در پاسخ به این پرسش که چرا امام حسین (ع) در دوران امامت ده ساله خویش در عصر معاویه قیام نکرد باید به وجود یک رشته مصالح و موانع اشاره کرد که مهمترین آنها عبارتند از :۱- شخصیت و شیوه حکومت داری معاویه بود : او در حیله گری و دسیسه چینی سرآمد روزگار خویش بود و از حربه های زیادی برای خلع سلاح مخالفانش و فریفتن افراد سطحی نگر و ظاهر بین و نیز تقویت و تثیبت حکومت و فرمانروایی خویش استفاده می کرد ،۲- ترسیم چهره فریبنده از خود و سیمای مخدوش از اهل بیت (ع): کارهایی از قبیل جعل حدیث درمدح خود، ترسیم سیمای مشروع و مقبول از خود،واژگون تفسیر کردن آیات قرآن ، تحریف احادیث پیامبر (ص) متناسب با مطامع و منافع خود و غاصب و نا اهل جلوه دادن اهل بیت پیامبر (ع) از اقدامات معاویه در دوران خلافتش بود ۳-ترویج افکار انحرافی و تخدیری :نظیر ترویج دو اندیشه و باور ” ارجاء و جبر “به معنای واگذاری امور به خدا و تسلیم مطلق در برابر حاکم بودن ، منصرف کردن توده مردم از همکاری با رهبران انقلابی ضد اموی ، انزوای سیاسی فرهیختگان و نخبگان ، مشروعیت بخشیدن به حکومت بنی امیه و خود را خلیفه خدا دانستن ، هرگونه مخالفت با حکومت خلاف شرع تلقی شدن ، حکومت خود را امری ازلی و بنا بر اقتضای قضا و قدر الهی قلمدادکردن ، قداستی دینی و روحانی بخشیدن به اقدامات خود و به دنبال آن صحه گذاشتن از سوی مفتیان مزدور و فقهای سیاست پیشه بر اعمال خود ، تا کاربدانجا رسید که کشتار فرزندان رسول خدا (ص)در روز عاشورا امری مباح و حتی واجب معرفی شد .
۱٫ شخصیت و شیوهی حکومتداری معاویه
اگر امام حسین (ع) نهضت خویش را در عصر حاکمیت معاویه به راه میانداخت، آن شور و حماسه و آن بازتاب دینی، اجتماعی و سیاسی که در عصر یزید داشت، حاصل نمیشد. یکی از علل این امر، سیمای معاویه و روش خاص وی در حل مشکلات و رفع موانع حکومتش بود.
معاویه شخصیت عجیب و پیچیدهای داشت. او در حیلهگری و دسیسهچینی سرآمد روزگار خویش بود. مورخان، دربارهی نیرنگبازیهای معاویه، گزارشها نوشتهاند. معاویه در زمان جنگ با امام حسن (ع) از یک سو، در میان سپاه قَیْس بن سعد (فرمانده طلایهی امام حسن (ع)) شایع کرد که آن حضرت صلح کرده، و از سوی دیگر در پشت جبهه، در محل اقامت امام حسن (ع) شایعهی سازش قَیس با معاویه را پخش کرد[۱] و با این شگرد، خط مقدم و پشت جبههی سپاه امام را نسبت به یکدیگر دلسرد و بدبین کرد و تفرقه و پراکندگی را در لشکر امام حسن (ع) حاکم ساخت. در حالی که هر دو خبر، از پایه بیاساس و دروغ بود.
همچنین او از یک طرف، ده دینار به مستمری کوفیان افزود؛ ولی از طرف دیگر، نعمان بن بشیر عثمانی مخالف شیعه را بر آنان حاکم کرده بود که هر چه آنان بر پخش آن دینارها اصرار میکردند، او توجهی به آن درخواستها نمیکرد؛[۲]
معاویه در این زمینه تا آنجا پیش رفت که حتی بین کارگزاران خویش که گروهی از آنان خویشاوندانش بودند، تفرقه و اختلاف میانداخت تا از این راه، هم رقبای احتمالی خویش را از میان بردارد و هم کاری کند که آنان، او را پناهگاه و هستهی مرکزی حل مشاجرات و اختلافات خود بدانند. برای نمونه او مروان بن حکم و سعید بن عاص را که هر دو از خاندان اُموی بودند، به تناوب، حاکم مدینه میکرد. آنگاه نامههایی جداگانه و محرمانه برای آنها مینوشت. او در نامهی محرمانهاش به سعید، دستور داد که خانهی مروان (حاکم سابق مدینه) را ویران، و تمام اموال و املاک او را مصادره کند و فدک را که معاویه به او بخشیده بود، از او بگیرد. هنگامی که معاویه سعید را از حکومت مدینه عزل کرد و مروان را حاکم کرد، به او نوشت که خانهی سعید را ویران، و تمامی اموال و املاک او را مصادره کند! چون مروان در صدد اجرای فرمان معاویه برآمد، سعید گفت: ای ابا عبدالملک؛ میخواهی خانهی مرا خراب کنی؟ گفت: آری. سعید گفت: «معاویه بر من دستور داده بود خانهی تو را ویران کنم؛ اما من چنین نکردم و حتی تو را از این جریان آگاه نکردم». سپس او نامه و فرمان معاویه را دربارهی تخریب خانهی مروان به او نشان داد. مروان در نامهای به معاویه نوشت: شگفت است که از رفتاری که امیر المؤمنین با ما دارد. در حالی که خویشاوند ماست، میخواهد آتش کینه را در میان ما بیفروزد.[۳]
این ویژگی و صفت بارز، به صورتهای دیگری نیز در معاویه بروز و نمود داشت. گاهی این خصلت در قالب دورویی خود را نمایان میساخت؛ چنان که او میتوانست در نهایت خشم و طوفان درونی، در برون لبخند بزند و خود را شادمان نشان دهد. در روزگار خلافت عمر، از معاویه که والی شام بود، شکایت کردند. عمر گفت: از نکوهش جوانمرد (!) قریش دست بردارید؛ کسی که میتواند به هنگام خشم، تبسم کند.[۴]
در بسیاری از موارد، حیلهگری معاویه، در لباس حلم و بردباری ظاهر میشد. این صبر و بردباری چنان در ظاهر مثبت جلوه کرده که بیشتر مورخان را به اشتباه انداخته که آن را یکی از صفات مثبت معاویه دانستهاند.[۵]
اما عملکرد و موضعگیریهای معاویه، نشانگر آن است که این خصلت روحی او، بیش از آنکه صبغهی اخلاقی و دینی داشته باشد، رنگ سیاسی داشته و یکی از ابزارهای مهم او، برای پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسیاش و نیز مشروعیت بخشیدن به حکومت و سلطنت خویش بوده است؛ چنان که عقیل در گفتوگویی با معاویه، به او گفت: ای پسر صَخْر؛ نرمی شما (بنی امیه) مکر است.[۶]
جالب است که معاویه خود، در مواردی پرده از راز شکیبایی و ریاکاری خویش برداشته و تصریح کرده است که این صفت، چیزی بیش از یک حربهی سیاسی برای خلع سلاح بیشتر مخالفانش نبوده و او با این کار در پی مصالح سیاسی و حکومتیاش بوده است. از این رو آنجا که حکومتش را در خطر میدید، در برابر معترضان و مخالفان سیاسی هیچ انعطاف و نرمشی از خود نشان نمیداد؛ چنان که میگفت: انّی لا اَحُولُ بینَ النّاسِ و بَین اَلْسِنَتِهِم مَا لم یَحوُلُوا بینَنَا وَ بَینَ سُلْطانِنَا؛[۷] «تا زمانی که مردم، میان ما و سلطنت ما حایل نشوند، من میان آنان و زبانشان حایل نمیشوم (و جلوی انتقادشان را نمیگیرم)».
معاویه در جای دیگری گفته است: «به خدا قسم من بر ضد کسی که شمشیر به همراهش نیست، شمشیر به کار نمیبرم، و اگر (آنچه که به من گفته میشود) چیزی نبوده جز سخنی که یک کینهتوز (برای آرامش کینههای درونی خود) خواسته است با آن انتقام بگیرد، من آن سخن را زیر پا و پشت گوشم قرار میدهم».[۸]
بر همین اساس است که معاویه در جایی که میدید سکوت و بردباری، موجب سستی پایههای حکومتش میشود، هرگز چنین رفتاری نمیکرد؛ چنان که در برابر کلمات انتقادآمیز و سرانجام، قیام حُجْر بن عَدی تاب نیاورد و دستور داد او و یارانش را با دستان زنجیر شده به قتل برسانند.[۹] همچنین دستور دستگیری عمرو بن حَمِق را نیز صادر کرد که منجر به کشته شدن عمرو شد و در نهایت، سر او را برای معاویه فرستادند؛[۱۰] همچنان که سالها پیش در عصر خلافت عثمان نیز، نظیر این برخورد را با ابوذر کرده بود؛ هنگامی که معاویه نتوانست در برابر سخنان اعتراضآمیز ابوذر در شام طاقت بیاورد، به دستور عثمان، ابوذر را از شام تا مدینه بر مرکبی سرکش و بیجهاز سوار کرد. ابوذر در حالی به مدینه رسید که گوشت رانهایش ریخته بود.[۱۱] باز در زمان همین معاویهی صبور و حلیم! بود که سردار رشید اسلام، محمد بن ابیبکر به دست معاویه بن حُدَیْج به طرز فجیعی به شهادت رسید و سر مبارکش برای معاویه فرستاده شد![۱۲]
همچنین معاویه در جریان درخواست بیعت از سران و شخصیتهای با نفوذ مدینه برای یزید، وقتی نتوانست به شیوههای گوناگون نظر آنان را جلب کند، به صراحت گفت: هر کس با این امر مخالفت کند، پاسخ او با شمشیر است: «من پیشتر (چنین رفتاری داشتم که) در میان شما سخنرانی میکردم و یکی از شما برمیخاست و مرا تکذیب میکرد؛ من تحمل میکردم و از او میگذشتم. اینک میخواهم به سخنرانی برخیزم، به خدا سوگند میخورم که اگر در این جایگاه، کسی گفتارم را به من برگرداند، واژهی دیگر بر زبان خود نراند، مگر آنکه شمشیر سرش را جدا کرده باشد».[۱۳]
این شیوه و منش سیاسی معاویه، حتی بر معاصران و رقبای وی مخفی نمانده بود. عبدالله بن زُبَیْر، یکی از رقبای سرسخت معاویه در امر خلافت، در جواب نامهی معاویه (که از عبدالله خواسته بود با یزید بیعت کند) شعری نوشت و در یکی از بیتهای آن، بردباری معاویه را اینچنین زیر سؤال برد:
غَرَّک أنْ قَالُوا حَلِیمٌ بِغِرَّهٍ وَلَیسَ بِذِی حِلْمٍ وَلَّکن تَحَلَّما[۱۴]
«آیا از این مغرور شدهای که به تو گفتهاند: حلیم هستی؛ در حالی که تو بردبار نیستی؛ بلکه خود را به بردباری زدهای».
بنابراین آنچه در تاریخ به عنوان حلم و صبر معاویه، بر آن تأکید شده، یک سجیّه و ملکهی اخلاقی یا یک باور دینی نبوده است؛ بلکه خود را به صبوری زدن و بردبار نشان دادن بوده که نمادی از حیلهگری و نیرنگبازی معاویه بود که او برای فریفتن افراد سطحینگر و ظاهربین و نیز تقویت و تثبیت حکومت و فرمانروایی خود و جانشینی پسرش به کار میگرفت. از این رو هر گاه نسبت به حاکمیتش احساس خطر میکرد،هرگونه بانگ اعتراضی را به شدید ترین شیوه در نطفه خفه می کرد به گونه ای که کسی در برابر اعمال ضد دینی معاویه حتی نمیتوانست با زبان اعتراض کند، چه برسد به آنکه نهضت و قیام مسلحانه بر ضد وی به راه بیندازد.
۲٫ اقدامات معاویه برای ترسیم چهرهی فریبنده از خود، و سیمای مخدوش از اهل بیت (ع)
معاویه برای اینکه چهرهای دروغین از خود نشان دهد و از طرفی سیمای محبوب اهل بیت (ع) را مخدوش کند، اقدمات زیر را انجام داد:
الف) جعل حدیث در مدح خود
معاویه برای آنکه بتواند مشروعیت سلطنت خویش را بر گفتار پیامبر (ص) استوار کند، با استخدام گروهی از جاعلان حدیث، آنان را واداشت تا اخبار و احادیثی را در مدح و ستایش او در منطقهی شام جعل کنند. شایان توجه است که جعل حدیث در شام به آسانی انجام میگرفت؛ زیرا شام فاصلهی بسیاری با مدینه و مکه داشت و بسیاری از صحابهی پیامبر (ص) در شام حضور نداشتند. صحابهای هم که در شام زندگی میکردند، یا در خدمت معاویه بودند، یا خاموش و منزوی روزگار میگذراندند. در ادامه چند نمونه از احادیث فراوانی را که کارگزاران معاویه در ستایش وی جعل کردهاند، میآوریم.[۱۵]
۱٫ معاویه میگوید: پیامبر (ص) به من گفت: زمانی که پادشاه شدی، عفو کن و آسان بگیر.[۱۶]
- علی (ع) پس از بازگشت از صفین، به یاران خود گفت: از حاکمیت معاویه ناخشنود نباشید![۱۷]
- اعمش از مجاهد نقل کرده: اگر معاویه را ببینید، میگویید او مهدی است![۱۸]
دستگاه تبلیغاتی معاویه در این باره تا آنجا پیش رفت که معاویه را واجب الاطاعه معرفی کرد و حتی حدیثی به این مضمون جعل کردند که مردم باید به فرمان خداوند، معاویه را دوست بدارند. حدیث چنین بود: جَاءَ جبرئیل اِلی النَّبی بِوَرقَه آس اَخْضَر مَکتُوب عَلیْها: لا اِلَه الا الله، حُبُّ مُعاوِیه بن ابی سُفیان فَرْضٌ مِنِّی عَلی عِبادِی؛[۱۹] «جبرئیل برگهی سبزی نزد پیامبر آورد که بر روی آن نوشته بود: خدایی جز خدای یگانه نیست؛ دوستی معاویه پسر ابوسفیان بر بندگان من واجب است».
معاویه حتی دربارهی احادیثی که در مذمت و قدح او و بنی امیه در میان مردم وجود داشت و صحابه آنها را نقل میکردند، دستور داد تا با تحریف یا تصحیف عبارات، معانی واقعی آنها را دگرگون کنند. نمونههایی از این دسته روایات و نقد آنها را در آثار عالمان بزرگواری همچون علامه امینی و علامه سید مرتضی عسکری میتوان یافت. برای نمونه روایتی را که ابن حبّان از پیامبر (ص) نقل کرده است، در اینجا میآوریم: اذَا رَأیتُم مُعاویه عَلی منبَری فَاقْتُلُوه؛ «چنانچه معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید».
علامه امینی سلسلهی راویان این حدیث را بررسی کرده و نشان داده که همگی مورد اعتماد و وثوق هستند؛ به ویژه عبدالله بن مسعود، صحابی معروف که این خبر را بیواسطه از پیامبر (ص) نقل کرده است؛ اما این روایت را اینگونه تحریف و تصحیف کردند: اذا رأیتُم مُعاویَهَ یَخْطُب عَلی منبَری فَاقْبَلُوه، فَإنَّه اَمینٌ مأمُون؛[۲۰] «اگر دیدید معاویه بر منبر من خطبه میخواند، او را پذیرا باشید و تصدیق کنید که او امین و مأمون است».
ذهبی یکی از رجالشناسان بزرگ اهل سنت، هر دو صورت درست و تحریف شدهی این حدیث را آورده و حکم به جعلی بودن حدیث دوم، کرده است.[۲۱]
ب) ترسیم سیمای مشروع و مقبول از خود
از دیگر اقدامات دستگاه تبلیغاتی معاویه در راستای نشان دادن چهرهی مقبول و موجه از وی، استخدام گروهی از قصهگویان و افسانهپردازان و اصحاب حکمت و شعر و مَثل بود تا دربارهی صبر، حکمت، بخشش و شجاعت معاویه، داستانهای حکمتآمیز و عبرتآموز بسازند و در سراسر قلمرو اسلامی، به ویژه شام، منتشر کنند. کارگزاران معاویه این برنامه را چنان ماهرانه تنظیم و اجرا کردند که توانستند معاویهی خشن، قَسیُّ القلب و ترسو را، نماد صبر، حکمت و شجاعت معرفی کنند. برای نمونه، عُبَیْد بن شُرَیَّه که اهل صَنْعا (یمن) بود و در قصهگویی و داستانسرایی شهرت فراوانی داشت، پیوسته ملازم معاویه بود و برای وی داستان میگفت و معاویه دستور میداد که داستانها و امثال او را تدوین کنند.[۲۲]
بر اساس گزارش دیگری، هنگامی که معاویه پس از صلح امام حسن (ع) میان نُخَیْله و دار الرزق نزدیک کوفه فرود آمد، گروهی از قصهگویان و قاریان شام او را همراهی میکردند.[۲۳]
کار دیگری که قصهگویان اختصاصی خلفای اُمَوی مأمور انجام آن بودند، لعن و سب بر مخالفان بنی امیه، به ویژه بنی هاشم بود. آنان مردم را نیز به این کار وامیداشتند؛ چنان که در گزارشی آمده معاویه شخصی را که بعد از نماز صبح و مغرب قصه میگفت، مأمور کرد تا برای او و اهل شام دعا، و به مخالفان خود و تمامی مشرکان نفرین کند.[۲۴]
افزون بر این، معاویه با استخدام، فریفتن یا خریدن شاعرانی همانند اَخْطَل، مِسکین دارِمی، عبدالله بن هَمَّام سَلُولی و عُقَیْبه الاسدی[۲۵] و با بخششهای بیحد و حساب، راه تمجید و ستایش از خویش، و مشروع و قانونی جلوه دادن حکومت بنی امیه را هموار، و افکار عمومی را برای سر فرود آوردن و تسلیمپذیری در برابر اعمال جنایتکارانهی خویش کاملاً مهیا کرد.
ج) مخدوش کردن سیمای اهل بیت (ع)
هنگامی که بنی امیه روی کار آمدند، کوشیدند با جعل حدیث، خلفای پیشین را برتر از علی (ع) جلوه دهند.[۲۶] معاویه شماری از صحابه و تابعان را بر آن داشت تا بر ضد امیر مؤمنان احادیثی روایت کنند. ابو هُریره، عمرو عاص، مُغِیرَه بن شُعْبَه و عروه بن زُبَیْر از کسانی بودند که به خواستهی معاویه، جامهی عمل پوشاندند.[۲۷]
امویان خود را «شجرهی رسول الله» معرفی کرده، دربارهی خود به فضیلتسازی پرداختند.[۲۸] متأسفانه تبلیغات معاویه در مناطقی چون شام بسیار مؤثر بود و مردم آنجا فکر میکردند پیامبر (ص) خویشاوندان و خاندانی جز بنی امیه ندارد.[۲۹]
معاویه به کارگزارانش نوشت که درمنبرهایشان علی را لعن کنند و آنها چنین کردند.[۳۰]
ابو هُریره با دریافت پاداش فرمانداری مدینه از معاویه، دربارهی علی (ع) و بنی امیه روایاتی را به پیامبر (ص) نسبت داد که خوشایند معاویه بود.[۳۱] اینگونه احادیث، انتشار یافت و بر فراز منابر بازگو شد و معلمان و نویسندگان به کودکان و نوجوانان تعلیم دادند. همین سبب شد روحیهی قیام و انقلاب بر ضد امویان، از بیشتر مخالفان گرفته شود و چهرهی تابناک اهل بیت پیامبر، از دید بسیاری پوشیده بماند و مردم معیار دقیقی برای ارزیابی عملکرد بنی امیه و تطبیق آن با اسلام راستین، در اختیار نداشته باشند.
گسترهی تحریف و جعل حدیث، قلمرو دیگری نیز داشت و آن واژگون تفسیر کردن آیات قرآن، و تحریف احادیث پیامبر (ص)، متناسب با مطامع و منافع معاویه و کارگزاران او بود. ابن ابی الحدید در این باره مینویسد: معاویه به سَمُرَه بن جُنْدَب پیشنهاد کرد که صد هزار درهم بگیرد و به مردم بگوید آیهی شریفهی وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ * وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ[۳۲]ِ دربارهی علی (ع)، و آیهی وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ[۳۳] دربارهی ابن ملجم نازل شده است. سَمُرَه در نهایت چهارصد هزار درهم گرفت و چنین روایتی را جعل کرد. [۳۴]
نمونهی روشن دیگری از تحریف حدیث، تحریف سخن پیامبر (ص) دربارهی شهادت «عمّار» است که فرموده بود: تَقْتُلُهُ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ؛[۳۵] «او را گروهی سرکش و ستمگر خواهند کشت».
وقتی عمّار در جنگ صفین توسط سپاه معاویه به شهادت رسید، فرمایش پیامبر (ص) دربارهی عمّار و گروهی که او را به قتل میرسانند، مطرح شد. معاویه که قادر به انکار آن نبود، چارهای جز پناه بردن به دامن تأویل نداشت. از این رو گفت: کشندهی او کسی است که او را به میدان جنگ آورده است و مرادش علی بود. امام علی (ع) در پاسخ وی فرمود: در این صورت، حمزه را نیز پیامبر (ص) به قتل رسانده است![۳۶] (زیرا پیامبر (ص) او را به جنگ اُحُد برد).
معاویه با استفاده از ابزار جعل، تحریف و تأویل حدیث، هر روز که از عمر خلافت خویش را سپری میکرد، زمینهی مناسبتری را برای حذف پیشوایان و حافظان واقعی دین و جامعهی اسلامی، و جایگزین کردن حاکمان دنیاطلب و دینستیز همسان خود، فراهم میساخت.
ابن ابی الحدید روایتی را از امام باقر (ع) نقل میکند که به وضوح، نشانگر آن است که معاویه چگونه با استفاده از حربهی راهگشا و کارساز «حدیثسازی» در مخدوش جلوه دادن سیمای اهل بیت (ع) در دوران امامت امام حسین (ع)، گام برمیداشت. بخشی از این حدیث چنین است:
دروغگویان و منکران فضیلت ما، برای دروغ و انکار خود، دستاویزی هم یافتند و آن تقرب جستن به دوستان خود و حاکمان و قاضیان بدسرشت و کارگزاران ناستوده در هر شهر و دیار بود. برای آنان احادیث ساختگی و دروغ روایت کردند و از ما چیزهایی را نقل کردند که نه ما گفته بودیم و نه انجام داده بودیم. این کار برای آن بود که کینهی مردم را بر ضد ما برانگیزند و زمان رواج و اوج این عمل، روزگار معاویه و پس از شهادت امام حسن (ع) بود.[۳۷]
سیاست دروغسازی و دروغپراکنی دستگاه تبلیغاتی معاویه در سراسر حوزهی اسلامی، به ویژه منطقهی شام، چنان مؤثر و کارگر افتاد که حتی بر دینمداران نیز حقیقت مشتبه شد؛ تا آنجا که آنان این دروغپردازیها را درست و حق تلقی کرده، آنها را روایت کردند. این در حالی بود که اگر به کذب بودن آن روایات پی میبردند، هرگز آنها را روایت نمیکردند و به آن معتقد نمیشدند.[۳۸]
۳٫ ترویج تفکر انحرافی و تخدیری
همهی این برنامهها از جعل، تحریف و تصحیف حدیث و تأویل آیات و احادیث گرفته تا تنظیم امثال، حِکم، قصص و شعر، همگی بخشی از کار معاویه برای موجه و مشروع نشان دادن سلطنت خویش بود. اما باید توجه داشت که برنامههای یاد شده، بدون پشتوانهی فکری لازم، نمیتوانست در درازمدت به اهداف پلید معاویه جامهی عمل بپوشاند. او برای این منظور نیز طرحی ریخته بود و با ترویج دو اندیشه و باور «ارجاء» و «جبر»، که همچون سیستم اعصاب، فرهنگ و ارزشهای جاهلی و سلطنتی بنی امیه را حیات و حرکت میداد، آنچه را که در پی آن بود، در درازمدت جامهی عمل پوشاند. بنا به نقل ابن ابی الحدید، معاویه آشکارا از اندیشهی «ارجاء» و «جبر» طرفداری میکرد.[۳۹]
اینک به توضیح هر یک از دو اندیشه میپردازیم:
الف) ارجاء
برخی معتقدند مُرجئه نامشان را از آیهی شریفهی وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ[۴۰] گرفتهاند.[۴۱] احمد امین در وجه نامگذاری مُرجئه، نوشته است:
مُرجئه، گرفته شده از ارجاء، به معنای تأخیر انداختن است؛ زیرا آنان امر گروههایی را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را میریختند، به روز قیامت وا میگذاشتند و دربارهی هیچ یک از دو طرف، داوری نمیکردند.
عدهای، مُرجئه را مشتق از ارجاء، به معنای امیدوار کردن میدانند؛ زیرا آنان میگفتند با داشتن ایمان، گناه آسیبی نمیرساند؛ چنان که با وجود کفر نیز، اطاعت سودی نخواهد داشت. از این رو آنان هر مؤمن گناهکاری را امیدوار میکردند.[۴۲]
فرقهی مُرجئه، ایمان را اعتقاد قلبی محض میدانستند و هیچ گونه عمل حاکی از این اعتقاد را، لازم نمیشمردند. حتی گروهی از آنان پا را از این هم فراتر گذاشته، معتقد بودند که: «ایمان، اعتقاد قلبی است؛ اگرچه به زبان اظهار کفر کند یا بت بپرستد و یا آنکه در کشور اسلامی به روش یهود و نصاری رفتار کرده، صلیب بپرستد و قایل به تثلیث شود! چنین شخصی اگر در این حال بمیرد، نزد خدا دارای ایمان کامل، اهل بهشت و از بندگان محبوب خدا به شمار میآید».[۴۳]
نتیجهی روشن و محتوم اندیشهی ارجاء و نفی عمل و واگذاری امور به خدا و تسلیم مطلق در برابر حاکم، تأیید بنی امیه بود؛ چرا که بر اساس این اعتقاد، امویان هر قدر هم که مرتکب گناه و جنایت میشدند، باز مؤمن و مسلمان بودند! از این رو باور ارجاء نه تنها در مبارزه با امویان و از میان بردن آنان، موافق خوارج و شیعه نبود، بلکه در خدمت دستگاه اموی نیز بود؛ زیرا بر اساس عقیدهی مُرجئه، حکومت بنی امیه یک حکومت اسلامی و شرعی بود و مخالفت با آن به هیچ وجه جایز نبود. آنان بر این اعتقاد بودند که خودداری خلفای بنی امیه از تطبیق اعمال خود با موازین دینی، موجب نمیشود که آنان از امتیازاتی که به عنوان «اولوالامر» و زمامداران اسلامی برخوردار بودند، محروم شوند.[۴۴]
بنی امیه با تبلیغ و ترویج چنین اندیشهای در سطح عمومی جامعه، افکار عمومی را تخدیر، و آنان را از همکاری با رهبران انقلاب ضد اموی منصرف کردند. همچنین در سطح بالا و نخبهی جامعه، فرهیختگان و نخبگان را وادار به زهد و انزوای سیاسی نمودند و زمینهی تثبیت و استقرار سلطنت امویان را فراهم ساختند. معاویه با به کار بستن چنین تفکری، به این نتیجه رسید که هر جنایتی را میتواند در حق امت انجام دهد و مسلمانان حق هیچگونه اعتراضی ندارند؛ چنانکه مونتگمری وات[۴۵] در این باره مینویسد: «اینگونه طرز تفکر (اندیشهی ارجاء) در زمینهی سیاسی به این نتیجهگیری منجر شد که خلافت اُموی با همهی معاصی و گناهانش، از جانب خدا مقدر شده و مسلمانان نباید با آن مخالفت کند».[۴۶]
اندیشهی ارجاء چنان در خدمت حکومت اُموی قرار گرفت که معاویه توانست ادعا کند: الارضُ لله وَ اَنا خلیفهُ الله فَمَا آخذُ مِن مَالِ الله فَهُو لی وَ مَا تَرَکتُ مِنه کان جائزاً لی؛[۴۷] «زمین از آنِ خداست و من جانشین خدا هستم. آنچه از مال خداوند برمیدارم، از آنِ من است و در آنچه صرفنظر میکنم، مجازم».
اکنون روشن شد که باور ارجاء، ظرفیت و کشش لازم را داشت تا یک پشتوانهی نظری برای مشروعیت حاکمیت بنیامیه باشد.[۴۸]
ب) جبرگرایی
پشتوانهی فکری دیگری که در مشروعیت بخشیدن به حاکمیت معاویه و خلفای دیگر بنی امیه نقش بسزایی ایفا کرد، اندیشهی «جبرگرایی» بود.
بر اساس این عقیده، تحولات سیاسی و اجتماعی، تقدیر و مشیت خداوند تلقی میشد و مبارزه و مخالفت با حکومت، امری خلاف شرع به حساب میآمد. ترویج چنین عقیدهای، شیوهی دیگری از گمراهسازی و انحراف دینی بود که بنی امیه با شدت بدان پرداختند. قاضی عبد الجبّار معتزلی به نقل از استادش ابو علی جبایی مینویسد:
نخستین کسی که قایل به جبر شد و آن را آشکار کرد، معاویه بود. او میگفت که آنچه انجام میدهد، با قضای الهی و از آفریدههای اوست، تا برای کارهایش عذری بتراشد و چنین بنمایاند که او در آن کارها به صواب عمل کرده و اینکه خداوند او را امام (خلیفه) قرار داده و امور (مسلمانان) را به تولیت او وا نهاده است. سپس این سخن در میان پادشاهان بنی امیه شیوع و رواج یافت.[۴۹]
معاویه پس از صلح با امام حسن (ع) ضمن خطبهای که در جمع کوفیان در نُخَیله خواند، با استدلال به تفکر جبرگرایی، تسلط خود را بر مسلمانان، مرتبط با خواست خدا معرفی کرد و گفت: «من فقط به این خاطر با شما جنگ کردم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را به دست گیرم و اینک خدا مرا به این خواسته نایل کرد؛ هر چند شما به این امر راضی نیستید».[۵۰]
از وی نقل شده که میگفت عمل و کوشش، هیچ نفعی ندارد؛ چون همهی کارها به دست خداست. او همچنین میگفت این خلافت، امری از امور خداوند و قضایی از قضایای الهی است. کارگزاران معاویه نیز به پیروی از او عقیدهی جبر را در مناطق تحت حاکمیتشان رواج میدادند.
همچنین زمانی که معاویه با تهدید و تطمیع، گروهی از مهاجران و انصار را به بیعت با یزید وادار کرد و اعتراض عایشه و عبدالله بن عمر را برانگیخت، در پاسخ گفت: انّ امرَ یزید قَد کان قضاءً مِن القضاء وَ لیس لِلْعباد الخیره مِن اَمْرِهِم؛[۵۱] «خلافت یزید قضا و خواست خدا بود و بندگان خدا در آن، حق اختیار و انتخاب ندارند».
معاویه در سخنرانی خود در جمع مردم مدینه نیز برای ستاندن بیعت برای یزید، خطاب به حسین بن علی (ع) گفت: «پدر تو (ای حسین) پدر یزید را به حکمیت فرا خواند؛ اما خدا به نفع پدر یزید و به ضرر پدر تو، حکم کرد».[۵۲]
یزید نیز پس از مرگ معاویه و به دست گرفتن قدرت، در اولین نامهی خود به حاکم مدینه نوشت: «پدرم بندهای از بندگان خدا بود. خداوند او را اکرام کرد و خلافت بخشید و اکنون نیز خداوند حکومت را بر عهدهی ما نهاده است».[۵۳]
همچنین زیاد بن ابیه والی عراقین (بصره و کوفه و سرزمینهای فتح شدهی ایران) در خطبهای گفت: «ای مردم؛ ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و در بین شما با سلطنتی که خداوند به ما داده، حکمرانی میکنیم».[۵۴]
مِسکین دارِمی، شاعر خودفروختهی درباری، دربارهی بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید چنین سروده است:
بنی خلفاء الله مهلاً فإنّما یُبَوَّئها الرّحمن حیث یرید
اذا المنبر الغربیّ خلّاه ربُّه فإن امیر المؤمنینَ یزید
«ای فرزندان خلفای خدا؛ آرام باشید؛ زیرا خداوند خلافت را به هر جا که بخواهد،میرساند هر گاه که صاحب منبر غربی (یعنی معاویه در شام) آن منبر (خلافت) را فرو گذارد، یزید امیر مؤمنان خواهد بود».[۵۵]
عبدالله بن هَمّام سَلُولی یکی دیگر از شاعران دربار اُموی، در ابیاتی خطاب به یزید بن معاویه اظهار میدارد که او را خداوند برای حکومت بر مسلمانان برگزیده است:
إصبر یزیدُ فارقْتَ ذاثقهٍ واشکُرْ عطاءَ الّذی بالمُلْکِ أصْفَاکا
«ای یزید؛ بر از دست دادن مردی مورد اعتماد، صبوری کن و بر انتخاب به حکومت از سوی خداوند، سپاسگزار باش!».[۵۶]
آنان عقیدهی جبر را که در عرصهی سیاست با اهدافشان سازگاری داشت، تبلیغ و ترویج میکردند. در این شیوه، به مردم چنین القا میشد که وجود بنی امیه و کارگزارانشان هر چند ستمگرانه و عجیب باشد، سرنوشت محتوم آنان است و خداوند از ازل حکم کرده است که این خانواده به قدرت برسد.[۵۷]
یکی از نویسندگان معاصر عرب در این باره مینویسد:
معاویه و دیگر خلفای بنی امیه با حمایت از این اندیشه و ترویج آن در جامعهی اسلامی، اینگونه تبلیغ میکردند که خداوند آنان را برای خلافت برگزیده و حاکمیت آنان، عطیهای الهی است و آنان به ارادهی خداوند حکم میرانند و به خواست و مشیت او، در امور دخل و تصرف میکنند. بدین ترتیب خلافت خود را در هالهای از قداست قرار داده، خویشتن را به بسیاری از صفات مذهبی متّصف کردند؛ چنان که معاویه در نظر هوادارن بنی امیه «خلیفه در زمین» و «امین و مأمون» بود و یزید، عنوان «پیشوای مسلمانان» را داشت.[۵۸]
ترویج چنین اندیشهای در جامعهای اسلامیٰ باعث شد اعمال ستمکارانهی معاویهٰ جزء قضا و قدر و خواست الهی تلقی، و در نتیجه مبارزه و مخالفت با آن، در حقیقت ستیز با خدا قلمداد شود. این تفکر نیز به تدریج روحیهی امر به معروف و نهی از منکر را در جامعهی اسلامی از بین برد و از انعقاد نطفهی هر نهضت و جنبشی بر ضد مفاسد بنی امیه جلوگیری کرد.
تثبیت اعتقاد به لزوم خضوع در مقابل حاکم و سلطان، هر چند ظالم و ستمگر باشد،[۵۹] از اصلیترین اهداف آنان بود و آنان برای رسیدن به این هدف، احادیث فراوانی از زمان رسول خدا (ص) جعل کردند.[۶۰]
بنی امیه در هر جا، عرف و عادت یا مذهب را مانع امیال خود میدیدند، از حق دروغین الهی که برای خود قایل بودند، بهره میجستند و هر گونه اقدام خود را قداستی دینی و روحانی میبخشیدند. مفتیان مزدور و فقهای سیاست پیشه نیز بر رأی و نظر خلیفه صحّه میگذاشتند؛ تا آنجا که در حادثهی عاشورا، کشتار فرزندان رسول خدا و دیگر مبارزان آزادی، امری مباح و حتی واجب معرفی شد!
منبع: کتاب مقتل جامع سیدالشهدا علیه السلام/ تحقیق و تنظیم: مهدی پیشوایی/ مؤلف: جمعی از نویسندگان / انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
[۱]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۱۴٫
[۲]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، تحقیق علی محمد بجاوی، ج ۱۶، ص ۲۹٫
[۳]. طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۲۹۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج ۲، ص ۵۰۴ – ۵۰۵ (ذیل حوادث سال ۵۴ ق).
[۴]. ابن عبد البر قُرْطُبی، الاستیعاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، ج ۳، ص ۴۷۲٫
[۵]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۳۸؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، تحقیق قاسم شماعی و محمد عثمانی، ص ۲۱۷ – ۲۲۷؛ ابن عبدربّه، اَلْعِقْدُ الْفَرید، تحقیق علی شیری، ج ۴، ص ۳۳۹٫
[۶]. ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی، الغازات، تحقیق سید عبد الزهرا حسینی، ج ۲، ص ۳۸۰؛ خوارزمی، مقتل الحسین (ع)، تحقیق محمد سماوی، ج ۱، ص ۱۲۲٫
[۷]. ابن قُتَیْبه دِیْنَوَری، عیون الاخبار، ج ۱، ص ۹٫
[۸]. ابو العباس مبرّد، الکامل فی اللغه و الادب، تحقیق عبد الحمید هندوای، ج ۱، ص ۱۱۹؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، ج ۴، ص ۷۵٫
[۹]. ابن عبد البر قُرْطُبی، الاستیعاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، ج ۱، ص ۳۸۹٫
[۱۰]. همان، ج ۳، ص ۲۵۸؛ ابن اثیر، اُسْدُ الْغابَه فی معرفه الصحابه، ج ۳، ص ۷۱۵٫
[۱۱]. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۲؛ بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۶، ص ۱۶۷ – ۱۶۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۸، ص ۲۵۸٫
[۱۲]. ابن تغری بردی، النُّجُومُ الزَّاهِرَه فی اخبار ملوک مصر و القاهره، ج ۱، ص ۱۱۰؛ عبد الحسین احمد امینی، الغدیر، ج ۱۱، ص ۶۷٫
[۱۳]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج ۲، ص ۵۱۳٫
[۱۴]. ابن قُتَیْبه دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۲۰۲٫
[۱۵]. مرحوم علامه امینی در کتاب گرانسنگ الغدیر، جلد ۱۱، صفحهی ۷۴ تا ۱۰۲ احادیث جعلی فراوانی را که در فضل و مناقب معاویه روایت شده، نقل کرده و در همهی این احادیث با استدلال، خدشه میکند.
[۱۶]. ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشْق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۶۲، ص ۴۲٫
[۱۷]. همان، ذهبی، سِیَرُ أعْلام النُّبلاء، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، ج ۴، ص ۷۴٫
[۱۸]. طبرانی، اَلْمُعجَم الکبیر، تحقیق حمدی عبد الحمید سلفی، ج ۱۹، ص ۳۰۸؛ ابن عساکر، همان، ص ۱۱۹؛ ابن کثیر، البِدایه و النَّهایه، تحقیق مکتبت تحقیق التراث، ج ۸، ص ۱۴۳٫
[۱۹]. ابن عساکر، همان، ص ۶۳؛ ذهبی، سِیَرُ أعْلام النُّبلاء، ج ۴، ص ۶۸٫
[۲۰]. عبدالحسین احمد امینی، الغدیر، ج ۱۰، ص ۱۴۵ – ۱۴۷؛ ابن عساکر، همان، ص ۱۰۹؛ سید مرتضی عسکری، عبدالله بن سبأ و اساطیر أخری، ج ۲، ص ۱۶۱ – ۱۶۴٫
[۲۱]. ذهبی، سِیَرُ أعْلام النُّبَلاء، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، ج ۴، ص ۷۶؛ ابن عساکر، همان.
[۲۲]. ابن ندیم، کتاب الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص ۱۰۲؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۱، ص ۸۳ (پاورقی) و ص ۱۱۵٫
[۲۳]. بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۳، ص ۲۸۷٫
[۲۴]. تقی الدین ابو العباس احمد بن علی مِقْریزِی، المواعظ و الاعتبار (المعروف بالخُطَطِ المِقْریزِیَه)، ج ۴، ص ۱۸٫
[۲۵]. ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۴، ص ۳۳۰ – ۳۳۱؛ محمد مهدی شمس الدین، ثوره الحسین، ص ۹۵ – ۹۶، ۱۲۰ – ۱۲۲٫
[۲۶]. احمد امین، فجر الاسلام، ص ۲۱۳، ۲۷۵٫
[۲۷]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، ص ۶۳٫
[۲۸]. ابن عساکر، تاریخ مَدینه دِمَشْق الکَبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۲۶، ص ۶۳٫
[۲۹]. مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۳، ص ۴۳٫
[۳۰]. ابن عبدربّه، اَلْعِقْدُ الْفَرید، تحقیق علی شیری، ج ۴، ص ۳۴۲٫
[۳۱]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، ۶۴ – ۶۹٫
[۳۲]. بقره (۲)، ۲۰۴ – ۲۰۵؛ «و از مردم کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایهی اعجاب تو میشود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شدید میکنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند، گواه میگیرند؛ (در حالی که) آنان سرسختترین دشمناناند و هنگامی که از نزد تو خارج میشوند، برای فساد در زمین میکوشند و زراعتها و چهارپایان را نابود میکنند. (با اینکه میدانند) خدا فساد را دوست ندارد».
[۳۳]. بقره (۲)، ۲۰۷؛ «و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است». این آیهی شریفه در مدح و ستایش امام علی (ع) به دلیل جانبازی آن حضرت در لیله المبیت، نازل شده است.
[۳۴]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، ص ۷۳٫
[۳۵]. این حدیث، مشهور و متواتر است و در مسند احمد به طرق متعدد و با تعابیر مختلف نقل شده است (ر. ک: احمد بن حنبل ،المسند ،تصحیح جمیل العطار،ج۲،ص۶۵۴،ح۶۹۴۳ وج۴ ص ۴۵-۴۴وح ۱۱۱۶۶وج۶ ،ص۲۲۹وح۱۷۷۸۱و ج ۸، ص ۲۰۲، ح ۲۱۹۳۲، ص ۳۷۹ – ۳۸۰، ح ۳ – ۲۲۶۷۲ و ج ۱۰، ص ۱۹۰، ح ۲۶۶۲۵).
[۳۶]. ذهبی، سِیَرُ أعْلام النُّبَلاء، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، ج ۳، ص ۱۴۲، پاورقی.
[۳۷]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱۱، ص ۴۳٫
[۳۸]. همان، ص ۴۵ – ۴۶٫
[۳۹]. همان، ج ۱، ص ۳۴۰٫
[۴۰]. توبه (۹)، ۱۰۶؛ «و عدهای دیگر [کارشان] موقوف به فرمان خداست؛ یا آنان را عذاب میکند یا توبهی آنها را میپذیرد».
[۴۱]. فخر الدین طُرَیْحِی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، ج ۱، ص ۱۷۶، مادهی «رجا».
[۴۲]. احمد امین، فجر الاسلام، ص ۲۷۹٫
[۴۳]. همان، ص ۲۸۱؛ ابن حَزْم الاندلسی، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج ۴، ص ۲۰۴٫
[۴۴]. محمد مهدی شمس الدین، ثوره الحسین، ص ۱۱۶٫
[۴۵]. استاد مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه ادینبورگ انگلستان.
[۴۶]. ویلیام مُونتگُمِری وات، فلسفه و کلام اسلامی، ترجمهی ابوالفضل عزتی، ص ۴۷ – ۴۸٫
[۴۷]. مسعودی، مُرُوجُ الذَّهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محی الدین عبد الحمید، ج ۳، ص ۵۲؛ عبد الحسین احمد امینی، الغدیر، ج ۸، ص ۳۴۹٫
[۴۸]. البته این امر باعث شد که مرجئه هر چه بیشتر به بنی امیه نزدیک شوند و جزء مقربان آنان قرار گیرند. نزدیکی آنان به بنی امیه، باعث دوری و حتی انزجار آنان از اهل بیت (ع) شد به گونه ای که یکی از شاعران شیعی صرف نام بردن از علی (ع) و درود بر پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) را باعث مرگ مرجئی دانسته، میگوید:
إذَا الْمُرجیُّ سَرَّک أنْ تَرَاه یَمُوتُ بدَائه منْ قَبْل مَوْته
فَجَدِّدْ عنْدَهُ ذکرَی عَلیَّ وَصَلِّ عَلَی النَّبیِّ وَ آل بَیْته
«اگر دوست داری ببینی یک مُرجئی با بیماری و مرگ زودرس بمیرد، نام و یاد علی را نزد او تجدید کن و بر پیغمبر (ص) و آل او صلوات بفرست».
روایتی نیز از امام باقر (ع) هست که گویای انزجار و نفرت مرجئه از ائمه (ع) و اهل بیت پیامبر (ص) است. حضرت در این روایت، از طلب آمرزش برای آنان نهی فرموده است: … و اذا ماتوا فلا تسْتَغْفِر لَهُمْ فَاِنّا اذا ذُکرْنا عِنْدَهُمْ اشمأزت قلوبُهُم وِ اذا ذُکرَ الْذین مِنْ دونِنِا اِذا هم یَسْتَبْشِرون؛ «وقتی مرجثه میمیرند، برای آنان طلب آمرزش نکنید؛ چرا که هر زمان نام و یاد ما نزد آنان مطرح میشود، دلهایشان آکنده از نفرت و ناخشنودی میشود و وقتی غیر ما (مخالفان ما) را یاد میکنند، شادمان میشوند» (محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۳۶۲).
[۴۹]. قاضی ابوالحسن عبد الجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، تحقیق توفیق الطویل و سعید زاید، ج ۸، ص ۴٫
[۵۰]. شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، ج ۲، ص ۱۴٫
[۵۱]. ابن قُتَیْبهی دِیْنَوَری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج ۱، ص ۲۰۵، ۲۱۰؛ ابن عساکر، تاریخ مَدینه دمَشْق الکَبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج ۲۱، ص ۱۳۸٫
[۵۲]. ابن قُتَیْبهی دِیْنَوَری، همان، ص ۲۱۱٫
[۵۳]. همان، ص ۲۲۵؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۳۳۸؛ بَلاذُری، اَنسابُ الاَشْراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۵، ص ۳۱۳٫
[۵۴]. ابن اعثم، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج ۴، ص ۳۰۴؛ طبری، همان، ص ۲۲۰٫
[۵۵]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، تحقیق علی محمد سجاوی، ج ۲۰، ص ۲۱۲؛ محمد مهدی شمس الدین، ثوره الحسین ص ۹۶، ۱۲۲، پاورقی.
[۵۶]. بَلاذُری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج ۵، ص ۳۰۴؛ ابوالعباس مبرد، الکامل فی اللّغه و الادب، تحقیق عبد الحمید هندوای، ج ۳، ص ۳۰۰؛ ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، البیان و التبیین، ج ۲، ص ۱۱۶؛ حسین عَطْوان، اَلْفِرَقُ الاسلامیه فی بلاد الشام فی العصر الاموی، ص ۲۱۷٫
[۵۷]. فاروق عمر، ملیحهی رحمه الله و مفید محمد نوری، النظم الاسلامیه، ص ۲۷ – ۲۸٫
[۵۸]. حسین عَطْوان، اَلْفِرَقُ الاسلامیه فی بلاد الشام فی العصر الاموی، ص ۲۰۷٫
[۵۹]. احمد بن حسین بیهقی، سنن بیهقی، ج ۸، ص ۱۵۷ – ۱۵۹؛ مسلم بن حَجّاج قُشّیْری، صحیح مسلم، تحقیق احمد عمر هاشم و موسی شاهین لاشین، ج ۴، ص ۱۱۹ به بعد.
[۶۰]. ر. ک: مسلم بن حَجّاج قُشَیْری، همان.
پاسخ دهید