زمانی که با هواپیما میخواستم بروم آمریکا درس بخوانم، تا فرودگاه همراهام آمد که توی خلوت پدری و پسری بهام بگوید «تا الآن هر کاری کردی با من بود. از این به بعد تکلیف شرعیت با خودته. گناه کنی پای خودت مینویسن، ثواب کنی پای خودت می نویسن. سعی کن کاری نکنی که من شرمنده بشم.»
حرف اصلیاش را گذاشت وقت رفتن زد. گفت «خون شما و نون شما از راه منبر به دست اومده. سربلندم کن، بابا، بذار همه بفهمن نون منبر چه حلالزادههایی تحویل این دنیا میدهد.»
آمریکا رفتنام مال قبل از انقلاب است. آنجا، توی دانشگاه تگزاس، یکی از اعضای انجمن اسلامی بودم که با بعضی از دوستان تشکیلاش داده بودیم. روزی که خبردار شدم امام رفتهاند فرانسه، معطل نکردم. من هم رفتم آنجا و منتظر پدر هم شدم بیاید، که نیامد. یعنی نتوانست. بهاش اجازه ندادند کشور را ترک کند. من آنجا همراه آقای عسگر اولادی توی دفتر امام کار میکردم. با بچههای آمریکا هم همکاری داشتم.
آن روزی که امام سخنرانی کردند و گفتند «در اولین فرصت به ایران برمیگردم»، من هم آنجا بودم.
روز حرکت به سمت تهران فرا رسید. همهمان رفتیم سوار هواپیما شدیم. خلبان آمد گفت باید سوخت داشته باشد تا اگر تهران اجازه ی فرود نداد، بتواند برگردد. خدمهی هواپیما آمدند مسافرها را به دو دسته تقسیم کردند و قرار شد ما با هواپیمای دوم بیاییم. هیچ وقت آن روز را یادم نمیرود. ما توی آسمان تهران بودیم و از آن بالا میدیدم که ماشین امام توی خیابان آزادی است و مردم چه استقبالی کردهاند.
به نقل از احمد مهدیزاده، قاصد خندهرو، ص ۱۱۴٫
پاسخ دهید