بررسی روایت پانزدهم

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام جَالِساً فِی الْمَسْجِدِ إِذْ أَقْبَلَ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سُلَیْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ أَبُو جَعْفَرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو الدَّوَانِیقِ فَقَعَدُوا نَاحِیَهً مِنَ الْمَسْجِدِ فَقِیلَ لَهُمْ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ جَالِسٌ فَقَامَ إِلَیْهِ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سُلَیْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ قَعَدَ أَبُو الدَّوَانِیقِ مَکَانَهُ حَتَّى سَلَّمُوا عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ لَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَا مَنَعَ جَبَّارَکُمْ مِنْ أَنْ یَأْتِیَنِی فَعَذَّرُوهُ عِنْدَهُ فَقَالَ عِنْدَ ذَلِکَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام أَمَا وَ اللَّهِ لَا تَذْهَبُ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامُ حَتَّى یَمْلِکَ مَا بَیْنَ قُطْرَیْهَا ثُمَّ لَیَطَأَنَّ الرِّجَالُ عَقِبَهُ ثُمَّ لَتَذِلَّنَّ لَهُ رِقَابُ الرِّجَالِ ثُمَّ لَیَمْلِکَنَّ مُلْکاً شَدِیداً فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ إِنَّ مُلْکَنَا قَبْلَ مُلْکِکُمْ قَالَ نَعَمْ یَا دَاوُدُ إِنَّ مُلْکَکُمْ قَبْلَ مُلْکِنَا وَسُلْطَانَکُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ فَهَلْ لَهُ مِنْ مُدَّهٍ فَقَالَ نَعَمْ یَا دَاوُدُ وَ اللَّهِ لَا یَمْلِکُ بَنُو أُمَیَّهَ یَوْماً إِلَّا مَلَکْتُمْ مِثْلَیْهِ وَ لَا سَنَهً إِلَّا مَلَکْتُمْ مِثْلَیْهَا وَ لَیَتَلَقَّفُهَا الصِّبْیَانُ مِنْکُمْ کَمَا تَلَقَّفُ الصِّبْیَانُ الْکُرَهَ فَقَامَ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ مِنْ عِنْدِ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَرِحاً یُرِیدُ أَنْ یُخْبِرَ أَبَا الدَّوَانِیقِ بِذَلِکَ فَلَمَّا نَهَضَا جَمِیعاً هُوَ وَ سُلَیْمَانُ بْنُ خَالِدٍ نَادَاهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مِنْ خَلْفِهِ یَا سُلَیْمَانَ بْنَ خَالِدٍ لَا یَزَالُ الْقَوْمُ فِی فُسْحَهٍ مِنْ مُلْکِهِمْ مَا لَمْ یُصِیبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَإِذَا أَصَابُوا ذَلِکَ الدَّمَ فَبَطْنُ الْأَرْضِ خَیْرٌ لَهُمْ مِنْ ظَهْرِهَا فَیَوْمَئِذٍ لَا یَکُونُ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ نَاصِرٌ وَ لَا فِی السَّمَاءِ عَاذِرٌ ثُمَّ انْطَلَقَ سُلَیْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَأَخْبَرَ أَبَا الدَّوَانِیقِ فَجَاءَ أَبُو الدَّوَانِیقِ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ سُلَیْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ یَا أَبَا جَعْفَرٍ دَوْلَتُکُمْ قَبْلَ دَوْلَتِنَا وَ سُلْطَانُکُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا سُلْطَانُکُمْ شَدِیدٌ عَسِرٌ لَا یُسْرَ فِیهِ وَ لَهُ مُدَّهٌ طَوِیلَهٌ وَ اللَّهِ لَا یَمْلِکُ بَنُو أُمَیَّهَ یَوْماً إِلَّا مَلَکْتُمْ مِثْلَیْهِ وَ لَا سَنَهً إِلَّا مَلَکْتُمْ مِثْلَیْهَا وَ لَیَتَلَقَّفُهَا صِبْیَانٌ مِنْکُمْ فَضْلًا عَنْ رِجَالِکُمْ کَمَا یَتَلَقَّفُ الصِّبْیَانُ الْکُرَهَ أَفَهِمْتَ ثُمَّ قَالَ لَا تَزَالُونَ فِی عُنْفُوَانِ الْمُلْکِ تَرْغُدُونَ فِیهِ مَا لَمْ تُصِیبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً فَإِذَا أَصَبْتُمْ ذَلِکَ الدَّمَ غَضِبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکُمْ فَذَهَبَ بِمُلْکِکُمْ وَ سُلْطَانِکُمْ وَ ذَهَبَ بِرِیحِکُمْ وَ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عَبِیدِهِ أَعْوَرَ وَ لَیْسَ بِأَعْوَرَ مِنْ آلِ‏ أَبِی سُفْیَانَ یَکُونُ اسْتِیصَالُکُمْ عَلَى یَدَیْهِ وَ أَیْدِی أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَطَعَ الْکَلَام‏ [۱].

ترجمه: ابوبصیر گوید: در خدمت امام باقرعلیه السلام در مسجد (مدینه) نشسته بودم که داود بن على (عموى منصور دوانیقى که بعدها نیز والى مدینه شد) و سلیمان بن خالد و عبدالله بن محمد (منصور دوانیقى) وارد مسجد شدند و در گوشه اى از مسجد نشستند، کسى به آنها گفت: این محمد بن على است که اینجا نشسته، در این هنگام داود بن على و سلیمان بن خالد بر خاسته به سوى آن حضرت آمدند ولى منصور دوانیقى از جاى خود حرکت نکرد، آندو آمدند و بر حضرت ابى جعفر (باقر) علیه السلام سلام کردند، حضرت بدانها فرمود: چه چیز مانع شد که جبار (و سرکش) شما (یعنى منصور) نیز (مانند شما) به نزد من آید؟ آن دو از جانب او عذر تراشى کردند (و اظهار کردند که از آمدن به نزد شما معذور بود) حضرت باقرعلیه السلام فرمود: آگاه باشید که به خدا سوگند چندان شب و روزى نگذرد تا اینکه او میان دو اقلیم زمین را بگیرد، و پس از آن مردان بدنبال او افتند و سپس گردنکشان در برابرش رام گردند، و پس از آن سلطنتى سخت بدست آورد.

داود بن على گفت: آیا سلطنت ما پیش از سلطنت شما است؟ فرمود: آرى اى داود دولت شما پیش از دولت ما است، و سلطنت شما قبل از سلطنت ما است، داود گفت: خدا کارت را به بهبودى گراید آیا (سلطنت ما) مدتى هم دارد؟ فرمود: آرى اى داود به خدا سوگند که شما به عدد هر روز سلطنت بنى امیه دو روز و در مقابل یکسال آنها دوسال سلطنت مى کنید (مجلسى رحمه الله علیه گوید: شاید مقصود حضرت فهماندن اصل کثرت و زیادتى سلطنت بنى عباس بر بنى امیه است، مانند اینکه متداول است براى فهماندن کثرت (کرتین) و (لبیک) مى گویند اگر چه از دو بار بیشتر باشد وگرنه چنانچه مى دانیم مدت سلطنت بنى عباس چندین برابر مدت سلطنت بنى امیه بوده) و هر آینه بچه هاى شما مقام سلطنت را همچنانکه کودکان با گوى بازى مى کنند، دست بدست بگردانند.

داود بن على (که این سخنان را شنید) شادان از نزد آنحضرت برخاست به سوى منصور رفت تا او را از این مژده با خبر سازد، و چون داود و سلیمان بن خالد رفتند حضرت سلیمان را از پشت سر صدا زد و فرمود: اى سلیمان بن خالد اینان (یعنى بن عباس) پیوسته در خوشى و آسایش سلطنت کند تا وقتى که خون ناحقى از ما – و اشاره بخودش فرمود – نریزند، و هرگاه دستشان بدان خون آلوده شد در آن هنگام زیر زمین براى ایشان بهتر از روى زمین است و در آن زمان نه در زمین یاورى دارند و نه در آسمان عذر آورى .

سلیمان بن خالد بیامد تا جریان را به منصور گفت ، منصور برخاسته خدمت امام باقرعلیه السلام آمد و بر آنحضرت سلام کرده سخن داود بن على و سلیمان خالد را (که از آنحضرت نقل کرده بودند) به عرض امام علیه السلام رسانید، حضرت فرمود: آرى اى ابا جعفر دولت شما پیش از دولت ما و سلطنت شما پیش از سلطنت ما است، سلطنت شما سلطنتى سخت و دشوار است که هموارى در آن نیست ، و مدتى طولانى دوام دارد، و به خدا سوگند شما در برابر هر روز سلطنت بنى امیه دو روز و برابر هر سال آن دو سال سلطنت خواهید کرد، و مقام سلطنت را بچه هاى شما – تا چه رسد به مردانتان – دست بدست بگردانند همچنانکه کودکان با گوى بازى کنند! فهمیدى؟
سپس فرمود: و پیوسته سلطنت شما رونق دارد و در آن به خوشى بسر مى برید تا وقتى که خون حرام (و ناحقى) از ما نریخته اید و هرگاه آلوده بدان شدید (و خون ناحقى از ما ریختید) خداى عزوجل بر شما خشم کند و دولت و سلطنت شما را از بین ببرد، و شوکت را از شما بگیرد، و خداى عزوجل بنده اى اعور (شرحش بیاید) از بندگانش را – که از اولاد ابى سفیان نیست – بر شما مسلط کند که نابودى شما بدست او و همراهانش باشد، سپس امام علیه السلام سخن خود را قطع کرد.

***

شاهد بحث این جمله است که امام می‌فرماید: حکومت عباسیان در رفاه و بسط قلمرو و به اصطلاح اقتدار هستند تا زمانی که «لم یصیبوا منّا دماً حراماً» از ما خون به ناحقی را نریزید، و سپس به سینه مبارک خود اشاره فرمود و ادامه دادند فاذا اصابوا ذلک

برخی خواسته‌اند به این روایت استناد کنند و آن را جزو روایات نفس زکیه قرار دهند. البته از نظر سند معتبر است و مرحوم مجلسی از آن چنین تعبیر کرده‌اند: «حسنٌ او موثقٌ علی الاظهر». [۲]

ولی به نظر ما (آیت الله طبسی):

اولاً: این روایت دلالت ندارد بر اینکه مراد نفس زکیه است.

ثانیاً: ما برای اثبات قتل نفس زکیه به این قبیل روایاتی که نه صراحت دارد و نه ظهور نیاز نداریم، چون روایات روشن تر و صریح تری در بحث وجود دارد.

ثالثاً: شارحین کافی شریف هم وقتی به این روایت می‌رسند، توجیهاتی بیان می‌کنند که در هیچ یک از آنها اشاره ای به نفس زکیه نشده است. مثلاً مرحوم مجلسی می‌فرماید، در مراد از دم حرام چند احتمال است:

احتمال اول: والمراد قتل اهل البیت: وان کان بالسم مجازا ویکون قتل الائمه: سببا لسرعه زوال ملک کل واحد منهم فعل ذلک. منظور شهادت امامان شیعه به دست عباسیان است؛ یعنی شهادت هر یک از آنان سبب زوال حکومت و خلافت آن قاتل می‌شود.

احتمال دوم: او قتل السادات الذین قتلوا فی زمان ابی جعفر الدوانیقی،[۳] وفی زمان الرشید وکذا ما قتلوا فی الفخ من السادات.[۴] و محتمل است مراد شهادت سادات بنی الزهراء در زمان منصور و هارون و شهادت جوانان بنی‌الزهراء در فخ باشد.

احتمال سوم: ان یکون اشاره الی قتل رجل من العلویین قتلوه مقارنا لانقضاء دولتهم.

هر یک از این احتمالات باشد، بر نفس زکیه انطباق ندارد؛ چون طبق این روایت، قتل نفس و ریختن خون بنی الزهراء اتفاق افتاده است. مگر اینکه با توجه به روایات دیگر بگوئیم مراد این است که اینها قبل از ظهور امام عج الله تعالی فرجه الشریف دوباره عباسیان روی کار آمده و مراد از علوی مثلاً همان نفس زکیه معروف است.[۵]

***

 

بررسی روایت شانزدهم

روایتی است که در کتب عامه نقل شده است. ابن حماد در فتن روایتی نقل می‌کند و بدون اینکه به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم منتهی شود به عماریاسر ختم می‌شود:

حدثنا رشدین عن ابن لهیعه قال حدثنی أبو زرعه عن عبد الله بن زریر عن عمار ابن یاسر رضی الله عنه قال: إذا قتل النفس الزکیه وأخوه یقتل بمکه ضیعه [۶] نادى مناد من السماء إن أمیرکم فلان وذلک المهدی الذی یملأ الأرض حقا وعدلا.[۷]

ترجمه: وقتی نفس زکیه و برادرش کشته می‌شوند، در مکه، خونشان بی‌جهت می‌ریزد، منادی از آسمان ندا می‌دهد قطعاً امیر شما فلانی است و آن مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف است؛ کسی که زمین را سرشار از حق و عدل می‌کند.

***

در روایات ما اسمی از برادر نفس زکیه نیامده و تنها نفس زکیه است، ولی در اینجا می‌گوید برادرش را هم می‌کشند، البته نقل دیگری به همین سند وجود دارد ولی بدون ذکر نفس زکیه.

***

بررسی سندی

  • رشدین و ابن لهیعه: امویین تلاش کردند که اعتقادات مردم را نسبت به اهل بیت علیهم السلام تغییر دهند و در این زمینه خیلی تلاش کردند و فکر بسیاری را عوض کردند و به اصطلاح شستشوی مغزی دادند؛ به غیر از دو سه خانواده از جمله رشدین و ابن لهیعه.

 

  • عبد الله بن زریر: چیزی نسبت به او پیدا نکردیم الا اینکه عبدالملک مروان با او درگیر بود و علت درگیری هم این بوده که او دوستدار علی علیه السلام است.[۸] اهل سنت درباره او می گویند: مصری تابعی ثقه، ولی می‌گویند یک مشکل دارد و آن دوست داشتن مولی الموحدین علیه السلام است.

روزی عبدالملک او را احضار می‌کند و به او می‌گوید: تو چون اعرابی[۹] هستی علی علیه السلام را دوست داری، او در جواب گفت: والله قد قرات القرآن قبل ان یجتمع ابواک.[۱۰]

وفات این شخص درسال ۸۱ است، لذا او می‌تواند از عمار نقل کند زیرا عمار در سال ۳۷ به شهادت رسید.

اصل قضیه نفس زکیه مسلم است. اما این روایت را من ندیده ام از قدما  کسی غیر از شیخ طوسی نقل کرده باشد. ایشان این روایت را مفصل تر از فتن ابن حماد[۱۱] با ذکر سند از شخصی به نام قرقاره که در اصل یعقوب بن نعیم است با همان سند از ابن لهیعه نقل می‌کند با این تفاوت که به جای عبدالله بن زریر عبدالله بن رزین قرار دارد.[۱۲]

بعد از شیخ طوسی کسی این متن را تا زمان ابن طاووس نقل نکرده است. ابن طاووس این روایت را در دو جا و با هر دو نقل فتن یعنی از عبدالله بن زریر و عبدالله بن رزین نقل می‌کند.[۱۳] بعد از ابن طاووس این روایت را تنها مرحوم مجلسی نقل کرده حتی مرحوم شیخ حر عاملی هم که در کتاب اثبات الهداه از صدها کتاب استفاده کرده و حدود هفتاد هزار سند و چندین هزار روایت دارد، این روایت را نقل نمی کند. ولی مرحوم مجلسی[۱۴] این روایت را بیان می‌کند ولی نه از کتاب فتن ابن حماد چون ایشان به این کتاب هیچ اعتنائی نمی کند، بلکه این روایت را از غیبت طوسی نقل می‌کند. بعد از ایشان مرحوم نوری[۱۵] و از معاصرین آیت الله صافی[۱۶] این روایت را نقل می‌کنند.[۱۷]

***

یک نکته

شخصی را اینجا نام بردیم که مرحوم شیخ از او نقل می‌کند او قرقاره نام دارد که اسم اصلی او یعقوب ابن نعیم است مرحوم نمازی تلاش دارد که ایشان را به عنوان فردی ثقه معرفی نماید: کان رجلا جلیلا فی اصحابنا ثقه فی الحدیث بالاتفاق. [۱۸] با مراجعه به کتاب مرحوم خویی متوجه می‌شویم ظاهراً یک اشتباهی صورت گرفته ایشان می‌فرماید:

قال ابن داود (۱۶۹۸) من القسم الأول: یعقوب بن نعیم بن قرقاره الکاتب أبو یوسف، کان جلیلا فی أصحابنا، (ض) (کش)، ثقه. و قال العلامه من الباب من حرف الیاء من القسم الأول: یعقوب بن نعیم قرقاره الکاتب أبو یوسف، کان جلیلا، فی أصحابنا، ثقه فی الحدیث، روى عن الرضا ع. و قال المیرزا فی رجاله الکبیر: و فی (جش) یعقوب بن نعیم قرقاره أبو یوسف، کان جلیلا فی أصحابنا، ثقه فی الحدیث، روى عن الرضا علیه السلام .

و قال السید التفریشی: یعقوب بن نعیم بن قرقاره الکاتب أبو یوسف، کان جلیلا فی أصحابنا، ثقه فی الحدیث (ضا) و صنف کتبا فی الإمامه، روى عنه أبو نعیم نصر بن عصام (جش). و قال المولى القهبائی: (جش): یعقوب بن نعیم بن قرقاره الکاتب أبو یوسف، کان جلیلا فی أصحابنا، ثقه فی الحدیث، روى عن الرضا ع، و صنف کتابا فی الإمامه، أخبرنا الحسین بن عبید الله قال: حدثنا محمد بن عبد الله، قال: حدثنا أبو نعیم نصر بن عصام بن المغیره الفهری أحد بنی محارب بن فهر، عن یعقوب.

أقول: الظاهر أن جمیع هؤلاء استندوا فیما ذکروه إلى نسخه ابن طاوس، و هذه الترجمه غیر موجوده فی بقیه نسخ النجاشی حتى النسخه الموجوده عندنا المصححه على نسخه صحیحه قریبه من عصر النجاشی، و الله العالم بالحال.[۱۹]

***

نتیجه: اولاً: آنکه مورد توثیق ابن طاووس و نجاشی قرار گرفته ابن قرقاره است، نه «قرقاره».

ثانیاً: توثیق ابن طاووس مستند به کتاب نجاشی است؛ در حالی ‌که ما این توثیق را در کتاب نجاشی نیافتیم.[۲۰] 

پس سند روایت از این جهت نیز مورد خدشه است.

  • اما در ارتباط با نصر بن لیث مروزی باید گفت، عامه هیچ اشاره ای به او نکرده‌اند و در کتب ما هم چیزی نسبت به ایشان وجود ندارد الا اینکه در کتاب امالی شیخ طوسی یکی روایت نبوی وجود دارد که این شخص در سند آن قرار دارد، روایت این است:

حدثنا محمد بن محمد، قال حدثنا أبو الطیب الحسین بن علی بن محمد، قال حدثنا علی بن ماهان، قال حدثنا أبو منصور نصر بن اللیث، قال حدثنا مخول، قال حدثنا یحیى بن سالم، عن أبی الجارود زیاد بن المنذر، عن أبی الزبیر المکی، عن جابر بن عبد الله الأنصاری، قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: حق علی علیه السلام على هذه الأمه کحق الوالد على الولد.[۲۱]

***

 

بررسی روایت هفدهم

حدثنا عبد الله بن مروان عن أرطاه عن تبیع عن کعب قال: تستباح المدینه حینئذ وتقتل النفس الزکیه.[۲۲]

این روایت را کعب نقل میکند، کعب را نه عامه قبول دارند و نه خاصه. قبل از کعب، ارطاه قرار دارد که در نزد ما اعتباری ندارد. ولی احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ابوحاتم هر سه او را توثیق کرده‌اند. البته وثاقت سند مشکلی را برای ما حل نمی کند چون روایت به پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم منتهی نمی شود.

***

 

بررسی روایت هجدهم

حدثنا رشدین عن ابن لهیعه عن عبد العزیز بن صالح عن علی بن رباح عن ابن مسعود قال یبعث جیش إلى المدینه فیخسف بهم بین الجماوین ویقتل النفس الزکیه.[۲۳]

***

 

بررسی روایت نوزدهم

روایتی است که مرحوم عیاشی آنرا از جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند. این روایت دارای تفصیلاتی است. روایات عیاشی مشکل ارسال دارد، البته این ارسال از ناحیه خودش نبوده و دیگران برای اینکه کار نسخه برداری را زودتر به پایان برسانند اسناد آنرا حذف کرده‌اند. روایت مفصل است و از اینجا شروع می‌شود که امام علیه السلام به جابر می‌فرماید:

عن جابر الجعفی[۲۴] عن أبی جعفر علیه السلام یقول: الزم الأرض لا تحرکن یدک و لا رجلک أبدا حتى ترى علامات‏ ما أشکل علیکم فلم یشکل علیکم عهد نبی الله صلی الله علیه وآله وسلم و رایته و سلاحه و النفس الزکیه من ولد الحسین، فإن أشکل علیکم هذا فلا یشکل علیکم الصوت من السماء باسمه و أمره و إیاک و شذاذ من آل محمد، فإن لآل محمد و علی رایه و لغیرهم رایات، فالزم الأرض و لا تتبع منهم رجلا أبدا حتى ترى رجلا من ولد الحسین، معه عهد نبی الله و رایته و سلاحه‏. [۲۵]

ترجمه: امام باقر علیه السّلام به یکی از اصحابش فرمود: در جاى خود بنشین و حرکتى از خود نشان مده، تا آنگاه که علائمى را که در یک سال روى میدهد و من اکنون براى تو ذکر میکنم به بینى‏…  اگر فهمش بر شما مشکل شد پس عهدنامه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و پرچمش و اسلحه اش و نفس زکیه از فرزندان حسین علیه السلام برایتان مشکل نمی شود و اگر فهمش بر شما سخت گشت، فهم صیحه آسمانی که به نامش و امرش زده می شود بر شما سخت نمی باشد و بر حذر باشید شذاذ از آل محمد علیهم السلام زیرا که برای آل محمد و علی پرچمی است و برای دیگران پرچم هایی است پس سرجای خود بنشینید و تکان نخورید و از هیچ کس پیروی نکنید تا اینکه مردی از فرزندان حسین علیه السلام که عهدنامه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و پرچم و اسلحه اش همراه اوست بیاید.

***

شاهد کلام در اینجاست که امام علیه السلام نفس زکیه را در کنار مواردی که در آن جای هیچ شبهه ای نیست قرار می‌دهد. این روایت فقط جریان نفس زکیه را بدون اشاره به شهادت او مطرح می‌کند. البته در این روایت اضافه ای است که در روایات دیگر نیست، و آن اینکه می‌گوید نفس زکیه من ولد الحسین برخلاف سایر روایات که او را من ولد الحسن خوانده‌اند. بنابراین در مورد زمان ظهور او، تحرک او، مکان قتل او واشاره ای نشده است.

***

بررسی سندی

سند این روایت به جابر منتهی می‌شود. جابر مبغوض عامه است. در مورد جابر روایاتی را از اهل سنت نقل می‌کنیم:

روایت اول: کتاب مسلم در مقدمه ۵ بابی تحت این عنوان دارد: باب بیان ان الاسناد من الدین وان الروایه لا تکون الا عن الثقاث وان جرح الرواه بما هو فیهم جائز بل واجب ولیس من الغیبه المحرمه.

 این شخص در مورد صحابه می‌گوید راجع به آنها چیزی نباید گفت. و احادیثشان را نقل می‌کند، اما وقتی به جابر می‌رسد، چیزی نقل نمی کند و می گوید: لقیت جابر فلم اکتب عنه کان یومن بالرجعه (هو ماتقوله الرافضه وتعتقده بزعمها الباطل ان علیا فی السحاب ویخرج مع ولده). سپس از مسعر نقل می‌کند که حدثنا عن جابر قبل ان یحدث ما احدث.[۲۶]

 آنچه مسلم در صحیح خویش به عنوان علت ترک روایت از جابر بن یزید جعفی نقل کرده است؛ اعتقاد او به رجعت است؛ مسلم می گوید: بزرگان از او روایت شنیدند، اما وقتی او اعلام کرد که معتقد به رجعت است،‌ به همین علت از نقل روایت از او دست برداشتند (یعنی هیچ اشکال دیگری غیر از این اعتقاد ندارد) با اینکه بیش از ۵۰۰۰۰ روایت از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می دانست !!!

روایت دوم: سفیان ثوری می‌گوید: کان الناس یحملون عن جابر قبل ان یظهر ما اظهرفلما اظهر اتهمه الناس فی حدیثه وترکه بعض الناس فقیل له ما اظهر قال الایمان بالرجعه.[۲۷]

روایت سوم: جراح بن ملیح می‌گوید: سمعت جابرا یقول عندی سبعون الف حدیث عن ابی جعفر عن النبی کلها، از جابر شنیدم که می‌فرمود: هفتاد هزار حدیث در نزد من است که تمامی آن‌ها را امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده است .یعنی تقریباً دو برابر کتاب وسائل الشیعه، البته وسائل برخی روایات را تقطیع کرده ولی در عین حال ۳۵ هزار روایت درآن وجود دارد.[۲۸]

جابر می‌گوید از دو لب امام باقر علیه السلام شنیدم که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود. (امام باقر علیه السلام تعمد داشتند وقتی نقل روایت می‌کنند بفرمایند عن النبی).[۲۹]

وقتی امام باقر علیه السلام به شهادت رسید ظاهراً هشام در مورد حضرت گفت: الحمد لله مات من لم یری النبی و یروی عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم و یقول قال رسول الله، خبر به امام صادق علیه السلام رسید. منبر رفت و فرمود: قال الله. این حدیث در کافی شریف است. چگونه دیگران که اصلاً پیامبر را ندیده‌اند احادیثشان را از پیامبر علیه السلام قبول می‌کنید؛ اما احادیث امام باقر و امام صادق علیهما السلام را قبول نمی‌کنید.

روایت چهارم: زهیر بن حرب که عامه از او به امیرالمومنین در حدیث تعبیرمی کنند: ان عندی لخمسین الف حدیث ما حدثت منها بشیء ثم حدث یوما حدیثا و قال هذا من الخمسین الف.

روایت پنجم: ابوالولید می‌گوید: سمعت جابراً یقول عندی خمسون الف حدیث عن النبی.

 بالاخره جابر مقدار زیادی روایت داشته که در مسلم به آن اشاره شده ولی هیچ کدام از آنها را نقل نمی کنند. اما مرحوم خویی چنین می‌فرماید[۳۰]:

قال النجاشی: جابر بن یزیدلقی أبا جعفر و أبا عبد الله علیه السلام و مات فی أیامه، سنه ثمان و عشرین و مائه، روى عنه جماعه غمز فیهم و ضعفوا منهم: و کان فی نفسه مختلطا و کان شیخنا أبو عبد الله: محمد بن محمد بن النعمان رحمه الله، ینشدنا أشعارا کثیره فی معناه، یدل علی الاختلاط، لیس هذا موضعا لذکرها و قل ما یورد عنه شی‏ء فی الحلال و الحرام، له کتب،و هذا عبد الله بن محمد یقال له: الجعفی، ضعیفو قال الشیخ (۱۵۸): جابر بن یزید الجعفی، له أصل،و عده فی رجاله فی أصحاب الباقر علیه السلام …

و عده البرقی فی أصحاب الباقر و الصادق ع. و عده المفید فی رسالته العددیه، ممن لا مطعن فیهم، و لا طریق لذم واحد منهم. و عده ابن شهرآشوب من خواص أصحاب الصادق علیه السلام … و قال العلامه فی الخلاصه،عن الحسین بن أبی العلاء، أن الصادق علیه السلام ترحم علیه، و قال: إنه کان یصدق علینا. و قال ابن عقده: عن زیاد بن أبی الحلال: أن الصادق علیه السلام، ترحم على جابر، و قال: إنه کان یصدق علینا، و لعن المغیره و قال: إنه کان یکذب علینا. و قال ابن الغضائری: إن جابر بن یزید الجعفی الکوفی، ثقه، فی نفسه، و لکن جل من روى عنه ضعیف، فممن أکثر عنه من الضعفاء أقول: الذی ینبغی أن یقال: إن الرجل لا بد من عده من الثقات الأجلاء لشهاده ابن قولویه و علی بن إبراهیم و الشیخ المفید فی رسالته العددیه و شهاده ابن الغضائری، على ما حکاه العلامه و لقول الصادق علیه السلام فی صحیحه زیاد إنه کان یصدق علینا، و لا یعارض ذلک، قول النجاشی إنه کان مختلطا، و إن الشیخ المفید، کان ینشد أشعارا تدل على الاختلاط، فإن فساد العقل لو سلم ذلک فی جابر، و لم یکن تجننا کما صرح به فیما رواه الکلینی فی الکافی: الجزء ۱، کتاب الحجه ۴لا ینافی الوثاقه، و لزوم الأخذ بروایاته، حین اعتداله و سلامته.ثم إن النجاشی ذکر أنه قل ما یورد عنه شی‏ء فی الحلال و الحرام، و هذا منه غریب، فإن الروایات عنه فی الکتب الأربعه کثیره، رواها المشایخ، و لعله قدس الله نفسه یرید بذلک أن أکثر روایاته لا یعتنى بها، لأنه رواها الضعفاء کما قال: روى عنه جماعه غمز فیهم، و ضعفوا فیبقى ما روته عنه الثقات، و هی قلیله فی أحکام الحلال و الحرام.[۳۱]

همانگونه که ملاحظه نمودید همه ی علما او را توثیق کرده اند و تنها کسی که جابر را تضعیف کرده نجاشی است و جالب اینکه ابن الغضائری او را توثیق کرده است، اگر ما کتاب ابن الغضائری را بپذیریم و بگوئیم ایشان سخت گیر بوده است، نتیجه این می‌شود که اگر شخص سخت گیر کسی را توثیق کند معلوم می‌شود که او در منتهای وثاقت قرار دارد. البته تنها ایرادی که ابن الغضائری می‌گیرد ضعف کسانی است که از او نقل روایت کرده‌اند نه خودش.

 پس سزاوار است بگوییم او از ثقاتی است که جای بحث در آنها نیست.

نتیجه اینکه اگر ارسال روایت عیاشی را حل کنیم جابر هیچ مشکل و ایرادی ندارد و این روایت می‌شود جزو روایاتی که در ارتباط با نفس زکیه است. البته دلالت واضحی بر نفس زکیه ندارد مگر با کمک روایات دیگر.

***

 


 

[۱]  – الکافی، ج ۸، ص۲۱۲-۲۱۰، ح۲۵۶

[۲]مرآه العقول، ج۲۶، ص۱۲۸، ح۲۵۶٫

[۳]جریان منصور را مطالعه کنید وببینید قبل از اینکه حکومت را به دست بگیرد چه وضع رقت باری داشت، او کسی بود که نه امنیت جانی داشت ونه وضع مالی، و اینکه روستا به روستا می‌رفت وخودش را به عنوان مداح اهل بیت ع قلمداد می‌کرد، تا به این طریق هم به وضع مالی او رسیدگی شود وهم در امنیت قرار بگیرد. همین شخص وقتی روی کار آمد افراد زیادی از اهل بیت را شخصا به قتل رسانید. مرحوم صدوق بخث مفصلی راجع به کشتاربنی الزهراء توسط منصور دوانقی وهارون الرشید دارد (عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۸، ب۹، ح۱).

[۴]عجیب است ذهبی اعتراف دارد: تمام سادات عالم از ذریه فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند و پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ذریه‌ای جز از حضرت زهرا سلام الله علیها ندارد. ولی این همه از نواصب و دشمنان بنی الزهراء طرفداری می‌کند.

[۵]مرأه العقول، ۲۶/۱۳۰، ذیل حدیث۲۵۶٫

[۶]  – ای أماتوه و لم یعبئوا به (مجمع البحرین، ج۴، ص۳۶۶)

[۷]کتاب الفتن، نعیم بن حماد المروزی، ص ۲۰۹

[۸]تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۱۴۲٫

[۹] – اشاره به آیه: الاعراب اشد کفرا ونفاقا

[۱۰]تهذیب الکمال، ۱۰/۱۴۲، دارالفکر، بیروت.

[۱۱] الغیبه ، فتن ابن حماد ، ص۴۶۳

[۱۲]قرقاره عن نصر بن اللیث المروزی عن ابن طلحه الجحدری قال حدثنا عبد الله بن لهیعه عن أبی زرعه عن عبد الله بن رزین عن عمار بن یاسر أنه قال إن دوله أهل بیت نبیکم فی آخر الزمان و لها أمارات فإذا رأیتم فالزموا الأرض و کفوا حتى تجی‏ء أماراتها. فإذا استثارت علیکم الروم و الترک و جهزت الجیوش و مات خلیفتکم الذی یجمع الأموال و استخلف بعده رجل صحیح فیخلع بعد سنین من بیعته و یأتی هلاک ملکهم من حیث بدأ و یتخالف الترک و الروم و تکثر الحروب فی الأرض و ینادی مناد من سور دمشق ویل لأهل الأرض من شر قد اقترب و یخسف بغربی مسجدها حتى یخر حائطها و یظهر ثلاثه نفر بالشام کلهم یطلب الملک رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهل بیت أبی سفیان یخرج فی کلب و یحضر الناس بدمشق و یخرج أهل الغرب إلى مصر. فإذا دخلوا فتلک إماره السفیانی و یخرج قبل ذلک من یدعو لآل محمد ع و تنزل الترک الحیره و تنزل الروم فلسطین و یسبق عبد الله‏ عبد الله حتى یلتقی جنودهما بقرقیسیاء على النهر و یکون قتال عظیم و یسیر صاحب المغرب فیقتل الرجال و یسبی النساء ثم یرجع فی قیس حتى ینزل الجزیره السفیانی فیسبق الیمانی فیقتل و یحوز السفیانی ما جمعوا. ثم یسیر إلى الکوفه فیقتل أعوان آل محمد ص و یقتل رجلا من مسمیهم ثم یخرج المهدی على لوائه شعیب بن صالح و إذا رأى أهل الشام قد اجتمع أمرها على ابن أبی سفیان فألحقوا بمکه فعند ذلک تقتل النفس الزکیه و أخوه بمکه ضیعه فینادی مناد من السماء أیها الناس إن أمیرکم فلان و ذلک هو المهدی الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.

[۱۳]الملاحم والفتن، ص۱۲۸وص۱۳۲.

[۱۴]ج ۵۲ ص۲۰۷ و ص۲۱۲

[۱۵]کشف الاستار، ص۱۷۴

[۱۶]منتخب الاثر، ص۴۵۱

[۱۷]معجم احادیث الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه، ج۲، ص۱۰۶

[۱۸]مستدرک علم الرجال، ج۸، ص۲۷۹

[۱۹]معجم‏ رجال ‏الحدیث، ج ۲۰، ص ۱۴۶

[۲۰]رجال نجاشی، ص۴۵۰، رقم الترجمه، ۱۲۱۳

[۲۱]الأمالی ‏للطوسی، ص ۵۴؛ مستدرکات علم الرجال، ج۸، ص۵۷۵

[۲۲]کتاب الفتن، نعیم بن حماد مروزی، ص ۱۹۹.

[۲۳]کتاب الفتن، نعیم بن حماد مروزی، ص ۲۰۳؛ معجم احادیث الامام المهدی۴، ج۲، ص۳۴۹

[۲۴]جابر جعفی می‌گوید: من هفتاد هزار روایت می‌دانم که همه اش از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و در جائی دیگر می‌گوید همه اینها را از امام باقر علیه السلام شنیده ام. شما مقدمه پنجم مسلم را مراجعه کنید، مبنای مسلم را ببینید که ازچه کسی نقل می‌کند و ازچه کسی نقل نمی کند. مسلم در آنجا اسم جابر را می‌برد ومی گوید از او نقل روایت می‌شد تا زمانی که اظهر ما اظهر یعنی تا زمانی که اومنحرف شد. علت انحراف اواعتقاد به رجعت بود. اعتقاد به رجعت اینقدر سنگین است که حاضراند که هفتاد هزار روایت جابر را به خاطرش کنار بگذارند. طبق بیان ابن حجر جابردر رتبه چهارم قرار دارد، رتبه یک: تشیع، رتبه دو: رافضی، رتبه سه: غلو در رفض، رتبه چهارم: اشد غلوا یعنی کسی که قائل به رجعت است.

[۲۵]کتاب التفسیر (عیاشی)، ج۱، ص۶۵ و بحارالأنوار، ۵۲/۲۲۲، ب۲۵، ح۸۷.

[۲۶]  – صحیح مسلم، ج۱، ص۲۰، چاپ دارالفکر.

[۲۷]ح۱۶۱، باب الکشف عن معایب رواه الحدیث.

[۲۸]صحیح مسلم، باب الکشف عن معایب رواه الحدیث و نقله الأخبار، ح۶۳.

[۲۹]ح۶۳، مسلم. باب، عن معایب رواه الحدیث.

[۳۰] – ح۶۴ مسلم.

[۳۱]معجم‏رجال‏الحدیث، ج ۴، ص ۲۶-۱۸.