آیا نحوه شهادت امام رضا (ع) نوشیدن جام زهر بوده است و ایا چنین روشی برای این امام والا مقام پسندیده میباشد که جام زهر را باهیچگونه مقاومتی بنوشد؟ایا روایتی دیگر از نحوه شهادت ایشان وجود ندارد?
این سوال دو بخش دارد که به بررسی آنها می پردازیم:
۱)نحوه شهادت امام رضا علیه السلام
در باب شهادت ایشان تقریباً تمام علمای شیعه و عده زیادی از علمای اهل سنت قائلند که آن حضرت مسموم و شهید شده اند.
امّا اینکه کیفیت این عمل چگونه بوده است؟ روایات چندی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم. روایتی را شیخ مفید از عبدا… بن بشیر نقل کرده که عبدا… گفت: مأمون به من دستور داد که ناخنهای خود را بلند کنم… سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال… سپس نزد امام رضا ـ علیه السّلام ـ رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند (شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۲۶۲ـ۲۶۱. (
روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می گوید: «حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ انگور دوست می داشت پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبه های آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند… آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد»(همان، ص ۲۶۲. (
روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می گوید: مأمون امام رضا ـ علیه السّلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد».(فضل بن حسن طبرسی، همان، ص ۸۳ـ۸۲. (
۲)آیا امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام کردند؟
در جواب از این پرسش توجه به چند امر ضروری است:
یکم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهى دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غیب براى آنان تکلیفى به دنبال نمىآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود، میوهاى را پیش روى خود مىبیند که مانعى از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخى از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردى و اصلاحات اجتماعى – به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادى – سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غیر عادى، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام براى شفاى بیمارى خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمىکردند. شاید یکى از حکمتهاى ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و …براى غیبگویى و کشف غیرعادى حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافى گلپایگانى، معارف دین، ج۱، ص۱۲۱٫)
دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهى دارند؛(اصول کافى، ج۱، «باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون …» و بحارالانوار، ج۱۶،باب ۱۴٫) اما از روایاتى دیگر استفاده مىشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنى است؛ یعنى، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک»؛( اصول کافى، ج۱، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا» و بحارالانوار، ج ۲۶، ص ۵۶، ۱۱۶و۱۱۷٫؛) «هر گاه امام اراده کند که چیزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد».
پس علم غیب امامعلیه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شیروانى، ص۷۳؛) قابل ذکر است مرحوم مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر مىکند، ولى آن را نمىپذیرد.
سوّم. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تکالیف و وظایفى مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه مىدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه مىدانستند کارى که انجام مىدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علىعلیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام مىدادند. این اعمال براى آنان، وظیفهاى مخصوص بود؛ مثل نماز شب که براى رسول اکرمصلى الله علیه وآله واجب و براى سایر مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛(علامه طباطبایى، المیزان، ج۱۸، ص۱۹۴). وى این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخى از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسى کاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجبارى و بدون اختیار بوده است. پس با اینکهمىدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولى به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگرى فرا روى آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جاى خود درست است و شواهد تاریخى بر آن مهر تأیید مىزند؛ اما نمىتواند پاسخى براى همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علىعلیه السلام و امام حسن مجتبىعلیه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسى به این سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غیب امام است. پاسخهاى پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتى تفسیر شود، توجیه صحیحى پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، این است که خداوند براى هر پدیده و مخلوقى، ویژگىهاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصى آن را موجود مىگرداند؛ یعنى، پدید آمدن یک شىء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهى، همان نظام علت و معلولى حاکم بر جهان هستى است که هر پدیدهاى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودىاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضاى الهى، این است که خداوند به هر پدیدهاى – با تحقق علت تامهاش – ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پدیدههاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیدهاى با چه اوصاف و ویژگىهایى، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستى، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق مىگیرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عینى است. از سوى دیگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیدههاى عالم هستى، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما براى ما که موجودات زمانى و محصور به زمان هستیم و تحقق عینى حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مىنگریم، برخى از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانىشان (گذشته، حال و آینده) یکجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنى، علم او به مخلوقات و پدیدههاى هستى، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق مىگیرد.
علم خداوند به افعال اختیارى انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنى، خداوند از ازل به افعالى که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر مىشود، علم دارد و علم الهى به این واقعیات عینى – همان گونه که در خارج موجودند – تعلق مىگیرد و به همین جهت، این علم به خودى خود موجب جبر یا تغییر واقع عینى (تحقّق فعل اختیارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى – که براى نوع بشر قابل تحصیل است – از علم لدنى و خدادادى (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودىاش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقایق حوادث عالم – همان گونه که در متن واقع هستند – آگاه مىباشد؛ یعنى، علم غیب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینى است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیارى خود امام، همراه با علت تامهاش – که علم عادى و اراده از اجزاى این علت است – نزد او حاضر است و این حضور، حضور بىواسطه عین معلوم و واقع عینى نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیارى خود را مانند خوردن میوه مسموم از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مىنگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیرى در حوادث عالم ندارد – چون به معناى حضور عین وقایع نزد عالم است – امام عکسالعملى نشان نمىدهد و براساس علم عادى خود عمل مىکند و به همین علت، این علم براى امام تکلیفآور نیست؛ چون علمى موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس مىیابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمىبیند و خود را نمىپسندد. او فقط خدا را مىبیند و تنها مشیت الهى را مىپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را – براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر – در تحقّق حوادث و پدیدههاى هستى مىیابد، خواستهاى برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش براى تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز مىتواند، توجیه درستى پیدا کند.
پاسخ اول – که ائمهعلیهم السلام را مکلف به علم عادى مىدانست؛ نه علم غیب – چنین مستدل و موجه مىشود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهى یعنى علم به واقع عینى است؛ همان گونه که در خارج محقق مىشود. چنین عملى تأثیرى در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیفآور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل مىشود. اینکه علم غیب امام، شأنى است – یعنى هرگاه امام اراده کند که بداند، مىداند – کاملاً درست است؛ اما جاى این احتمال هست که ائمهعلیهم السلام با علم شأنى، از کیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنى اراده کردهاند که بدانند. روایات متعددى، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول کافى، ج۱، ص۲۵۸، ح ۱-۸)
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته براى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام و یک دسته براى سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر – از جمله پیامبر و امام – در آن مشترکاند و به جز چند حکم خاص – که نبى اکرمصلى الله علیه وآله داشتهاند – بقیه احکام یکسان است.
اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را براى آنان به دنبال نمىآورد، پاسخ صحیحى است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهى آنان است که در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادى نیست و اقدام به امورى که منجر به شهادت آنان مىشود، خود را در هلاکت انداختن نیست.
افزون بر این درجات و کمالاتى براى امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.
منبع:پرسمان
براى توضیح بیشتر ر.ک:
۱٫ طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۱۹۲؛ ج۱۳، ص۷۲و۷۴؛ ج۱۹، ص۹۲؛ ج۱۲، ص۱۴۴؛ ج ۴، ص۲۸؛
۲٫ همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص۲۱۵؛
۳٫ رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایى، ص۱۲۱.
۴٫ زندگی سیاسی هشتمین امام:جعفر مرتضی حسینی.
۵٫ پیشوایان، سید کاظم ارفع.
۶٫ حضرت رضا(ع)، فضل الله کمپانی.
این سوال دو بخش دارد که به بررسی آنها می پردازیم:
۱)نحوه شهادت امام رضا علیه السلام
در باب شهادت ایشان تقریباً تمام علمای شیعه و عده زیادی از علمای اهل سنت قائلند که آن حضرت مسموم و شهید شده اند.
امّا اینکه کیفیت این عمل چگونه بوده است؟ روایات چندی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم. روایتی را شیخ مفید از عبدا… بن بشیر نقل کرده که عبدا… گفت: مأمون به من دستور داد که ناخنهای خود را بلند کنم… سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال… سپس نزد امام رضا ـ علیه السّلام ـ رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند (شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۲۶۲ـ۲۶۱. (
روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می گوید: «حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ انگور دوست می داشت پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبه های آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند… آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد»(همان، ص ۲۶۲. (
روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می گوید: مأمون امام رضا ـ علیه السّلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد».(فضل بن حسن طبرسی، همان، ص ۸۳ـ۸۲. (
۲)آیا امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام کردند؟
در جواب از این پرسش توجه به چند امر ضروری است:
یکم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهى دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غیب براى آنان تکلیفى به دنبال نمىآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود، میوهاى را پیش روى خود مىبیند که مانعى از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذکر شده است:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخى از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردى و اصلاحات اجتماعى – به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادى – سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غیر عادى، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام براى شفاى بیمارى خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمىکردند. شاید یکى از حکمتهاى ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و …براى غیبگویى و کشف غیرعادى حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافى گلپایگانى، معارف دین، ج۱، ص۱۲۱٫)
دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهى دارند؛(اصول کافى، ج۱، «باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون …» و بحارالانوار، ج۱۶،باب ۱۴٫) اما از روایاتى دیگر استفاده مىشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنى است؛ یعنى، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک»؛( اصول کافى، ج۱، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا» و بحارالانوار، ج ۲۶، ص ۵۶، ۱۱۶و۱۱۷٫؛) «هر گاه امام اراده کند که چیزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد».
پس علم غیب امامعلیه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همین نکته، ممکن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نکرده که بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شیروانى، ص۷۳؛) قابل ذکر است مرحوم مظفر این پاسخ را به عنوان یک احتمال ذکر مىکند، ولى آن را نمىپذیرد.
سوّم. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تکالیف و وظایفى مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینکه مىدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد کرد، وظیفه داشتند اقدام کنند و یا با اینکه مىدانستند کارى که انجام مىدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علىعلیه السلام به مسجد کوفه در شب نوزدهم رمضان)، این کارها را انجام مىدادند. این اعمال براى آنان، وظیفهاى مخصوص بود؛ مثل نماز شب که براى رسول اکرمصلى الله علیه وآله واجب و براى سایر مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛(علامه طباطبایى، المیزان، ج۱۸، ص۱۹۴). وى این را به عنوان یک قول نقل کرده است. برخى از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسى کاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجبارى و بدون اختیار بوده است. پس با اینکهمىدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولى به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگرى فرا روى آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جاى خود درست است و شواهد تاریخى بر آن مهر تأیید مىزند؛ اما نمىتواند پاسخى براى همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علىعلیه السلام و امام حسن مجتبىعلیه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسى به این سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غیب امام است. پاسخهاى پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتى تفسیر شود، توجیه صحیحى پیدا خواهد کرد. این بیان متوقف بر ذکر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، این است که خداوند براى هر پدیده و مخلوقى، ویژگىهاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصى آن را موجود مىگرداند؛ یعنى، پدید آمدن یک شىء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهى، همان نظام علت و معلولى حاکم بر جهان هستى است که هر پدیدهاى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودىاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى کردن، فیصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضاى الهى، این است که خداوند به هر پدیدهاى – با تحقق علت تامهاش – ضرورت وجود اعطا کرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پدیدههاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اینکه چه پدیدهاى با چه اوصاف و ویژگىهایى، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلکه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستى، همان گونه که در متن واقع موجودند، تعلق مىگیرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عینى است. از سوى دیگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مکان معنا ندارد، علم او به پدیدههاى عالم هستى، در بستر زمان نیست؛ بلکه گذشته و حال و آینده یک جا و یکسان نزد او حاضر است. اما براى ما که موجودات زمانى و محصور به زمان هستیم و تحقق عینى حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مىنگریم، برخى از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است که حقایق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانىشان (گذشته، حال و آینده) یکجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنى، علم او به مخلوقات و پدیدههاى هستى، به همان صورت که در متن واقع موجودند، تعلق مىگیرد.
علم خداوند به افعال اختیارى انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنى، خداوند از ازل به افعالى که براساس اراده و اختیار انسان از او صادر مىشود، علم دارد و علم الهى به این واقعیات عینى – همان گونه که در خارج موجودند – تعلق مىگیرد و به همین جهت، این علم به خودى خود موجب جبر یا تغییر واقع عینى (تحقّق فعل اختیارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى – که براى نوع بشر قابل تحصیل است – از علم لدنى و خدادادى (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودىاش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقایق حوادث عالم – همان گونه که در متن واقع هستند – آگاه مىباشد؛ یعنى، علم غیب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینى است و معنا ندارد که منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیارى خود امام، همراه با علت تامهاش – که علم عادى و اراده از اجزاى این علت است – نزد او حاضر است و این حضور، حضور بىواسطه عین معلوم و واقع عینى نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیارى خود را مانند خوردن میوه مسموم از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مىنگرد. به همین جهت از آنجا که علم غیب امام، تأثیرى در حوادث عالم ندارد – چون به معناى حضور عین وقایع نزد عالم است – امام عکسالعملى نشان نمىدهد و براساس علم عادى خود عمل مىکند و به همین علت، این علم براى امام تکلیفآور نیست؛ چون علمى موجب تکلیف است که مکلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس مىیابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمىبیند و خود را نمىپسندد. او فقط خدا را مىبیند و تنها مشیت الهى را مىپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را – براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر – در تحقّق حوادث و پدیدههاى هستى مىیابد، خواستهاى برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش براى تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینکه تأثیرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز مىتواند، توجیه درستى پیدا کند.
پاسخ اول – که ائمهعلیهم السلام را مکلف به علم عادى مىدانست؛ نه علم غیب – چنین مستدل و موجه مىشود؛ که علم غیب امام، از سنخ علم الهى یعنى علم به واقع عینى است؛ همان گونه که در خارج محقق مىشود. چنین عملى تأثیرى در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تکلیفآور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، کامل مىشود. اینکه علم غیب امام، شأنى است – یعنى هرگاه امام اراده کند که بداند، مىداند – کاملاً درست است؛ اما جاى این احتمال هست که ائمهعلیهم السلام با علم شأنى، از کیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنى اراده کردهاند که بدانند. روایات متعددى، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول کافى، ج۱، ص۲۵۸، ح ۱-۸)
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینکه تکلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد که خداوند دو سنخ تکلیف جعل و تشریع کرده است (یک دسته براى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام و یک دسته براى سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تکالیف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر – از جمله پیامبر و امام – در آن مشترکاند و به جز چند حکم خاص – که نبى اکرمصلى الله علیه وآله داشتهاند – بقیه احکام یکسان است.
اما اگر مقصود این باشد که علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر، تکلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاکت را براى آنان به دنبال نمىآورد، پاسخ صحیحى است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهى آنان است که در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادى نیست و اقدام به امورى که منجر به شهادت آنان مىشود، خود را در هلاکت انداختن نیست. افزون بر این درجات و کمالاتى براى امامان مقدر شده که راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.براى توضیح بیشتر ر.ک:
۱٫ طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۱۹۲؛ ج۱۳، ص۷۲و۷۴؛ ج۱۹، ص۹۲؛ ج۱۲، ص۱۴۴؛ ج ۴، ص۲۸؛
۲٫ همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص۲۱۵؛
۳٫ رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایى، ص۱۲۱.
۴٫ زندگی سیاسی هشتمین امام:جعفر مرتضی حسینی.
۵٫ پیشوایان، سید کاظم ارفع.
۶٫ حضرت رضا(ع)، فضل الله کمپانی.
پاسخ دهید