نسیمی میوزد غمناک از صحرا به محملها
که یکسر آل طه را، فتاده غصه در دلها
شتابان سوی قربانگاه عازم، عاشقان حق
ز بهر قتلشان از کین، کمر بستند باطلها
زمین کربلا پُر شد ز خون ریزان، عجب آن است
به سرعت مینمایند عاشقانش، طی منزلها
رَود این قافله، سوی عراق و مرگ، دنبالش
چه مرگی؟ جسمهاشان چاک چاک از تیغ قاتلها
برو، ای ساربان! آهسته، لیلا بیپسر گردد
ز خون، قاسم حنا بندد ز غم محزون شود، دلها
فلک! رحمی نماز آوارگان شهر بطحا را
از آن ترسم کنی آخر به گردنشان سلاسلها
چنان ظلمی به سر دارد، فلک بر آل پیغمبر
که خون گریند تا محشر، محبّانشان به محفلها
اگر این قافله برگردد از ماریّه، واویلا!
که از مرگ شهیدانش، سیه پوش است، محملها
توسّل جو به شاه عاشقان، «تابع»، به هر مشکل
به دست اوست در دنیا و عقبی، حل مشکلها
شاعر: محمدعلی اخلاقی (تاج)
پاسخ دهید