مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم!
دو نان کِشند بانگ شعف در برابرم

پُشتم شکست و رشته‌ی امّید من گسست
هرگز چنین شکست نمی‌بود باورم

گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست
بین اشک دیدگان من، ای آب آورم!

سقّایی تو گشته محوّل به چشمِ من
مشکی ز اشک دارم و در خیمه می‌بَرم

از من صدای گریه به گوش حرم رسید
آگه شدند، داغ چه آورده بر سرم

روح ادب، تو بودی و در عمر خویشتن
نشنید گوشم از تو که خوانی برادرم

خواندی مرا برادر و دانستم از جنان
پیش از من آمده به سراغ تو، مادرم

گفتی تن تو را نَبرم، سوی خیمه‌ها
اما تَنی نمانده ز تو، پاره پیکرم!

 

شاعر: علی انسانی