می وزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
می کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
برگ ریزان است و پاییزان، درین توفان رنگ
کاروانی می کند گویا عبور از قتلگاه
می رود این کاروان بی آنکه همراهی کند
دود اسپند ازخیام، عطر بخور از قتلگاه
بال دربال کبوترها ، کدامین آفتاب؟
می کند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟
باز عیسی می رود تا سیر خورشیدی کند؟
یا کلیم آورده خورشیدی به طور قتلگاه؟
تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می آید به گوش
ناله ی انجیل و قرآن است دور از قتلگاه؟
پیکر سی پاره ی قرآن ز هم پاشیده است؟
یا تن خورشید افتاده است دور از قتلگاه؟
ساربان ! خورشید را با نی سواری ها چه کار؟
راه دوری نیست تا کنج تنور از قتلگاه
رود رود زمزم این جا، شور و حال زمزمه است
تا چه سهمی می برد با این مرور از قتلگاه
شط در این جا بر سر و بر سینه می کوبد که حیف!
می برم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه
این که می جوشد ز طبع نینوایی، شعر نیست
تا ابد چشمه میگرید، شعور از قتلگاه
شعر ما هم چون دل ما کربلایی می شود
گر بیفتد در دل دیوانه، شور از قتلگاه
درک سرخ ما ز عاشورا، تو را کم داشته است
لحظه ای سر برکن، ای عشق غیور! از قتلگاه
شاعر: محمّدعلی مجاهدی (پروانه)
پاسخ دهید