قبل از عملیات طریق القدس افسران ستاد عملیات حساب کرده بودند که چقدر برای عملیات مهمات لازم است. نصف آن چیزی که لازم بود را هم نداشتیم. صیّاد پای ورقهی برآورد مهمات نوشت «این برآورد درست است. انشاءالله روز اوّل عملیات را با مهمات موجود عمل میکنیم و در ادامهی عملیات از مهماتی که خواهد رسید استفاده میکنیم.»
مضمونش یک چنین چیزی بود. بعد آمد به ما گفت: «بچّهها، بلند شید. میخوایم بریم زیارت.» دو روز مانده بود به شروع عملیات. با هواپیما رفتیم یزد و از آنجا همراه آیت الله صدوقی رفتیم مشهد. من هفت هشت سال مشهد زندگی کرده بودم و حالا بعد از مدّتها میرفتم مشهد.
دو ساعت مانده به اذان صبح رسیدیم حرم. درها را بسته بودند و حرم خلوت بود. صیّاد رفت بالای سرِ امام رضا نشست تا اذان صبح بعد هم نماز را خواندیم و برگشتیم منطقه. بچّهها عملیات را که انجام دادند، زاغهی مهمات عراقیها به دست ما افتاد و در ادامهی عملیات ازش استفاده کردیم. این روشش بود تا آخر عمر. هر کاری که بهش میسپردند، قبلش دو رکعت نماز میخواند و متوسّل میشد به ائمّه. نیّت میکرد که این کار را برای رضای خدا انجام دهد. خودش اینطور بود و به ما هم یاد میداد اینطور باشیم. اینطور کار کنیم و زندگی کنیم.
توی بدترین شرایط خم به ابرو نمیآورد. پیروزیهایش را لطف خدا میدانست و اگر هم در کاری نتیجه نمیگرفت، باز هم آن را خواست خدا میدانست و سستی ضعف به خودش راه نمیداد.
منبع : کتاب خدا می خواست زنده بمانی- انتشارات روایت فتح، ص ۵۸
به نقل از: سید حسام هاشمی
پاسخ دهید