مژده یاران! که نشاط آور صحن چمن است

گل، که با وجه حسن آیت وجه حسن است

به چمن یوسف گل، پیرهن از شوق درید

دید چون جلوه گر آن یوسف گلپیرهن است

یوسف ماست که صد یوسف مصری به هواش

بسته ی طره و، افتاده به چاه ذقن است

کیست آن یوسف آفاق؟ حسن، سبط نبی

که خداوند زمین است و، امام زَمَن است

نه همین مالک جان و نه همین جان جهان

که شه ملک دل و، مالک اقلیم تن است

ای محبان! به سر تخت شرف تکیه زنید

کامشب آن مه به سر مهد شرف، تکیه زن است

دیو، روزی دو سه بر تخت سلیمان بنشست

لیکن آخر همه دیدند که او راهزن است

الغرض ز این سخن حزن فزا درگذریم

کاین مکان، دار سرورست نه بیت الحزن است

امشب آن طیر همایون که بود فاطمه نام

بالی آورده، که بر اوج هما طعنه زن است

امشب از سدره طوبی که علی نام وی است

شاخه یی رُست که بارش سمن و یاسمن است

ما نه بس جشن گرفتیم به مولود حسن

جشن در خلد برین ست و بهشت عدن است

چون که از شهد لب سبط نبی رفت سخن

همه گویند که: «آواره» چه شیرین سخن است!

 

شاعر: عبدالحسین آیتی (آواره)