- ١ . فاطمه(علیها السلام) در بستر بیمارى
- ٢ . زهرا(علیها السلام) و عیادت زنان مدینه
- ٣ . خطبه دوم حضرت زهرا(علیها السلام)
- آنان چه ایرادى بر ابو الحسن [على] داشتند؟
- ۴ عیادت ابو بکر و عمر، از فاطمه(علیها السلام)
- ۵. واپسین لحظات
- ۶ . وصیّت زهرا به على(علیه السلام)
- نخستین تابوت در اسلام
- ٨ . آخرین لحظات عمر
- ٩ . تشییع و خاکسپارى
- ١٠ . امام على(علیه السلام) در سوک زهرا(علیها السلام)
- ١١ . نبش قبر
- ١٢ . تاریخ شهادت
١ . فاطمه(علیها السلام) در بستر بیمارى
خبر بیمارى دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مدینه پیچید و مردم از آن آگاه شدند. شِکوه زهراى بتول(علیها السلام) از بیمارى غیر قابل مداوا نبود، بلکه از حادثه فشار بین در و دیوار و شکسته شدن استخوان سینه و سقط جنین و خوردن سیلى به صورت، شِکوه داشت.
همه این موارد در وخامت حال آن مخدّره و باز ماندن از انجام وظائفش دست به هم داد. همسر مهربانش [على] با کمک اسماء بنت عمیس پرستارى آن بانو را بر عهده داشت[۱]جمعى از زنان مدینه به عیادت زهرا آمدند و حضرت برایشان خطابه اى ایراد کرد که از نظرتان خواهد گذشت. این زنان سخنان دخت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را براى همسران خود بازگو کردند و مردان خدمت حضرت رسیده و به پوزش خواهى افتادند ولى زهرا(علیها السلام) عذر آنان را نپذیرفت و فرمود: از من دور شوید، عذرتان پذیرفته نیست و بعد از آن همه تقصیر چه عذرى برایتان باقى مى ماند.
خبر رنجیده خاطر شدن حضرت فاطمه(علیها السلام) از سلطه حاکم و انزجار و تنفّر او از کسانى که با سکوتِ خود، حزب حاکم را کمک رساندند، همه جا گسترش یافت و سلطه گران، تمام آیاتى را که در شأن خاندان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نازل شده بود به فراموشى سپردند و از کلیه روایاتى که از دو لب گهربار پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد حضرت زهرا(علیها السلام) و همسر و فرزندانش شنیده بودند، رو گردان شدند، ولى روزهاى پایانى عمر زهرا(علیها السلام) مردم اندکى به خود آمده و پى بردند در راستاى همکارى خود با نظام حاکمى که زمامدارى خاندان نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را به رسمیت نشناخته و به واقعیت و منطق ارزشى جز زور و قدرت شمشیر قائل نیست، دچار خطا و اشتباه شده اند.
٢ . زهرا(علیها السلام) و عیادت زنان مدینه
سبب حقیقى و انگیزه اصلى عیادتِ زنان مهاجر و انصار از بانوى دو جهان حضرت زهرا(علیها السلام) دقیقاً براى ما روشن نیست و نمى دانیم آیا حضور این زنان با اشاره همسرانشان صورت گرفته است؟ و اگر چنین بود همسران آن ها براى فرستادن زنان خویش به خانه زهرا(علیها السلام) چه هدفى را دنبال مى کردند؟ آیا این زنان خود، به آگاهى دست یافته و بیدار شدند و احساس کردند در مورد زهراى مرضیه کوتاهى انجام داده، بلکه دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را تنها گذاشته اند و با فزونى گرفتن این احساس میان زنان، براى عیادت و دلجویى از فاطمه بدان جا آمدند؟ و یا براى آرامش وجدان نا آرام خویش از آنچه بر فاطمه بانوى بانوان جهان گذشته بود، به دیدارش آمده بودند؟ و یا در این راستا علل و اسباب سیاسى وجود داشت که آن ها را ناگزیر به این کارهاساخته بود و براى آرامش بخشیدن به فضاى نا آرام و کاهش تیرگى روابط میان دخت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و سلطه حاکم در آن روز، از زهرا عیادت کردند؟ به ویژه با عُزلت گزینى و گوشه گیرى فاطمه(علیها السلام) و دور زیستن از آن جامعه، که خود عملى مؤثر بود، بلکه در آگاه ساختن مردم یکى از عوامل کمک کننده به شمار مى آمد. بالأخص آن زمان که امیرمؤمنان(علیه السلام) فاطمه زهرا(علیها السلام)را سوار بر مرکب بر خانه هاى انصار گردش مى داد و با یارى خواستن از آن ها، به بیدارى آنان همت مى گمارد، ولى نه تنها از آنان یارى ندید بلکه او را براى همیشه تنها گذاشتند[۲]
به هر حال تعداد زنانى که به عیادت صدّیقه طاهره(علیها السلام) در بستر بیمارى، حضور یافتند، مشخص نیست، امّا به نظر مى رسد تعداد آن ها اندک نبوده، بلکه جمعیت قابل توجهى را تشکیل مى داده اند.
٣ . خطبه دوم حضرت زهرا(علیها السلام)
سُوَیْد بن غفله مى گوید: آن گاه که فاطمه زهرا(علیها السلام) بیمار شد و در همان بیمارى دنیا را وداع گفت، جمعى از زنان مهاجر و انصار براى عیادت حضرت نزد آن مخدّره شرفیاب شدند و بدو عرضه داشتند: دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)! امروز . حالتان چطور است؟ زهراى مرضیه(علیها السلام) خدا را سپاس گفت و بر پدر بزرگوراش درود فرستاد و آن گاه فرمود:
- «أصبَحتُ واللهِ عائِفَهً لدنیاکم قالِیه لرجالکم، لَفَظْتُهُم بَعدَ أنْ عَجَمْتهُمْ وَشَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أن سَبَرْتُهُمْ فَقُبحاً لفُلولِ الحدِّ[ واللَّعبِ بَعدَ الجِدِّ، وقَرْعِ الصَّفاهِ]، وخَوْرِ القَناهِ، وخَطَلِ الرّأیِ [وزَلَلِ الأهواءِ]. وَبِئسَ ما قَدَّمَتْ لهم أنفُسُهم أنْ سَخِطَ اللهُ عَلَیهْمِ وفی العذابِ هُم خالدون. لا جَرَمَ [والله] لَقَدْ قَلَّدَتُهُم رِبْقَتها [وَحَمَّلَتُهُم أَوْقَتَها] وَشَنْنَتْ عَلَیْهِم غارتها، فجَدعاً وعَقراً وسُحْقاً للقوم الظالمین.
- . وَیْحَهُم أنّى زَحْزَحوها عن رَواسی الرِّسالهِ وقواعِدِ النبوّهِ والدّلالَهِ ومَهبِطِ الوحیِ الأمین والطّبین بأمرِ الدُّنیا والدّین،ألا ذلک هو الخسران المبین، وما نَقَموا من أبی الحسن؟! نَقَموا واللهِ مِن نَکیرِ سیفِهِ،( وَقِلَّهِ مُبالاتِه بِحَتْفِهِ) وشِدَّهِ وَطأتِهِ ونَکالِ وَقْعته وتَنَمُّرِهِ فی ذاتِ اللهِ عزّوجلّ.
- واللهِ لو تَکافُّوا عَن زَمان نَبَذَهُ رسولُ الله(صلى الله علیه وآله وسلم) لأعْتَلَقَهُ ولَسار بِهِم سَیْراً سُجُحاً، لا یُکْلَمُ خِشاشُه (ولا یکلّ سائره) ولا یُتَعْتَعُ راکبُهُ ولأوردهم مَنْهَلاً نمیراً فَضْفاضاً تَطْفَحُ ضِفّتاه (ولا یَتَرَنَّقُ جانِباهُ) ولاصَدَرَهُم بِطاناً (ونصح لهم سرّاً وإعلاناً) قد تحیّر بهم الرّیّ غیر متحلٍّ منه بطائل.( ولا یحظى من الدنیا بنائل) إلاّ بِغَمْرِ الماءِ وَرَدْعِه شَرَرَ الساغِب (وَلَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ من الرّاغِب والصّادقُ مِنَ الکاذِبِ) ولَفُتِحَتْ علیهِم بَرَکاتٌ مِنَ السَّماءِ والأرضِ وسَیَأْخُذُهُمُ اللهُ بما کانوا یکْسِبونَ.»
- به خدا سوگند! در حالى صبح کردم که از دنیاى شما متنفّر، مردانتان را دشمن مى شمارم و از آن ها بیزارم، آنان را آزمودم و دور افکندم و در بوته آزمایش قرار دادم و متنفّر شدم، چقدر زشت و ناپسند است شکسته شدن شمشیرها و سکوت در برابر دشمن و به شوخى گرفتن سرنوشت مسلمانان و انجام کارهاى بىحاصل و تسلیم در برابر دشمن و فساد و تباهى عقیده و آرمان و گمراهى افکار و اندیشه و لغزش ارادهها، آنان چه اعمال ناپسندى پیش از خود براى آخرت فرستادند که خدا بر آن ها خشم گرفت و در عذاب الهى جاودانه خواهندبود.
- چون این گونه دیدم، مسئولیت آن را به گردنشان افکندم و بار سنگین گناه آن را بر دوش آنان و ره آوردِ هجومش را بر عهده آن ها نهادم.
- واى بر آن ها! چگونه خلافت را از کوه هاى استوار رسالت و ارکان متین نبوّت و رهبرى و خاستگاه نزول وحى و جبرئیل امین و آگاهان در امر دنیا و دین، کنار زدند. به هوش باشید! که این ضرر و زیانى آشکار است.
آنان چه ایرادى بر ابو الحسن [على] داشتند؟
- به خدا سوگند! آن ها بر شمشیر برنده على و بى اعتنایى اش در برابر مرگ در میدان نبرد و قدرتش در جنگجویى و ضربات درهم شکننده اش، ایراد مى گرفتند.
به خدا سوگند! اگر مردم با یکدیگر همدست شده بودند و زمام خلافت را بر عهده کسى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرموده بود، سپرده بودند هر گاه مردم از جاده حق منحرف مىشدند، آن ها را بىرنج و دغدغه چنان به راه راست رهنمون مى شد که نه مرکب ناتوان مى شد و نه راکب خسته و ملول مى گشت و سرانجام آنان را به سر چشمه آب زلال و گوارا، وارد مى ساخت، نهرى که دو طرفش مالامال از آب بود، آبى که هرگز ناصاف نمى شد و سپس آن ها را پس از سیرابى کامل، باز مى گرداند و در نتیجه او را در نهان و آشکار خیر خواه خود مى یافتند.
[على] هرگز از دنیا بهره نمى گرفت و از آن سودى جز سیراب کردن تشنه کامان و سیر نمودن گرسنگان نداشت و دراین جا دنیا پرست از زاهد، و راستگو از دروغگو، براى همه آنان روشن مىشد. و به فرموده خدا: (اگر اهل شهرها و آبادىها، ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند، درهاى برکات آسمان و زمین را بر روى آن ها مى گشودیم، ولى آن ها تکذیب کردند و ما آنان را به کیفر اعمالشان گرفتار ساخته و مجازات نمودیم) و (آسانى که از آن ها به جور و ستم رو آورند، اعمالشان دامان آن ها را خواهد گرفت و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگریزند).
- أَلا هَلُمَّ فَاسْمَعْ، وَما عِشْتَ أراکَ الدَّهْرُ العَجَبَ، وإنْ تَعْجَبْ فَقَد أعْجَبَک الحادِثُ [لَیْتَ شِعری] إلى أیِّ سِناد استَنَدوا [وعلى أیّ عِماد اعتَمَدوا] وبِأیَّهِ عُرْوه تَمَسّکوا، [وعلى أیّهِ ذُرِّیَّه اَقْدَموا واحتنکوا]؟[لبئس المولى ولبئس العشیر، وبئس للظالمین بدلا]
- استبدلوا الذُنابى والله بالقوادِمِ والعَجزَ بالکاهِل، فَرَغْماً لمَعاطِسِ قوم یحسبون أنّهُم یُحسِنون صُنْعاً ، ألا إنّهم هُمُ المُفْسِدون وَلکن لا یَشْعُرونَ.
- (وَیْحَهُم) (أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ.)[۳] أما لَعَمْری لقد لَقِحَتْ فَنَظِرَهٌ رَیْثَما تُنْتِج ثمّ احْتَلِبوا طِلاعَ القَعْبِ دَماً عَبیطاً، وذُعافاً مُمْقِراً، هُنالِکَ یَخْسَرُ المُبْطِلونَ، ویَعْرِفُ التالون غِبَّ ماسَنَّ الأوَّلونَ.
- ثمّ طیبوا (بعد ذلک) عن أنفسکم أنفساً وَطَأْمنوا لِلْفِتْنَهِ جَأشاً وابْشروا بِسَیْف صارِم وَسطْوَهِ مُعْتَدغاشِم وهَرَج شامِل وَاستِبداد مِنَ الظالمینَ یَدَعُ فَیْئَکُم زَهیداً وَزَرْعَکُمْ حَصیداً فَیا حسرتی لکم وَأَ نّى بِکُمْ وَقَدْ عُمِّیَتْ علیکم أَنُلزِمُکموها وَأَنْتُم لها کارِهونَ.»
- اکنون بیا و دلائل واهى آنان را بشنو! هر اندازه عمر کنى و زنده بمانى، دنیا شگفتىهاى تازهاى به تو نشان خواهد داد و اگر مى خواهى شگفت زده شوى، از سخنان آنان پیرامون خلافتِ دیگران به شگفت آی؛ کاش مى دانستم آن ها در کارهایشان به کدام سَنَد استناد جستند؟ و بر کدام پشتوانه اعتماد کردند؟ و به کدام دست آویز محکم چنگ زدند؟ و بر کدامین ذریّه گستاخى کرده و مسلَط شدند؟ چه بد سرپرست و یاورى، و چه بد مونس و همدمى براى خود برگزیدند؟
- آن ها پیشگامان را رها کرده و به سراغ دنباله ها رفتند، شانه را با دُم معاوضه کردند! بینى گروهى که با کارهاى ناپسندانه، به تصور خود کار نیک انجام مى دهند، به خاک مالیده خواهدشد! به هوش باشید! که آن ها مفسدند ولى خود، درک نمى کنند!
- واى به حالشان! (آیا کسى که مردم را به سوى حق دعوت مى کند به پیروى سزاوارتر است یا آن کس که تا هدایتش نکنند، به هدایت رهنمون نمى شود، شما را چه مى شود چگونه داورى مى کنید؟!)
به جانم سوگند! اکنون شتر خلافت باردار شده، در انتظار بمانید در آینده اى نه چندان دور نوزادش را به دنیا مى آورد و شما که در پى منافع آن هستید به جاى کاسه شیر، کاسه هاى پر از خون تازه و زهر کشنده بدوشید، در آن هنگام است که باطل گرایان به زیان گرفتار مى شوند و دنباله روان، فرجام کارى را که پیشوایانشان پایه نهاده اند، خواهند دید.
- بروید و از این پس به دنیاى خود دل خوش کنید و از آن راضى و خرسند باشید، ولى براى آزمون و فتنه پُر اضطرابى که در انتظار شماست، خویشتن را مهیا سازید، به شمشیرهاى برنده و سلطه تجاوزگران ستمکار و خونخوار، و هرج و مرجى گسترده و حکومت مستبدانه ستمگران، که ثروت هاى شما را بر باد و جمعیت شما را درو مى کند، شادمان باشید!
تأسف بر شما! چگونه امید نجات و رهایى دارید، با این که حقیقت بر شما پوشیده مانده و از واقعیتها بى خبرید؟ (آیا ممکن است ما شما را با آراهت مجبور به پذیرش حق کنیم؟)
سُوَیْد بن غفله مى گوید: زنان مهاجر و انصار، سخنان آتشین دخت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله و سلم) را براى مردانشان بازگو کردند و در پى آن گروهى از سران مهاجر و انصار حضور آن مخدره شرفیاب شده و در مقام پوزش خواهى برآمدند و عرضه داشتند: اى بانوى بانوان! اگر ابو الحسن (على(علیه السلام)) مسأله بیعت را پیش از آن که ما پیمان و بیعتى را با کسى برقرار کنیم، به ما پیشنهاد کرده بود، هرگز به سراغ دیگران نمى رفتیم.
فاطمه(علیها السلام) پاسخ داد: از من دور شوید! عذرهاى شما پذیرفته نیست و پس از این همه تقصیر، چه عذرى برایتان باقى مى ماند.
۴ عیادت ابو بکر و عمر، از فاطمه(علیها السلام)
صحابه و زنان آن ها هر لحظه به عیادت فاطمه اطهر(علیها السلام) مى آمدند ولى از آنجا که آن مخدّره با ابو بکر و عمر قطع رابطه کرده و آن ها را به حضور نپذیرفته و اجازه عیادت از خود را به آنان نداده بود، آن دو به عیادتش نیامدند ولى زمانى که بیمارى زهراى مرضیه(علیها السلام) شدّت یافت و در آستانه رحلت قرار گرفت ناگزیر به عیادت او آمدند تا قبل از رحلتِ پاره تن رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) که خشم خود را از آنان، آشکارا اعلان داشته بود، به دیدارش نائل شوند تا این لکه ننگ، بر تارک خلیفه و دستگاه حکومتش تا قیامت باقى نماند. و با کسبِ رضایت زهرا(علیها السلام)، خواستند بر انحراف خود پوشش نهاده و همه چیز با این کار تمام شود و اندوه و مصیبت جنایاتى که انجام دادند، رفته رفته به فراموشى سپرده شود.
روایت شده عمر به ابو بکر گفت: بیا به دیدار فاطمه برویم چرا که ما او را به خشم آورده ایم، هر دو راه افتادند و از فاطمه(علیها السلام) اجازه ورود خواستند، حضرت بدان ها اجازه نداد، خدمت على(علیه السلام) آمدند و از او خواستند از زهرا برایشان اجازه ملاقات بگیرد و امام على(علیه السلام) برایشان اجازه ورود گرفت و آن ها را وارد خانه گرداند، آن دو به زهرا(علیها السلام) سلام کردند حضرت پاسخ سلام آن ها را نداد، ابو بکر به سخن درآمد و عرضه داشت: اى محبوب دل پیامبر! به خدا سوگند! نزدیکان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نزد من، محبوب تر از نزدیکان خودم بوده و تو نزد من از دخترم عایشه عزیزترى. کاش آن روز که پدر بزرگوارت رحلت کرد، من نیز مرده بودم و پس از او زنده نمانده بودم، با شناختى که من از شما دارم و به مجد و عظمت تو آگاهم، چگونه تو را از میراث رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) محروم مى سازم؟ من خود، از پدرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شنیدم مى فرمود: ما پیامبران میراث نمىنهیم، آن چه از ما باقى مى ماند صدقه است.
فاطمه(علیها السلام) فرمود:
اگر حدیثى را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) برایتان بازگو کنم آن را خواهید پذیرفت و بدان عمل خواهید کرد؟
گفتند: آرى;
حضرت فرمود:
«نشدتکما الله، ألم تسمعا رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)یقول : رضا فاطمه من رضا، وسخط فاطمه من سخطی، فمن أحبّ فاطمه إبنتی فقد أحبّنی ومن أرضى فاطمه فقد أرضانی، ومن أسخط فاطمه فقد أسخطنی؟»؛
شما را به خدا سوگند مى دهم! آیا شما دو تن از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نشنیدید که مى فرمود: خشنودى فاطمه از خشنودى من، و خشم فاطمه از خشم من است، آن کس که دوستدار فاطمه است، مرا دوست داشته و کسى که زهرا را خشنود کند مرا خشنود ساخته است و هر که او را به خشم آورد، مرا خشمگین کرده است؟
گفتند: درست است، ما این حدیث را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شنیده ایم. حضرت فرمود:
«فَإِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ أَنَّکُمَا أَسْخَطْتُمَانِی وَ مَا أَرْضَیْتُمَانِی، وَ لَئِنْ لَقِیتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَأَشْکُوَنَّکُمَا إِلَیْه»؛
خدا و فرشتگانش را گواه مى گیرم که شما دو تن مرا به خشم آورده و در صدد خشنودیم برنیامدید. اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را دیدار کنم شکایت شما را نزدش خواهم بُرد.
ابو بکر عرضه داشت: فاطمه! من از خشم خدا و خشم تو به پروردگار پناه مى برم و سپس به گریه افتاد .
فاطمه زهرا(علیها السلام) فرمود: به خدا سوگند! پس از هر نمازى که مى گزارم شما دو تن را نفرین مى کنم .ابو بکر گریه آنان بیرون رفت و مردم گِرد او جمع شدند، به آنان گفت: هرکدام از شما شب را در کنار خانواده اش به آرامش بسر مى برد و روزگار را به شادمانى مى گذراند، امّا مرا با انبوه گرفتارى هایم دست به گریبان رها ساخته اید، اکنون من بیعت با شما را نمى خواهم، بیعت خود را از من بازستانید. [۴]
۵. واپسین لحظات
در آن روز که مرغ روح بلند فاطمه دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به آسمان ها پرکشید، حضرت در بستر افتاده و پدر بزرگوارش را در خواب دیده بود که بدو مى فرماید: دخترم! مشتاق دیدار توام نزدم بشتاب و سپس به او فرمود: فاطمه جان! تو امشب مهمان من هستى.
از خواب خفیفش بیدار شد و آماده سفر آخرت گشت، این سخن را از پدرش راستگوترین انسان ها شنیده بود که: آن کس که مرا در خواب ببیند، گویى مرا در بیدارى دیده است و از آن بزرگوار خبر رحلتِ خویش را شنیده بود بنا بر این، جایى براى شک و تردید در صحت چنین خبرى وجودنداشت.
فاطمه که گویى در حالت بیدارى قبل از رحلت بسر مى برد، چشمان مبارکش را گشود و جانى تازه گرفت و به اتخاذ تدابیر لازم پرداخت و با غنیمت شمردنِ آخرین لحظات عمر شریفش با کمک دست و یا با تکیه بر دیوار به محلى که آب در خانه بود به راه افتاد، و با دست هاى لرزان خویش به شستن لباس هاى کودکانش همت گمارد و سپس عزیزانش را خواست و سر آن ها را شست و شو داد و امام على(علیه السلام) که وارد خانه شد دید زهراى عزیزش بستر بیمارى را ترک کرده و به انجام کارهاى خانه پرداخته است.
وقتى امام(علیه السلام) به فاطمه اش نگریست دلش به حال او سوخت; چرا که مى دید زهرا با آن حال یک بار دیگر به پا خاسته و به کارهاى دشوارى که ایّام سلامتى اش انجام مى داد، پرداخته است و اگر امام(علیه السلام)سبب انجام این کارها را با وجود بیمارى زهرا از آن مخدّره پرسید، جاى شگفتى نیست و فاطمه با صراحت تمام به امام(علیه السلام) پاسخ داد: [على جان!] انجام این کارها بدین جهت است که امروز آخرین روز زندگى من است، به پا خاستم تا بدن و لباس کودکانم را شستشو دهم چرا که فردا غبار یتیمى بر سرشان ریخته و بى مادر مى شوند. امام على(علیه السلام) از او جویاى منبع خبر شد، زهرا(علیها السلام) امام(علیه السلام) را در جریان خوابى که دیده بود قرار داد و با نقل این رؤیا، خبر شهادت تردید ناپذیرش را به همسر داد.
۶ . وصیّت زهرا به على(علیه السلام)
در آخرین لحظات حیات زهرا(علیها السلام) وقت آن رسیده بود که آن مخدّره رازهایى را که در این مدت در سینه نهان داشته بود در قالب وصیّت هاى لازم الاجراء با همسرش على(علیه السلام) فاش سازد. از این رو، عرضه داشت:
پسر عمو! من خبر مرگ خویش را دریافت کرده ام و لحظه به لحظه به دیدار پدر بزرگوارم نزدیک تر مى شوم، اکنون تو را به انجام خواسته هایى که در دل دارم سفارش مى کنم.
امام(علیه السلام) به او فرمود: دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)! هر چه دوست دارى
سفارش کن .
امام(علیه السلام) بر بالین زهرا نشست و از افراد حاضر در خانه خواست خارج شوند و سپس فاطمه زهرا(علیها السلام) لب به سخن گشود و عرضه داشت:
پسر عمو! بر این باورم از آن زمان که زندگى خود را با تو آغاز کردم، در خانه ات دروغ نگفتم و به تو خیانت نورزیدم و از اطاعتت سر بر نتافتم؟
امام على(علیه السلام) فرمود:
حاشا! از چنین چیزى فاطمه جان! تو به عظمتِ خداوند آگاه تر و فردى نکوکارتر و پروا پیشه تر و گرامى تر و ترس و بیم تو از خدا بیشتر از آن است که من تو را بر نافرمانى ات مورد نکوهش قرار دهم. جدایى و از دست دادنت برایم بس دشوار است، ولى راه گریزى از آن نیست، به خدا سوگند! با رفتنت مصیبت جانسوز رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را یک بار دیگر برایم تازه کردى، بارِ جدایى و رحلتِ تو فوق العاده سنگین است، همه از خداییم و به سوى خدا باز مى گردیم، مصیبت و فراق تو آن قدر اندوه بار است که سخت تر و دردناک تر و رنج آورتر و غم انگیزتر از آن وجود ندارد! مصیبتى است که عزا و مصیبتى فراتر از آن نمى توان سراغ داشت.
سپس لحظاتى هر دو گریستند و امام(علیه السلام) سر مبارک فاطمه(علیها السلام)را بر سینه نهاد و آن گاه فرمود:
]فاطمه جان!] هر گونه وصیتى مى خواهى به من سفارش آن، به وصیّت هایت مو به مو عمل خواهم کرد و هر چه را به من فرمان داده اى به انجام مى رسانم، و فرمان تو را بر کار خود ترجیح مى دهم.
زهراى مرضیه(علیها السلام) عرضه داشت:
پسر عمو! خداوند از ناحیه من به تو پاداش خیر عنایت کند، نخستین وصیّتم این است که پس از من زنى را به ازدواج خویش درآورى…. زیرا مردان بدون زن نمى توانند ادامه زندگى دهند .
و سپس معروض داشت:
سفارش بعدى ام این است که اجازه ندهى هیچ یک از افرادى که در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازه ام حاضر شوند، زیرا آنان دشمنانِ خدا و رسولند و رخصت ندهى هیچ کدام از آنان یا هوادارانشان بر جنازه ام نماز بگزارند و شبانگاه، آن زمان که دیدگان مردم آرامش یافت و چشم ها به خواب رفت، مرا به خاک بسپار. [۵]
پس از آن فرمود:
پسر عموى مهربان! از دنیا که رفتم بدنم را از زیر لباس غسل بده، زیرا بدنم پاک و پاکیزه است، با باقیمانده کافورى که از پدرم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به جاى مانده مرا حنوط نما و خود بر پیکرم نماز بگزار، و سپس خویشان و نزدیکان خاندانم به ترتیب بر جنازه ام نماز بگزارند، شبانه و نهانى بدنم را به خاک بسپار و محل قبرم را پوشیده دار، هیچ کس از کسانى که در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازه ام حاضر نشوند، پسر عمو! به خوبى مى دانم که تو پس از من نمى توانى بدون همسر بمانى. بنا بر این، آن گاه که با زنى ازدواج کردى، یک شبانه روز نزد او باش و یک شبانه روز را به سر پرستى فرزندانم اختصاص بده و نزد آن ها بمان. ابوالحسن! استدعایم این است که با فرزندانم (حسن و حسین) به تندى سخن نگویى، چرا که آنان دو یتیم و غریب و شکسته دلند که چندى پیش جدّ بزرگوارشان را از دست دادند و امروز در فراق و جدایى مادرشان مى سوزند. [۶]
ابن عباس وصیّت نوشته شده اى را از آن مخدّره روایت کرده که در آن آمده است:
این وصیّت فاطمه دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) است و گواهى مى دهد معبودى جز خداى یکتا نیست و محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)بنده و فرستاده اوست، بهشت و جهنّم حق است و روز قیامت بى تردید فرا خواهد رسید و خداوند در آن روز مردگان را از قبرها بر مى انگیزاند و زنده مى کند. على جان! من فاطمه دختر محمدم، خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت از افتخار همسرى ات برخوردار باشم، تو از دیگران به من سزاوارترى، مرا شبانه حنوط نما و غسل بده و کفن کن و بر جنازه ام نماز بگزار و در تاریکى شب به خاکم بسپار، و هیچ کس را خبر نکن، تو را به خدا مى سپارم و تا دیدار روز قیامت به فرزندانم درود و سلام مى فرستم. [۷]
نخستین تابوت در اسلام
از اسماء بنت عمیس روایت شده که فاطمه زهرا(علیها السلام) به او فرمود: چه ناپسند است تابوت هایى که براى زنان مى سازند، زیرا در آن پوششى روى بدن مى افکنند که اندام میّت براى مردم مشخص است، اسماء عرضه داشت: اى دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) من براى شما تابوتى مى سازم که نظیر آن را در سرزمین حبشه دیده ام. از این رو، قطعه چوب هاى تازه اى خواست و آن ها را صاف کرد و محکم به یکدیگر بست و آن گاه پارچه اى روى آن انداخت، فاطمه(علیها السلام) با دیدن آن تابوت فرمود: چه تابوت زیبایى که مرد و زن در آن مشخص نمىشود. [۸]
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده فرمود:
نخستین تابوتى که در اسلام ساخته شد، تابوت مربوط به [مادرمان] فاطمه زهرا(علیها السلام) بود وى در آن بیمارى که در اثر آن دنیا را وداع گفت به اسماء فرمود: اسماء! بدنم لاغر و تکیده شده، حاضرى برایم تابوتى درست آنى که بدنم را بپوشاند؟ اسماء عرضه داشت: بانوى من! دورانى که من در حبشه به سر مى بردم، دیدم مردم آن سامان براى مردگان خود چگونه تابوتى مى ساختند، اگر مایل باشید نظیر آن را برایتان تهیه کنم؟ اگر آن را پسندیدید برایتان مانند آن را تهیه خواهم کرد زهراى مرضیه فرمود: باشد. اسماء تختى را خواست و آن را وارونه کرد و سپس قطعه هاى چوبى از نخل طلبید و آن ها را به پایه هاى تخت محکم بست و آن گاه با پارچه اى آن را پوشاند و عرضه داشت: فاطمه جان! تابوتى را که دیدم آن ها مى ساختند به این شکل بود، فاطمه زهرا(علیها السلام) فرمود: نظیر همین را برایم بساز و بدنم را بپوشان، خداوند بدنت را از آتش دوزخ مصون دارد.
٨ . آخرین لحظات عمر
فاطمه زهرا(علیها السلام) به بستر خویش که میان خانه گسترده شده بود، منتقل گردید و رو به قبله آرمید.
گفته شده: آن مخدّره، دخترانش زینب و ام کلثوم را به خانه هاى برخى از زنان بنى هاشم فرستاد تا شاهد جان دادنِ مادر نباشند، همه این امور را زهرا به جهت مهر و دلسوزى انجام داد تا از آسیب روحى فرزندان در مشاهده مصیبتِ مادر، جلوگیرى به عمل آورد.
در آن لحظات امام على(علیه السلام) و حسن و حسین(علیهما السلام) بیرون از خانه بودند و شاید بیرون بودن آنان به علل و اسبابى ناخواسته و شرایطى معیّن انجام پذیرفته بود.
از اسماء بنت عمیس روایت شده: وقتى لحظه وفات حضرت زهرا(علیها السلام) نزدیک شد به اسماء فرمود:
اسماء! زمانى که رحلت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) نزدیک شد، جبرئیل برایش کافورى از بهشت آورد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را سه قسمت کرد، یک سوم براى خود، یک سوم براى على و یک سوم آن را که به اندازه چهل درهم بود به من اختصاص داد، سپس فرمود: اسماء! باقیمانده کافور حنوط پدرم را از فلان جا برایم بیاور و زیر بالین سرم قرار ده، اسماء نیز فرمان زهرا را اطاعت کرد و آن را بر بالین سر حضرت قرار داد و سپس هنگامى که براى نماز وضو گرفت به اسماء فرمود: عطرى که بدنم را با آن خوشبو مى کردم و لباس ویژه نمازم را بیاور، بعد از آن وضو گرفت .
و آن گاه با همان لباس در بستر خوابید و به اسماء فرمود:
لحظه اى منتظرم بمان و سپس صدایم بزن، اگر پاسخت را ندادم بدان که بر پدر بزرگوارم وارد شده ام و على را خبر آن.
لحظه احتضار که فرا رسید و پرده ها کنار رفت زهراى مرضیه نگاهى عمیق به اطراف کرد و فرمود:
درود و سلام بر جبرئیل و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خدایا! در کنار رسول تو و در رضوان و جوار رحمت و خانه ات دار السلام قرار دارم، سپس فرمود: جمعى از آسمانیان را مىبینم، این شخص جبرئیل و آن یک رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)است که مى فرماید: دخترم! نزد من بیا؛ آن چه در پیش دارى برایت بهتر است .
و آن گاه چشمان مبارکش را گشود و فرمود:
سلام و درود بر تو اى گیرنده روح آدمیان، در قبض روحم شتاب آن و آن را به سختى مگیر .
و سپس چشمان خود را بست و دست و پاهایش را به سمت قبله درازکرد.
پس از لحظاتى اسماء او را صدا زد، پاسخى نشنید، پوشش از چهره دخت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) کنار زد، دید فاطمه از دنیا رفته است، خود را روى بدن پاک زهرا افکند و آن را مى بوسید و مى گفت: فاطمه جان! آن گاه که بر پدر بزرگوارت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) وارد مى شوى، سلام اسماء بنت عمیس را به او برسان، در همین اثناء حسن و حسین(علیهما السلام) وارد خانه شدند، مادرشان را در بستر خوابیده دیدند، به اسماء گفتند: اسماء! مادرمان هیچ گاه این ساعت از روز نمى خوابید؟ اسماء عرضه داشت: عزیزان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مادرتان نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است.
امام حسن(علیه السلام) خود را روى بدن مادر انداخت و آن را مى بوسید و مى گفت:
مادر عزیز! تا روح از بدنم خارج نشده با من سخنى بگو و حسین(علیه السلام) بر پاهاى مادر بوسه مى زد و مى گفت: مادر! من فرزندت حسینم، با من حرف بزن، نزدیک است قلبم از فراقت پاره پاره شود و جان دهم.
اسماء به آن ها گفت: اى فرزندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نزد پدر بزرگوارتان على بروید و او را از رحلت مادرتان آگاه سازید، حسن و حسین دوان دوان خود را نزدیک مسجد رساندند، صداى خود را به گریه بلند کردند، جمعى از صحابه با پیشدستى خود را به آنان رسانده و سبب گریه آن ها را جویا شدند، در پاسخ گفتند:
مادرمان فاطمه از دنیا رفته است . امام على (علیه السلام) از شنیدن این خبر روى زمین افتاد و میفرمود: « بمن العزاء یابنت محمد»[۹] اى دخت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از تو دل را به چه کسى تسلّى دهم.
٩ . تشییع و خاکسپارى
صداى گریه از خانه بلند شد و شهر مدینه از شیون و زارى مرد و زن به لرزه درآمد و مردم همانند روزى که رسول خدا را از دست داده بودند، سر گشته و پریشان شدند، زنان بنى هاشم در خانه فاطمه(علیها السلام) گرد آمده و به گریه و زارى پرداختند، و مردم دسته دسته براى عرض تسلیت نزد امام على(علیه السلام) مىآمدند حضرت جلوس فرموده و حسن و حسین در کنار وى بر مصیبت مادر، مى گریستند. ام کلثوم با گفتن این عبارات از خانه بیرون آمد: پدر! اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به راستى اکنون تو از دست داده ایم و دیگر هرگز تو را دیدار نخواهیم کرد. [۱۰]
مردم، اشکباران گرد آمدند و روى زمین نشستند و در انتظار بیرون آمدن جنازه فاطمه بودند تا بر پیکر پاآش نماز بگزارند،که ابوذر از خانه بیرون آمد و اعلان داشت:
مردم! به خانه هایتان بروید تشییع جنازه دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) امشب به تأخیر افتاده است، ابو بکر و عمر براى عرض تسلیت خدمت امام على(علیه السلام) رسیدند و به او گفتند: ابو الحسن! قبل از حضور ما بر جنازه دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نماز نخوان. [۱۱]
بدین ترتیب، مردم با این تصور که پیکر زهراى مرضیه(علیها السلام)صبح فردا تشییع مى شود، پراکنده شدند (روایت شده وفات حضرت زهرا(علیها السلام) بعد از نماز عصر و یا اوائل شب رخ داده است).
ولى امام على(علیه السلام) با کمک اسماء در همان شب پیکر نازنین زهرا را غسل داد و کفن نمود و سپس صدا زد: حسن، حسین، زینب، ام کلثوم بیایید و از دیدار مادرتان توشه برگیرید اکنون لحظه جدایى فرا رسیده و در بهشت با یکدیگر دیدار خواهید کرد و پس از لحظاتى امیرمؤمنان(علیه السلام) فرزندان را از بدن مادر جدا کرد. [۱۲]
آن گاه امام على(علیه السلام) بر جنازه فاطمه اش نماز گزارد و دستان خود را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت:
خدایا! این پیکر فاطمه، دختِ پیامبر توست، وجود مقدس او را با قدرت خود از تاریکى و ظلمت، به روشنایى و نور منتقل ساختى و همه جا را از نور رُخش پرتو افکن ساخت.
با آرام شدن هیاهو و سر و صداها که دیدگان مردم به خواب رفت و پاسى از شب گذشت، امیر المؤمنین(علیه السلام) و عباس و فضل بن عباس به اتفاق یک تن دیگر، پیکر نحیف و تکیده زهرا را حمل و حسن و حسین، عقیل، سلمان، ابوذر، مقداد، بُریده و عمّار آن را تشییع کردند. [۱۳]
امام(علیه السلام) داخل قبر شد و بدن مطهّر پاره تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را گرفت و در لحد قرار داد و گفت:
اى زمین! امانتم را به تو سپردم، این پیکر پاکِ دخت رسول خداست، اى صدیقه طاهره، به نام خداوند بخشنده مهربان، به یاد و نام خدا و بر آیین امت رسول خدا حضرت محمد بن عبد الله(صلى الله علیه وآله وسلم) تو را به کسى که از خودم به تو سزاوارتر است سپردم و در مورد تو به آن چه رضایت خدا در آن است راضى هستم .
و سپس این آیه شریف را تلاوت فرمود (شما را از خاک آفریدیم و دوباره به خاک برمى گردانیم و بار دیگر شما را از آن برمى انگیزانیم) و از قبر بیرون آمد و حاضران، نزدیک قبر حضور یافته و بر پیکر مطهر گوهر تابناک نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خاک ریختند و على(علیه السلام)قبر شریف آن حضرت را با زمین یکسان نمود.
١٠ . امام على(علیه السلام) در سوک زهرا(علیها السلام)
براى فاش نشدن ماجرا و بیم از هجوم مخالفان، مراسم خاکسپارى فاطمه اطهر(علیها السلام) به سرعت انجام پذیرفت، هنگامى که امام على(علیه السلام) خاک قبر زهرا را از دستان خود مى زدود، براى از دست دادن پاره تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و همسر مهربان خویش که در کمال صفا و صمیمت و پاکى و گذشت و ایثار با وى زندگى کرده و در مسیر اهداف او دشوارى ها و سختى ها را تحمّل نموده بود، حزن و اندوه وجودش را فرا گرفت و اشک بر گونه هاى مبارکش جارى شد و صورت خود را به سمت قبر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) برگرداند و عرضه داشت:
اى رسول خدا! از من و از دخترت که به دیدار تو شتافته و در کنارت در زیر خروارها خاک آرمیده است، بر تو درود باد، اراده خدا بر این تعلق گرفت که او پیش از دیگران به تو بپیوندد، مرگِ او صبر وشکیبایى از من گرفته و تاب و توان از کفم ربوده است، امّا همان گونه که در فقدان تو بردبارى پیشه ساختم در مرگ دخترت فخر جهانیان نیز چاره اى جز صبر و بردبارى ندارم که صبر و شکیبایى بر سختى ها سنّت توست، اى پیامبر خدا! جان عزیز تو بر روى سینه ام از بدن پاکت مفارقت کرد. چشمان مبارکت را با دستان خود بستم و پیکر مبارکت را به خاک سپردم، پیام قرآن آن است که پایان زندگى همه بازگشت به سوى خداست، هم اکنون امانتى که به من سپرده بودى بازگردانده شد و روح بلندى که در بدن گروگان بود، ستانده شد و زهرا از دستم ربوده شد، اى رسول خدا! پس از فاطمه آسمان و زمین بس زشت مى نماید.
حزن و اندوهم تمام نشدنى و شب هایم با بیدارى سپرى مى شود، غم و اندوه، خانه دلم را رها نمى کند، تا آن که خداوند جایگاهى را که تو در آن اقامت گزیده اى برایم برگزیند، جدایى زهرا غصّه اى است که دل را خون و اندوهى است که جان را به هیجان وا مى دارد چه زود جمع ما به پریشانى آشیده شد. شکایت خود را به درگاه خدا مى برم، زهرا، خود برایت خواهد گفت که امّتت براى ستم روا داشتن بر من و او همدست شدند و حق او را ستمگرانه گرفتند. آنچه خواهى از او بپرس و هر چه خواهى به او بگو، تا گره از دل پر عقده خود بگشاید، چرا که زهرا گفتنى هاى فراوانى داشت و در دنیا راهى براى گفتن و شرح دادن آن ها نیافت و خدا که بهترین داوران است میان ما و ستم پیشگان داورى نماید. سلام و درود من بر شما، درود و سلام وداع کننده اى که نه دلتنگ است و نه خشمگین، اگر از کنار شما مى روم، از سَرِ ملامت و خسته جانى نیست و ماندنم از روى بدگمانى به وعده اى که خدا به شکیبایان داده نمى باشد، صبر و برد بارى برتر و نیکوتر است.
فاطمه جان!اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود، در کنار مزارت مى ماندم و درنگ در نزدت را همچون معتکفان بر مى گزیدم، و بسان مادرِ جوان مرده اى بر این مصیبتِ گران مى گریستم.
اى رسول خدا! خداوند خود گواه است که دخترت پنهانى به خاک سپرده شد، هنوز چند روزى از رحلت جانسوزت سپرى نشده بود و نامت از سر زبان ها نیفتاده بود که حق زهرا را با ستم بردند و میراثش را آشکارا از او دریغ داشتند، اى پیامبر خدا! دردِ دل، با تو در میان مى نهم و دل به یاد تو خوش مى دارم که درود و صلوات و رحمت و برکات خدا بر تو و فاطمه باد. [۱۴]
١١ . نبش قبر
صبح روز بعد که مردم براى تشییع پیکر زهراى مرضیه(علیها السلام) گرد آمدند، اطلاع یافتند که بدن دخت عزیز رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شبانه و نهانى به خاک سپرده شده است.
امام على(علیه السلام) در بقیع هفت صورت قبر یا بیشتر ایجاد کرد و از آن جا که بقیع از همان دوران تا کنون گورستان اهل مدینه بوده و هست به همین دلیل مردم روانه بقیع شده و به جستجوى قبر زهرا پرداختند ولى کار بر آنان دشوار آمد و به قبر حقیقى بانوى دو جهان دست نیافتند. از این رو، صداى ناله و فریاد مردم بلند شد و یکدیگر را مورد نکوهش قرار دادند و گفتند: پیامبرتان تنها یک دختر داشت و از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و هیچ یک هنگام رحلت و نماز بر جنازه او حضور نیافتید و قبر او را نمىشناسید. برخى از آنان پیشنها کردند و گفتند: عدّه اى از زنان مسلمان را مى آوریم تا قبر زهرا(علیها السلام) را نبش کرده و پیکر او را خارج مى سازیم و بر آن نماز مىگزاریم. روایت شده: ابو بکر و عمر به قصد نماز گزاردن بر پیکر فاطمه(علیها السلام) بدان جا
وارد شدند. مقداد به آنان گفت: ما شب گذشته پیکر مطهّر فاطمه را به خاک سپرده ایم، عمر رو به ابو بکر کرد و گفت: به تو نگفتم آن ها این کار را خواهند کرد؟ عباس بن عبد المطلب در پاسخ آنان گفت: زهرا وصیت کرده بود که شما دو تن بر جنازه اش نماز نخوانید، عمر گفت: شما بنى هاشم هرگز از حقد و آینه هاى دیرینه خود دست بر نمى دارید، آینه هاى شما هرگز از دلتان بیرون نخواهد رفت، به خدا سوگند! من تصمیم دارم قبر فاطمه را نبش کنم و جنازه اش را بیرون آورم و بر آن نماز بگزارم. [۱۵]
خبر نقشه هاى مخالفان براى نبش قبر زهرا (علیها السلام) به امام على(علیه السلام) رسید، حضرت قباى زرد فامى را که در میدان هاى نبرد مى پوشید به تن کرد و ذوالفقار را حمایل ساخت، او که از شدّتِ خشم حلقه هاى چشمان مبارکش به سرخى گراییده و رگ هاى گردنش برجسته شده بود، آهنگ بقیع کرد.
خبرِ آمدنِ على قبل از حضور وى، به بقیع رسید و منادى اعلان کرد: على را آن گونه که مى بینید به سمت بقیع مى آید وى سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود، دستور دهندگان آن را از دم تیغ خواهد گذراند، با ورود حضرت مردى (عمر) به وى گفت: ابو الحسن! چرا چنین کردى؟ به خدا سوگند! ما قبر فاطمه را نبش مى کنیم و بر جنازه اش نماز مى گزاریم. حضرت دست برد و گوشه پیراهنش را گرفت و با یک حرکت او را محکم به زمین آوبید و بدو فرمود:
اى پسر زن سیاه چهره (صهاک) من به این دلیل که مردم از دین و آیین خود برنگردند، از حق خویش در زندگى گذشتم، ولى در مورد قبر فاطمه سوگند به آن کس که جان على در دست اوست، اگر تو و هوادارانت آوچکترین حرآتى انجام دهید، زمین را از خونتان سیراب خواهم ساخت.
ابو بکر به امام (علیه السلام) عرضه داشت: اى ابو الحسن تو را به حق رسول خدا و به جان فاطمه (علیها السلام) از او درگذر، ما به کارى که تو بدان راضى نباشى دست نخواهیم زد و على(علیه السلام) آن فرد (عمر) را رها کرد و مردم متفرق و پراکنده شدند. [۱۶]
١٢ . تاریخ شهادت
تردیدى نیست که وفات حضرت زهرا(علیها السلام) در سال یازدهم هجرى اتفاق افتاده است زیرا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در سال دهم، حجه الوداع انجام داد و در اوائل سال یازدهم بدرود حیات گفت. تاریخ نگاران، همه بر این عقیده اند که فاطمه زهرا(علیها السلام) کمتر از یک سال پس از رحلت پدر بزرگوار خود زنده بوده است، از سویى زهراى اطهر(علیها السلام) در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در عنفوان جوانى قرار داشته و در کمال صحّت و سلامتى به سر مى برده است. آرى; مورّخان در روز و ماهِ رحلتِ آن بزرگوار با یکدیگر اختلاف نظر زیادى دارند.
نقل شده: فاطمه(علیها السلام) پس از پدر بزرگوار خویش ۶ ماه و به گفته اى ٩۵ روز و به روایتى ٧۵ روز یا کمتر زندگى کرده است.
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود:
فاطمه زهرا(علیها السلام) روز سه شنبه سوم جمادى الثانى سال یازدهم هجرى رحلت نمود. [۱۷]
و از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرمود:
سنّ فاطمه زهرا(علیها السلام)هنگام شهادت، هیجده سال و ٧۵ روز بوده است.
از جابر بن عبد الله انصارى منقول است که گفت: زمان رحلت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) حضرت زهرا(علیها السلام) هیجده سال و هفت ماه داشت. [۱۸]
ابو الفرج اصفهانى مى گوید: در مدت زندگى فاطمه زهرا(علیها السلام)پس از رحلت پدر بزرگوارش اختلاف است و حداکثر ۶ ماه و حداقل آن را ۴٠ روز دانسته اند، ولى آن چه در این زمینه قطعى به نظر مى رسد موردى است که از روایت امام باقر(علیه السلام) استفاده مى شود که فاطمه زهرا (علیها السلام) ٣ ماه بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دنیا را وداع گفته است. [۱۹]
بدین سان، زندگى سرشار از فضایل و مناقب و موضع گیرى هاى به حق و اصولى و ارزشمند زهراى اطهر(علیها السلام) به پایان رسید، سلام و درود و رحمت و برکات خداوند بر او، در آن روز که دیده به جهان گشود و آن روز که مظلومانه به شهادت رسید و روزى که زنده برانگیخته مى شود.
منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۳ – صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا علیها سلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[۱]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۸۵٫
[۲]– الامامه و السیاسه ابن قتیبه/ ۲۹٫
[۳]– یونس/ ۳۵٫
[۴]– الامامه و السیاسه ۱/ ۳۱٫
[۵]– روضه الواعظین ۱/ ۱۵۱٫
[۶]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۷۸ و ۱۹۲٫
[۷]– بحار الانوار ۴۳/ ۲۱۴٫
[۸]– کشف الغمه ۱/ ۵۰۳، بحار الانوار ۴۳/ ۲۱۳، تهذیب الاحکام ۱/ ۴۶۹٫
[۹]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۸۶٫
[۱۰]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۹۲٫
[۱۱]– همان/ ۱۹۹٫
[۱۲]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۷۹٫
[۱۳]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۹۳٫
[۱۴]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۹۳٫
[۱۵]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۹۹٫
[۱۶]– دلائل الامامه طبری/ ۴۶-۴۷٫
[۱۷]– دلائل الامامه طبری/ ۴۵، کشف الغمه ۱/ ۵۳٫
[۱۸]– مناقب آل ابی طالب ۲/ ۳۵۷٫
[۱۹]– کشف الغمه/ ۱۲۸٫
پاسخ دهید