحداً. فقال علیه السلام: «لا والله و لا واحداً، أما إنا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا، نحن أعلم بالوقت».
۹ . دلالت این روایت بر ولایت تکوینیِ امام صادق علیه السلام قابل توجه است و این سؤال جا دارد که آیا مؤلف این مطلب را در جای خود می پذیرد یا خیر؟
۱۰ . در مقاله پیشین نوشتیم: «آنچه باعث شده افرادی نسبت به حضور امام علیه السلام در منازعات، امیدواری نشان دهند، حوادث خاص سیاسی، در کنار عقیده پیشینی شیعیان، مبنی بر حق حاکمیت امام بوده است، نه عقیده پیشینی آنان نسبت به «ضرورت قیام بی درنگ امام»، آن هم به شکلی که خودداری از این وظیفه، حیرت خیز، شوک دهنده و موجب تجدیدنظر اعتقادی در امامت گردد.
توضیح آنکه با توجه به اعتقاد شیعیان مبنی بر «تعلق حق الهی حکومت به ائمه معصومین علیهم السلام»، بسیار طبیعی بود که وقتی زمینه های اجتماعی برای تغییر حکومت فراهم می شده است، آنان ـ یا گروهی از آنان ـ امیدوار شوند تا جهت حوادث به سمتی پیش رود که منجر به حاکمیت امام گردد، اعم از اینکه این اتفاق، با دخالت مستقیم امام علیه السلام در منازعات درگیر رخ دهد یا بدون آن. به بیان دیگر، چنین دیدگاهی، اساساً ناظر به «حق حاکمیت امام» است و نه «وظیفه قیام توسط امام».
این وضعیت، کاملاً متفاوت است با آنچه مؤلف کتاب ترسیم می کند، مبنی بر این که:
این مسأله، انتظار و اعتقادی عمومی، ناظر به وظایف مقام امامت بوده است.
انتظار بدین شکل بوده که امام علیه السلام باید «در صورت فراهم شدن شرایط مناسب، بىدرنگ به پا مىخاست.»
و از همه مهم تر اینکه انتظار یاد شده چنان بوده است که محقق نشدنش «موجب حیرت شیعیان» می گردید.
۱۱ . تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ۱/۷۴: و عنه علیه السلام: أنه قال لقوم من شیعته: «أنتم أولو الألباب الذین ذکر الله ـ عزّوجلّ ـ فی کتابه فقال: {إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ}، فأبشروا فإنّکم على إحدى الحسنیین من الله، إما أن یبقیکم الله حتى تروا ما تمدون إلیه رقابکم، فیشفی الله ـ عزّوجلّ ـ صدورکم، و یذهب غیظ قلوبکم، و هو قوله ـ عزّوجلّ: {وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ}، و إن مضیتم قبل أن تروا ذلک مضیتم على دین الله الذی رضیه لنبیهصلی الله علیه و آله و سلم، و بعثتم على ذلک. فو الله، ما یقبل الله من العباد یوم القیامه إلا ما أنتم علیه، و ما بین أحدکم و بین أن یرى ما تقر به عینه إلا أن تبلغ نفسه إلى هذه». ثمّ أهوى بیده إلى الحلق، ثم بکى.
۱۲ . کلینی، کافی، ۸/۳۳۱: …عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ، قَالَ: ذَهَبْتُ بِکِتَابِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ نُعَیْمٍ وَ سَدِیرٍ وَ کُتُبِ غَیْرِ وَاحِدٍ إِلَى أَبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام حِینَ ظَهَرَتِ الْمُسَوِّدَه قَبْلَ أَنْ یَظْهَرَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ بِأَنَّا قَدْ قَدَّرْنَا أَنْ یَئُولَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَیْکَ فَمَا تَرَى؟ قَالَ: فَضَرَبَ بِالْکُتُبِ الْأَرْضَ؛ ثُمَّ قَالَ: «أُفٍّ، أُفٍّ، مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ؛ أَمَا یَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا یَقْتُلُ السُّفْیَانِیَّ؟! (قَدَّرْتُ أَمر کذا و کذا؛ أَی نویتُه و عَقَدْتُ علیه. لسان العرب)
۱۳ . کلینی، کافی، ۲/ ۲۴۲:… عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام، فَقُلْتُ لَهُ: وَ اللهِ وَ اللهِ مَا یَسَعُکَ الْقُعُودُ! فَقَالَ: «وَ لِمَ یَا سَدِیرُ»؟ قُلْتُ: لِکَثْرَه مَوَالِیکَ وَ شِیعَتِکَ وَ أَنْصَارِکَ، وَ اللهِ لَوْ کَانَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَا لَکَ مِنَ الشِّیعَه وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِی مَا طَمِعَ فِیهِ تَیْمٌ وَ لَا عَدِیٌّ. فَقَالَ: «یَا سَدِیرُ وَ کَمْ عَسَى أَنْ یَکُونُوا»؟ قُلْتُ: مِائَه أَلْفٍ. قَالَ: «مِائَه أَلْفٍ»؟ قُلْتُ: نَعَمْ، وَ مِائَتَیْ أَلْفٍ. قَالَ: «مِائَتَیْ أَلْفٍ»؟ قُلْتُ: نَعَمْ، وَ نِصْفَ الدُّنْیَا. قَالَ: فَسَکَتَ عَنِّی، ثُمَّ … فَقَالَ: «وَاللهِ یَا سَدِیرُ، لَوْ کَانَ لِی شِیعَه بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِی الْقُعُودُ». …فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِیَ سَبْعَه عَشَر.
۱۴ . کشّی، رجال الکشّی، ۳۵۳… قال: کنت عند أبی عبدالله علیه السلام، فأتاه کتاب عبد السلام بن عبد الرحمن بن نعیم و کتاب الفیض بن المختار و سلیمان بن خالد، یخبرونه أن الکوفه شاغره برجلها و أنه إن أمرهم أن یأخذوها، أخذوها، فلما قرأ کتابهم رمى به، ثم قال: «ما أنا لهؤلاء بإمام، أ ما علموا أن صاحبهم السفیانی»؟
۱۵ . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ۴/۲۲۹: … لما بلغ أبا مسلم موت إبراهیم الإمام وجه بکتبه إلى الحجاز إلى جعفر بن محمد و عبد الله بن الحسن و محمد بن علی بن الحسین، یدعو کلّ واحد منهم إلى الخلافه. فبدأ بجعفر فلما قرأ الکتاب أحرقه و قال: «هذا الجواب». فأتى عبد الله بن الحسن، فلمّا قرأ الکتاب، قال: أنا شیخ، و لکن ابنی محمداً مهدی هذه الأمه، فرکب. و أتى جعفراً، فخرج إلیه و وضع یده على عنق حماره و قال: «یا أبا محمد، ما جاء بک فی هذه الساعه»، فأخبره. فقال: «لا تفعلوا؛ فإن الأمر لم یأت بعد». فغضب عبد الله بن الحسن، و قال: لقد علمت خلاف ما تقول، و لکنه یحملک على ذلک الحسد لابنی. فقال: «لا والله، ما ذلک یحملنی و لکن هذا و إخوته و أبناءه دونک»، و ضرب بیده على ظهر أبی العباس السفاح ثم نهض …
۱۶ . … أن أبا مسلم الخلال وزیر آل محمد، عرض الخلافه على الصادق علیه السلام، قبل وصول الجند إلیه، فأبى و أخبره أن إبراهیم الإمام لا یصل من الشام إلى العراق، و هذا الأمر لأخویه الأصغر، ثم الأکبر، و یبقى فی أولاد الأکبر و أن أبا مسلم بقی بلا مقصود. فلما أقبلت الرایات کتب أیضا بقوله و أخبره أن سبعین ألف مقاتل وصل إلینا فننتظر أمرک. فقال: «إن الجواب کما شافهتک». فکان الأمر کما ذکر؛ فبقی إبراهیم الإمام فی حبس مروان وخطب باسم السفاح و قرأت فی بعض التواریخ لما أتى کتاب أبی مسلم الخلال إلى الصادق علیه السلام باللیل، قرأه ثم وضعه على المصباح فحرقه، فقال له الرسول و ظن أن حرقه له تغطیه و ستر و صیانه للأمر، هل من جواب؟ قال: «الجواب ما قد رأیت».
۱۷ . شهرستانی، الملل و النحل،۱/۱۵۴: … فبعث [ابو مسلم] إلى الصادق جعفر بن محمد ـ رضی الله عنهما: إنی قد أظهرت الکلمه ودعوت الناس عن موالاه بنی أمیه إلى موالاه أهل البیت؛ فإن رغبت فیه فلا مزید علیک. فکتب إلیه الصادق ـ رضی الله عنه: «ما أنت من رجالی، ولا الزمان زمانی». فحاد أبو مسلم إلى أبی العباس عبدالله بن محمد السفاح وقلده أمر الخلافه.
۱۸ ۱٫ نعمانی، الغیبه، ۳۳۰: ح۳: … عن أبی بصیر، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: جعلت فداک، متى الفرج؟ فقال: «یا أبا بصیر، وأنت ممن یرید الدنیا من عرف هذا الأمر، فقد فرج عنه بانتظاره».
ح۴: قال: سأل أبو بصیر أبا عبدالله علیه السلام: و أنا أسمع. فقال: ترانی أدرک القائم علیه السلام؟ فقال: «یا أبا بصیر ألست تعرف إمامک»؟ فقال: إی و الله، و أنت هو. وتناول یده. فقال: «والله ما تبالی یا أبا بصیر ألا تکون محتبیا بسیفک فی ظل رواق القائم علیه السلام».
ح۵: عن الفضیل بن یسار، قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام، یقول: «من مات و لیس له إمام، فمیتته میته جاهلیه، و من مات و هو عارف لإمامه لم یضرّه تقدم هذا الأمر أو تأخر، و من مات و هو عارف لإمامه کان کمن هو قائم مع القائم فی فسطاطه».
۱۹ ۲٫ طوسی، الغیبه، ۴۲۷: قال: إن لبنی فلان ملکاً مؤجلاً حتّى إذا أمنوا واطمأنوا و ظنوا أن ملکهم لا یزول صیح فیهم صیحه فلم یبق لهم راع یجمعهم و لا واع یسمعهم و ذلک قول الله عزّوجلّ {حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أتاها أمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الأیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ}. قلت: جعلت فداک، هل لذلک وقت؟ قال: «لا؛ لأن علم الله غلب علم الموقتین. إن الله تعالى وعد موسى ثلاثین لیله وأتمّها بعشرلم یعلمها موسى ولم یعلمها بنوإسرائیل، فلما جاوز الوقت قالوا غرنا موسى فعبدوا العجل، ولکن إذا کثرت الحاجه والفاقه فی الناس و أنکر بعضهم بعضا فعند ذلک توقعوا أمر الله صباحا و مساء».
۲۰ . همان، ۴۲۸: و عنه عن الحسن بن محبوب عن أبی حمزه الثمالی، قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: إن علیاً علیه السلام کان یقول إلى السبعین بلاء، و کان یقول بعد البلاء رخاء، و قد مضت السبعون، و لم نر رخاء. فقال أبوجعفر علیه السلام: «یا ثابت، إن الله تعالى کان وقت هذا الأمر فی السبعین، فلمّا قتل الحسین علیه السلام اشتد غضب الله على أهل الأرض فأخرّه إلى أربعین ومائه سنه، فحدثناکم فأذعتم الحدیث و کشفتم قناع السر، فأخّره الله و لم یجعل له بعد ذلک عندنا وقتاً، و {یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ}». قال أبو حمزه: و قلت ذلک لأبی عبد الله علیه السلام. فقال: «قد کان ذاک».
… عن عثمان النواء، قال: سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: «کان هذا الأمر فیّ، فأخره الله و یفعل بعد فی ذریّتی ما یشاء».
۲۱ . همان، ۴۳۱: عن أبی بصیر، قال: قلت له: ألهذا الأمر أمد نریح أبداننا و ننتهی إلیه؟ قال: «بلى، و لکنّکم أذعتم فزاد الله فیه».
۲۲ . مدرس طباطبائی، مکتب در فرآیند تکامل، ص۳۶٫
۲۳ . برقی، محاسن، ۱/ ۲۰۰: ۳۴٫ .. عن ثابت أبی سعید قال قال أبوعبدالله علیه السلام یا ثابت ما لکم و للناس کفوا عن الناس و لا تدعوا أحدا إلى أمرکم فو الله لو أن أهل السماوات و أهل الأرضین اجتمعوا على أن یهدوا عبدا یرید الله ضلالته ما استطاعوا على أن یهدوه و لو أن أهل السماوات و أهل الأرضین اجتمعوا على أن یضلوا عبدا لله یرید الله هداه ما استطاعوا أن یضلوه کفوا عن الناس و لا یقل أحدکم أخی و ابن عمی و جاری فإن الله إذا أراد بعبد خیرا طیب روحه فلا یسمع معروفا إلا عرفه و لا منکرا إلا أنکره ثم یقذف الله فی قلبه کلمه یجمع بها أمره
۲۴ . همان،۱/ ۲۰۱:ح۳۶: عن کلیب بن معاویه الأسدی، قال: قال أبو عبدالله علیه السلام: «ما أنتم و الناس؟ إن الله إذا أراد بعبد خیراً نکت فی قلبه نکته بیضاء فإذا هو یجول لذلک و یطلبه».
ح ۳۹: عنه عن أبیه عن صفوان و فضاله بن أیوب عن داود بن فرقد، قال: کان أبی یقول: «ما لکم و لدعاء الناس إنه لا یدخل فی هذا الأمر إلا من کتب الله له…».
ح۴۰: عن أیوب بن الحر، قال سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: «إن رجلا أتى أبی، فقال: إنی رجل خصم أخاصم من أحب أن یدخل فی هذا الأمر؟ فقال له أبی: لا تخاصم أحداً؛ فإن الله إذا أراد بعبد خیراً نکت فی قلبه نکته حتى أنه لیبصر به الرجل منکم یشتهی لقاءه»..
محاسن ج ۱ص۲۰۳: ۴۸: عنه عن یحیى بن إبراهیم بن أبی البلاد عن أبیه عن جده عن رجل من أصحابه یقال له عمران إنه خرج فی عمره زمن الحجاج ـ لعنه الله، فقلت له: هل لقیت أبا جعفر علیه السلام؟ فقال: نعم. فقلت: ما قال لک؟ قال: قال لی یا عمران، ما خبر الناس فقلت ترکت الحجاج یشتم أباک على المنبر أعنی علی بن أبی طالب علیه السلام. فقال: «أعداء الله یبدهون بسبنا أما إنهم لو استطاعوا أن یکونوا من شیعتنا لکانوا و لکنهم لا یستطیعون؛ إن الله أخذ میثاقنا و میثاق شیعتنا و نحن و هم أظله فلو جهد الناس أن یزیدوا فیهم رجلا أو ینقصوا منهم رجلا ما قدروا على ذلک».
ح ۴۹: عنه عن أبیه عن القاسم بن محمد عن علی بن أبی حمزه عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام قال: «لا تخاصموا الناس؛ فإن الناس لو استطاعوا أن یحبونا لأحبونا إن الله أخذ میثاق شیعتنا یوم أخذ میثاق النبیین فلا یزید فیهم أحدا أبدا و لا ینقص منهم أحدا أبدا».
۲۵ . کلینی، کافی، ۱/۱۶۶: ح۳: عِدَّه مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَه عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ علیه السلام یَقُولُ: «اجْعَلُوا أَمْرَکُمْ لِلهِ وَ لَاتَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ فَإِنَّهُ مَا کَانَ لِلهِ فَهُوَ لِلهِ وَمَا کَانَ لِلنَّاسِ فَلَایَصْعَدُ إِلَى اللهِ وَلَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِینِکُمْ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَه مَمْرَضَه لِلْقَلْبِ، إِنَّ اللهَ تَعَالَى قَالَ لِنَبِیِّهِصلی الله علیه و آله و سلم: {إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ}؛ وَ قَالَ: {أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ}؛ ذَرُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللهِصلی الله علیه و آله و سلم؛ إِنِّی سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَتَبَ عَلَى عَبْدٍ أَنْ یَدْخُلَ فِی هَذَا الْأَمْرِ کَانَ أَسْرَعَ إِلَیْهِ مِنَ الطَّیْرِ إِلَى وَکْرِهِ».
ح۴: عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام: نَدْعُو النَّاسَ إِلَى هَذَاالْأَمْرِ. فَقَالَ: «لَا یَافُضَیْلُ، إِنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً أَمَرَ مَلَکاً فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ فَأَدْخَلَهُ فِی هَذَا الْأَمْرِ طَائِعاً أَوْ کَارِهاً».
۲۶ . کلینی، کافی۲/۲۲۳ ح۸ .
۲۷ . کلینی، همان، ۲/۲۱۷: باب التقیه، حدیث۳٫
۲۸ . همان،۲۲۰، حدیث۱۴٫
۲۹ . {مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ}.
۳۰ . حر عاملی، وسائل الشیعه، ۱۶/۲۲۷: «عَنْ أَبِی عَبْد اللهِ علیه السلام، قَالَ: «إِنَّ التَّقِیَّه تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّه لَهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَوْلُ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ قَالَ وَ هَلِ التَّقِیَّه إِلَّا هَذَا».
۳۱ . همان، ۱۶/۲۳۵؛ نوری، مستدرکالوسائل، ۱۲/ ۲۷۴٫
۳۲ . یادآور می شود که تا اینجا با ایرادات نقضی که بر استنتاجات آقای مدرسی وارد شد، آن استنتاجات ابطال گردید. از اینجا به بعد، توضیحات حلی است و لذا، صرف نظر از این توضیحات و یا حتی با فرض قابل مناقشه بودن آن، نقض ها وارد و بطلان برداشت های آقای مدرسی به قوت خود باقی خواهد بود.
۳۳ . انعام/۳۹٫
۳۴ . اعراف/۱۸۶٫
۳۵ . ابراهیم/ ۴٫
۳۶ . اسراء/ ۹۷٫
۳۷ . نحل/ ۱۰۷و۱۰۸٫
۳۸ . بقره / ۲۱۳ .
۳۹ . روم / ۲۹٫
۴۰ . زمر/ ۲۳٫
۴۱ . فاطر/ ۸٫
۴۲ . انعام/ ۱۴۹٫
۴۳ . کهف/ ۲۹٫
۴۴ . مدرسی طباطبائی، مکتب در فرآیند تکامل، ص۳۷ .
۴۵ . برقی، محاسن، ۱/۲۸۸:عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: أَدْخَلْتُ عُمَرَ أَخِی عَلَى أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام، فَقُلْتُ لَهُ: هَذَا عُمَرُ أَخِی وَ هُوَ یُرِیدُ أَنْ یَسْمَعَ مِنْکَ شَیْئاً. فَقَالَ لَهُ: «سَلْ عَمَّا شِئْتَ». فَقَالَ: أَسْأَلُکَ عَنِ الَّذِی لَا یَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعِبَادِ غَیْرَهُ وَ لَا یَعْذِرُهُمْ عَلَى جَهْلِهِ.
فَقَالَ: «شَهَادَه أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِصلی الله علیه و آله و سلم وَ الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْغُسْلُ مِنَ الْجَنَابَه وَ حِجُّ الْبَیْتِ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللهِ جُمْلَه وَ الِایْتِمَامُ بِأَئِمَّه الْحَقِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ».
فَقَالَ عُمَرُ سَمِّهِمْ لِی أَصْلَحَکَ اللهُ. فَقَالَ: «عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ الْخَیْرُ یُعْطِیهِ اللهُ مَنْ یَشَاءُ». فَقَالَ لَهُ: فَأَنْتَ ـ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: «هَذَا الْأَمْرُ یَجْرِی لأخِرِنَا کَمَا یَجْرِی لِأَوَّلِنَا وَ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ فَضْلُهُمَا». قَالَ: فَأَنْتَ ـ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ فَقَالَ: «هَذَا الْأَمْرُ یَجْرِی کَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ». قَالَ: فَأَنْتَ ـ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: «هَذَا الْأَمْرُ یَجْرِی کَمَا یَجْرِی حَدُّ الزَّانِی وَ السَّارِقِ». قَالَ: فَأَنْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: «الْقُرْآنُ نَزَلَ فِی أَقْوَامٍ وَ هِیَ تَجْرِی فِی النَّاسِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه». قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ لَتَزِیدُنِی عَلَى أَمْرٍ.
۴۶ . عیاشی، تفسیر عیاشی، ۱/۳۲۷: عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام: أَعْرِضُ عَلَیْکَ دِینِیَ الَّذِی أَدِینُ اللهَ بِهِ. قَالَ: «هَاتِهِ». قُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ أُقِرُّ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللهِ. قَالَ: ثُمَّ وَصَفْتُ لَهُ الْأَئِمَّه حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام. قُلْتُ: وَ أَقُولُ فِیکَ مَا أَقُولُ فِیهِمْ فَقَالَ: «أَنْهَاکَ أَنْ تَذْهَبَ بِاسْمِی فِی النَّاسِ».
قَالَ أَبَانٌ: قَالَ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ: قُلْتُ لَهُ: مَعَ الْکَلَامِ الْأَوَّلِ وَ أَزْعُمُ أَنَّهُمْ الَّذِینَ قَالَ اللهُ فِی الْقُرْآنِ {أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ}. فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ علیه السلام: «وَ اللآیَه الْأُخْرَى فَاقْرَأْ». قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَیَّ آیَه؟ قَالَ: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاه وَ یُؤْتُونَ الزَّکاه وَ هُمْ راکِعُونَ}.
۴۷ . کلینی، کافی، ۱/ ۱۸۱: عَنْ ذَرِیحٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ علیه السلام عَنِ الْأَئِمَّه بَعْدَ النَّبِیِّصلی الله علیه و آله و سلم. فَقَالَ: «کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِمَاماً، ثُمَّ کَانَ الْحَسَنُ علیه السلام إِمَاماً، ثُمَّ کَانَ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِمَاماً، ثُمَّ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ إِمَاماً، ثُمَّ کَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِمَاماً، مَنْ أَنْکَرَ ذَلِکَ کَانَ کَمَنْ أَنْکَرَ مَعْرِفَه اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ مَعْرِفَه رَسُولِهِصلی الله علیه و آله و سلم». ثُمَّ قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَنْتَ ـ جُعِلْتُ فِدَاکَ؛ فَأَعَدْتُهَا عَلَیْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. فَقَالَ لِی: «إِنِّی إِنَّمَا حَدَّثْتُکَ لِتَکُونَ مِنْ شُهَدَاءِ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِی أَرْضِهِ».
۴۸ . کشی، رجال کشّی، ۲۸۱: ۵۰۱: عن هشام بن سالم، قال: کلمت رجلاً بالمدینه من بنی مخزوم فی الإمامه، قال: فقال: فمن الإمام الیوم؟ قال: قلت: جعفر بن محمد. قال: فقال: والله لأقولنها له. قال: فغمنی بذلک غماً شدیداً خوفاً أن یلعنی أبو عبد الله أو یتبرأ منی. قال: فأتاه المخزومی فدخل علیه، فجرى الحدیث. قال: فقال له مقاله هشام. قال: فقال أبو عبد الله علیه السلام: «أفلا نظرت فی قوله؟ فنحن لذلک أهل». قال: فبقی الرجل لا یدری أیش یقول و قطع به، قال: فبلغ هشاماً قول أبی عبد الله علیه السلام ففرح بذلک و انجلت غمته.
۴۹ . همان، ۳۴۹: ۶۵۳: أخذ أبو عبدالله علیه السلام بیدی ثم عد الأئمه علیهم السلام إماماً إماماً یحسبهم بیده حتى انتهى إلى أبی جعفر علیه السلام فکف. فقلت: جعلنی الله فداک، لو فلقت رمانه فاحللت بعضها و حرمت بعضا لشهدت أن ما حرمت حرام و ما أحللت حلال. فقال: «فحسبک أن تقول بقوله، و ما أنا إلا مثلهم لی ما لهم و على ما علیهم، فإن أردت أن تجیء یوم القیامه مع الذین قال الله تعالى {یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ}، فقل بقوله».
۵۰ . همان، ۴۱۹: ۷۹۳: قال: وصفت الأئمه لأبی عبد الله علیه السلام حتى انتهیت إلى أبی جعفر علیه السلام، فقال: «حسبک قد ثبت الله لسانک و هدى قلبک».
۵۱ . در برخی روایاتی که عرضه اعتقادات به محضر ائمه معصومین علیهم السلام را گزارش می کند، معمولاً آن بزرگواران با تعابیری از این قبیل، اعتقاد اشخاص را تأیید فرموده اند: «این دینی است که من و پدرانم برآنیم» یا «این دینی است که خداوند برای بندگانش پسندیده» و امثال این تعابیر که جنبه شخصی نسبت به مخاطب ندارد. اما در روایت فوق، حضرت به راوی فرموده اند: «تو را کافی است.» در صورتی که اعتقاد صحیح امری شخصی و اختصاصی نیست، لذا وجهی ندارد آن را با چنین عبارتی تصدیق فرمایند. در نتیجه از همین تعبیر نیز اشاره به مسأله تقیه فهمیده می شود، و اینکه حضرت می خواهند بفرمایند: «تصریح به همین مقدار برایت کافی است»؛ در ادامه نیز مشابه این تعبیر را در روایات مشابه خواهیم دید.
۵۲ . سندی که در رجال کشی نقل شده، چنین است: «جعفر و فضاله، عن أبی الصباح، عن زکریا بن سابق»
۵۳ . ر.ک: امین، اعیان الشیعه،۷/۶۵: البته صاحب اعیان الشیعه توضیح داده که در بعضی نسخه ها «ابوالصباح» قید شده، و بیان کرده که در هر دو صورت سند فاقد اتصال است.
۵۴ . همان.
۵۵ . کشی، رجال کشّی،۴۲۱: ۷۹۵: فقلت أصلحک الله، و قد علمت أن أباک لم یذهب حتى ترک حجه ممن بعده کما ترک أبوه، و أشهد بالله أنک أنت الحجه و أن طاعتک مفترضه. فقال: «کف ـ رحمک الله». قلت: أعطنی رأسک أقبله، فقبلت رأسه، فضحک، ثم قال: «سلنی عمّا شئت فلا أنکرک بعد الیوم أبدا».
۷۹۷: قال، قلت لأبی عبد الله علیه السلام أصف لک دینی الذی أدین الله به، فإن أکن على حقّ فثبتنی و إن کنت على غیر الحقّ فردنی إلى الحقّ، قال: «هات». قلت: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسولهصلی الله علیه و آله و سلم، و أن علیاً کان إمامی… أنت جعلت فداک على منهاج آبائک. قال: فقال عند ذلک ـ مرارا: «رحمک الله». ثم قال: «هذا و الله دین الله و دین ملائکته و دینی و دین آبائی الذی لا یقبل الله غیره».
۵۶ . همان، ۴۲۲: فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنِّیأُرِیدُ أَنْ أَصِفَ لَکَ دِینِیَ الَّذِی أَدِینُ اللهَ بِهِ … ثُمَّ قَالَ: وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً کَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَه الْمَفْرُوضَه عَلَى الْعِبَادِ مِثْلُ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله و سلم عَلَى النَّاسِ فَقَالَ کَذَلِکَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام … أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیه السلام کَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَه الْوَاجِبَه عَلَى الْخَلْقِ مِثْلُ مَا کَانَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ فَقَالَ کَذَلِکَ کَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَوْرَثَکَ اللهُ ذَلِکَ کُلَّهُ. قَالَ: فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ: «حَسْبُکَ اسْکُتِ الْآنَ فَقَدْ قُلْتَ حَقّاً … وَ نَحْنُ عَلَى مِنْهَاجِ نَبِیِّنَاصلی الله علیه و آله و سلم لَنَا مِثْلُ مَا لَهُ مِنَ الطَّاعَه الْوَاجِبَه».
۵۷ . مؤلف کتاب، این فراز را نیز در تأیید فضای ترسیم شده خود دانسته است. فضای اعتقاد و اصرار شیعیان به ضرورت قیام امام علیه السلام از یک طرف؛ و انکار مطلب از سوی امام از سوی دیگر، طوری که این تضاد زمینه ساز تحول اعتقادی شیعیان گردید.
اما پیش از این ملاحظه شد که در روایات استنادی، آنجا که صادقینعلیهما السلام قائمیت خود را رد می کردند، نه از باب آن بود که راویان آنان را مصداق «قائم آل محمدصلی الله علیه و آله و سلم» می دانستند؛ تا چه رسد که بر این امر، اعتقاد یا اصرار ورزیده باشند، بلکه از این جهت بود که امام علیه السلام می خواستند تأکید کنند کسی که امور را اصلاح می کند آن جناب است و نه من ـ یا سادات حسنی و امثال ایشان که داعیه اصلاح دارند، و شما باید به آن جناب امید ببندید، نه به ما. روایتی که در این بخش در پاورقی، آدرس داده شده، یکی از همان روایات قبلی است.
۵۸ . مدرس طباطبائی، مکتب در فرآیند تکامل، ص۳۷٫
۵۹ . در این پاورقی، به « ابن حجر هیتمی، القول المختصر:۵۵» نیز اشاره شده، که به این مدرک دست نیافتم.
۶۰ . صدوق، کمال الدین، ۲/۶۴۹: قال: سمعت أبا عبدالله الصادق علیه السلام یقول: «لیس بین قیام قائم آل محمد و بین قتل النفس الزکیه إلا خمس عشره لیله».
۶۱ . ابن ابی شیبه، ۸/۶۷۹: حدثنی مجاهد قال: حدثنی فلان رجل من أصحاب النبیصلی الله علیه و آله و سلم: أن المهدی لا یخرج حتى تقتل النفس الزکیه، فإذا قتلت النفس الزکیه، غضب علیهم من فی السماء ومن فی الأرض، فأتى الناس المهدی، فزفوه کما تزف العروس إلى زوجها لیله عرسها، وهو یملأ الأرض قسطاً وعدلاً وتخرج الأرض نباتها وتمطر السماء مطرها، وتنعم أمتی فی ولایته نعمه لم تنعمها قط».
۶۲ . کلینی، کافی، ۸/۳۱۰: ۴۸۳: عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَه، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ علیه السلام یَقُولُ: «خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ الصَّیْحَه وَ السُّفْیَانِیُّ وَ الْخَسْفُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّه وَ الْیَمَانِیُّ». فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ: لَا فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ تَلَوْتُ هَذِهِ الْآیَه إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَه فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. فَقُلْتُ لَهُ: أَ هِیَ الصَّیْحَه؟ فَقَالَ: «أَمَا لَوْ کَانَتْ خَضَعَتْ أَعْنَاقُ أَعْدَاءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
۶۳ . همان، ۱/۵۳۴: ۱۹: عَنْ کَرَّامٍ، قَالَ: حَلَفْتُ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ نَفْسِی أَلَّا آکُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى یَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ؛ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام، قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِکُمْ جَعَلَ لِلهِ عَلَیْهِ أَلَّا یَأْکُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى یَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ. قَالَ: «فَصُمْ إِذاً یَا کَرَّامُ وَلَاتَصُمِ الْعِیدَیْنِ وَ لَا ثَلَاثَه التَّشْرِیقِ وَ لَا إِذَا کُنْتَ مُسَافِراً وَ لَا مَرِیضاً؛ فَإِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام لَمَّا قُتِلَ عَجَّتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ عَلَیْهِمَا وَ الْمَلَائِکَه فَقَالُوا یَا رَبَّنَا ائْذَنْ لَنَا فِی هَلَاکِ الْخَلْقِ حَتَّى نَجُدَّهُمْ عَنْ جَدِیدِ الْأَرْضِ بِمَا اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَکَ وَ قَتَلُوا صَفْوَتَکَ؛ فَأَوْحَى اللهُ إِلَیْهِمْ: یَا مَلَائِکَتِی وَ یَا سَمَاوَاتِی وَیَا أَرْضِیَ اسْکُنُوا ثُمَّ کَشَفَ حِجَاباً مِنَ الْحُجُبِ فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌصلی الله علیه و آله و سلم وَ اثْنَا عَشَرَ وَصِیّاً لَهُ علیه السلام وَ أَخَذَ بِیَدِ فُلَانٍ الْقَائِمِ مِنْ بَیْنِهِمْ». فَقَالَ: «یَا مَلَائِکَتِی وَیَا سَمَاوَاتِی وَیَا أَرْضِی بِهَذَا أَنْتَصِرُ لِهَذَا» ـ قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.
۶۴ . اشعری قمی، النوادر، ۱۷۶: قال سألته (أبی جعفر علیه السلام) عن رجل جعل على نفسه أن یصوم إلى أن یقوم قائمکم. قال: «شئ علیه أو جعله لله»؟ قلت: بل جعله لله. قال: «وکان عارفاً أو غیر عارف»؟ قلت: بل عارف. قال: «إن کان عارفاً أتم الصلاه ولا یصوم فی السفر والمرض وأیام التشریق».
فهرست منابع :
ابن ابی شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف، جلد ۸، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق،؛
ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، جلد ۳، قم، مؤسسه انتشارات علامه، ۱۳۷۹ق؛
اشعری قمی، احمد بن محمد، النوادر، قم، مدرسه امام مهدی علیه السلام ، ۱۴۰۹ق؛
امین، محسن، اعیان الشیعه، جلد۷، بیروت، دارالتعارف ، بی تا؛
برقی، احمد بن محمد، المحاسن، جلد ۱، قم، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۱ق؛
تمیمی مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، جلد ۱، مصر، دارالمعارف، ۱۳۸۶ق؛
حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، جلد ۱۶، قم، مؤسسه اهل البیت علیهم السلام ، ۱۴۰۹ق؛
خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، بیروت، مؤسسه البلاغ، ۱۴۱۱ق؛
خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، جلد ۸، قم، منشورات مدینه العلم، ۱۴۰۹ق؛
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، جلد ۱، بیروت، دارالمعرفه للطباعه و النشر ، بی تا؛
صدوق، ابو جعفر محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، جلد ۲، قم، دارالکتب اسلامیه، ۱۳۹۵ق؛
طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامی، ۱۴۱۱ق؛
عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، جلد ۱، تهران، چاپخانه علمیه، ۱۳۸۰ق؛
کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش؛
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، جلد ۱و۲و۸، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش؛
مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرایند تکامل، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۸۶ش؛
نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تهران، انتشارات صدوق، ۱۳۹۷ق؛
نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرک وسائل الشیعه، جلد ۱۲، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، ۱۴۰۸ق؛
پاسخ دهید