در اولین انتخابات ریاست جمهوری چند نفر کاندیدا بودند. حزب جمهوری اسلامی آمد آقای جلالالدین فارسی را کاندیدا کرد. یک عده هم اسم دکتر حبیبی را بردند. و البته بنیصدر هم بود. شانس او از همه بیشتر بود. کسی بود که همراه امام آمده بود، از اعضای شورای انقلاب بود، با مارکسیستها در مخالفتشان مناظره کرده بود، با منافقین سازش نداشت و آنها هم با او سازش نداشتند و به هم بد میگفتند. و از همه مهمتر اینکه تمام ماه رمضان را برای مردم در مورد نفاق صبحت کرده بود. نفاق او طوری بود که کسی نتوانسته بود باطناش را بشناسد.
خب آدمی که تحصیل کرده است، هم با کمونیسم مخالف است، هم با منافقین مخالف است، هم توی شورای انقلاب با دولت موقت و بازرگان مخالف است، مقبول به نظر میرسد. البته نباید یادمان برود که کاندیدای جامعهی روحانیت مبارز، قبل از بنیصدر، آقای بهشتی بود.
ناگفته نماند که ما بنیصدر را خواستیم و نظرش را راجع به ولایت فقیه پرسیدیم. نوار آن جلسه موجود است.
گفت «من ولایت فقیه را قبول دارم، رأی موافق هم دادهام، ولی نظرم این است که باید جوری برنامهریزی شود که عملی و قابل اجرا هم باشد. مثل آن چهار نفر مجتهد قبلی نباشد که در قانون اساسی قبل بود و بایستی نظرات مجلس را با قوانین شرع تطبیق میکردند و فقط در دور اول اجرا شد. ولایت فقیه باید ضمانت اجرایی داشته باشد. مردم هم آن را قبول کنند. من از قانون ضمانت اجرا میخواهم.»
بنیصدر حرف بزن بود، البته مغلطه هم میکرد، منتها گفت قبول دارد.
در آن جلسه راجع به خیلی چیزهای دیگر هم صحبت کردیم. راجع به منافقین، راجع به مبارزه با ضد انقلاب، راجع به ارتباط با روحانیت، راجع به هر چیزی که باید یک رییس جمهور مردمی میدانست. قرار شد تمام کارهاش را با مشورت با جامعهی روحانیت مبارز انجام بدهد.
پس از اخذ تعهد از بنیصدر، ما هم رفتیم تبلیغ را شروع کردیم.
بنیصدر درآن یک سال اول انقلابی هیچ کار اجرایی قبول نکرده بود. فقط می رفت توی شهرای مختلف ایران سخنرانی میکرد. یا مصاحبه میکرد. این جوری داشت نظر مرد را بخودش جلب میکرد. حتی در مجلس خبرگان رأی دوم را آورد. من خودم یکی از اعضای انجمن مرکزی انتخابات بودم و میدیدم علاقهی مردم به او چهقدر است. مردم با او بودند. بیشتر روحانیت با او بودند. تعهد هم که داده بود.
شب آخر اتمام حجت آخر را در مسجد با او کردیم.
گفتیم «این را بدان که اگر منحرف شوی، اولین کسانی که مقابلات خواهند ایستاد، ما خواهیم بود. ما سیاستمدار نیستیم. اگر ببینیم کسی در جادهی اسلام است، کمکاش میکنیم. به جز این، به خاطر هر انحرافی، با او مقابله میکنیم.
همان شب حال امام به هم خورده و ایشان را آوردهاند در بیمارستان قلب تهران بستری کردهاند. شور عجیبی در مردم افتاده بود. ضجه میکشیدند، گریه میکردند، نوحه میخواندند، دعا میکردند، نذر میکردند. آمده بودند جلو بیمارستان جمع شده بودند. صبح رفتم براشان صبحت کنم و دلداری و امیدشان بدهم، که دم گرفتند «خدایا خدایا، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا.»
خدا را شکر، خطر رفع شد و امام با همان کسالت بیماریشان برای انتخابات ریاست جمهوری پیام دادند. آن پیام شفابخش قلب ملت بود و محیط را برای انتخابات آماده کرد.
گفتند «در انتخابات شرکت کنید. هر کس که انتخاب شد، همه با او همکاری کنند.»
قصد امام این بود که ریشهی تمام اختلافات از بین برود. تا آنجا که احمد آقا را خواسته بودند و در حضور بعضی از آقایان گفته بودند «اگر این جا اتفاقی برای من افتاد، چیزی اعلام نکنید، بگذارید انتخابات انجام شود.»
به نقل از شهید فضلالله محلاتی، قاصد خنده رو، ص ۱۰۱ تا ۱۰۵٫
پاسخ دهید