ناموس مردم
صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی
میرزا هر روز با موتور گازی میآمد سر کار. آن روز که از راه رسید، دیدم پیراهن سفیدش غرق خون است، یک گوشهی موتورش قُر شده، دارد میخندد.
بند دلام پاره شد. رفتم گفتم «این خونها چیه؟ مال خودته؟»
گفت «نه. مال یه بیمعرفتیه که افتاده بود دنبال ناموس مردم.»
میرزا داشته از خیابان نظام آباد رد میشده، میبیند یک پسره به دختر مردم متلک میگوید، دست از سرش برنمیدارد.
میرزا گفت: «رد به ردش رفتم، یه گوشه گیرش انداختم، اومدم از موتور پایین، گفتم تو مگه خودت خواهر مادر نداری که مزاحم ناموس مردم میشی؟»
یکی میرزا میگوید، یکی او، میافتند به جان هم. مشت میرزا میرود میزند دماغ پسره را خونین و مالین میکند، خون میپاشد به پیراهناش.
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: عبد المحمد بروجردی
پاسخ دهید