ابوبکر در روزهای آخر عمر خود با همه پرسی و مراجعه به آرای عمومی عمر را برای جانشینی خود پیشنهاد کرد. به مسجد رفت و خطاب به مردم گفت: من کسی را از میان بستگان و خویشاوندان خود برای به دست گرفتن زمام رهبری شما انتخاب نکرده ام . بلکه منتخب من عمر است. مردم یک صدا جواب دادند سمعنا و أطعنا .
شرح زندگانی خلیفه دوم اثر شبلی و سیمای فاروق اعظم اثر ملا عبدالله احمدیان و فاروق اعظم اثر هیکل و تاریخ کامل ابن الاثیر و تاریخ ابن جوزی و دیگر کتب تاریخ .
اهل سنت اعتقاد دارند که انتخاب خلیفه و جانشین بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به عهده مردم است و میگویند : در این باره نه دستوری از جانب خداوند صادر شده است و نه پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) وصیتی کرده است . و بر همین اساس ادعا میکنند خلافت ابوبکر ، بر مبنای انتخاب مردم و بر اساس اجماع صحابه بوده است ! .
هر چند که ثابت شده است که این مطلب به دور از واقعیت است و در انتخاب ابوبکر نیز اجماعی در کار نبوده است که در جای خود ثابت شده است .
اما سؤال ما این است که چرا همین رویه در انتخاب عمر پیش گرفته نشده و انتخاب عمر بر مبنای اجماع صحابه صورت نگرفت بلکه انتخاب او توسط أبی بکر انجام گرفت.
اعلام نارضایتی صحابه از انتخاب عمر
إمام محمد بن مفلح مقدسی متوفى ۷۶۳ هـ (شاگرد ذهبی ، مزی و تقی الدین سبکی ) از فقیهان و محدثان بنام اهل سنت (معجم المؤلفین ، ج۱۲ ، ص۴۴) در این باره میگوید :
لما استخلف أبو بکر عمر رضی اللّه عنهما قال لمعیقیب الدوسی : ما یقول الناس فی استخلاف عمر ؟
قال : کرهه قوم ورضیه قوم آخرون .
قال : الذین کرهوه أکثر أم الذین رضوه ؟
قال : بل الذین کرهوه …
الآداب الشرعیّه ، ج۱ ، ص۷۱ ، با تحقیق شعیب الأرنؤوط و عمر القیام ، ط مؤسسه الرساله ـ بیروت ، ۱۴۱۷ هـ .
ابوبکر ، عمر را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد ، از معیقیب دوسی سؤال کردند : مردم در باره انتخاب عمر چه نظری داشتند ؟ گفت : گروهی راضی و گروهی ناراضی بودند . سؤال کردند : آنها که ناراضی بودند ، بیشتر بود ، یا آنها که راضی بودند ؟
جواب داد : آنها که ناراضی بودند .
اعتراض صحابه به انتخاب عمر
ابن أبی شیبه ، یکی دیگر از بزرگان اهل سنت ، در باره مخالفتهای مردم و دلایل منطقی آنها برای اعلام نارضایتی از این انتخاب که همان خشونت ذاتی و اخلاق تند وی بود ، این چنین مینویسد :
عن وکیع ، وابن إدریس ، عن إسماعیل بن أبی خالد ، عن زبید بن الحرث ، أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلى عمر یستخلفه فقال الناس : تستخلف علینا فظاً غلیظاً ، ولو قد ولینا کان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر
المصنف ، ابن أبی شیبه ، ج۸ ، ص۵۷۴ ، با تحقیق سعید محمد اللحام ، ط دار الفکر ، بیروت و تاریخ المدینه المنوّره ، ابن شبه النمیری ، ج۲ ، ص۶۷۱ ، با تحقیق فهیم محمد شلتوت ، ط دار الفکر ، بیروت و تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج۳۰ ، ص ۴۱۳ و کنز العمال ، متقی هندی ، ج۵ ، ص۶۷۸ .
از زید بن حارث نقل شده است که : وقتی در حال احتضار قرار گرفت ، کسی را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشینی خود کند ، مردم گفتند : کسی را بر ما مسلط میکنی که خشن و بد اخلاق است ، اگر او حکومت را به دست گیرد ، سختگیرتر و خشنتر خواهد شد ، جواب خدا را چه خواهی داد هنگامی که او را ملاقات کنی از بابت این که شخص بد اخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما مسلط میکنی ؟
همچنبن ابن تیمیه حرانی ، نظریه پرداز و مؤسس فکری وهابیت در این باره مینویسد :
وقد تکلموا مع الصدیق فی ولایه عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا .
صحابه با ابوبکر در باره جانشینی عمر با او صحبت کردند و گفتند : چرا یک فرد خشن و تند را بر خلافت گزیده و بر مردم تحمیل کردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟
منهاج السنه ، ج۶ ، ص۱۵۵ ، الناشر : مؤسسه قرطبه ، الطبعه الأولى ، ۱۴۰۶، تحقیق : د. محمد رشاد سالم عدد الأجزاء : ۸ .
ابن حجر مکی در این باره مینویسد :
ودخل علیه بعض الصحابه فقال قائل منهم : ما أنت قائل لربک إذا سألک عن تولیه عمر وقد ترى غلظته …
الصواعق الحرقه ، ج۱ ، ص۲۵۴ ، با تحقیق : عبدالرحمن بن عبدالله الترکی وکامل محمد الخراط ، ط مؤسسه الرساله ، بیروت ، الأولى ، ۱۹۹۷ م .
برخی از صحابه بر ابوبکر وارد شدند ، یکی از آنها گفت : جواب پروردگارت را چه خواهی داد آن گاه که از تو سؤال کند در باره انتخاب فردی که از تندی و خشونت آن مطلع بودی؟
ابن عساکر می نویسد:
عن عمرو بن محمد ومجالد عن الشعبی قال بینما طلحه والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن جلوسا عند أبی بکر فی مرضه عوادا فقال أبو بکر ابعثوا إلی عمر فأتاه فدخل علیه فلما دخل أحسست أنه خیرته لهم فتفرقوا عنه وخرجوا وترکوهما فجلسوا فی المسجد وأرسلوا إلى علی ونفر معه فوجدوا علیا فی حائط فی الحوائط التی کان رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) تصدق بها فتوافوا إلیه فاجتمعوا وقالوا یا علی ویا فلان إن خلیفه رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) ددمستخلف عمر وقد علم وعلم الناس أن إسلامنا کان قبل إسلام عمر وفی عمر من التسلط على الناس ما فیه ولا سلطان له فادخلوا بنا علیه نسأله فإن استعمل عمر کلمناه فیه وأخبرناه عنه ففعلوا فقال أبو بکر اجمعوا لی الناس أخبرکم من اخترت لکم فخرجوا فجمعوا الناس إلى المسجد فأمر من یحمله إلیهم حتى وضعه على المنبر فقام فیهم باختیار عمر لهم ثم دخل فاستأذنوا علیه فأذن لهم فقالوا ماذا تقول لربک وقد استخلفت علینا عمر ؟…
تاریخ مدینه دمشق ، ج۴۴ ، ص۲۴۸ و تاریخ المدینه ، ابن شبه النمیری ، ج۲ ، ص۶۶۶ .
طلحه و زبیر و عثمان و سعد و عبد الرحمن هنگام مریضی ابو بکر ، برای عیادت وی در کنار او نشسته بودند ، ابو بکر گفت به دنبال عمر بفرستید که این جا بیاید ؛ وقتی که او وارد شد چنین احساس کرد که ابو بکر وی را بر ایشان برگزیده است ؛ پس همگی از کنار او دور شده بیرون رفته و آن دو را تنها گذاشته و در مسجد رسول خدا نشستند .
دنبال علی و اطرافیان او فرستادند ، علی در یکی از باغ هایی که رسول خدا آن را هدیه داده بود مشغول بود ؛همه نزد او آمده و گرد آن حضرت جمع شده و گفتند ای علی و ای فلانی ؛ همانا خلیفه پیامبر ، عمر را به جانشینی خویش تعیین کرده است . و خود او و مردم می دانند که اسلام ما قبل از اسلام عمر بوده است ؛ و عمر روحیه سلطه جویی دارد و کسی قدرت کنترل او را ندارد ؛ پس بیایید تا به نزد ابو بکر رفته و در این زمینه با او سخن بگوییم و او را در مورد خصوصیات عمر با خبر سازیم.
هنگامی که همه نزد ابوبکر جمع شدند ؛ ابو بکر گفت : مردم را برای من جمع کنید تا به شما خبر دهم که چه کسی را برای شما انتخاب کرده ام ؛ مردم را در مسجد گرد آوردند ؛ ابوبکر دستور داد تا او را به مسجد برده و بر روی منبر قرار دادند ؛ آنگاه خبر انتخاب عمر را به مردم داد و به خانه خویش بازگشت .
مردم به منزل او آمده و به وی گفتند : جواب پروردگارت را چه خواهی گفت که عمر را بر ما خلیفه گردانیده ای ؟ …
اعتراض علی (علیه السلام) و طلحه
ابن تیمیه ، در منهاج السنه مینویسد :
لما استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفه حتى قال طلحه ماذا تقول لربک إذا ولیت علینا فظا غلیظا .
منهاج السنه ، ج۷ ، ص ۴۶۱ .
زمانی که ابوبکر ، عمر را به جانشینی انتخاب کرد ، برخی از این انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را چه خواهى داد هنگامی که به ملاقات او بروی از بابت اینکه فردی خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط کرد .
و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق مینویسد :
عن یوسف بن ماهک عن عائشه قالت لما حضرت أبا بکر الوفاه استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحه فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربک …
تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج۴۴ ، ص۲۵۱ و الطبقات الکبری ، محمد بن سعد ، ج۳ ، ص۲۴۷ .
از عایشه روایت شده اتس که گفت : وقتی زمان مرگ ابو بکر فرا رسید ، عمر را به جانشینی خویش انتخاب کرد ؛ پس علی و طلحه به نزد او آمده و گفتند : چه کسی را انتخاب کرده ای؟ پاسخ داد عمر ؛ گفتند : پس چه پاسخی به پروردگارت خواهی داد ؟ …
حسن بن فرحان مالکی بعد از نقل این حدیث میگوید :
وهذه قد رواها ابن عساکر بسند صحیح من طریق الضحاک بن مخلد ( صاحب السنه ) عن عبید الله بن أبی زیاد ( وهو صدوق ) عن یوسف بن ماهک ( وهو ثقه معروف ) عن عائشه فهذا إسناد صحیح وأقل رجاله توثیقا هو ابن أبی زیاد وهو ( صدوق ) .
نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی ، حسن بن فرحان المالکی ، ص۲۶۶ .
این روایت را ابن عساکر با سنى صحیح از طریق ضحاک بن مخلد از عبید الله بن ابی زیاد از یوسف بن ماهک از عائشه نقل کرده است ؛ و ضعیف ترین شخص در این روایت ابن ابی زیاد است که او نیز راستگوست .
و محمد ناصر البانی که از لیدرهای وهابیت به شمار میرود ، هر چند که ابن أبی زیاد را ضعیف میداند ؛ اما در ادامه میگوید :
لکنه لم یتفرد به ، فقد رواه صالح بن رستم عن ابن أبی ملیکه عن عائشه به نحوه . وصالح بن رستم هو أبو عامر الخزاز … .
إرواء الغلیل ، محمد ناصر البانی ، ج۶ ، ص۸۰ .
ولی فقط او نیست که این روایت را نقل کرده است ؛ بلکه این روایت را صالح بن رستم از ابن ابی ملیکه از عائشه نیز نقل کرده است …
ابن عساکر و بیهقی همین روایت از طریق صالح بن رستم ، این گونه نقل می کنند :
ثنا صالح بن رستم أبو عامر الخزاز عن ابن أبی ملیکه قال قالت عائشه أم المؤمنین رضی الله عنها لما ثقل أبى دخل علیه فلان وفلان فقالوا یا خلیفه رسول الله ماذا تقول لربک غدا إذا قدمت علیه وقد استخلفت علینا ابن الخطاب ؟ …
تاریخ مدینه دمشق ، ج۴۴ ، ص ۲۵۰ و السنن الکبری ، البیهقی ، ج ۸ ، ص۱۴۹ .
صالح بن رستم ابو عامر خزاز از ابن ابی ملیکه روایت می کند که گفت : عائشه ام المومنین گفته است : وقتی پدرم سنگین شد (زمان مرگش فرا رسید) ، فلانی و فلانی به نزد او آمده وگفتند : ای خلیفه رسول خدا ؛ فردا به پروردگارت چه پاسخی می دهی وقتی که به نزد او بروی و حال آنکه عمر را بر ما خلیفه کرده ای ؟ …
اما متأسفانه مثل همیشه دستان امانتدار علمای اهل سنت برای حفظ آبروی خلفاء و پاسداری از مشروعیت خلافت آنان ، روایت را تحریف و به جای نام امام علی (علیه السلام) و طلحه از «فلان وفلان» استفاده کردهاند .
محمد بن جریر طبری در تاریخش می نویسد :
عن الزهری عن القاسم بن محمد عن أسماء ابنه عمیس قالت دخل طلحه بن عبید الله على أبى بکر فقال استخلفت على الناس عمر وقد رأیت ما یلقى الناس منه وأنت معه فکیف به إذا خلا بهم وأنت لاق ربک فسائلک عن رعیتک …
تاریخ الطبری ، ج۲ ، ص۶۲۲ .
طلحه بن عبید الله به نزد ابو بکر رفته و گفت : عمر را بر مردم خلیفه می گردانی با اینکه آنچه را که مردم – در حالیکه تو زنده هستی – از او چشیده اند می دانی ؟ پس چگونه خواهد بود وقتی که او با ایشان تنها بماند . و تو می خواهی پروردگارت را ملاقات نمایی ؛ و او نیز از تو در مورد مردم خواهد پرسید …
مگر نه این که علی (علیه السلام) و طلحه ، طبق نظر اهل سنت از عشره مبشره هستند ، پس چرا حد اقل به سخنان آنها توجهی نشد .
اعتراض مهاجرین و انصار :
ابن قتیبه دینوری ، در الإمامه والسیاسه می نویسد :
فدخل علیه المهاجرون والأنصار حین بلغهم أنه استخلف عمر ، فقالوا : نراک استخلفت علینا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بواثقه فینا وأنت بین أظهرنا ، فکیف إذا ولیت عنا وأنت لاق الله عز وجل فسائلک ، فما أنت قائل ؟ … .
الإمامه والسیاسه با تحقیق شیری ، ج۱ ، ص۳۷ و با تحقیق ، زینی ، ج۱ ، ص۲۴.
وقتی که خبر به مهاجرین و انصار رسید که او عمر را به جانشینی انتخاب کرده است به نزد او رفتند و گفتند : می بینیم که عمر را بر ما خلیفه گردانیده ای ؟ با اینکه او را می شناسی ؟
و می دانی که چگونه با وجود تو در میان ما او سخت گیری می کند ؛ پس چگونه خواهد بود وقتی که تو از میان ما بروی و این در حالی است که تو می خواهی به دیدار خداوند عز و جل بروی ؛ چه پاسخی داری ؟
اعتراض اهل شام :
ابن قتیبه دینوری در این باره مینویسد :
وکان أهل الشام قد بلغهم مرض أبی بکر ، واستبطؤ الخبر فقالوا : إنا لنخاف أن یکون خلیفه رسول الله قد مات ، وولى بعده عمر ، فإن کان عمر هو الوالی فلیس لنا بصاحب ، وإنا لنرى خلعه.
الامامه والسیاسه ، با تحقیق زینی ، ج۱ ، ص۲۵ و با تحقیق شیری ، ج۱ ، ص۳۸ .
خبر مریضی ابو بکر رسید به اهل شام رسید اما ایشان گمان کردند که خبر دیر به ایشان رسیده است ، پس گفتند : ما می ترسیم که خلیفه رسول خدا مرده باشد وعمر را به جای خویش گمارده باشد ؛ پس اگر او حاکم شده باشد با ما همراهی نخواهد کرد و ما چنین نظر داریم که او را بر کنار کنیم !!!
بی هوش شدن أبو بکر ، هنگام وصیت
از نکتههای جالب این انتخاب این است که ابوبکر قبل از املاء وصیت ، از شدت بیماری بیهوش میشود ، و قبل از آن که ابوبکر به هوش بیاید ، عثمان بن عفان که کاتب وصیت بوده است ، نام عمر را مینویسد و وقتی ابوبکر به هوش میآید با کار انجام شده روبرو و آن را تأیید میکند .
تعدادی از علمای اهل سنت نقل کردهاند :
عن زید بن أسلم ، عن أبیه ، قال : « کتب عثمان بن عفان عهد الخلیفه من بعد أبی بکر ، فأمره أن لا یسمی أحدا ، وترک اسم الرجل ، فأغمی على أبی بکر إغماءه ، فأخذ عثمان العهد فکتب فیه اسم عمر . قال : فأفاق أبو بکر فقال : أرنا العهد ، فإذا فیه اسم عمر ، فقال : من کتب هذا ؟ فقال عثمان : أنا . فقال : رحمک الله وجزاک خیرا ، فوالله لو کتبت نفسک لکنت لذلک أهلا .
شرح أصول اعتقاد أهل السنه والجماعه ، طبری الرازی الشافعی اللالکائی (۴۱۸ هـ) ، ج ۶ ، ص ۱۰۶ ، با تحقیق د. أحمد سعد حمدان ، ط دار طیبه ، الریاض ، ۱۴۰۹ هـ و الشریعه ، الآجُرِّیُّ البغدادی ، ج ۳ ، ص۳۱۹ ، با تحقیق محمد حامد الفقی ، ط مطبعه أنصار السنه المحمدیه ، القاهره ، ۱۳۶۹هـ- ۱۹۵۰م و تاریخ مدینه المنوره ، ج۲ ، ص۶۶۷ و الریاض النضره فی مناقب العشره ، ج۱ ، ص۲۱۹ و جامع احادیث ، سیوطی ، باب مسند أبی بکر الصدیق ، ج۲۵ ، ص۱۷۳ ح ۲۷۸۲۴ و تاریخ مدینه دمشق ، ج ۳۹ ، ص۱۸۵ .
از زید بن اسلم از پدرش روایت شده است که گفت: عثمان پیمان نامه خلیفه بعد از ابو بکر را می نوشت ؛ پس ابو بکر به او دستور داد که نام کسی را ننویسد و جای اسم را خالی بگذارد ؛ پس ابو بکر بیهوش شده ، عثمان نامه را برداشت و در آن نام عمر را نوشت ؛ پس وقتی که ابو بکر به هوش آمد گفت : پیمان نامه را به من نشان بده ؛ و در آن نام عمر را دید !!!
پس گفت : چه کسی این را نوشته است ؟ عثمان پاسخ داد : من ؛ ابو بکر گفت : خدا تو را ببخشاید و جزای خیر دهد ؛ قسم به خدا که اگر خودت را نیز می نوشتی سزاوار بودی !!!
متقی هندی بعد از نقل حدیث میگوید :
قال ابن کثیر اسناده صحیح .
کنز العمال ، متقی هندی ، ج ۵ ، ص۸۹۷ ، شماره : ۱۴۱۸۲ .
ابن کثیر گفته است که سند این روایت صحیح است .
سؤال ما از دوستان اهل سنت این است که :
شما میگویید رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی را برای جانشینی خود معین نکرد و تعیین آن را به عهده مردم نهاد ؛ پس چرا ابوبکر بر خلاف سنت رسول خدا رفتار نموده و عمر را به پیشوایی مردم انتخاب کرد ؛ در حالی که اکثر مردم با این انتخاب مخالف بودند و دلایل خود را نیز بر این مخالفت اعلام ؟
مگر نه این که رسول خدا برای تمامی مسلمین اسوه است و اطاعت از آن حضرت بر همگان واجب است ؟
اگر کار رسول خدا صحیح بوده است ، چرا ابوبکر بر خلاف آن را انجام داد و اگر کار ابوبکر درست بوده ، باید ملتزم بشوید که کار رسول خدا (نستجیر بالله)صحیح نبوده است .
چگونه است که وصیت ابوبکر در حال اغماء ، نافذ است و سخن او هذیان گویی به حساب نمیآید ؛ اما وقتی رسول خدا که طبق نص صریح قرآن کریم سخنی جز وحی نمیگوید ، میخواهد وصیت کند ، برخی به بهانه مریضی آن حضرت ، تهمت هذیان گویی به آن حضرت میزنند و با این عمل زشت ، مانع نوشتن وصیت نامه میشوند ؟ اگر حقیقتاً انتخاب خلیفه به عهده مردم بود ، چرا ابوبکر با این که میدانست اکثر مردم از انتخاب عمر ناراضی هستند ؛ وی را بر مردم تحمیل کرده و آزادی مردم را در انتخاب حاکم سلب نمود ؟
آیا شایسته نبود که به عواطف و احساسات مردم ناراضی توجه میشد و بر خلاف نظر اکثر مسلمانها ، عمر را بر مردم تحمیل نمیکرد . و یا این که حد اقل با اهل حل و عقد مشورت میکرد و نظر آنها را ـ طبق قاعده شوری ـ جویا می شد
منبع:پرسمان
پاسخ دهید