و اما سایر اقدامات و روش های معاویه برای تضعیف مخالفان ۴-احیا و ترویج فرهنگ و تعصبات جاهلی :از طریق دوستی با روسای قبایل و تشویق شاعران به سرودن شعر در باره تفاخر قبیلگی ،خودستایی و هجوقبایل رقیب ، تحریک کینه های دوران جاهلیت ورنگ و صبغه دینی دادن به آن با اقداماتی نظیر جعل احادیث از زبان پیامبر (ص) در باره برتری و شرافت خود.۵- فشار اقتصادی و شکنجه و آزار مخالفان: ،تحمیل فقروگرسنگی بر متعرضان به ویژه شیعیان و دوستداران خاندان علی (ع)،حاکم کردن جو اختناق و وحشت بر مسلمانان ، قتل عام مردم ، حذف کردن نام دوستداران خاندان علی(ع) از دیوان و قطع کردن مقرری سالیان و عطایای آنها که این فشار و اختناق در ده سال امامت امام حسین (ع) به شدت افزایش یافت۶- تظاهر به دین داری : بنابر گواهی تاریخ ،معاویه شخصی ملحد ،کاملا بی اعتقاد و بی دین بود و نه اعتقاد به اصول اعتقادات و نه پایبندی به احکام و فروعات دین داشت. ارتکاب اعمال زشت و شنیعی از قبیل شراب خواری، رباخواری ،پوشیدن لباس های حریر و زربافت، به خدمت گرفتن مستشاران مسیحی ،ترویج سب و لعن بر امیر المومنین (ع) ،مسموم کردن امام مجتبی (ع) و بسیاری از بدعت های دیگر از دیگر حربه های معاویه برای تثبیت و استقرار حاکمیت خویش بود ۷- تقویت روحیه عافیت طلبی و سازش در جامعه اسلامی : معاویه با اجرای تمام ابزارهای قدرت و ترفندهای موذیانه ، ایجاد روحیه سازش و راحت طلبی ، کشاندن جامعه به سکوت و تسلیم و در نتیجه خفه کردن هرنوع حرکت و قیام مردمی در نطفه بدون واکنش در خور توجه از سوی جامعه اسلامی سبب شده بود تا جامعه اسلامی تن به هر سازش خفت باری بدهند ۸- تحمیل معاهده صلح بر امام حسن (ع) : بر اساس این معاهده ، امام حسین (ع) نیز مانند برادرش متعهد بود به رعایت آن پایبند باشد گرچه بنا بر گواهی تاریخ ،خود معاویه نه تنها به هیچ یک از مواد پیمان نامه عمل نکرد بلکه برای نقض هر یک از مواد آن از هیچ کوششی فرو گذار نکرد اما اگر امام حسین (ع) قیام می کرد معاویه با ابزار تبلیغاتی و قدرتی که در اختیار داشت می توانست افکار عمومی را بر ضد آ ن حضرت بشوراند که بر علیه مفاد صلح عمل کرده است ،لذا حضرت قبل از هر اقدام مسلحانه ای باید جامعه را برای قیام و انقلاب آماده می کرد که مبارزات سیاسی حضرت از یک سو و نقض پیمان و جنایات معاویه از سوی دیگر، کمک کرد تا بیداری و جنبش در میان شیعیان شکل بگیرد .
۴٫ احیای تعصبات قبیلهای و ارزشهای جاهلی
احیا و ترویج فرهنگ و تعصبات جاهلی، یکی دیگر از روشهای معاویه برای تضعیف و خلع سلاح مخالفان حکومتش بود. او و کارگزارانش با سخنان و رفتارشان، تعصب قبایل عربی را برمیانگیختند. معاویه از یک سو، دوستی قبایل قدرتمند را از طریق دوستی با رؤسای آنها جلب میکرد و از سوی دیگر، هر وقت قدرت و نفوذ آنان حکومت وی را تهدید میکرد، آنان را به جان هم میانداخت. معاویه بدین منظور از روشهای خاصی بهره میجست. وی با به خدمت گرفتن بعضی از شاعران، آنان را تشویق میکرد تا دربارهی موضوعاتی مانند تفاخر قبیلگی، خودستایی، و هجو قبایل رقیب که در عصر جاهلیت مرسوم بود، شعر بسرایند تا از این راه ابتدا خود شعرا و سپس قبایل آنها به جان هم بیفتند. وی میکوشید با تحریک کینههایی که از دوران جاهلیت میان دو قبیلهی اَوْس و خَزْرَج بود، بین آنها تفرقه انداخته، آنان را به جان هم بیندازد. او همچنین مغنّیان و آوازهخوانها را وامیداشت تا اشعار دوران جاهلیت را که قبایل پیش از اسلام یکدیگر را با آنها هجو میکردند، بخوانند.
ابوالفرج اصفهانی مینگارد: «(عیسی بن عبدالله معروف به) «طُوَیْس»[۱] (یکی از آوازهخوانهای مشهور عرب متوفای ۹۲ ق) به اشعاری که اَوْس و خَزْرَج در زمان جاهلیت، در جنگها برای هم میخواندند، علاقه نشان میداد و هدف وی تحریک آنان علیه یکدیگر بود. کمتر مجلسی بود که طُوَیْس با حضور افراد دو قبیله، شعری بخواند و اختلافی بروز نکند… . او از این طریق، اختلافات و کینههای قدیمی میان این دو قبیله را دوباره زنده میکرد».[۲]
معاویه خود نیز در شام بیکار ننشست و با نزدیک کردن خویش به قبیلهی یمنی کلْب، با مَیْسون مادر یزید، دختر بَجْدَل بن اُنَیف کلْبِی ازدواج کرد و برای پسرش یزید نیز از این طایفه زن گرفت تا از این راه حمایت این قبیله را که زن عثمان نیز از آن بود، جلب کند. معاویه در نقشهی خود موفق شد و در جنگها و توطئههای خود، از قدرت این قبیله و قبایل یمنی دیگر مثل قبیلهی «عک»، «سَکاسِک»، «سکون» و «غَسّان» استفاده میکرد.[۳]
معاویه و دستیارانش در این راستا حتی در هر امر کم اهمیتی مانند پذیرفتن افراد به دربار خویش، از گرایش قبیلگی استفاده میکردند و جامعهی اسلامی را به پیروی از ملاکها و ارزشهای قبیلگی ترغیب مینمودند؛ چنان که گزارش شده گروهی از انصار برای ملاقات با معاویه به دربار او رفتند و به سعد ابودره (پردهدار معاویه) گفتند: برو و برای گروه انصار اذن دخول بگیر. سعد داخل شد و گفت: عدهای از انصار برای ملاقات آمدهاند. عمر بن العاص که نزد معاویه بود، اعتراض کرد و گفت: ای امیر المؤمنین؛ این چه لقبی است؟ هر قوم را به نسبهایشان بخوان. معاویه گفت: من از قباحت و پیامدهای این عمل میترسم. مروان گفت: تو این کار را بکن، یا پذیرفته میشود، که در این صورت آنها را کوچک کردهای، یا نمیشود و این اسم (انصار) به آنها برمیگردد. معاویه به سعد گفت: برو و بگو هر کس از فرزندان عمرو بن عامر در اینجا هست، داخل شود. وقتی سعد این مطلب را گفت، همه داخل شدند مگر انصار. در این زمان معاویه نگاهی از روی انکار به مروان کرد و به او گفت: تو خیلی از قضیه دوری. سپس به سعد گفت: برو و بگو هر کس از قبیلهی اَوْس و خَزْرَج در اینجا هست، داخل شود. وقتی سعد این ندا را داد، هیچ کس وارد نشد. معاویه گفت: برو و صدا بزن هر کس از انصار هست، داخل شود. تا سعد این مطلب را گفت، همه داخل شدند و نعمان بن بشیر انصاری که در جلوی آنها حرکت میکرد، این شعر را در اعتراض به کار معاویه سرود:
یا سعد لا تعد الدعاء فما لنا نَسَبٌ نجیب به سوی الانصار
نَسَبٌ تخیّره الإله لقومنا اثقل به نسباً الی الکفار
«ای سعد دیگر دعوت ما را تکرار نکن که ما به جز “انصاری”، نسبی نداریم که با آن اجابت کنیم.
آن نسبی که خداوند برای قوم ما انتخاب نموده است، وه که چه نسبت سنگینی است بر کافران».[۴]
معاویه چنین رویه و سیاستی را دربارهی خاندان اُموی و حتی خویشاوندان خویش نیز اعمال میکرد تا از این رهگذر، قدرت و نفوذ آنان را نیز در هم شکند؛ چنان که ابن ابی الحدید از قول جاحظ مینویسد: «معاویه دوست داشت قریش را بر ضد یکدیگر تحریک کند».[۵] همچنین جریان ایجاد کدورت بین مروان و سعید بن عاص و دستور مخفیانهی معاویه به هر یک از آن دو برای تخریب خانهی دیگری و ضبط اموالش،[۶] که شرح آن پیشتر آمد، نمونهی بارزی در این زمینه است.
وقتی رفتار و منش معاویه با خاندان و اقوام خودش چنین بوده، طبیعی است با قبایل دیگر که او همیشه از قدرت آنان بیمناک بود، رفتاری جز تفرقهاندازی و اختلاف نداشته است؛ چرا که اگر آنان با هم متحد میشدند، به احتمال قوی، خطری برای حکومت معاویه به شمار میرفتند.
از معاویه که بگذریم، کارگزارانش نیز به پیروی از وی، همین سیاست را در مناطق تحت حاکمیتشان تعقیب میکردند و هیچگونه مجال و فرصتی را برای اعتراض و انتقاد بر ضد حکومت مرکزی باقی نمیگذاشتند؛ چنان که زیاد بن سمیه برای دستگیری حُجْر بن عَدی کندی، محمد بن اشعث کندی را مأمور بازداشت وی کرد تا از این راه تخم اختلاف و تفرقه را در میان قبیلهی کنده، که از قبایل یمنی الاصل سرشناس و با نفوذ کوفه بود، بکارد و یاران حُجْر و محمد بن اشعث را به جان همدیگر انداخته، بهرهبرداری لازم را از این حادثه بکند. اما حُجْر با تسلیم زودهنگام خود به مأمورین زیاد، هشیارانه این توطئه را خنثی کرد.[۷]
زیاد بن سمیه از این شیوه در سرکوبی مخالفان، به ویژه شیعیان بهرهی فراوانی برد؛ چندان که به اعتقاد ولهاوزن:
زیاد، نهضت شیعه را در کوفه، فقط با قدرت نظامی و پلیسی خویش سرکوب نکرد؛ بلکه به یاری خودِ قبایل شکست داد… . رقابت و تعصب میان قبایل به او امکان داد که آنها را به جان هم بیندازد. زیاد میدانست چگونه قبایل را به جان هم انداخته، مطیع خود سازد و آنان را در مسیر هدفهای خود به فعالیت وادارد و در این باره موفق هم شد.[۸]
مُغِیرَه بن شُعْبَه، استاندار معاویه در کوفه نیز عیناً همین روش را به کار بست. او در زمان حکمرانی خویش، به ایجاد کدورت میان خوارج و شیعه همت گماشت از این راه، کوفیان را از مبارزهی مؤثر با امویان بازداشت.[۹] او همچنین میکوشید تا بزرگان شیعه را در کوفه و بصره، به جنگ خوارج وادار نموده، سپاهی از آنان به این منظور بسیج کند.[۱۰]
این تعصبورزیهای قبیلهای و نژادی، زمانی رنگ دینی به خود گرفت که هر یک از قبایل، اقدام به جعل احادیث از زبان پیامبر (ص) دربارهی برتری و شرافت خود کردند. چون این قبایل بر سر ریاست و شرف و افتخارات با هم رقابت میکردند و در پی آن بودند که از احادیث مانند شعر، برای اثبات افتخارات خود استفاده کنند، احادیث دروغ فراوانی دربارهی فضیلت قریش، انصار، جُهَیْنَه، مُزَیْنَه، اَسْلَم، غِفار، اشعریها و حِمْیَریها جعل شد؛ چنان که احادیث فراوانی نیز در برتری عرب از عجم و رومیها جعل شد.[۱۱]
معاویه با اجرای چنین سیاستی از یک سو، آتش کینهها و دشمنیهای قدیمی بین قبایل را شعلهور کرده، توجه آنان را برای مبارزه با دشمن حقیقیشان (اُمویان) منحرف، و به کینههای کوچک و بیاهمیت میان خود آنها معطوف کرد و از سوی دیگر، تمام تلاشهای رسول خدا (ص)، امام علی (ع) و دو فرزند بزرگوارش را برای الغای هر گونه برتری جویی نژادی و رقابتهای قبیلهای (فرهنگ جاهلی)، نادیده گرفت و به محو و نابودی آنها همت گماشت.
۵٫ فشار اقتصادی، شکنجه و آزار مخالفان
از حربههای مهم دیگری که معاویه برای تثبیت و استقرار حاکمیت خویش بهره جست،قتل و شکنجه و آزار، فشار اقتصادی و سیاسی، و تحمیل فقر و گرسنگی بر معترضان و مخالفان حاکمیتش، به ویژه شیعیان و دوستداران خاندان علی (ع) بود. وی همانگونه که علی (ع) پیشبینی کرده بود،[۱۲] در دورهی استیلای خویش، قساوت با مخالفان و تعقیب ناراضیان را به درجهی اعلا رساند. او با گماشتن کارگزاران و استخدام فرماندهان خونریزی چون سَمُرَه بن جُنْدَب، زیاد بن ابیه و بُسْر بن أرْطَاه بر بعضی از مناطق حساس قلمرو اسلامی، چنان وحشت و اختناقی بر مسلمانان حاکم کرده بود که حتی ذکر نام آنها، لرزه بر اندام مردم میافکند. بُسْر بن أرْطَاه که از فرماندهان خونریز معاویه بود، در حملاتش به مناطق مختلف قلمرو حکومت علی (ع)، غیر از افرادی که سوزانید، سی هزار تن را به قتل رسانید.[۱۳] او پس از سرکوب قبیلهی همدان که شیعه بودند، زنانشان را به اسارت گرفت و برای فروش به بازارها فرستاد و اینها نخستین مسلمانانی بودند که در اسلام فروخته شدند.[۱۴] او تنها به اتهام تشیع، مؤمنان را به شهادت میرساند.[۱۵] معاویه، شخصی همچون زیاد را که به احوال شیعیان آگاهی داشت، بر عراق حاکم کرد و او ایشان را در هرجا مییافت، به قتل میرساند، دستها و پاهایشان را قطع میکرد و چشمهایشان را از حدقه در میآورد.[۱۶] او حُجْر بن عَدی و یارانش را به جرم حقگویی و دفاع از شخصیت و حریم علی (ع) بازداشت کرد و نزد معاویه فرستاد و او دستور قتل آنان را صادر کرد.[۱۷] این اقدام معاویه، حتی عایشه را به انتقاد از او واداشت.[۱۸] هنگامی که زیاد بن ابیه (که والی کوفه و بصره بود) میخواست به کوفه برود، سَمُره بن جُنْدَب را جانشین خود در بصره قرار داد و او در این مدت بسیاری از مردم را به قتل رساند؛ به طوری که وقتی شخصی از انس بن سیرین پرسید: آیا سَمُره بن جُنْدَب کسی را کشته بود؟ وی جواب داد: «مگر تعداد کسانی که به دست سَمُرَه کشته شده بودند، شمردنی است؟ سَمُرَه هشت هزار نفر از اهالی بصره را کشت و چون زیاد بن ابیه از وی پرسید: نمیترسی که در میان آنان شخص بیگناهی را کشته باشی؟ وی در جواب گفت: اگر هشت هزار نفر دیگر را نیز به قتل برسانم، باکی ندارم».[۱۹] ابوسوار عدوی میگوید: سَمُرَه ۴۷ هزار از خویشان مرا که همه حافظ قرآن بودند، در یک صبحگاه به قتل رسانید.[۲۰] ابن ابی الحدید در این باره مینویسد: «معاویه در بخشنامهای به همهی کارگزاران خویش در تمام شهرها نوشت: بنگرید؛ اگر با دلیل ثابت شد که کسی علی و خاندانش را دوست دارد، نامش را از دیوان حذف، و مقرری سالیانه و عطایش را قطع کنید… . هر که را به دوستی این قوم متهم میدانید، شکنجه دهید و خانهاش را ویران سازید».[۲۱]
قتل فجیع عَمرو بن حَمِق خُزاعی، از یاران علی (ع)، و فرستادن سر بریدهی او به شام نیز در راستای همین سیاست سرکوب بود.[۲۲] معاویه با بهرهگیری از قضیهی حکمیت در جنگ صفین و سپس صلح با امام حسن (ع)، چنان بر اقتدار خویش افزود که به عنوان حاکم بلامنازع و شکستناپذیر جهان اسلام مطرح، و نزد افکار عمومی پذیرفته شد.
معاویه این فشار و اختناق را بعد از شهادت امام حسن (ع) یعنی در ده سال امامت امام حسین (ع)، به شدت افزایش داد. در اینجا مناسب است قسمت دیگری از روایت ارزنده و پر محتوای امام باقر (ع) را که (پیشتر به بخشی از آن اشاره کردیم و) به خوبی بیانگر وضعیت شیعیان و پیروان اهل بیت (ع) در این دوره است، بخوانیم. حضرت در این باره میفرماید: «شیعیان ما، در هر شهری که بودند، به قتل میرسیدند. بنی امیه به محض اینکه گمان میبردند فردی از شیعیان ماست، دست و پای او را قطع میکردند. اگر کسی اظهار میکرد که دوستدار ماست، او را به زندان افکنده، اموالش را غارت، و خانهاش را ویران میکردند».[۲۳]
ابن ابی الحدید در این باره میافزاید:
چون حسن بن علی رحلت کرد، گرفتاری و فتنه، روز افزون شد و از این گروه (شیعه) هیچ کس باقی نماند، جز آنکه در زمین، سرگشته و بر جای خود بیمناک بود.[۲۴] در حکومت اُموی، سیاست اختناق آنقدر شدت یافته بود که افراد، به خادم و همسر خود نیز اعتماد نداشتند و اگر بنا بود سخنی در انتقاد از حکومت بگویند، قبلاً آنان را قسم میدادند که آنچه را میشنوند، به حکومت منتقل نکنند.[۲۵]
معاویه در مقابل این سختگیریها و فشارهای اقتصادی و سیاسیای که بر شیعیان و پیروان خاندان علوی وارد میکرد، به کارگزاران و وابستگان خویش و به طبقهی اشراف و رؤسای قبایل و همهی کسانی که به گونهای در به قدرت رسیدن معاویه نقش داشتند و او در توطئهها و جنگها از نفوذ سیاسی یا دینی آنان استفاده میکرد، بخششهای بیحسابی میکرد که همه از بیت المال بود؛ تا جایی که او را پرهزینهترین یا پرخرجترین خلیفه دانستهاند.[۲۶]
۶٫ تظاهر به دینداری
معاویه با اتخاذ چنان روشها و سیاستهایی همهی گروهها را به شیوهی خاصی، با حکومتش همسو و موافق میکرد و اگر کسی دست به اعتراض و جنبش میزد، او را از میان برمیداشت. با این حال او میکوشید برای همهی کارهایش، توجیههای دینی و شرعی بتراشد و آنها را مطابق اسلام و قرآن جلوه دهد. معاویه با تظاهر به دینداری، آشکارا مرتکب اعمال خلاف اسلام نمیشد و در ظاهر طوری وانمود میکرد که مردم خیال کنند او احکام دین و دستورهای پیامبر اسلام را به خوبی اجرا میکند.
او خطاب به اهل شام، خود را در کنار انبیا، و از بندگان صالح خدا که خداوند آنان را در شام مکان داده و نیز از مدافعان دین و احکام آن، قلمداد کرد.[۲۷]
این در حالی است که تاریخ گواهی میدهد معاویه شخصی کاملاً بیاعتقاد و بیدین بوده است. او نه اعتقادی به اصول اعتقادات داشت و نه به احکام و فروعات دین پایبند بود؛ چنان که امام علی (ع) ضمن خطبهای در صفین، از اینکه معاویه مدافع دین شده، اظهار شگفتی کرده، فرمود: «از عجیبترین عجایب این است که معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص، مردم را به خیال خود، به طلب دین تحریک میکنند!»[۲۸]
الحاد معاویه و بیاعتقادی او به اصل نبوت پیامبر (ص) از داستانی که مُطَرَّف پسر مُغِیره بن شُعْبَه از قول پدرش دربارهی معاویه نقل کرده، به خوبی روشن میشود.
مُطَرَّف میگوید: با پدرم مُغِیرَه نزد معاویه رفتیم. پدرم پیش او میرفت و با او گفتوگو میکرد و پیش من برمیگشت و با شگفتی از معاویه و ذکاوت او سخن میگفت: اما یک شب که از نزد معاویه آمد، شام نخورد. دیدم اندوهگین است. ساعتی صبر کردم و چنین پنداشتم که شاید از ما و یا از کار ما ناراحت است. لذا از او پرسیدم: چه شده که امشب تو را غمگین میبینم؟ گفت: پسرم! من از نزد خبیثترین و پلیدترین مردم آمدهام. پرسیدم: چطور؟ پاسخ داد: به معاویه آهسته گفتم: ای امیر مؤمنان؛ تو دیگر سن و سالت بالا رفته است. چه خوب است عدل و نیکی را گسترش دهی و با خویشاوندان هاشمی خود، به محبت و نیکی رفتار کنی؛ زیرا الآن دیگر آنها برای تو خطری ندارند که بترسی. گفت: هیهات؛ هیهات؛ آن برادر تِیْمی (ابوبکر) به حکومت رسید و عدالت کرد و چنین و چنان کرد. همین که مُرد، از یادها رفت و تنها نامی از او باقی مانده است که کسی بگوید: ابوبکر. پس از او برادر بنی عَدی (عمر) حکومت کرد. او هم ده سال تلاش کرد و همین که مُرد، از یادها رفت و تنها نامی از او باقی مانده است که کسی بگوید: عمر. بعد از او برادر ما عثمان که کسی در حسب و نسب به رتبهی او نمیرسید، حکومت کرد و چون مُرد، نام او نیز مُرد. اما این برادر هاشمی، هر روز پنج بار به نام او بانگ میزنند که اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله، با وجود این، دیگر چه چیزی باقی میماند؟ ای بیمادر! به خدا سوگند، وقتی به خاک رفتیم، دیگر رفتهایم.[۲۹]
معاویه یک بار دیگر نیز کفر و الحاد خویش را نمایان ساخته است. احمد بن طاهر در کتاب اخبار الملوک آورده است: «وقتی معاویه صدای مؤذن را شنید که میگوید: اَشْهَد اَنْ لا اِله الّا الله و اَشْهَد اَنَّ مُحمَّداً رسُولُ الله، گفت: ای پسر عبدالله؛ خدا پدرت را بیامرزد. چه بلند همت بودی که برای خود نپسندیدی، مگر اینکه نامت مقارن با نام پروردگار جهانیان باشد».[۳۰]
همچنان که ارتکاب اعمال شنیع و زشتی از قبیل شرابخواری، رباخواری، پوشیدن لباسهای حریر و زربافت، به خدمت گرفتن مستشاران مسیحی، بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید فاجر و فاسق و بیدین، و پایهگذاری سلطنت موروثی، ترویج سب و لعن بر امیر المؤمنین (ع) و جنگ با آن بزرگوار، مسموم کردن امام مجتبی (ع)، مخالفت با فرمان پیامبر[۳۱] و ملحق کردن زیاد بن سمیه به پدر خودش ابوسفیان، قتل گروهی از شیعیان و یاران مخلص و برجستهی امام علی و امام مجتبی (ع) همچون حُجْر و یارانش، تعطیل کردن حدود، و وارد نمودن بسیاری از بدعتها در امور و احکام دین،[۳۲] به روشنی نشانگر آن است که معاویه هیچ اعتقادی به دین اسلام و رسالت پیامبر نداشته است.
این اعمال و رفتار معاویه باعث شده است که حتی دانشمندان و بزرگان معتزله، او را به کفر و زندقه متهم کنند؛[۳۳] همچنان که سالها پیش از سلطنت معاویه، در روزگار خلافت عثمان، ابوذر، صحابی جلیل القدر رسول خدا، معاویه و پدرش را دشمنان خدا و پیامبر (ص) و مشمول لعن و نفرین رسول خدا (ص) معرفی کرد که در ظاهر اسلام آورده؛ اما در باطن به کفر و الحاد خویش باقی ماندهاند.[۳۴]
حالا با توجه به این تحلیل و تبیین اجمالی از شخصیت و شیوهی حکومتداری معاویه و تظاهر وی به دینداری، اگر امام حسین (ع) در عصر معاویه دست به مبارزهی مسلحانه میزد، نهضت وی هرگز نمیتوانست چنین شور و حماسهای را که در تاریخ ثبت شده، داشته باشد؛ چرا که معاویه با ابزارهای یاد شده، آثار قیام آن بزرگوار را خنثی میکرد و نهضت آن حضرت را شورش بر ضد خلیفهی بر حق جلوه داده، افکار عمومی را بر ضد این حرکت بسیج میکرد و در نهایت هنگامی که ارزش حرکت امام، از دید عموم جامعهی اسلامی میافتاد با روش دیگری، که باید آن را ترور و مرگ بیسرو صدا خواند، امام حسین (ع) را نیز مانند برادر بزرگوارش امام مجتبی مسموم و شهید میکرد؛ چنان که سعد بن ابی وَقّاص[۳۵] را، که مدعی حکومت بود، و نیز عبد الرحمن بن خالد بن ولید[۳۶] را، که مردم شام به وی تمایل داشتند،[۳۷] با همین روش از میان برداشت. یکی از محققان در این زمینه مینویسد:
به گمان قوی، اگر حسین (ع) در زمان معاویه قیام میکرد، روشی که معاویه برای در هم شکستن انقلاب او اتخاذ میکرد، این بود که قبل از آنکه حسین (ع) بتواند انقلاب خود را عملی سازد و قبل از آنکه انعکاس و طنین انقلاب حسین (ع) (علی رغم تمایل معاویه به ادامهی سکوت اجتماع)، جامعهی اسلامی را متلاطم سازد، حسین را مسموم میکرد و بدین وسیله خود را از مهلکه نجات میبخشید.[۳۸]
علامه طباطبایی نیز، یکی از علل عدم قیام امام حسین (ع) در عصر معاویه را همین امر میداند: «… [معاویه] با نیرنگ مخصوص به خودش، به آسانی میتوانست حضرت امام حسین (ع) را به دست کسان خودش بکشد و بعد به خونخواهی وی برخیزد و از قاتلان وی انتقام بکشد و مجلس عزا نیز برایش برپا کند و عزدار شود!»[۳۹]
بنابراین نهضت و انقلاب ابا عبدالله (ع) در عصر معاویه، نه تنها نمیتوانست هیچ بهره یا لااقل اثر مثبت و درخور توجهی برای جامعهی اسلامی داشته باشد، بلکه با سرکوب آن و شهادت آن بزرگوار، این اندیشه قوت مییافت که هیچ کس قادر به مقاومت در برابر اعمال ضد انسانی و ضد دینی معاویه نیست و او قادر است هر بلایی را که بخواهد، بر سر مخالفان خود بیاورد.
۷٫ تقویت روحیهی عاقبتطلبی و سازش در جامعهی اسلامی
یکی دیگر از موانع مهم قیام امام حسین (ع) در عصر معاویه، حاکمیت روحیهی صلح و سازش و عافیت طلبی، و در نتیجه عدم آمادگی جامعهی اسلامی برای قیام بود. همین امر بود که موجب شد امام حسن (ع) مجبور به صلح با معاویه شود.
جامعهی آن روز عراق در اثر جنگهای داخلی عصر امیر المؤمنین (ع) و امام حسن (ع) (۳۵ – ۴۱ ق) کاملاً خسته شده بود؛ کشتهها و تلفات این جنگها، نوعی سستی در مردم عراق به وجود آورده بود. بعد از جریان حکمیت، معاویه برای تضعیف حکومت امام علی (ع)، به عوامل مزدور خویش همچون بُسر بن أرْطَاه، ضحّاک بن قَیْس و سفیان بن عَوْف غامدی دستور داد که در قلمرو حکومت امام علی (ع)، به ویژه عراق، دست به کشتار، غارت و ایجاد ناامنی بزنند. از سوی دیگر، نبردهای دوران امام علی (ع) با جنگهای عصر پیامبر (ص) تفاوت داشت؛ هر چه جنگهای عصر پیامبر (ص)، همچون جنگهای بدر و احزاب و خیبر، شیرین و به یاد ماندنی بود، جنگهای جمل و صفین و نهروان، تلخ و فرساینده بود. در روزگار پیامبر (ص)، ایمان و شرک آشکارا در برابر هم قرار میگرفتند. از این رو مسلمانان، شهدای خود را با افتخار تشییع و دفن میکردند و در صورت پیروزی، غنایمی میگرفتند. بر خلاف نبردهای دوران امیر المؤمنین (ع) که چون طرف مقابل نیز مسلمان بود، به جای غنیمت و احساس افتخار، تنها تلفات جنگ و احساس برادر کشی بر جای میماند. مجموعهی این عوامل باعث شده بود که بیشتر عراقیها در اواخر حیات امیر المؤمنین (ع)، نظر مثبت و مساعدی به جنگ و مبارزه نداشته باشند.
البته چنان که قبلاً اشاره شد، اقدامات دیگر معاویه، همچون ترویج اندیشهی ارجاء و جبر، که مسلمانان را به پیروی بیچون و چرا از خلیفه و عدم انتقاد از خلفا سوق میداد و هر درگیری و قیامی را در جامعهی اسلامی منفور و مطرود میکرد، و نیز دیگر ابزارهای قدرت معاویه و ترفندهای مختلف وی که برشمردیم، هر یک در ایجاد روحیهی سازش و راحتطلبی و در نتیجه کشاندن جامعه به سکوت و و تسلیم بیتأثیر نبود. همین روحیه باعث شد که امام علی (ع) در خطبهها و سخنان اواخر عمرش، بارها از یارانش انتقاد کند و گاهی آنان را مرد نمایان نامرد بخواند[۴۰] و اعلام کند که حاضر است ده تن از آنان را با یکی از یاران معاویه مبادله کند.[۴۱] البته نباید فراموش کرد عامل مهمتری که باعث میشد آنان در همراهی آن حضرت کوتاهی کنند، ضعف ایمان و ارادهی و سستی اعتقادات آنان بود.
به هر حال نتیجهی حاکمیت چنین روحیهای آن بود که اگر حرکت و قیامی بر ضد حاکمیت بنی امیه صورت میگرفت، در همان آغاز در نطفه خفه میشد؛ چنان که قیام حُجْر بن عَدی که در راستای احقاق حقوق الهی و اهل بیت (ع) بود، به راحتی سرکوب شد؛ بدون آنکه جامعهی اسلامی بتواند واکنش درخور توجهی نشان دهد؛ در حالی که حُجْر، مسلمانی بسیار پارسا و وارسته، از شبزندهداران و روزهداران دائمی، و حتی مستجاب الدعوه بود و از بزرگان اصحاب امیر المؤمنین به شمار میآمد. او از شخصیتهای برجسته و بانفوذ قبیلهی کنده بود، تا آنجا که امام علی (ع) میخواست او را به سالاری این قبیله بگمارد.[۴۲]
۸٫ تحمیل معاهدهی صلح بر امام حسن (ع)
پیمان صلح امام حسن (ع) با معاویه، از موانع مهم قیام مسلحانهی ابا عبدالله (ع) در برابر نظام طاغوتی معاویه بود؛ چرا که بر اساس این معاهده، امام حسین (ع) نیز مانند برادر بزرگوارش امام مجتبی (ع) متعهد بود بدان پایبند باشد. بنابراین اگر امام حسین (ع) نهضت خویش را در عصر معاویه بر پا میداشت، معاویه به راحتی میتوانست افکار عمومی مردم را بر ضد امام حسین (ع) بسیج کند؛ چون همهی مردم میدانستند که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) متعهد شدهاند که تا معاویه زنده است، به حکومت وی تن دهند. از این رو هر گونه حرکت امام حسین (ع) موجب میشد که معاویه بتواند حضرت را شخصی پیمانشکنی، آشوبگر و تفرقهانداز معرفی کند؛ چنان که وقتی به معاویه خبر دادند حسین بن علی در تدارک قیام بر ضد اوست، در نامهای خطاب به حضرت نوشت:
… دربارهی تو خبرهایی به من رسیده که از تو انتظار نداشتم؛ زیرا شخصیتی همچون تو با آن همه عظمت و شرافت و منزلتی که خدا برایش قرار داده، سزاوارترین مردم برای وفاداری به بیعتش است. پس کاری نکن که ما (روابطمان را با تو) قطع کنیم. از خدا بترس و این امت را به فتنه برمگردان، و به فکر صلاح خود و دین خود و امت محمد باش و زنهار؛ کسانی که یقین ندارند، تو را به سبک سری واندارند (و از راه منحرف نکنند).[۴۳] و[۴۴]
البته امام حسین (ع) پاسخی کوبنده و دندانشکن به نامهی معاویه داد که آن را در صفحات آینده خواهیم آورد. اما افزون بر این، قیام امام حسین (ع) در روزگار معاویه، این ذهنیت را نیز برای مردم ایجاد میکرد که آن بزرگوار با صلح برادرش امام حسن (ع) موافق نبوده است؛ در حالی که امام حسین (ع) همواره اصرار داشت که نشان دهد با این صلح کاملاً موافق بوده و هیچگونه ناخشنودی از آن نداشته است. شاهد این مطلب، جواب آن حضرت به علی بن محمد بشیر همدانی و سفیان بن لیلی است. آن دو در زمان حیات امام حسن (ع) به حسین بن علی (ع) گفتند: «گروهی از طرفداران قیام، نزد امام حسن (ع) رفته و از آن حضرت تقاضا کردهاند که بر ضد معاویه قیام کند؛ ولی او از قبول پیشنهاد آنها خودداری کرده و به آنان فهمانده که جامعهی اسلامی آمادگی چنین قیامی را ندارد». امام حسین بن علی (ع) در جواب فرمود: «ابو محمد (حسن بن علی (ع)) راست گفته است. مادامی که این شخص (معاویه) زنده است، باید هر یک از شما شیعیان، ملازم خانهی خود باشید».[۴۵]
البته باید توجه داشت که وفا به این معاهده برای امام حسین (ع) لازم نبود؛ زیرا وفا به پیمان، در صورتی واجب است که طرف مقابل هم بدان پایبند باشد؛ اما تاریخ گواهی میدهد که معاویه نه تنها به هیچ کدام از موارد پیماننامه عمل نکرد، بلکه برای نقض هر یک از مواد آن، از هیچ کوششی فروگذار نکرد؛ چنان که خود، قبل از عمل به مواد پیماننامه، از نقض آن خبر داد. معاویه پس از انعقاد پیمان صلح، در محلی به نام نُخَیله، نزدیک کوفه، در خطبهای گفت: «آگاه باشید! هر شرط و پیمانی که با حسن بن علی بستهام، زیر پاهای من است و به هیچ کدام از آنها وفا نخواهم کرد».[۴۶]
بنابراین خود معاویه پیمان صلح را از اعتبار انداخته بود؛ اما اگر امام حسین (ع) قیام میکرد، معاویه با ابزار تبلیغاتی و قدرتی که در اختیار داشت، میتوانست افکار عمومی را بر ضد آن حضرت بشوراند. به همین دلیل آن بزرگوار مراقب بود که چنین بهانهای به دست معاویه ندهد. در نتیجه هر گاه بعضی از شیعیان، به وی پیشنهاد قیام مسلحانه میدادند، حضرت آنان را به صبر و شکیبایی دعوت میکرد و به آنان وعده میداد که بعد از مرگ معاویه قیام خواهد کرد.
بنابراین با عنایت به وجود موانعی که آنها را برشمردیم و تبیین کردیم، قیام مسلحانهی امام حسین (ع) در روزگار معاویه، نه مفید بود و نه مقدور، و صبر و انتظار اعتراضآمیز آن بزرگوار، حکیمانه و حساب شده بود.
حال با توجه به چنین اوضاع و شرایطی و حاکمیت چنان روحیه و نگرشی به قیام، لازم بود که امام حسین (ع) قبل از هر اقدام مسلحانهای، جامعه را برای قیام و انقلاب، آماده کند. لذا امام در این مدت، با مبارزات سیاسی، زمینه را برای قیام فراهم کرد. نقض پیمان و جنایات معاویه نیز به این امر کمک کرد و بیداری و جنبش در میان شیعیان شکل گرفت و فکر انقلاب بر ضد حکومت اُمَوی در پایان حکومت معاویه گسترش یافت و سرانجام نظریهی لزوم قیام و انقلاب بر ضد حاکمیت بنی امیه به پیروزی رسید. دکتر طه حسین، دانشمند عرب در این باره مینویسد: «کار شیعه در ده سال آخر حکومت معاویه، بزرگ شد و به شکل عجیبی در خاور دولت اسلامی و در جنوب بلاد غربی انتشار پیدا کرد. هنگامی که معاویه مُرد، بسیاری از مردم، به ویژه همهی اهل عراق، دشمنی با بنی امیه و دوستی اهل بیت (ع) را از دین و آیین خویش میشمردند».[۴۷]
آمادگی مردم برای قیام تا آنجا پیش رفت که تنها دو ماه پس از مرگ معاویه، در ایام اقامت امام حسین (ع) در مکه، دو خرجین پر از نامه برای حسین بن علی (ع) آمد که نویسندگان آنها همگی خواهان قیام بر ضد امویان بودند.[۴۸] برخی از آنان نوشتند: صد هزار نفر با تو همراهی خواهند کرد.[۴۹]
رخ دادن چنین حرکتهایی، نشانگر آن است که اقدامات و فعالیتهای امام مجتبی (ع) و امام حسین (ع) برای بیدار کردن و آگاه ساختن افکار و اذهان جامعهی اسلامی از جنایات و فجایع اُمویان و ضرورت نهضت و انقلاب بر ضد آنان، بسیار مؤثر بوده است و همین زمینه را برای انقلاب عاشورا کاملاً فراهم کرده بود.
منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[۱]. دربارهی شرح حال و اشعار او، ر. ک: ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، تحقیق علی محمد سجاوی، ج ۳، ص ۲۷ – ۴۳٫
[۲]. همان، ص ۳۹٫
[۳]. محمد مهدی شمس الدین، ثوره الحسین، ص ۹۵٫
[۴]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، تحقیق علی محمد سجاوی، ج ۱۶، ص ۴۲، ۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۱، ص ۴۸۴٫
[۵]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۱، ص ۱۹٫
[۶]. بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۵، ص ۳۹؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۲۹۴٫
[۷]. طبری، همان، ص ۲۶۴٫
[۸]. محمد مهدی شمس الدین، ثوره الحسین، ص ۹۷ – ۹۸، به نقل از: یولیوس ولهاوزن، الدوله العربیه و سقوطها، ص ۱۰۵ – ۱۰۶، ۲۰۷٫
[۹]. کارل بروکلمان، تاریخ الشّعوب الاسلامیه، تعریب نبیه امین فارس و منیر البعلبکی، ص ۱۲۲٫
[۱۰]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۱۹۳ – ۱۹۴٫
[۱۱]. احمد امین، فجر الاسلام، ص ۲۱۳٫
[۱۲]. نهج البلاغه، خطبهی ۹۳٫
[۱۳]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۲، ص ۱۷٫ برای آگاهی بیشتر از جنایات «بُسْر» به همین مأخذ، صفحات ۳ تا ۱۸ مراجعه کنید.
[۱۴]. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، ج ۱، ص ۲۴۳٫
[۱۵]. ر. ک: ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۴، ص ۲۳۶٫
[۱۶]. همان، ص ۳۱۶؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۳۹، ص ۳۳۱؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص ۲۷۴٫
[۱۷]. ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج ۶، ص ۲۱۹؛ ابو حنیفهی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص ۳۳۰ – ۳۳۱؛ مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۳، ص ۱۲ – ۱۳٫
[۱۸]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۳۱٫
[۱۹]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۲۳۶ – ۲۳۷٫
[۲۰]. همان.
[۲۱]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۱، ص ۴۵٫
[۲۲]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۳۱ – ۲۳۲٫
[۲۳]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۱، ص ۴۳٫
[۲۴]. همان، ص ۴۶٫
[۲۵]. همان، ص ۴۵٫
[۲۶]. ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، العثمانیه، تحقیق عبد السلام محمد هارون، ص ۹۵٫
[۲۷]. نصر بن مُزاحِم مِنْقَری، وَقْعَهُ صفین، تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون، ص ۳۱ – ۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۷۷٫
[۲۸]. نصر بن مُزاحِم مِنْقَری، همان، ص ۲۲۴٫
[۲۹]. مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۴، ص ۴۱؛ با اندکی تفاوت در: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۱۲۹ – ۱۳۰٫
[۳۰]. ابن ابی الحدید، همان، ج ۱۰، ص ۱۰۱٫
[۳۱]. الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ، وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ؛ «فرزند به پدر ملحق میشود و زناکار باید سنگسار شود». معنای حدیث این است که اگر مردی با زن شوهرداری زنا کند و بچهدار شود، فرزند متعلق به شوهر آن زن است، و مرد زناکار از نظر ملحق شدن فرزند به او بینصیب است.
[۳۲]. در این باره، ر. ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۱۳۰ – ۱۳۱؛ عبد الحسین احمد امینی، الغدیر، ج ۱۰، ص ۱۷۸ به بعد و ج ۱۱، ص ۷۱ – ۷۴؛ محمد بن عقیل علوی حضرمی، النصایح الکافیه لمن یتولی معاویه (اندرز به هواداران معاویه)، ترجمهی عزیز الله عطاردی.
[۳۳]. ابن ابی الحدید، همان، ج ۱، ص ۳۴۰ و ج ۱۰، ص ۱۰۱٫
[۳۴]. همان، ج ۸، ص ۲۵۷ – ۲۵۸٫ امام علی (ع) نیز در نامهای به معاویه، این نکته را یادآوری کرده است: وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهاً «و از شما (خاندان بنی امیه) کسی اسلام اختیار نکرد، مگر از روی کراهت» (نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، نامهی ۶۴).
[۳۵]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، ص ۷۳٫
[۳۶]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۲۲۷٫
[۳۷]. ابن اثیر مینویسد: زمانی که معاویه میخواست برای یزید بیعت بگیرد، برای مردم شام سخنرانی کرد و گفت: «ای اهل شام؛ سن من بالا رفته و مرگم نزدیک شده است و تصمیم دارم برای مردی بیعت بگیرم که موجب انسجام شما باشد». مردم شام بر عبد الرحمن بن خالد بن ولید اتفاق کردند و این امر بر معاویه گران آمد؛ ولی آن را در درون خود پنهان داشت تا اینکه عبد الرحمن مریض شد و بنا بر قولی معاویه، ابن اُثال نصرانی را امر کرد تا او را مسموم کند و از سر راه بردارد (ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۳، ص ۳۳۶).
[۳۸]. محمد مهدی شمس الدین، ارزیابی انقلاب امام حسین (ثوره الحسین)، ترجمهی مهدی پیشوایی، ص ۱۴۸٫
[۳۹]. سید محمد حسین طباطبایی، «بحثی کوتاه دربارهی علم امام»، در: رضا استادی، بیست مقاله، ص ۴۴۰٫
[۴۰]. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبهی ۲۷٫
[۴۱]. لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَهَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَهَ مِنْکُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُمْ! (همان، خطبهی ۹۷).
[۴۲]. ابو حنیفهی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص ۳۳۱؛ ابن عبد البر قُرْطُبی، الاستیعاب، تحقیق علی محمد معرض و عادل احمد عبد الموجود، ج ۱، ص ۳۹۱؛ ابن اثیر، اُسْدُ الْغابَه فی معرفه الصَّحابه، ج ۱، ص ۴۶۱ – ۴۶۲٫
[۴۳]. وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُونَ (روم، ۶۰).َ
[۴۴]. ابن قُتَیْبهی دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۲۰۱؛ با اختلاف در الفاظ: بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۵، ص ۱۲۸؛ شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، تصحیح حسن مصطفوی، ص ۴۸ – ۴۹؛ با تفاوت در متن: ابو حنیفهی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، تحقیق عصام محمد الحاج علی ،ص ۳۳۲
[۴۵]. ابوحنیفهی دِیْنَوَری، همان، ص ۳۲۶ – ۳۲۷٫
[۴۶]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، ص ۶۹؛ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، ج ۲، ص ۱۴٫
[۴۷]. طه حسین، انقلاب بزرگ علی و دو فرزند بزرگوارش، ترجمهی احمد آرام، ص ۲۱۶٫
[۴۸]. ابو حنیفهی دِیْنَوَری، الاخبار الطِوَال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص ۳۴۰٫
[۴۹]. شیخ مفید، الارشاد، تحقیق موسسه آل البیت، ج ۲، ص ۷۱٫
پاسخ دهید