نامههای متبادله میان امام حسن علیه السّلام با معاویه که متن آنها را اصفهانی نقل کرده، [۱]ثمر چندانی نداشت. باید گفت، امام میدانست که معاویه کسی نیست که تسلیم این نامهها شود، مهم آن بود که نامههای مزبور به عنوان یک سند در تاریخ باقی مانده و استدلالهای دو طرف را در مورد مشروعیت خودشان نشان دهد.معاویه کوشید تا با فرستادن جاسوسانی از اوضاع کوفه و بصره خبری بگیرد.جاسوسان مزبور شناسایی شدند و همگی به قتل رسیدند.[۲] در این باره امام و نیز عبد الله بن عباس نامههای به معاویه نوشته و بغی او را به وی گوشزد کردند. تهدید آخرامام آن بود که اگر معاویه تسلیم نشود همراه با سپاه مسلمانان به سوی او خواهد رفت: «فحاکمتک الی الله حتی یحکم الله بیننا و بینکم و هو خیر الحاکمین.»[۳]
پس از آن که نامهنگاری میان امام و معاویه نتیجهای نبخشید امام به معاویه نوشت: بین او و معاویه چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود.[۴] پس از آن معاویه ضمن نامهای به عمال خویش در نواحی مختلف با ابراز خوشحالی از شهادت امام علی علیه السّلام و این که دشمن آنان بدون زحمت از میان رفته است خبر داد که اوضاع کوفه درهم ریخته و میان یاران او اختلاف شده است. او (به دروغ یا راست) افزود: اشراف و رهبران مردم کوفه به من نامه نوشته برای خود و خاندان خود درخواست امان کردهاند. وقتی نامه من به شما رسید همراه سپاهتان به سوی من حرکت کنید که وقت انتقام فرا رسیده است. معاویه همراه سپاه خود تا پل منبج پیش آمد. در این وقت امام حسن علیه السّلام حجر بن عدی را در پی مردم و عمالش فرستاد تا برای جنگ آماده شوند. در کوفه اجتماعی فراهم آمد و امام در جمع آنان با تلاوت آیه: «وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»[۵]چنین فرمود: «ای مردم! شما جز با صبر بر آنچه از آن کراهت دارید به آنچه دوست دارید نخواهید رسید. به من خبر رسیده که معاویه به سوی ما در حرکت است. همگی به سوی نخیله حرکت کنید.» [۶]اصفهانی میگوید: سخن او چنان بود که گویی از سستی مردم نگران بود. هیچ کس سخن نگفت. عدی بن حاتم به سخن در آمد و گفت: من پسر حاتم هستم. این چه وضعیت زشتی است؟ آیا دعوت امامتان و فرزند پیامبرتان را اجابت نمیکنید؟ پس از آن روی به امام کرد و ضمن اعلام اطاعت از او راهی نخیله شد. به همراه وی شماری از افراد قبیله طیّ که عدیّ بن حاتم ریاست آنرا بر عهده داشت، عازم شدند. بنا به نقل یعقوبی، در طیّ هزار جنگجو بودند که از فرمان عدی سر نمیپیچیدند.[۷] پس از آن قیس به سعد، معقل بن قیس و زیاد بن صعصعه سخنانی ایراد کرده و آنگاه بود که سپاهی در حدود دوازده هزار تن در نخیله فراهم شده و امام تا دیر عبد الرحمن همراهشان رفت.[۸]
به هر روی باید توجه داشت که روحیه مردم عراق، از پس از ماجرای حکمیت، خدشهدار شده بود. آنان احتمال صلح با قاسطین را در اذهان خود زمینهسازی کرده بودند. در عین حال وقتی سلطه معاویه را بر عراق احساس میکردند تنشان به لرزه میافتاد. در این گیرودار، گروهی خود را به غفلت زده، گروهی سخت گرفتار شک و تردید بوده و تنها اقلیتی به امام پیوستند. امام خود عازم لشکرگاه شده و پسر عم خود مغیره بن نوفل را در کوفه گذاشت تا مردم را برای رفتن به نخیله تشویق کند. حارث همدانی میگوید: کسانی که نیت پیوستن به امام را داشتند به نخیله رفتند، اما شمار زیادی از رفتن سرباز زدند. در میان آنان کسانی بودند که پیش از آن وعده همکاری داده بودند.[۹] بر پایه همین نقل، امام خود به کوفه بازگشت تا مردم را برای رفتن به جنگ بسیج کند.
این موضع امام بر خلاف گفته زهری و دیگران است که میگویند: «کان الحسن لا یؤثر القتال و یمیل إلی حقن الدماء»،[۱۰]«و لم یکن فی نیّه الحسن أن یقاتل أحدا و لکن غلبوه علی رأیه»،[۱۱] به این معنا که امام مایل به جنگ نبوده است. افزون بر این، امام برای تقویت روحیه نیروهای خود حقوق آنان را افزایش داد.[۱۲] این افزایش در همان ابتدای خلافت، و طبعا ایجاد آمادگی در آنها برای رویارویی با شامیان بود.
مجموع جمعیتی که به نخیله رفت دوازده هزار نفر بود. اینان گروهی بودند که با فشار تبلیغات و گروهی به پیروی از رؤسای خود به لشکرگاه رفته بودند. با این که این رقم در بیشتر مصادر تاریخی تصریح شده، برخی گفتهاند که چهل هزار تن به نخیله رفته بودند. گفته شده: شمار سپاه امام چهل هزار تن بوده که به «دیر عبد الرحمن» رفته و از آنجا هزار تن همراه قیس بن سعد به عنوان سپاه مقدم اعزام شدند.[۱۳] چنین رقمی نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا:
اولا روایات تاریخی تصریح دارد که در ابتدای دعوت حتی یک نفر پاسخ مساعد نداده بود، چگونه ممکن است که یک مرتبه شمار آنان تا به این اندازه افزایش یافته باشد؟ ثانیا اگر امام، این مقدار هوادار و طرفدار داشت، لازم نبود تا برای جمعآوری نیرو به مدائن رفته و خطری که در جدایی او با سپاهش وجود داشت، بر خود هموار کند.
ثالثا شمار فراوانی از مورخان که خبر اعزام را به صورت دقیق گزارش کردهاند، همان عدد دوازده هزار نفر را نقل کردهاند. از جمله آنها یعقوبی، ابو الفرج اصفهانی و ابن عساکر است.[۱۴] رابعا به احتمال قوی منشأ این قول روایتی مجعول درباره شمار کسانی است که هنگام شهادت علی علیه السّلام با او بیعت کرده بودند و قرار بود تا به مقابله سپاه شام بروند، عدد مزبور در آن نقل چهل هزار آمده است.[۱۵] به عقیده بعضی،[۱۶]این روایت سبب شده تا کسانی گمان کنند این افراد آماده همکاری با حسن بن علی علیه السّلام بودهاند، اگر چه در بیعت این تعداد با امیر المؤمنین علیه السّلام تردید بسیار وجود دارد. خامسا آن که با وجود سخنان مکرر امام علی علیه السّلام در سرزنش مردم کوفه: به خاطر عدم همراهی در جنگ با شام که در نهج البلاغه، و سایر مصادر آمده، نمیتوان باور کرد که چنین جمعیتی با فرزند او همراهی کرده باشند. سادسا همان گونه که بعدا خواهیم دید، دلیل مهم بر پایی صلح، عدم همکاری مردم بود. این مطلب را امام، مکرر تصریح فرموده و روشن است که با وجود چهل هزار نفر نمیبایست چنین جملاتی از امام علیه السّلام نقل شده باشد.
فرماندهی سپاه امام را عبید الله بن عباس عهدهدار بوده است. زهری به اشتباه، فرمانده سپاه را عبد الله بن عباس دانسته است.[۱۷] کسانی نیز قیس بن سعد را فرمانده دانستهاند.[۱۸] البته پس از فرار عبید الله، قیس فرماندهی سپاه را عهدهدار شد. گویا تردیدی در این که امام عبید الله را انتخاب کرده وجود نداشته باشد.[۱۹] از دلایل عمده انتخاب عبید الله آن بود که امام در آن جو تردید، بهترین شانسی که برای این کار داشت آن بود که فردی از خاندان خود را برای این کار برگزیند. افزون بر آن، عبید الله، کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، بسر بن ارطاه، یکی از فرماندهان معاویه، در حملهای که به حجاز کرد، دو فرزند عبید الله را در پیش چشمان مادرشان سر برید. در عین حال امام احتیاط را از دست نداد و دو معاون برای عبید الله برگزید. یکی قیس بن سعد و دیگری سعید بن قیس.
امام آنان را بسوی دشمن فرستاد و خود عازم ساباط مدائن شد. پیش از ترک آنان به عبید الله نصایحی کرد: الن جانبک، برخوردت را نرم گردان. ابسط وجهک، روی خود را گشاده دار. افرش لهم جناحک، مردم را زیر چتر محبت خود گیر. ادنهم من مجلسک، آنان را به مجالس خود نزدیک کن. و شاور هذین، با این دو نفر مشورت کن.
فلا تقاتله حتی یقاتلک، قبل از آن که جنگ را شروع کنند، تو جنگ را آغاز مکن. امام به وی سفارش کرد که این مردم بقایای کسانی هستند که مورد اعتماد امام علی علیه السّلام بودند.
سپس به وی فرمودند تا به سمت فرات رفته، از آنجا راهی مسکن شده و در برابر معاویه بایستد. و آنگاه همانجا بماند تا او در پی وی برسد.[۲۰]
امام خود راهی ساباط مدائن شد. دینوری میگوید: معاویه سپاهی را به فرماندهی عبد الله بن عامر بن کریز به سوی انبار فرستاد تا از آنجا به سوی مدائن پیشروی کند. امام که وضع را چنین دید خود عازم مدائن شد.[۲۱]
حادثهای که در آنجا اتفاق افتاد و همه مورخان آن را گزارش کردهاند حمله خوارج به امام است. مورخانی چون دینوری، بلاذری و ابو الفرج اصفهانی- و حتی شیخ مفید که اخبار خود را از اصفهانی گرفته- گفتهاند که امام در سخنان خود به گونهای سخن گفت که بوی صلح میداد. به همین دلیل خوارج بر باروبنه او حمله کردند. این سخن با ظاهر وقایع سازگار نیست. چگونه امام که برای جلوگیری از حمله دشمن به مدائن و یا تهیه نیرو به آنجا آمده بیدلیل و هنوز درگیری آغاز نشده سخنانی به زبان میآورد که بوی صلح میدهد؟ در اینجا یعقوبی نقلی را برای ما حفظ کرده که روشنگر ماجراست. معاویه که در هیچ مورد دست از حیلهگری بر نمیداشت، مغیره بن شعبه و عبد الله بن عامر را به ساباط فرستاد تا درباره صلح با امام سخن بگویند. وقتی آنها (دست خالی) از نزد امام بیرون آمدند، زیر لب (و طبعا برای تحریک خوارج) به گونهای که مردم بشنوند میگفتند: خدا به وسیله فرزند پیامبر خون مردم را حفظ کرده فتنه را بواسطه او آرام کرد و صلح را پذیرفت. یعقوبی میافزاید: با این سخن سپاه مضطرب شده و مردم در راستگویی آنان تردید نکردند.پس از آن بود که بر حسن شورش کرده باروبنه او را غارت کردند.[۲۲]
شیعیان امام را در میان خود گرفته از معرکه دور کردند. با این حال جراح بن سنان با این فریاد که تو نیز همانند پدرت مشرک شدهای ضربتی بر ران امام زد. شیعیان بر سر جراح ریخته او را به قتل آوردند. امام نیز به خانه امیر ساباط، سعد بن مسعود ثقفی- عموی مختار- آمد و برای معالجه در آنجا ماند.[۲۳] با توجه به عبارت یعقوبی در باره شورش مدائن مطلب بسیار مهمی روشن میشود، و آن این که حادثه مدائن نیز برخاسته از توطئه معاویه و فرماندهان وی و در رأس آنها فرد فاسقی چون مغیره بن شعبه بوده است.
پس از آن که امام مجروح شد، ضمن خطبهای برای مردم فرمود: ای مردم عراق! اتقوا الله فینا، فانا أمراءکم و ضیفانکم، أهل البیت الذین قال الله: إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا. راوی میگوید: در آن لحظه هر کس در پای سخن امام بود، گریه میکرد.[۲۴]
دور شدن امام از سپاه، که به دلیل گردآوری نیرو و یا آماده کردن مدائن برای جلوگیری از تجاوز غارت گران شام صورت گرفته بود، مشکلات خاصی را به وجود آورد. دو سپاه در قریه حبوبیه مسکن در برابر هم قرار گرفتند. معاویه مثل همیشه با استفاده از شیوههای حیلهگرایانه خود، در صدد فریب سپاه امام بر آمد. او به دروغ، عبد الرحمن بن سمره را نزد عبید الله و سپاهش فرستاد تا بگوید حسن در خواست صلح کرده است. اما مردم او را تکذیب کرده و دشنام دادند. [۲۵]
پس از آن به طور مخفیانه در پی عبید الله بن عباس فرستاد و به وی پیغام داد:
حسن از ما تقاضای صلح کرده است. اگر هم اکنون به ما ملحق شوی، به تو یک میلیون درهم خواهم داد. نیمی را اکنون میگیری و نیمی را وقتی که داخل کوفه شدیم.
عبید الله شبانه به معاویه پیوست در حالی که مردم برای نماز صبح منتظر آمدن او بودند. قیس بن سعد با مردم نماز گزارد و پس از آن به بدگویی از عباس پرداخت که چگونه در بدر همراهی مشرکان کرد و به اسارت در آمد. پس از آن بنای بدگویی به عبید اللّه را گذاشت که چگونه در یمن، از برابر بسر بن ارطاه گریخت و اجازه داد تا بسر فرزندان او را بکشد. [۲۶]
از برخورد معاویه در پرداخت پول، و نیز اخبار دیگر، چنین بر میآید که معاویه به دروغ مسأله درخواست صلح را از طرف امام مطرح کرده بود. در اصل، اگر امام صلح را پذیرفته بود معنا نداشت که معاویه حاضر شود یک میلیون درهم به عبید الله بپردازد. بسیاری از مردم عراق مترصد بودند تا تمایل امام را به صلح ببینند، در آن صورت لحظهای در سپاه نمیماندند. با رفتن عبید الله، قریب دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست.[۲۷] بدین ترتیب تنها چهار هزار نفر در کنار قیس بن سعد باقی ماندند.
معاویه گمان کرد که با آمدن عبید الله و این تعداد از سپاه عراق، چیزی باقی نمانده است. بنابراین بسر بن ارطاه را به سوی باقیمانده لشکر عراق فرستاد. مردم آماده بوده به سوی آنها حملهور شدند. بسر بازگشت و همراه لشکری حمله برد. این بار نیز قیس و یاران بر جای مانده آنها را به عقب راندند و بر اثر درگیری تعدادی کشته شدند.[۲۸] معاویه کوشید تا قیس را نیز فریب دهد. اما قیس گفت که در دینش فریب نخواهد خورد. پس از آن معاویه به تحقیر وی پرداخته او را یهودی فرزند یهودی خواند. معاویه افزود: ببین چگونه قوم تو پدرت را تنها گذاشت، آن گونه که در حوران شام غریبانه مُرد. قیس در پاسخ وی، او را وثن بن وثن (بت فرزند بت) خواند و به او نوشت: از ابتدا با اکراه اسلام را پذیرفتی و جز ایجاد تفرقه در آن کاری نکرده و با رغبت از آن خارج شدی. تو همیشه با خدا و رسول جنگیدهای و حزبی از احزاب مشرکین بودهای.[۲۹] اصفهانی تازه پس از نقل این ماجراها اشاره به هیئتی میکند که معاویه برای صحبت با امام حسن به ساباط فرستاد. این نشان آن است که اقدام معاویه در برخورد با عبید الله، تنها برای فریب وی بوده است.
معاویه با داشتن جاسوسان فراوان خود خبر مجروح شدن امام را زودتر از سپاه عراق شنیده بود. به دنبال شنیدن این خبر، پیامی به قیس فرستاد که اصرار تو بیهوده است، اصحاب حسن بر او اختلاف کرده و او در ساباط مجروح شده است.
این امر سبب شد تا قیس تأمل کرده منتظر خبر قطعی از امام شود.[۳۰] اشراف عراق که وضع را به این صورت دیده و احتمال پیروزی معاویه را قوی دانستند، مرتب به معاویه ملحق شده و یا پیام بیعت میدادند. بلاذری میگوید: بزرگان عراق نزد معاویه آمده بیعت میکردند. اولین نفر، خالد بن معمر بود. او گفت: بیعت او به معنای بیعت تمامی افراد قبیله ربیعه است. بعدها شاعری خطاب به معاویه گفت: به خالد بن معمر اکرام کن، چه اگر او نبود تو به امارت نمیرسیدی.[۳۱]
سیاستی که معاویه از آن بهره کافی برد، استفاده از شایعاتی بود که خود آنها را در سه منطقه کوفه، ساباط و میدان جنگ منتشر میکرد. کوفیان گمان میکردند که کار تمام شده است. در میدان جنگ چنین منتشر شد که امامتان درخواست صلح کرده است. در ساباط نیز خبر رفتن عبید الله و بخش اعظم سپاه به امام رسیده و حتی شایع شد که قیس بن سعد نیز صلح کرده است. از میان مورخان، تنها کسی که به دقت متوجه این شایعات چند جانبه شده، یعقوبی است. او میگوید: معاویه کسانی را به لشکرگاه امام میفرستاد تا بگوید که قیس بن سعد صلح را پذیرفته است. از سوی دیگر، کسانی را به لشکر قیس میفرستاد تا بگویند حسن با معاویه صلح کرده است.[۳۲] متأسفانه، گروهی از مورخان، همین شایعات را به عنوان اخبار تاریخی ضبط کردهاند.
از جمله محمد بن سعد، حیلهگری مغیره بن شعبه را که منجر به شورش گروهی از مردم در ساباط مدائن شد به عنوان خبر تاریخی این چنین ضبط کرده که همانجا، هر چه معاویه تعهد کرده بود، امام پذیرفت.[۳۳]
گروه فراوانی از اشراف عراق به معاویه پیوسته و حتی گفته بودند که حاضرند حسن را دست بسته به او تحویل دهند. به نوشته ابن اعثم، زمانی که قیس، ضمن نامهای خبر رفتن شمار زیادی از سپاه عراق را به امام نوشت، حضرت بزرگان اصحاب خود را فراهم آورده و فرمود: ای مردم عراق! من با شما جماعت چه کنم؟
این نامه قیس بن سعد است او نوشته است که اشراف و بزرگان شما نزد معاویه رفتهاند. به خدا سوگند این از شما عجیب نیست. شما در صفین پدرم را بر حکمیت اجبار کردید و زمانی که آن را پذیرفت، بر او اعتراض نمودید. برای بار دوم شما را به جنگ با معاویه خواند، سستی کردید تا آن که کرامت الهی نصیب او شد. پس از آن بدون اکراه با من بیعت کردید، من بیعت شما را پذیرفتم و قدم در این راه گذاشتم، خدا آگاه است که قصد من چه بوده است. اما ببینید شما چه کردهاید. ای مردم عراق! همینها برای من کافی است، مرا در دینم فریب مدهید.[۳۴]
توضیحات امام نشان میدهد که امام کوچکترین تردیدی در جنگ نداشته اما رفتار ناشایست مردم او را به ستوه آورده است.
منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان
[۱] مقاتل الطالبیین، صص ۶۸- ۶۲
[۲] همان، ص ۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۳۱ الارشاد، ج ۲، ص ۹
[۳] مقاتل الطالبیین، ص ۶۶
[۴] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۶
[۵] انفال، ۴۶
[۶] مقاتل الطالبیین، ص ۶۹
[۷] تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۱
[۸] مقاتل الطالبیین، صص ۷۱- ۷۰
[۹] بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۴۴
[۱۰] تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۱۵۸؛ تذکره الخواص، ص ۱۹۶
[۱۱] البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۴
[۱۲] مقاتل الطالبیین، ص ۶۴
[۱۳] الفتوح، ج ۴، ص ۱۵۳؛ الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۶۱
[۱۴] مقاتل الطالبیین، ص ۷۱؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۴؛ ترجمه الامام الحسن، ابن عساکر، ص ۱۶۷
[۱۵] ذخائر العقبی، صص ۱۳۹- ۱۳۸
[۱۶] صلح الحسن علیه السّلام، آل یاسین، ص ۱۲۳
[۱۷] نک: ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۶۸
[۱۸] ترجمه الامام الحسن، ابن عساکر، ص ۱۷۶
[۱۹] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۴
[۲۰] مقاتل الطالبیین، ص ۷۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۴۰
[۲۱] اخبار الطوال، ص ۲۱۶
[۲۲] تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۵
[۲۳] مقاتل الطالبیین، ص ۷۲
[۲۴] ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۶۷، ۱۶۹، ۱۷۰؛ المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۹۶، ش ۲۷۶۱؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص
[۲۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۷
[۲۶] مقاتل الطالبیین، ص ۷۳
[۲۷] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۸
[۲۸] همان، ج ۳، ص ۳۸
[۲۹] مقاتل الطالبیین، ص ۷۴؛ انساب الاشراف، ج ۳، صص ۴۰- ۳۹
[۳۰] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۸
[۳۱] همان، ج ۳، ص ۳۹
[۳۲] تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۵
[۳۳] ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۶۹
[۳۴] الفتوح، ج ۴، ص ۱۵۷؛ مقایسه کنید این مطالب را با سخنان تحریفشده امام در انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۹
پاسخ دهید